سرویس تئاتر هنرآنلاین: انگار بخت با نمایش‌های خارجی جشنواره سی و هفتم یار نبود؛ اول اینکه برخی در شب داوری با بالانویس‌های مشکل‌دار روبرو شدند و دو نمایش "زندگی احمقانه" از گرجستان و "من دیگری است" از نرو‍ژ با آنکه از میان کارهای نامزد شده و برگزیده در بخش بین‌الملل بهتر به نظر می‌رسیدند، نتوانستند به درستی دیده شوند. به طور موجز می‌توان سبک و شیوه هر دو اجرا را در میان کارهایی که تاکنون به ایران دعوت شده بودند، بسیار نو و تازه در نظر گرفت. کار گرجستان متاثر از شیوه تئاتر نوی ژاپن بود که ما تاکنون به معنای حقیقی کلمه با چنین شیوه‌ای در شکل راستین‌اش روبرو نبوده‌ایم و همچنین "اجرای من دیگری است" از نروژ هم می‌توانست بدگمانی‌ها و انحرافات موجود در درک شیوه آیینی و تئاتر خشونت آنتونن آرتو را برای تئاتر ما برطرف کند. دو نمونه‌ای که اگر منصافانه‌تر دیده می‌شدند از همه آثار و حتی کارهای ایرانی خودمان یک سروگردن بالاتر قرار می‌گرفتند. اما نوجویی هم گاهی تا فهمیده شود، به وقت و دیدن نمونه‌های بسیار نیازمند هست.

من دیگری است (رمبو در آفریقا)

نروژی‌ها با "من دیگری است- رمبو در آفریقا" از نامش پیداست که حال و هوای عارفانه‌ای دارد و متاثر از عرفان مشرق زمین و کشورهای خاورمیانه است. همان طور که در نام هم آمده است: (I is another) به معنای من دیگری است و در اینجا من تبدیل به فاعل سوم شخص مفرد غایب تبدیل شده است و این همان حالت تعادی است که در آن عارف منکر من و منیت شده و خود را در دیگری می‌بیند.

آنها از منظری تازه به بخشی از زندگی آرتور رمبو شاعر بلندآوازه فرانسوی پرداختند؛ آنها بنابر ایده و شیوه اجرایی آنتونن آرتوی فرانسوی که به استقرار آیین در تئاتر نوین تاکید و تحت عنوان تئاتر شقاوت از منظری متفاوت و به شیوه دگرگونه توانستند بر وجوه پنهان و شرایط غیر عادی این شاعر تاجر شده بپردازند.

رفتار بازیگران غیرمعمول هست. آنها در ابتدا در نقش مردم عادی کارهای روزانه را انجام می‌دهند اما با ریتم و حالتی دگرگون که انگار دارند می‌رقصند. بعد همین‌ها کت و شلوار می‌پوشند و کراوات می‌زنند و می‌نالند از شدن درد پای راست و سرطانی بدخیم که آرتور بیچاره را لنگ کرده و می‌نالد. اینها هشت نفرند، که هم مردم عادی می‌شوند و هم 8 آرتور رمبوی بیچاره که جامی را صدا می‌زند. انگار جامی واژه رمز است یا گذرواژه‌ای که می‌تواند بر دردهایش چیره شود و این نام چون مانترایی او را از حال طبیعی بیرون می‌برد و در آرامش با مرهم‌جانانه‌ای همراه می‌شود.

بازیگران بدن‌های پر تکاپویی دارند و در دل آیین‌ها بازی را پیش می‌برند. در اینجا واژه نیست و اگر چیزی هم هست، بازیچه هست چون هشت نفر تقریبا یا یک متن را می‌خوانند. یا هر کدام چند گونه متفاوت بریده از یک نامه تجاری را می‌خوانند. این نامه‌ها محتوایی ندارند اما نوع رودررویی با آنهاست که دیگر از فحوای بازرگانی بیرون می‌روند و حالت شاعرانه می‌یابند. شاعرانگی‌ای که کار کارگردان و بازیگران هست که در خوانش دگرگون ذهن را پس می‌زنند و عادت‌های معمول درک و دریافت را به کار نمی‌گیرند و انگار پیوسته دارند ما را با جنب و جوشی تازه و در رویارویی با این جهان همراه می‌کنند. بازیگران بدن‌های آماده و توانمندی دارند و می‌دانند که در این موزون شدن و ناموزون شدن و این حرکت‌نگاری‌ها –کرئوگرافی- چگونه جولانگاه آیینی شدن را با چیره شدن بر فرآیند بیان بدنی آماده کنند.

