سرویس تئاتر هنرآنلاین: کوشش برای نشان دادن یک وضعیت نمایشی ابزورد، ضرورتاً باید با غایت‌مندی محتوایی و تاویل‌زایی مضاعفی همراه باشد؛ آمیختن آن با ذهنیات توهم‌زا و بی‌اساس (حتی با همان مضمون و محتوای ابزرد) به محتوا و موضوع آسیب می‌زند؛ مهم‌تر آن‌که همه مضمون و ساختار اجرا را زیر سؤال می‌برد و نهایتاً بدون محتوا جلوه می‌دهد. در نمایش‌های ابزرد (چه کمیک و چه تراژیک) همه چیز با نگره استقرایی، نشانه‌وار و تاویل‌زا هستند و با نگره قیاسی و کلی هم تاویل‌های بسیار عمیق‌تر و معنادارتری در بر دارند؛ همین ویژگی معمولاً این نوع اجراها را در چارچوب کمیک یا تراژیک بودن‌شان، فلسفی هم نشان می‌دهد؛ اما وقتی متن ناقص باشد، به دلیل آن که ژانری هم شکل نمی‌گیرد و همزمان محتوا و موضوع هم غیرقابل تحلیل و بدون نتیجه می‌شوند، همه چیز غیرنمایشی و غیردراماتیک از کار در می‌آید.

در نمایش "ایستگاه ابری" به نویسندگی و کارگردانی علیرضا کلاهچیان که هم اکنون در پلاتوی تئاتر شهر اجرا می‌شود، تماشاگران با اجرایی رو به رو هستند که در نهایت ناقص و ناتمام است؛ یعنی پایانی که ذهن تماشاگر را به یک غایت‌مندی و نتیجه کلی برساند، وجود ندارد؛ ضمن آن‌که با "روح" جلوه دادن خلبانان بی‌هویت، بی‌زمان و مکان (هر دو قبلاً در جنگی نامعلوم کشته شده‌اند) و در نتیجه، فرضی و دروغین شدن وضعیت غیرداستانی روی صحنه که هیچ ضرورتی برای آن نبوده، همه چیز ضایع و ساختگی شده است. اگر دو خلبان مورد نظر که اساساً به طور متناقضی روح هم جلوه نمی‌کنند، اما به عنوان "دو روح" معرفی شده‌اند، روح نبودند و ضمناً نمایش هم پایانی می‌داشت، در آن صورت تماشاگر با اجرایی دراماتیک و خاص روبه‌رو  بود و نمایش جزو اجراهای ابزرد نسبتاً کمیک به حساب می‌آمد و از نظر تحلیل وضعیت و نوع پرسوناژها، تلویحاً فلسفی هم می‌شد. در حال حاضر، آنچه اجرا می‌شود، شوخی کردن با نمایش‌های ابزرد و نادیده گرفتن اهمیت محتوایی و ساختاری آن است که حتی در قالب هجویه‌ای ناقص هم نمی‌گنجد. متن نمایش صرف‌نظر از ناقص بودن و فرضی و ساختگی بودن وضعیت و پرسوناژها، از نظر دیالوگ‌نویسی هم گرچه برخی از دیالوگ‌ها پوچی و بیهودگی پرسوناژهای جعلی را نشان می‌دهند: "تو یک دلقک مسخره‌ای"، "تو می‌دونی غم‌های انسانی یعنی چه؟"... اما دیالوگ‌های غلطی هم که بیهودگی آن‌ها را  نقض می‌کنند، نیز در متن وجود دارند که عدم پردازش درست موضوع و طراحی غلط ساختار متن را به اثبات رسانده‌اند؛ زیرا نشانگر تعقل و شناخت پرسوناژها هستند و این نکته، پوچی و بی‌فایدگی آن‌ها را نفی می‌کند: "ما اصلاً اهمیت نداریم"، "کسی که همه چیز رو از دست داده باشد، ممکنه خودشم از دست بده"، "جنگ چیز وحشتناکیه" و....

