سرویس تئاتر هنرآنلاین: چخوف به معنای کلمه بر لبه‌ پرتگاه سرخوشانه راه می‌رود او طنزپردازی تمام‌عیار، هوشمند و زیرک است. صدای چخوف صدای آن صداهای قربانی شده است که بشر را زنهار می‌دهد.

انسان می‌گوید پس راه کدام است و چاه کجا؟ طنزپرداز سری به افسوس تکان می‌دهد. حتماً بسیاری آثار چخوف را سرشار از غم، ملال، سرخوردگی، وازدگی و یاس می‌دانند. البته این‌گونه هم آن‌ها را می‌توان دید، در بعضی بخش‌ها، حتی باید این آثار را تنها این‌گونه دید اما اینکه اساساً اثری ظرفیت برای هر نوع نگرش و نگارشی داشته باشد عالی است.

چخوف دنیای هول‌انگیز اعداد را چندان یک‌به‌یک می‌شمرد که حس می‌کنیم که این زندگی است که تمام می‌شود. چخوف "موعظه خوان، نتیجه‌گیر و شماتت‌گر نیست. او رندی است که مصائب آدمی‌زادگان، یا صریح‌تر بگویم، مصیبت آدمی‌زاده بودن را یافته است. آدمی‌زاده‌ای که به خاطر اندیشه و بیان، از درخت برتر است اما از سنگ بدبخت‌تر".

قلمرو طنز در آثار چخوف، به‌عمد دچار اطاله نشده است. معنی این سخن آن است که خودکشی شوخی‌بردار نیست، مرگ اصلاً خنده ندارد، چخوف هم نمی‌کوشد ما را به خندیدن به این چیزهای جدی وادار کند. تنها نکته این است: راه باز است می‌توان وسوسه خودکشی داشت اما شوخ‌ترین آدمیان روزگار بود مانند کاراکتر "لوپاخین" در نمایشنامه‌ "باغ آلبالو".

من ترجیح می‌دهم در این مسوده به‌جای اینکه خروجی کلاس‌های بازیگری و فن بیان دکتر صادقی را نقد کنم به متن "باغ آلبالو" بپردازم. البته کار باقی و یار باقی اما من با تاملاتی پیرامون "باغ آلبالو" می‌کوشم تا این متن مهم چخوفی را باانگیزه‌ی اجرای آقای دکتر صادقی و گروه پدیدآورنده‌اش نکاتی را مطرح کنم که شاید تازگی و تری و ترانگی داشته باشد. البته دکتر صادقی عزیز مقصود تویی کعبه و بت‌خانه بهانه.

و اما "باغ آلبالو": در باغ آلبالو گویی صدای آدمی به گوش می‌رسد که می‌گوید: "این زندگی است که تمام می‌شود. این صدا تا زمانی که تبرها به تنه‌ درختان باغ نخوردند شنیده می‌شود تا موقعی که مادام "رانوسکی" از باغ نرفته صداها هنوز طنین دارد، بعد همه‌چیز تمام می‌شود. این صدا و طنین ظرفیت چندانی برای طنزپردازی از خود نشان نمی‌دهد یعنی ندارد که نشان بدهد. منطق نمایشنامه هم‌ چنین ایجاب می‌کند. "رانوسکی‌ها" پس از مدت‌ها دوری از باغ آلبالو به ملک زیبای‌شان آمدند تا ناظر از دست دادن باغ باشند. در این میان چخوف هنوز با رودررویی شخصیت‌های مثل "تروفیموف" و "لوپاخین" رنگ لعنه و طنز را بر زندگی چهارپرده‌ای‌اش می‌پاشد.

لحظه‌های مثل حرف "تروفیموف" پشم‌ریخته که پس از سال‌ها هنوز لیسانس‌اش را نگرفته به "لوپاخین" آنجا که می‌گوید:"... خب همان‌طور که در مفهوم تحول وجود یک حیوان شکاری لازم است که هر حیوان ضعیفی را که سر راه خود دید ببلعد، وجود شما هم لازم است". یک موقعیت کمدی دل‌نشین و زیبا در این نمایشنامه، لحظه‌ای است که بیگانه‌ای اجازه‌ ورود به ملک "رانوسکی" را می‌خواهد که بعد روشن می‌شود که گدای آبرومندی است که با ادب و احترام تمام تقاضای وجه دستی می‌کند. اینجا هم چخوف با کار کردن با مایه کمدی و با آوردن شخصیتی خارج از آدم‌های اصلی نمایشنامه درست شبیه "سه خواهر" هم به فضا رنگی از طنز می‌زند و هم تفرعن بیرون از حد "مادام رانوسکی" را با گویایی تمام نشان می‌دهد. اینجا شاید تعریف دیگری از یک تئوری کمدی یعنی "عدم تجانس در زبان" نشان بدهد که بعضی از این تئوری‌ها هنوز هم کار می‌کنند و از دور خارج نشده‌اند. این تئوری می‌گوید. "نمونه دیگر عدم تجانس در زبان آن است که شخص بازی صحبتش غیره منتظره یا نامناسب با شخصیت او قلمداد می‌شود."

این موقعیت، از لحظه‌ شروع نافرجام که سریع و گذرا هم نیست ظرفیت ناچیز اما کامل و ظریفی را برای تحقق بخشیدن به تمایل ابدی چخوف به روحیه طنزپردازی و خلق موقعیت‌های کمدی در باغ آلبالو نشان می‌دهد.

درحالی‌که "دارا و ندار"، رانوسکی‌ها رو به تمام شدن است، "مادام رانوسکی" از تفرعن ذاتی و دم زدن از منزلت‌های اجدادش دست برنمی‌دارد. وقتی‌که در این تنگنا، برای "گایف" – بردارش- شغلی در بانک با 6 هزار روبل درآمد در سال پیدا می‌شود، می‌گوید: "فایده‌ای ندارد. شان شما بالاتر از این‌هاست."

"گایف"، هم رگ خواب خواهرش را خوب پیدا کرده، می‌داند که او به سبب حفظ شئونات خانوادگی، تن به کار کردن برادرش نمی‌دهد. برای همین هم از او نظرخواهی می‌کند. نمایش زیرکی "گایف" تنبل و تن‌آسا و مفت‌خور، تسلیت و احاطه‌ بی‌چون‌ و چرای چخوف را بر طیف‌های گوناگون و رنگارنگ قلمرو طنز به‌خوبی باز می‌شناسد.

"باغ آلبالو"، همچنان که حاوی طنز زیادی نیست- مثل "ایوانف" یا "سه خواهر"- همچنان گرفتگی و بغض نمایشنامه‌ای مثل "مرغ دریایی" را ندارد.

"باغ آلبالو"، همچون زندگی است که شناور و ناآرام در بسترش جریان دارد، مثل رود. اما چخوف، بازهم تنها نظاره‌گر و نگرنده‌ عبوس رود نیست. گاه دست‌هایش را در آب فرو می‌برد و سنگی پرتاب می‌کند تا رود در زاد و رودش ناآرام‌تر جاری شود. در "باغ آلبالو"، طنز همین بازی‌هاست.

گرچه رود جریان همیشگی‌اش را با کم و زیادهای ادامه می‌دهد، اما برای چند لحظه هم که شده این بازی‌ها کمی همه‌چیز را تغییر می‌دهند. همه‌چیز را از ملال و حرمان و یاس درمی‌آورند. کار طنز همین است .