زندگی احمقانه

"زندگی احمقانه" که ترجمه صحیح آن بر اساس نام خارجی و آن‌چه در بالانویس نمایش دیده شد، "زندگی یک احمق" است، کاری از تئاتر دولتی موسیقی و درام تفلیس است. درواقع دیو آشویلی، کارگردان گرجستانی از تلفیق چند داستان کوتاه نوشته ریونوسوکه آکوتاگاوا به دنبال ارائه تئاتری است که با پیچیده شدن همه چیز گره از مسائل بنیادین و حقیقت وجودی انسان بگشاید چنانچه نویسنده ژاپنی نیز این بدگمانی را نسبت به آفرینش خود دارد که اگر غیر از این بود حتما در سی و پنج سالگی خودش را تمام نمی‌کرد و در این نمایش هم یک شاگرد هست که خیلی ابلهانه به دنبال فراگیری رسوم مقدس از طریق استادش هست و در نهایت بنابر خواست استاد روی درخت بلندی می‌رود و خود را به پایین پرت می‌کند. این خودکشی ریشه در نادانی و بی‌شعوری بشر دارد که به تنهایی انگار ناتوان هست، از درک خود و تمام اموری که بشود در پیوستن به آنها خود را نجات دهد.

نمایشی که در گرجستان دارانده تئاتر با پیشینه کار شده اما بیشتر متاثر از ادبیات و تئاتر ژاپنی است که در آن صحنه‌آرایی موجز و مینیاتوری، لباس‌ها و حتی نحوه بازی‌ها متاثر از تئاتر شرق دور هست.

گروه بازیگران لباس کیمونو پوشیده‌اند و از اشیا مختصر ژاپنی برای ایجاد فضا بهره می‌برند. طراحی صحنه نیز متکی بر یک اتاق در ته صحنه است که حالت دوّار دارد و گذر زمان و چهار فصل و سال‌ها را نمایان می‌کند که در واقع بیانگر چرخه زندگی است. روایت و روایتگری همچون تئاتر ژاپن و شرق اصل و پایه است برای پیش برندن هر آنچه باید اتفاق بیفتد. در اینجا بین واقعیت و خیال درهم آمیزی‌هایی شکل می‌گیرد که هم بدانیم وضعیت چگونه است و هم تحت تاثیر زیبایی‌های ناشی از آن باشیم. شهود ممکن در برداشتن این مرزهاست و متافیزیک حاکم بر فضاست که روح و روان ما را درگیر حقایق تلخ بغرنجی می‌کند که روح نویسنده هم درگیر با آن هست و کارگردان گرجی هم در همین مسیر دشوار خود را می‌آزماید و به درستی هم از پس گذر از آن برآمده است. این برآمدگی‌ها در تبلور ابعاد برجسته روانی و روحی است که در آن انسان بیرون از مدار تن‌خواهانه خود را نمایان می‌کند. منفذهایی هست که ما را مواجه می‌کند با درست و نادرست روایت‌ها که در نهایت بشود در خلوت حقیقت و زیبایی را کشف کرد. حقیقت فحوای نمایش هست و زیبایی دربرگیرنده شکل و شمایل اجرایی است که در آن به نوعی ماجراها شکل سورئالیسم به خود می‌گیرد و در یک ستر نمایشی همچون یک رسم و آیین اتفاق می‌افتد.

این نمایش تماشاگرش را با حال و هوای تازه‌ای به بیرون از تالار اصلی تئاتر می‌فرستد چون القاگر فرزانگی است و در آن مواجهه دانایی و نادانی میّسر می­‌شود.

دو سر و یک دست، کار گروهی از لبنان

نمایش "دو سر و یک دست" برگرفته از نمایشنامه‌های ویلیام شکسپیر است که در آن به دنبال طرح پرسش درباره خشونت‌های حاکم بر جهان هستند و در این اجرا بیشترین تاکید را با دراماتورژی نوین می‌توان به جریان‌های تحول‌خواهانه پس از بهاری نسبت عربی در منطقه خاورمیانه داد.

به  نظر گروه طراح و کارگردانان (لامیا ابی آذر، عمر ابی آذر، جونیاد صدرالدین، ماریا زبیب) شکسپیر با توجه به نقد قدرت در اکثر متونش یکی از سیاسی‌ترین نمایشنامه‌نویسان جهان است.

آنان تحولات و جنگ‌های پس از آن را مد نظر قرار داده‌اند و با آنکه در لبنان در این سال‌ها حاکم دیکتاتور نداشته‌اند اما همواره از نظام مردسالارانه به نوعی رنج برده و در آنجا نیز همچنان فضای پر از خشم و خشونتی را پیش روی دارند. نمایش هم با خاطرات یک بازیگر از رانندگی در خیابان‌های شلوغ آغاز می‌شود. زنی که با اشاره انگشت بزرگ عصبانیت یک مرد قلدر را موجب می‌شود و او تعقیبش را تا زمانی که زن را در گوشه‌ای گیر می‌اندازد دنبال می‌کند. بعد با چاقو بر گلوی زن او را تهدید می‌کند که به چه جراتی مرد یا آقا و رییس خودش را آزار و اذیت کرده است؟! و شوهر آن زن بازیگر هم یادآور می‌شود که دست بر چشم‌هایش بگذارد که متوجه تداوم این خشونت نشود و البته این لحظات با یک زد و خورد فیزیکی تمام می‌شود!

