سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "ابلوموف" با اقتباس از رمان ابلوموف اثر گنچاروف به نویسندگی و کارگردانی سیاوس بهادری‌راد امروز سوم بهمن ماه در آخرین روز از سی و هفتمین جشنواره بین‌اللمللی تئاتر فجر در بخش مسابقه تئاتر بین‌الملل ساعت 17 و 20 در تالار استاد ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه خواهد آمد. سیاوش بهادری‌‌راد پیش از این اثر، نمایش‌های "محفل بی‌عاری"، "مراسم قطع دست در اسپوکن" و "آنسفالیت" را کارگردانی کرده است.

سیاوش بهادری‌راد درباره وجود رگه‌های تقریباً مشترکی از موضوع روزمرگی و اختگی در آثار نمایشی‌اش، گفت: واقعیت این است که هر چیزی که از درون یک هنرمند بیرون می‌آید ممکن است از چند سرفصل منشعب شود ولی در نهایت به یک منبعی می‌رسد که شاید ناخودآگاه یا خودآگاه دغدغه‌های آن هنرمند است. فکر می‌کنم اولین چیزی که تئاتر به ما یاد می‌دهد این است که باید اصلاح کنیم و اصلاح شویم. سعی کنیم مشکلاتی که در جامعه وجود دارد و آن‌چه که ما را از پیشرفت و صالح بودن باز می‌دارد را مطرح کنیم. در این دوره تأثیرات درست یا غلط تئاتر بیرون از این مرز باعث شده که ما روایت و قصه‌گویی را فراموش کنیم ولی برای من روایت و جذابیت داستانی جالب است. چیزی که برای من اهمیت دارد عنصر تأثیرگذاری است که من فکر می‌کنم در کشور ما جای آن سرفصل‌هایی که تئاتر باید روی فرهنگ تأثیر بگذارد خیلی خالی است که باید ابتدا آن‌ را پر کنیم و بعد برویم سراغ فرم‌گرایی صرف. چیزی که این روزها ما با دوستان درباره آن بحث می‌کنیم، آن هیجان‌گرایی است که وارد تئاتر ما شده است. منظور، ریخت‌وپاش و زدن و کوبیدن‌ها نیست بلکه تلاش برای هیجان‌زده کردن تماشاچی با یک فرم است تا تماشاچی فست‌فودی امروزی را نگه داریم، در حالی‌که تئاتر کارش بالا کشیدن فرهنگ جامعه است نه رفتن به سمت تقاضای تماشاچی.

او در ادامه اضافه کرد: باید به سمت تقاضای تماشاچی هم برویم ولی رسالت تئاتر این نیست. رسالت تئاتر این است که مردم جامعه را کم کم بالا بکشد و به‌ آنها نگرش، استایل و فرهنگ بدهد. اما در این‌جا بحث تأثیرگذاری مطرح است. البته من خودم ابتدا به تم و پلات فکر می‌کنم و بعد به تأثیرگذاری و نماد و برداشت. من از داستان شروع می‌کنم و در نهایت به دغدغه‌هایم می‌رسم. دغدغه‌هایم همان دغدغه‌هایی است که در جامعه وجود دارد. متأسفانه به دلیل یک بی‌هدفی که کل اجتماع درگیرش هستیم، دچار یک جنسی از بیهودگی می‌شویم. این بیهودگی به یک شوک احتیاج دارد که در نمایش "ابلوموف" هم مقدار زیادی مستدام است. "ابلوموف" برای من یک شاهکار است و گفته‌ام که این اوج احساساتم نسبت به محیطم است. گرچه ذهن من خیلی ذهن فرم‌گرایی است. من معمولاً متن‌های خودم را کار می‌کنم و الان دو سه متن دارم که خیلی نگرش فرمالیستی دارند ولی احساس می‌کنم باید آن‌ها را نگه دارم و فعلاً داستان بگویم. ما باید ابتدا جامعه‌مان را اصلاح کنیم. هنوز در موقعیتی نیستیم که بخواهیم صرفاً روی فرم تئاتر متمرکز شویم. تئاتر ما باید هنوز تئاتر ناجی باشد تا تئاتر صرفاً هنر برای هنر. 

