سرویس تئاتر هنرآنلاین:

پرده اول:

چرا بلانش بودن تا این اندازه اهمیت دارد که به یک مسئله تبدیل می‌شود؟ تا جایی که می‌توان هملت‌وار فریاد زد، بلانش بودن یا نبودن مسئله این است. این پرسشی بنیادین است که می توان از نمایش پرسید.

بلانش چه ویژگی دارد که هستی زن و مرد نمایش "سیزیف" در گرو آن است؟ پرسشی است که دانستن آن بدون دانستن رازوارگی "تراموایی به نام هوس" نوشته تنسی ویلیامز ناممکن است.

از سویی دیگر نمایشنامه دیگری که به همین اندازه در ژرف ساخت نمایش حاضر سهیم است نمایشنامه "کلفت‌ها" نوشته ژان ژنه است. آنجا نیز دانستن رازوارگی سولانژ و کلر که به بازنمایی خانم "دیگر شخصیت بازی این نمایش می‌پردازند" حایز اهمیت است. اما چرا ما باید نمایش‌شناس باشیم تا به سرشت اشخاص نمایش پی ببریم؟

زیرا اشخاص بازی انسان‌هایی حقوقی هستند نه حقیقی آنها از دنیای نمایش اعتبار می‌گیرند؛ اشخاص بازی هویت حقیقی ندارد یا هویت حقیقی آنها بسیار کمرنگ است. این هویت کمرنگ هم تحت‌شعاع جهان نمایش است. زیست اشخاص بازی تا اندازه‌ای با هنر نمایش عجین شده است که زن احساس می‌کند همسرش همان دلقکی است که در کابوس‌های چهارسالگی‌اش او را ربود تا زن هستی‌اش را در صحنه بازیابد.

این زن زنانگی‌اش را هم در صحنه نمایش کشف می‌کند. او با همسرش در تماشاخانه و در هنگامی که مرد بازیگر صحنه است، آشنا می‌شود و فراتر از آن این زن هنگامی که نمایش سزار و کلئوپاتر را بازی می‌کند ناخواسته به زمین می‌خورد، جنینش می‌میرد و زن نابارور می‌شود و زنانگی‌اش را از دست می‌دهد. از این رو هستی اشخاص بازی در گرو بودن نمایش است.

این زن و مرد اکنون پارتنر (واژه‌ای که اشخاص نمایش برای بیان هویت خود از آن استفاده می‌کنند) هم هستند. آنها زمانی که در اجرا هستند هم مرز می‌شوند. رخ در رخ، نفس به نفس، قدم به قدم اما زمانی که زیست حقیقی خود را طی می‌کنند؛ از هم می‌گریزد و فاصله می‌گیرد. پشت به هم؛ بانگاه‌هایی وحشت‌زده وترس خورده در یک زیست سادیسمی –مازوخیستی بسر می‌برند.

اکنون تنها پلواره آنان نمایش است آن هم نمایشی در اکنون نه نمایش در دیروز دور؛ آنها خاطره دیروز را در اکنون نمایش به یاد می‌آورند از این رو گفتار و رفتار آنها تهی از جسمانیت و روحانیت است. آنها اشخاصی تهی‌اند. تهی از اکنون حتی ایستادن آنها بر زمین ناممکن است آنها نمی‌ایستد می‌لغزند، شبح‌وار.

آنها به یاد می‌آورند آن گذشته دور و نوستالژیک را در نمایش اکنون در برابر تماشاگری که می‌تواند در خلوت زن و مرد حضور داشته باشد زیرا آن دو زن و شوهر نیستند، بازیگرانی هستند در لحظه تماشا از این رو زندگی زناشویی آنها هم مانند نمایشی در برابر تماشاگران در لحظه اجرا است. این نمایش است که آن دو من جدا افتاده را به ما مبدل می‌سازند پس این نمایش را ادامه می‌دهند زیرا هستی آنها با حضور نمایش معنا می‌یابد. و این فرم سنجیده نمایش است که توان فلسفیدن را به من بخشید.

پرده دوم:

چرا بلانش بودن حایز اهمیت است؟ به گمانم بلانش واجد هویت زنانه است. زنی با غرایزی وحشی و اصیل که بی‌مرز است. زنی با هویت غربی. زنی که می‌خواهد باشکوه باشد مانند استارهای هالیوودی اما با محدودیت‌های یک زن واقعی مواجه می‌شود از این رو بلانش آن‌چه می‌خواهد را در پرده ذهنش می‌آفریند این زندگی خیالین است که بلانش را دیوانه‌وار راهی تیمارستان می‌شود.

 از این رو بلانش یک استعاره است. استعاره انسانی که نمی‌خواهد آنچه هست باشد. از سوی دیگر این زن و مرد در واقعیت زیست نمی‌کنند آنها خیال را جایگزین واقعیت می‌کنند. هر دو مرزهای جنون را باهم می‌پیمایند از این رو بلانش بودن را به عنوان یک تجربه انسانی زندگی می‌کنند.

 از سویی دیگر مرد در این نمایش شخصیت کلر از نمایشنامه "کلفت‌های" ژان ژنه و شخصیت‌های میچ و استنلی از نمایشنامه "تراموای به نام هوس" نوشته تنسی ویلیامز را بازی می‌کند.