حالا بازیگران (لامیا ابی آذر، جونیاد صدرالدین، ماریا زبیب)  به دو صورت روایی و تصویری به بیان خشونت ریشه‌دار در کهن الگوهای خاورمیانه در انطباق با نمایشنامه‌های شکسپیر می‌پردازند. اما تماشاگران ایرانی با این جنس مواجهه چندان موافق نیستند بنابراین استنباط‌شان این هست که کار نمی‌تواند با ما در ارتباط باشد و درک معنایی و لذت‌اش را کمتر می‌کند. برخی هم تالار سمندریان را ترک می‌کنند و انگار کل اجرا از حوصله آنها بیرون باشد. یک دلیل این گسست معنایی جنس تالار هست که برای این کار سه نفر و متکی بر روایت بسیار بزرگ است و از آن سو نیز فاصله گرفتن اجرا نیز موجب بر هم ریختن فضا می‌شود. اگر فاصله کمتر می‌شد، تصاویر و صداها به شکل موثرتری می‌توانستند ما را درگیر کنند.

خورشید از حلب طلوع می‌کند

نمایش "خورشید از حلب طلوع می‌کند" اثری است مشترک از ایران و سوریه به کارگردانی کوروش زارعی با موضوع ظهور و سقوط داعش. مدت زمان این نمایش 75 دقیقه است. داعش به بهانه تحریف دین پیامبر اسلام و تاسیس دولت امت اسلامی، دست به تبیین تفکر متحجرانه خود می‌زند و برای رسیدن به این هدف، ابتدا به عراق و سوریه حمله می‌کند. آن‌چه که اکنون اتفاق می‌افتد، همان است که در سال ۶۱ هجری قمری در صحرای کربلا، یزیدیان با حسین‌ابن‌علی فرزند رسول خدا و اهل بیتش کردند.

دیالوگ در سرزمین عجایب

علیرضا کوشک جلالی که پیش از این در آلمان سال‌ها فعالیت داشته است امسال بار دیگر با نمایشی به زبان فارسی از آلمان در جشنواره تئاتر فجر حضور پیدا کرده است. "دیالوگ در سرزمین عجایب"، روایت زندگی سخت و تلخ یک کودک فلسطینی است که پدرش به عنوان یک کشاورز زحمتکش در جریان توسعه‌طلبی‌های اسرائیل زمین و خانه خود را از دست داده است.

یادداشت‌های یک دیوانه

"یادداشت‌های یک دیوانه" اثر جاودان نیکولای گوگول به کارگردانی جنت سلیم آوا مونولوگی است 50 دقیقه‌ای که داستان تلاشی است دیوانه‌وار برای از بین بردن نابرابری اجتماعی در جهانی خیالی و غیرواقعی. رسیدن به مرز دیوانگی روز به روز به تصویر کشیده می‌شود، اما با تشدید بیماری، روزها، ماه‌ها و حتی سده‌ها در هم آمیخته می‌شود.

جمع‌­بندی و احترام به مهمان

امسال به دلیل مشکلات مالی دست جشنواره تئاتر فجر کوتاه شد از آن داشته‌هایی که سال‌های پیشتر راحت‌تر برایش ممکن می‌شد. اما انتخاب‌گران هم مهم هستند که چگونه بتوانند وارد رایزنی شوند و بتوانند در این شرایط دشوار گروه‌های خارجی را برای حضور در ایران متقاعد سازند. از سوی دیگر باید در تفکیک کارها کوشیده شود و کارهای پرفورمنس باید با تمایز از کارهای تئاتری داوری شوند. چون پرفورمنس و شکل‌های دیگر نمایشی فرآیند متفاوتی را برای ارتباط و تاثیر بر مخاطب در نظر می‌گیرند که هیچ‌گونه شباهتی با شیوه برخورد تئاتر با مخاطب ندارد.

شاید بشود گفت که آروند دشت آرای به دلیل داشتن همسر هلندی و اروپایی بهتر از عهده این مهم برآمده و در سال 96 ، هم تعداد بیشتر و هم نمونه‌های بهتری را به تئاتر فجر دعوت کرده است. بنابراین جنس تعامل هم برای چیره شدن در ارتباط و متقاعد کردن گروه‌های بیگانه برای حضور در کشورمان یک امتیاز استثنایی است و باید که درباره‌اش دقت عمل بیشتری فراهم شود.

همچنین باید به مهمان احترام گذاشته شود و اگر کاری به هر دلیلی از حوصله تماشاگر ایرانی بیرون هست، نباید به نشانه اعتراض سالن ترک شود. اگر مشکلی در گزینش هست مربوط به گروه انتخاب است و حالا میزبانی ما می‌طلبد که خواهان این حضور باشیم و ارتباط نگرفتن را به گروه میهمان حقنه نکنیم چون اینها می‌توانستند انتخاب نشوند. متاسفانه برخی از خبرنگاران هم سریع تیتر می‌زنند که کار با مخاطبان ارتباط نگرفت و مخاطبان سالن را ترک کردند. این ارتباط نگرفتن بیشتر به دلیل آشنا نبودن به شیوه‌های اجرایی است که در ایران هنوز تجربه نشده و اگر هم تجربه‌ای بوده، الکن و ناقص بوده است. حالا هم اگر نمونه‌ای آمده، از سر نفهمیدن به راحتی انکارش می‌کنیم.