سرویس تئاتر هنرآنلاین: گلچین گلچین می‌رود تا محسن سراجی در عرصه‌ ادبیات نمایشی چهره‌ای تثبیت‌شده و قابل‌اعتنا برای خویش تادیه کند. این تئاتری نام‌آشنا تا امروز اسلوب‌های بسیاری را در سرزمین همیشه مصفای درام تجربه کرده و حالیا با نگارش نمایشنامه‌ "دیدار با پروفسور داتی" یک‌بار دیگر اندازه‌های مبسوط و مشبع خود را در معرض دید و داوری قرار دهد. "دیدار با پروفسور داتی" یک ابسوردتیه طنزآمیز سر تا پا شنگ و شوخ و به دل نشستنی است. ما از نقل شروع می‌کنیم تا کم کم به‌نقد کتاب پیشاروی برسیم.

متن شدیداً صحنه‌ای‌ست یا به‌عبارت‌دیگر نمایشنامه‌ صحنه است نه مطالعه و جولان در عرصات ادبیات نمایشی. "پروفسور داتی" کاری‌ست که برای اجله دوستداران تئاتر که پیاپی سراغ یک متن جمع‌وجور، کم پرسوناژ و مهم‌تر تاش گرفته از مدرنیته را می‌گیرند.

نویسنده‌ این اثر در متن نمایشی کوتاه خود گونه‌ای طنز آیرونیک (ironic) یا چندپهلو را رقم‌زده است. استعاره ویژگی اصلی تئاتر به‌اصطلاح معناباخته یا پوچی است که البته من راقم این سطور با هیچ‌کدام از این برچسب‌های نشات گرفته از یادداشت‌های "مارتین اسلین" که برای نخستین بار اصطلاح تئاتر پوچی یا ضد تئاتر را در بلبله ادبیات تئاتری باب کرد، موافق نیستم و دل‌خوشی از پوک و پوچ‌انگاری نامیدن آثار فخیم و بامعنا و مقدار بزرگانی چون "یونسکو"، "بکت"، "آلبی"، "پینتر" ندارم. چه کسی می‌تواند یونسکو را حتی در رغمارغم اثری چون "دختر دم بخت" یا "آوازه‌خوان طاس" او یا "در انتظار گودو" بزرگی چون ساموئل بکت پوچ بینگارد.

مارتین هایدگر فیلسوف نامدار آلمانی درجایی می‌گوید "بعد از نمایشنامه‌ "در انتظار گودو" بکت هر چه درباره جنگ‌های جهانی اول و دوم نوشته‌شده آشغال است. این سخن هایدگر را بعدها "رولان بارت" به‌گونه‌ای دیگر و نه این اندازه صریح و شفاف در کتاب نقد تفسیری نیز آورده است . "بارت" در دو مقاله‌ "نقد  نه، نه" و "بیگانه، قصه‌ خورشیدی" به‌وضوح نشان داده که آثار به‌اصطلاح آقای اسلین نه پوچ است، نه پوک است و به‌ویژه نه معنا باخته، اتفاقاً این آثار از نظر صور خیال و شکل‌ها و ابعاد نمایشی بسیار اندیشه‌برانگیز، ذهن ورزانه و برگرفته‌ از عنصر خیال است. اینجا جای بحث نیست و این صرفاً مقدمه‌ای‌ست برای ورود به جهان "پروفسور داتی" که قلم، رقّاد و نقاد محسن سراجی بر حلیه‌ طبع آراسته‌شده است.

سراجی در این ابزوردیته کوتاه با عنصر طنز خاصه طنز دوپهلو یا آیرونیک بسیار کارکرده که درنهایت هم توفیق رفیقش است چراکه وی در این اثر نشان می‌دهد که کاملاً بر ادبیات زهرآلود به‌اصطلاح پوچی مسلط است و به‌راحتی توانسته دو معنا بودن هر دیالوگ را در جای خود بنشاند و کل اثرش را که در یک بیمارستان مدرن هفت‌طبقه می‌گذرد، نماد و مظهری از یک جامعه‌ طبقاتی مدرن که در آن‌ همه‌ آدم‌ها سر در جیب مراقبت و مکاشفت منافع‌شان هستند را نشان دهد. کار به‌شدت طنزآلود است حتی زمانی که بی‌جربزه بودن آدم بی‌دست و پایی چون جوزپه را می‌بینیم که در تندباد حوادث سروکارش با تلکه کردن آدم‌هایی چون پرستار سیلویا، پروفسور داتی و تمامت پرسنل بیمارستان است چگونه از طبقه هفتم که به قول خودشان ویژه امراض سرپایی است آرام‌آرام به طبقه اول که ویژه بیماران حاد و ساکن در آرامسایشگاه است سقوط می‌کند. کل کار از نظر جغرافیا و موقعیت و ساحت و مساحت دراماتیکی سخت زیباست و آن طنز یگانه‌ خوش‌نواز و خوش‌خرام فی‌الواقع نزدیک شدن نویسنده را به مرز یک ابزودیته مدرن به معنا واقع مژده می‌دهد.

کار جمع‌وجور و کوتاه است چراکه: کم‌گوی و گزیده گوی چون دُر / تا ز اندک تو جهان شود پُر

در هر حال سراجی کم و کوتاه اما تغز و پرمغز و گزیده‌گوی با متنش ارتباط برقرار کرده است و از همین روی در پایان هشتاد صفحه‌ کتاب کوچولو و جمع‌وجورش ما با درام‌نویسی با مشی سنجیده و سرشار از رونق قلمی طنزآگین و امروزی و شوخ‌ و شنگ روبه‌روایم.

بی‌گمان دیدار با "پروفسور داتی" هم مانند سایر کارهای در این ژانر نوشته‌شده به‌کلی سیاسی و اجتماعی است. کل بیمارستان جامعه است، پرستار سیلویا به بالا بلندا و چشمان شهلایش می‌نازد و دل از عارف و عامی از جمله چوزپه می‌رباید که نشان‌دهنده‌ یک نوع زیباشناختی خاص برگرفته از حسن جمال یا به اعتباری همان تیپ‌پردازی‌های ژانر پوچی است. انگار آدمی مشغول تقریر کتاب "طبقه جدید" میلوان جیلاس است منتهی با ساختار و بافتاری تئاتری یا بهتر بگویم کاملاً هنری به حیطه‌ قلم آورده شده است: "و جهان را بنگر در رخت رخوت خواب خراب خویش" که چه مؤمنانه جوزپه‌ نازنین را همچون بی‌جهت و بی‌مبنا انگ یک بیماری لاعلاج را بر خویشتن خویش می‌پذیرد و سر از پا نشناخته به طبقه‌ بیماران طبقه اول هبوط می‌کند.

متن هفتادوهفت صفحه‌ای که تمام می‌شود اول گرفتاری ما باکار آقای سراجی است و شاد او خوشا او که متنی تأمل برانگیزد و پولمیک نوشته است و توانسته من ایرانی خسته و گرفتار را دمی چند به غور و غوص در یک نمایشنامه خوش‌ساخت فکاهه‌پردازانه که با سایه‌ای از خداوندگار دوعالم هم در پس‌زمینه‌ آن مزین شده به وادی معنویت نیز بکشد. و حبذا! محسن عزیزم که در این عرصه تا به فرجام و انجام ما را با خود می‌برد و در آن سورئال شکوه‌وند و گروتسک نستوه و زیبای بی‌اعتنای ابزورد گل‌چرخ می‌زند و بر پیروزیش و توفیقش می‌نازد.