مرد با بازی در نقش کلر (خواهرسولانژ) نقش متقابل با همسرش را بازی می‌کند و مرزهای زن‌وارگی می‌پیماید. او در نقش کلر گاهی رفتاری خواهرانه با سولانژ (همسرش) دارد و گاهی وانمود می‌کند خانم است و او را سادیسمی – مازوخیستی آزار می‌دهد. اما در یک پیکره‌بندی دیگر نقش میچ و استنلی را بازی می‌کند این بار یک مرد نیرومند را بازی می‌کند اما نه مردانه بل کاریکاتوری دلقکانه از یک مرد. او می‌خواهد زن یک بلانش باشد اما او نمی تواند هویت مردانه را تجربه کند. هویت مرد در زندگی حقیقی‌اش میان کلر، میچ و استنلی در نوسان است.

به گمانم این استیصال را اسماعیل گرجی زیبا بازی می‌کند. از سوی دیگر مهدخت مولایی یک زن شبح‌وار را بازی می‌کند. زنی که فاقد روح است و تنها جسمی لرزان و سرگردان دارد.

مولایی در بازی‌اش که مبتنی بر سبک‌پردازی مایرهولدی (بیومکانیک) است به گونه‌ای می‌ایستد که گمان می‌کنی باد او را با خود خواهد برد و به گونه‌ای دیالوگ می‌گوید که گویا همواره خاطره‌ای گنگ از گذشته را به یاد می‌آورد از زنی که می‌خواهد بلانش باشد.

تفاوت بازی مولایی و گرجی در آن است که بازی بیومکانیک اسماعیل گرجی بر مبنای احساس درونی نیست و تنها برپایه ژست و فیگور استوار است اما مهدخت مولایی احساس درونی و همذات‌پنداری‌اش با شخصیت را نیز بر بازی خود می‌افزاید.

زن و مرد (مولایی وگرجی) در بازی‌ها هم‌نفس، هم‌قدم و سایه‌وار به هم نزدیک می‌شوند زیرا آنها پارتنر و بهترین پارتنر هم هستند اما در زیست واقعی؛ دور از هم قرار می‌گیرند. به چهره هم نگاه نمی‌کنند با فاصله‌ای چشم‌نواز به عنوان مثال: مرد بالای تخت می‌خوابد، زن زیر تخت وحشت‌زده در خویش پنهان می‌شود. زن نشسته و مرد پشت به او بافاصله می‌ایستد و ده‌ها تابلو و ژست با این مولفه‌ها در نمایش دیده می‌شود. اما آن دو هنگام اجرای نقش‌ها سایه به سایه‌اند مثال: زن پایش را بر خرخره مرد می‌گذارد. زن بالش را بر چهره مرد می‌فشارد و خنجر را بر آن فرود می‌آورد و ده‌ها تابلوی دیگر از این دست با موتیف‌ها عاشقانه و خشمگینانه می‌توان به عنوان شاهد مثال آورد.

به گمانم محمد برهمنی درباره  نمایش "سیزیف" به جهان‌بینی خاصی رسیده است. زن و مرد نمایش خود را می‌شناسد. از این رو ما با تماشای تابلوهای سیزیف به فهم کارگردان دست می‌یابیم و می‌توانیم به فهم شخصی خود دست یابیم.

پرده سوم:

محمد برهمنی از یک الگوی واحد برای تجسد درام سیزیف استفاده می‌کند. نمایش یک زندگی بازیگرانه تم نمایش "سیزیف" است. بازی‌های سبک‌پردازانه مایرهولد وار (بیومکانیک) تقطیع پیوسته زندگی و نمایش با اجرای سبک‌پردازانه (استیلیزه) از نمایش‌های "تراموایی به نام هوس" و "کلفت‌ها" با فرمول نمایش –زندگی یا زندگی – نمایش.

نمایش "سیزیف" با این مرزبندی جنون‌وار تماشاگر را بازی می‌دهد و تماشاگر ناگهان هنگام اجرا برمی‌خیزد و نمایشگران را تشویق می‌کند سپس در می‌یابد بلوف خورده است و بازیگران همچنان درحال اجرای نمایش هستند.

تماشاگر گیج و گمواره است، نمی‌داند زن و مرد بازی می‌کنند یا زندگی می‌کنند البته این فرم هنرمندانه کارگردان است و این نوشتار کوشیده است فلسفه این چندگانگی را پدیدار سازد.

محمد برهمنی زندگی بازیگرانه شخصیت‌های بازی را در یک اتاقک نمایشی به تماشا می‌گذارد ساختمانی با دیواره‌های کوتاه که بازیگران می‌توانند برفراز آن بایستند و عروسک‌وار از بالا به پایین بجهند و هر آن از یک سوی این خیمه نمایشی بیرون بیایند. این اتاقک نمایشی با دستان هنرمندانه  محمد موسوی طراح صحنه آفریده شده؛ یک صحنه مجازی که می‌تواند واقعیت‌ها را به نمایش بگذارد.

پرده می‌افتد.