طراحی صحنه هم بی‌ربط و ساختگی است: روزنامه‌های گوناگون خارجی(!؟) به شکل دایره‌شکلی کف صحنه را پوشانده‌اند و یک تاب طنابی هم  در  گوشه صحنه برای نشستن و تاب خوردن پرسوناژها در نظر گرفته شده، ضمن آن‌که یک میز، دو چارپایه و تلفنی هم در صحنه  تدارک دیده شده است؛ تلفن گاهی زنگ می‌زند و بعد از برداشتن گوشی توسط یکی از بازیگران، وانمود می‌شود که  کلمات بی‌معنایی شنیده شده است.

طراحی لباس خلبانان هم "من درآوردی" است: درجه آنان و این‌که به کدام ارتش و کشور تعلق دارند، مشخص نیست؛ ضمناً چهره‌های آنان نیز به غلط همانند دلقک‌ها گریم شده‌اند: لب‌ها آبی و دماغ‌های‌شان قرمز است و....

اجرا جزو اجراهای "ایستگاهی" محسوب می‌شود و ارواح خلبانان در یک جای معین، اما ناشناخته هستند. آن‌ها گاهی با دقت جوک هم تعریف می‌کنند، که این هم در تناقض با نقش و موقعیت و وضعیت پوچ و بیهوده آنان است؛ پرسوناژها در تناقض با نقش‌شان، آدم‌هایی بیمار و پارانویائی  را نشان می‌دهند که صرفاً نه تنها خودشان، بلکه مدیوم نمایش را هم بی‌فایده جلوه داده‌اند.

موسیقی کارکرد ایجاد فرصت برای تعویض صحنه را دارد و همین استفاده حداقلی و بی‌ربط موسیقی به نمایش، با توجه به نوع اجرا عملاً مناسب و کاربردی شده است. اجرا یک "دوئودرام" است که از نظر محتوائی، ژانر و ساختار، بسیار معیوب و ناقص از کار درآمده و فقط از نظر بازیگری، تا اندازه‌ای قابل تامل است. در جایی از نمایش بدون دلیل و بدون ذکر نام "سزیف" با مورد خطاب قرار دادن پرسوناژ مخاطب تلویحاً به سنگی که او دائم محکوم به بالابردن و پائین آوردن آن از کوه بوده، اشاره  شده که چیزی به محتوا نیفزوده و حتی آن را متناقض‌تر کرده است.

نمایش‌های ابزرد که جزو آثار مدرن محسوب می‌شوند، موضوع و ساختاری ظاهراً ساده دارند، اما به علت انتزاعی بودن و تمثیلی شدن همه عناصر  و حتی کل نمایشنامه و نمایش، به غایت تاویل‌دار و پیچیده‌اند و کاملاً از نظام نشانه‌ای نمایش پیروی می‌کنند؛ طوری‌که، همه اجزاء و  عناصر ساختاری و محتوائی آن‌ها، نشانه‌هایی خاص‌تر و دراماتیک‌ترند.

کارگردانی دوئودرام ناقص "ایستگاه ابری" صرفاً در هدایت نسبی بازیگران خلاصه شده و میزانسن‌ها عاری از تاویل‌ها و نشانه‌واری‌های نمایشی‌اند. در آن، موضوع "طرح" و وضعیت غیرداستانی اجرا در اصل تقلیدی غلط و نادرست از آثار ترجمه شده نویسندگان نامدار خارجی است؛ در این اجرا به جز استفاده درست از نور و به طور نسبی بازیگری بازیگران، هیچ داده محتوایی و نمایشی تاثیرگذار و قابل دیدنی ارائه نشده و در  پایان اجرا عملاً ثابت می‌شود که خود نویسنده که کارگردان اجرا هم است، نوشتارش را تحلیل و ارزیابی ساختاری و محتوایی نکرده است.