سرویس تئاتر هنرآنلاین: مادر خانواده فوت می‌کند و این گم‌گشتگی آغازی است برای سرگشتگی فرزندان او؛ زیرا مادر با گم‌گشتگی خود در زمان موازی منتشر می‌شود.

تجزیه از این گم بودن و پیدا بودن می‌گوید. تنها کسی که راز گم بودن و پیدا بودن را می‌داند مرد همسایه است او که مرگ مادر را نشان از حیات جاودان می‌داند. مرد همسایه که بی‌شک نماینده کارگردان و نویسنده نمایش است آمده است با زبانی روشن معمای نمایش را پاسخ گوید و این حضور به معنای آن است که نمایشگران می‌دانند نمایش آن‌ها فهم ناشدنی است.

نمایش از میزانسن‌های ایستا استفاده می‌کند، میزانسن‌های با دامنه حرکتی محدود اما فضای برهنه و مستطیلی نمایش بارها با حضور افراد متفاوتی اشغال می‌شود افرادی که ادعا می‌کنند پدر یا مادر این فرزندان عزادار است؛ این لابیرنت آن اندازه گسترده می‌شود که فرزندانی دیگر جانشین فرزندان عزادار می‌شود.

نمایش "تجزیه" از ترکیب این موقعیت‌ها و همنشینی آن‌ها ساخته‌ و پرداخته می‌شود. محور جانشینی و همنشینی در این نمایش کاربرد بسیاری دارد افراد بی‌شماری به‌عنوان پدر، مادر فوت‌شده و فرزندان عزادار در این نمایش حضور دارند؛ در حقیقت این سه نقش؛ نقش‌های تکرارشونده‌ای است که اشخاص بازی آن را بر عهده می‌گیرند و هر بار در یک محور همنشینی و جانشینی ترکیب‌های تازه‌ای پدید می‌شود.

از این‌رو که این ترکیب‌های جعلی و بدلی است آنچه در این محور جانشینی و همنشینی اصلی است همان مرد همسایه است. او که آمده تا از این ترکیب‌های نامتجانس رازگشایی کند.

همسایه با حضورش به تماشاگر می‌فهماند که مسئله اصلی مرگ و زندگی اشخاص بازی نیست. مهم نیست که چه کسی در این میان پدر، مادر فوت‌شده و فرزند عزادار است، مسئله این جهان و جهان دیگر است این نکته مهم است که انسان پاک یا ناپاک باشد. او بارها در گفتارش به صدور بیانیه‌های می‌پردازد، بیانیه‌ای که بیش از آنچه به بازتعریف روابط اشخاص بازی بپردازد، می‌کوشد تکلیف تماشاگر را با ادبیات انجیلی و توراتی روشن کند.

به گمان من مسئله اصلی نمایش "تجزیه" آن است که این نمایش در درام‌پردازی تعریفی نو دارد اما این باز تعریف بیشتر یک اتود خام دانشگاهی است. در این باز تعریف شخصیت از درام حذف می‌شود و داستان نادیده گرفته می‌شود و موقعیت ساکن از زاویه دیدهای متفاوت روایت می‌شود اما از آنجا که این روایت با شخصیت‌پردازی همراه نیست تنها یک موقعیت تکرار می‌شود.

ما با فرمول درام "تجزیه" تا ابد می‌توانیم اشخاص متفاوتی را در این موقعیت مشابه قرار بدهیم. می‌توانیم موقعیت ساکن را با کلک‌مرغابی جهان موازی تا ابد گسترش بدهیم و افراد متفاوتی را با همان سه نقش پدر، مادر و فرزندان عزادار در این سیکل تکرار شونده قرار بدهیم.

مشکل "تجزیه" اینجاست که عناصر درام را به سود عنصر انگاره حذف می‌کند، اما اندیشه‌ای که نمایش خواهان تبیین آن است، کوچک‌ترین تلنگری به تماشاگر نمی‌زند.

از سویی اشخاص بازی به علت عدم پرداخت شخصیت نمی‌تواند من تماشاگر را به چالش بکشد و من می‌توانم با آن‌ها همسو بشوم و همذات‌پنداری کنم من با تماشای "تجزیه" احساس می‌کنم وارد بازی گیم شدم.

 اول کنجکاوم بدانم موضوع چیست؟ بعد شاهدبازی‌هایی با جهان موازی هستم، اندکی از این بازی خوشم می‌آید و سپس کسل می‌شوم و یک مرد همسایه در نمایش می‌آید نمایش را تفسیر می‌کند، من هم با خیال راحت از تماشای این نمایش فیلسوفانه فارغ می‌شوم و بی‌خیال جهان موازی و جهان دیگر و بدون توجه به گناهکار بودن یا نبودنم سوار مترو می‌شوم و به خانه می‌روم.

نمایش "تجزیه" می‌کوشد تجربی باشد که تجربه‌ بدی نیست و نباید توقعی از این نمایش داشت. به گمان من "تجزبه" همان بازیگوشی نمایش‌های دانشجویی را دارد، اندکی بازی با فرم و اندکی کتاب‌خوان بازی و فیلسوف بازی جوانانه. به گمانم "تجزیه" یک اتود است، البته اتودهای متفاوت می‌تواند سرانجام و انجامی داشته باشد و همین نفس تئاتر بازی است که در بلندای زمان دانشجوی هنر، تبدیل می‌شود به هنرمند تئاتر؛ امیدوارم که چنین شود.