سیاوش بهادری‌راد ضمن بیان اینکه به نظرم بزرگترین بیماری که عصر حاضر می‌تواند داشته باشد مصرف‌گرایی است، تصریح کرد: همه بیماری‌های روانی و اجتماعی که ما داریم زیرمجموعه مصرف‌گرایی است. من می‌گویم تماشاچی نور دل و ولی نعمت ما است چون هر کسی در این شرایط می‌آید بلیت تئاتر می‌خرد لطف می‌کند ولی با وجود همه این‌ها خود آن تماشاچی هم لازم نمی‌داند و راضی نیست که ما با او هماهنگ شویم. من حتی بعضی جاها دیده‌ام که متن‌های فاخری را داریم تبدیل به چیزی می‌کنیم که تماشاچی دوستش داشته باشد. عنصر اینترتیمنت و تفریح عنصر لاینفک تئاتر است منتها معنای این عنصر این نیست که ما تماشاچی را مدام بخندانیم. به نظرم ما الان داریم تماشاچی را یک بچه فرض می‌کنیم، بچه‌ای که قرار است با کارهای عجیب و غریب سرگرم شود. اندیشیدن نیازمند حوصله و شکیبایی است و حوصله نیازمند یک مقدار درنگ و تأمل است. واقعاً با شتاب‌زدگی هیچ اتفاقی در فرهنگ جامعه نمی‌افتد. این‌که الان سعی می‌شود همه چیز در یک دقیقه خلاصه شود واقعاً سرطان اجتماعی است. در مورد ابلوموف هم بگویم که من خودم با این شخصیت سمپات هستم. یعنی من خودم کاملاً ابلوموف هستم. هزار دلیل وجود دارد که من حتی "پنکینه" باشم، یا حتی "سودبینسکی" و کاراکترهای دیگر. موضوع این است که همه ما در دایره‌ای که در ابلوموف داریم گیر هستیم. حتی شاید "استولز" خودش ابلوموف کسی دیگر باشد.

سیاوش بهادرى راد

او همچنین افزود: من وقتی رمان ایوان گنچاروف را خواندم، گفتم عجب شاهکاری. آدمی که الان توی اجتماع‌مان به وفور می‌بینیم، آن موقع در روسیه بوده است. انسان یک موجود اندیشناک است. دوست من اگر زمین بیفتد، من وظیفه دارم به او کمک کنم، نه این‌که موبایلم را در بیاورم و از او فیلم بگیرم. آیا برای من مهمتر است که یک فیلم از زمین خوردن دوستم در موبایلم داشته باشم یا بلافاصله دستش را بگیرم یا حتی نگذارم زمین بیفتد؟ این یعنی ابلوموفیسم. ابلوموف از یک خانواده‌ای می‌آید که در رفاه به شدت زیادی به سر می‌برد که حالا این‌طوری شده است. به سن پترزبورگ آمده که سر کار برود اما در 30 سالگی خودش را بازنشسته کرده است چون به نظرش نه می‌توانسته با رئیسش بسازد و نه می‌توانسته جامعه‌اش را بشناسد. بنابراین ابلوموف یک روشن‌فکری است که سرکوب شده و خودش هم به این سرکوب کمک کرده است. من نمی‌گویم ابلوموف بد یا خوب است. شاید اصلاً ابلوموف یک جایی است. شاید یک کلیت یا یک گروهی از آدم‌هاست. شاید یک اتمسفر و جو غالب است. من فکر می‌کنم در این دور و زمانی که ما در آن هستیم همه ابلوموف‌اند، در حالی‌که خود ابلوموف‌ها هم گناهی ندارند و به هر دلیلی نتوانسته‌اند خودشان را نجات بدهند. کاراکترشان یک حالت دوپهلویی دارد؛ نه بی‌تقصیرند و نه تقصیرکارند. آن هم به خاطر زمانه است. البته شاید یک دور باطلی بگوید که ابلوموف باید برای نجات خودش تلاش می‌کرد ولی جامعه‌ای نمی‌دید که این کار را انجام بدهد.

