سرویس تئاتر هنرآنلاین: پرداختن به موضوعات قدیمی و بسیار کهنه که حتی بقایائی هم از آن در جامعه امروز ما بندرت دیده می‌شود و همواره نتیجه‌اش این خواهد بود که نقش هنرمند (چه نویسنده و چه کارگردان) نقشی خنثی و عاری از مسئولیت‌های اجتماعی و هنرمندانه باشد. در این رابطه اغلب هیچ داده و داشته مهمی هم عاید ذهن تماشاگران نمی‌شود؛ در مواردی حتی ذهن و احساس آنان را می‌آزارد؛ این آثار و اجراها که به موضوعات منسوخ شده و غیر رایجی می‌پردازند (در هرحال موضوعات‌شان موضوع روز نیست و داشته‌هایی برای مخاطبان تئاتر ندارند) عملاً مدیوم تئاتر را از کارکردهای محتوایی، هنری و زیبائی شناختی‌اش تهی می‌کنند و مقوله هنر را تا حد کسب و کار و نوعی شغل، تنزل می‌دهند.

نمایش "یک هفته راه رفتن در بهشت" به نویسندگی رضا گشتاسب، با  طراحی  و کارگردانی سید محمد هادی هاشم‌زاده که هم اکنون در سالن قشقائی تئاتر شهر اجرا می‌شود با در نظر گرفتن موارد فوق قابل بررسی است. نمایش در اصل موضوعی روستائی دارد و به ظلم و زور مالک بر مردم یک آبادی می‌پردازد؛ در این رابطه چند نفر هم از جمله خود مالک (در پایان) کشته می‌شوند. خط روایی قصه بسیار تکراری و کلیشه‌ای است؛ ضمناً هیچ ارتباطی به جوامع روستایی فعلی ایران ندارد؛ این خصوصیت، عملاً موضوع را برای همه مخاطبان، تکراری، دافعه‌زا و بی‌اعتبار جلوه داده است؛ اما نکته مهم‌تر و عارضه‌مندتر، شیوه کارگردانی و چگونگی اجراست: نمایش به حدی شلوغ، شتابزده و "ترفند محور" است که ذهن تماشاگران را از معطوف شدن به هنر تئاتر و فنون و اصول کارگردانی– مبتنی بر تاویل‌داری و تعلیق‌زائی درست و مرتبط که آسیبی به چرخه  روابط علت و معلولی نزند – باز می‌دارد. اساساً تاکید بیش از اندازه بر فرم‌گرایی‌های شخصی و بی‌تناسب با موضوع روی چیستی و چگونگی روایت اصلی سایه انداخته و آن را  به حاشیه رانده است: کارگردان برای تک تک صحنه‌ها طراحی‌های جداگانه‌ای داشته که اغلب تکراری‌اند و در کل ارتباط روشن و قابل درکی به هم ندارند؛ طوری که اگر نام نویسنده متن در پوستر عنوان‌دار نمایش ذکر نشود، تماشاگران اساساً اجرا را بدون متن تصور می‌کنند؛ یعنی همه چیز حول ذهنیات اتوودیک و شخصی خود کارگردان به گونه‌ای قطعه‌بندی شده و  بر اساس مضامین قدیمی ارباب  و رعیتی طراحی شده است.