بهادری راد با اشاره به اینکه به نظرم بقیه کاراکترهای نمایش و حتی رمان هم ابلوموف هستند، گفت: این‌ها روبروی ابلوموف در می‌آیند برای این‌که سنتز کلی‌تر ابلوموفیسم کامل‌تر می‌شود. یعنی آن‌ها خودشان هم ابلوموف هستند. بحث همان لجاجت است. یعنی من با علم بر این‌که می‌دانم یک کاری اشتباه است آن را انجام می‌دهم. این عمق فاجعه است. من این کار را انجام می‌دهم چون تبعاتش را نمی‌دانم یا تبعاتش برایم یک لذت سادیسمی ایجاد می‌کند. اکنون به نظرم کتاب نخواندن جامعه ما مثل یک تیغی است که با ورق کتابی که نمی‌خوانیم، این تیغ بیشتر به رگ گردن‌مان نزدیک می‌شود و یک روزی گردن‌مان را می‌برد. منظورم کتاب درست و فایده‌دار است. کتابی باید بخوانیم که درست و حسابی باشد. تا وقتی کتاب نخوانیم و متوجه نباشیم که اگر تئاتر ما را نجات ندهد، ما فرهنگی نخواهیم داشت، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. 

این کارگردان تئاتر درباره چند شخصیتی بودن ابلوموف در این اثر، یادآور شد: این موضوع پیشنهاد آقای دهکردی بود ولی با ایده‌آل‌های من هم همخوانی داشت. ابلوموف به ذات یک روشنفکر اخته است. عنصر تفکر را داشته که حالا لایه لایه روی آن خاک می‌نشیند و مستتر می‌شود. طبیعت چنین آدمی، این است که چند شخصیتی شود چون مجبور است که برای ایجاد آسایش غیر واقعی خودش دست به یک سری تغییر شخصیت‌ها بزند تا بتواند شرایط استیبل غیر عاقلانه‌اش را نگه دارد.

بهادری راد درباره اینکه چرا سعی کرده است که نمایش "ابلوموف" را به سمت گروتسک ببرد، اظهار کرد: رمان روسی "ابلوموف" یک رمان هزار صفحه‌ای است. آقای حبیبی این رمان را خیلی خوب ترجمه کرده‌اند ولی فاصله ترجمه با تئاتر خیلی زیاد است. من می‌دیدم که در خود رمان کمدی سیاهی موج می‌زند. شاید خیلی‌ها "ابلوموف" را بخوانند و بگویند این یک رمان رئالیستی یا ناتورالیستی است و یک رگه‌های سانتیمانتالیسمی هم توی آن وجود دارد ولی من این کمدی سیاه را توی رمان را دیدم. از طرفی ما به هر حال نمی‌توانیم عنصر اینترتیمنت و سرگرمی را از تئاتر دور کنیم، به همین خاطر احساس کردم فضای گروتسک برای این نمایش مناسب‌ترین است. کلاً ادبیات روس یک فضای سنگین و به ذات رخوت‌انگیزی دارد و در عین حال خیلی حرف‌زننده است که من تلاشم را کردم این بالانس را رعایت کنم.

او درخصوص میزبان استفاده از بداهه توسط بازیگران نمایش خاطرنشان کرد: این موضوع همیشه بستگی به این دارد که با چه کسی کار کنم. یک سری از بازیگرها هستند که وقتی من به عنوان کارگردان یک اشاره‌ای می‌کنم، تا انتها می‌روند و فقط می‌ماند ممارست کردن کم یا زیاد. یعنی هر چقدر بازیگر باهوش‌تر باشد، میزان ممارست هم کمتر است. من سیستم کارم این‌طوری است که برنامه‌ام باید از قبل مشخص باشد و چون برنامه‌ام مشخص است، با استوری‌برد سر تمرین می‌آیم. بده بستانی که با بازیگرها دارم خیلی برایم جذاب است. انگار آن‌ها دارند طرح مرا کامل می‌کنند. تا بازیگر نباشد، تئاتری وجود ندارد و اگر بازیگری در روال تولید یک تئاتر تأثیرگذار نباشد، آن کار اصلاً تئاتر نیست. کارگردان، خدایگان پوست، گوشت و اندیشه است ولی آن چیزی که آن را به عمل تبدیل می‌کند، بازیگر است چون بازیگر است که با نقش زندگی می‌کند و آن را درک می‌کند. بازیگر من باید کسی باشد که یک اثری از خودش در کار بگذارد ولی در نهایت همه چیز باید براساس نظم پیش برود.

سیاوش بهادری راد درباره استفاده از گریم ماسک در این نمایش گفت: ما با هم‌فکری به گریم‌ها رسیدیم. خانم لعیا خرامان به عنوان طراح گریم اتودهای خودش را آورد و من هم نظراتم را گفتم. نظرها را کنار هم گذاشتیم و با هم‌فکری به آن گریم‌هایی که می‌خواستیم رسیدیم.