عمل کشاندن اجساد (زنده یا مرده) و صندوقچه و تخت روان چرخدار بر روی زمین، استفاده از طناب و طناب نردبانی، کاربری تکراری ابزار و ادوات، استفاده زیاد از افکت صدا و ترفند دیالوگ‌گویی از طریق بلندگو (در حالی که خود بازیگران در صحنه‌اند و حرف  نمی‌زنند)، کاربری بسیار زیاد نور موضعی (گاهی حتی دوبار و در دو نقطه از صحنه، بی‌آن‌که دلیلی نمایشی برای آن وجود داشته باشد) و آمدن ناگهانی بازیگران با لباس محلی به صحنه در حال گلایه و سوگواری و غیره، حضور متناوب و بیش از حد بازیگری که به کمک پای افزارهای میله‌ای خاص، با قامتی بلند و سری پر یال و پشم نقش اسب را بازی می‌کند و دائم هم شیهه می‌کشد؛ گویا استفاده از این ترفند به نظر خود کارگردان برگ برنده‌اش بوده است؛ این اسب مصنوعی اجرای نمایش را پرهرج و مرج و عاری از هرگونه تاویل و گیرایی کرده است؛ ضمناً چون عروسک نما و ساختگی است، هیچ  تجانس و سنخیتی با آدم‌های واقعی صحنه ندارد: می‌شد در لحظات ضروری فقط به پخش صدای شیهه کشیدن اسب از طریق بلندگو، اکتفا کرد.

آدم‌های نمایش "یک هفته راه رفتن در بهشت" به کارگردانی سید محمد هادی هاشم‌زاده یا خیلی بد هستند و یا خیلی معمولی؛ برای این بد بودن‌ها و معمولی بودن‌ها هم هیچ دلیلی ارائه نشده: همه چیز در ذهن نویسنده و کارگردان صرفاً قراردادی و کلیشه‌ای بوده است؛ ضمن آن‌که تعدادی از آن‌ها بعد از مردن، زنده نشان داده شده‌اند؛ یکی از آن‌ها اغلب تکرار می‌کند که "من مرده‌ام". این مورد و موارد دیگر سبب شده که هرگز زنده از مرده تفکیک نمی‌شود.

میزانسن‌ها تکراری و بازی بازیگران اغلب مبتنی بر کاربری افزار است (تفنگ، چاقو، پارچه، طناب، طناب نردبانی، بلندگویی که در رابطه با  بازیگران از آن دیالوگ پخش می‌شود، صندوقچه، تخت چرخ‌دار، در و...) و بیشتر آن‌ها چهره‌پردازی شده‌اند، بی آن‌که این چهره‌پردازی القاگر یک تاویل محتوایی و نمایشی باشد و یا به "نشانه‌مندی" صحنه اشاره‌ای نمادین داشته باشد؛ فقط حضور اسب در خود متن نشانه‌ای تمثیلی بوده که در اجرا بیشتر جلوه‌ای کمیک پیدا کرده است. همه این ترفندها و حتی چگونگی شکل‌دهی بازی بازیگران برآیند نوعی نامتعارف‌نمایی بی‌دلیل و غیرنمایشی است که از نظر شنیداری و دیداری، بسیار آزاردهنده هم از کار درآمده است. بخش محدودی از اجرا در تاریکی می‌گذرد و اساساً تاریکی و تاریک‌نمایی بخشی عامدانه از اجراست.

استفاده بیش از حد از یک یا چند عنصر نمایشی الزاماً به علت تاًکید زیاد باید به نوعی تمثیل یا نماد نمایشی تبدیل شود و چنانچه چنین امری محقق نگردد، در آن صورت نتیجه متناقض و مغایری می‌دهد: یعنی به ضد خود تبدیل خواهد شد. در این نمایش هم در مواردی چنین تناقضاتی وجود دارند.

بازی بازیگران به رغم تلاش زیاد و انرژی قابل تحسین‌شان، به دلائل فوق‌الذکر کمکی به اجرا نکرده است. کارگردانی نمایش در اصل کارگردانی یک اجرای نسبتاً کارناوالی و واریته‌ای است. محتوای اجرا در پرده ابهام مانده و آنچه ذهن مخاطب دریافت می‌کند، ناقص و همزمان نامتعارف‌نمایی  بی‌دلیل است؛ در کل هیچ چیز جای خودش نیست؛ مخصوصاً روند کلی و مرتبط متن نادیده گرفته شده و توجیه‌پذیر و تحلیلی‌نشدنی است. این اجرا گیرایی ندارد و ذهن و احساس تماشاگران را پس می‌زند؛ ضمناً عنوان نمایش ارتباطی با محتوا و اجرای آن ندارد.