سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "راز بقا" پس از دو نمایش "خدابس" و "سه نفر بودیم"، سومین اثر نمایشی است که صالح علوی‌زاده آن را به صحنه آورده است. این نمایش نوشته علی نورانی، سهیل کامیار، امیر نجفی و تمام بازیگران آن است که از اول مردادماه ساعت 18 در سالن شماره 2 تماشاخانه پالیز اجرا می‌شود  و روزهای پایانی اجرا را پشت سر می‌گذارد. به بهانه اجرای این نمایش توسط گروهی جوان و مستعد، گفت‌وگویی با کارگردان "راز بقا" داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

 

آیا تا پیش از  نمایش "راز بقا" نمایش‌های دیگری را هم روی صحنه برده بودید؟

بله، من سال 95 نمایش"خدابس" که در اصل یک مونولوگ بود را در تماشاخانه دا اجرا کردم که آن سال پُرفروش‌ترین نمایش این تماشاخانه شد. سال 96 هم نمایش "سه نفر بودیم" را در تالار مولوی اجرا کردم که این نمایش در آن سال نیز عنوان پُرفروش‌ترین نمایش را از آن خود کرد. 

در فعالیت‌های نمایشی گروه خاصی دارید یعنی مشخصاً در مورد این دو نمایش با افراد ثابتی کار می‌کنید؟

استفاده از افراد در هر نمایش بنا به ضرورت است و اینگونه نیست که گروه خاصی داشته باشم، به نظرم اصولاً اگر گروه نمایشی تشکیل شود به جهت نامنظم بودن فعالیت تئاتر در کشور، از هم می‌پاشد.

تحصیلات دانشگاهی شما در چه زمینه‌ای است؟ آیا به فرض داشتن تحصیلات مرتبط با هنرهای نمایشی، معلومات دانشگاهی در روند اجرایی و فعالیت تئاتری شما مفید است؟

من دانشجوی انصرافی هستم و دو ترم در دانشکده هنر و معماری در گرایش ادبیات نمایشی تحصیل کردم اما بعد انصراف دادم. بیشترین فعالیت من در عرصه نمایش، شرکت در ورک‌شاپ‌ها بوده  است و البته دستیاری کارگردان‌های بسیاری که آنها را به انجام رساندم. اعتقاد دارم که دانشگاه چیزی برای عرضه به دانشجو ندارد و تنها انسان زمانی را در دانشگاه تلف می‌کند، زمانی که می‌تواند آن را جای دیگر به نحوی شایسته و بهینه صرف کند. من حتی با مشقت زیاد به شکل مستمع آزاد سر کلاس خیلی از اساتید تئاتر نیز نشستم اما تصور می‌کنم که مطالب عنوان شده سر کلاس‌های دانشگاه خروجی مثبتی نداشت. واقعیت این است که من ابتدا در دانشگاه حسابداری خواندم اما از جایی به دنبال عشق به تئاتر انصراف دادم و به سمت تحصیل در زمینه هنرهای نمایشی گرایش پیدا کردم و البته به پیشنهاد دوستانم ادبیات نمایشی را برگزیدم که از همه گرایشات بهتر است؛ با انرژی و انگیزه بالایی هم وارد محیط دانشکده شدم و تصور کردم که از این پس قرار است در زندگی من اتفاقات شگرفی به وقوع بپیوندد اما واقعیت چیز دیگری بود. دانشگاه هیچ خروجی ندارد. شما نگاه کنید به میزان افرادی که هر سال در رشته تئاتر از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند، فکر می‌کنم آمار آن‌ها سالانه بیش از 500 نفر است اما واقعاً چه تعداد از این افراد فارغ‌التحصیل، جذب کارهای مرتبط با حوزه تحصیلی خود می‌شوند؟ در خوشبینانه‌ترین شکل تصور می‌کنم آمار آنها به 10 نفر هم نرسد.

آنچه که شما عنوان می‌کنید مبنی بر اینکه محیط دانشگاه چیزی برای عرضه به دانشجوی رشته تئاتر ندارد یک تلقی شخصی است و یا آن را می‌توانید به عنوان یک اصل بیان کنید؟

هر کسی مختار است در صورت علاقه‌مندی به این حوزه راه خودش را آن طور که صلاح می‌داند پیدا کند. بعضی مواقع هیچ ارتباط و لینکی برای ورود به حوزه اجرایی و عملی در زمینه تئاتر نیست و لذا محیط دانشگاه می‌تواند این فرایند را تسریع کند و تو را با هنرمندان و فعالان عرصه نمایش مرتبط سازد چرا که همانطور که می‌دانید مسئله ارتباط در حرفه ما حرف نخست را می‌زند اما باید گفت که کارکرد دانشگاه و محیط دانشگاهی تنها در همین سطح است یعنی پایه‌ای برای ارتباط و نه بیشتر. ما هم اکنون در جشنواره تئاتر دانشجویی با دوستانی مواجه هستیم که جوایز نخست این رویداد تئاتری را در شرایطی تصاحب می‌کنند که همچنان موفق به اخذ مدرک تحصیلی نشده‌اند اما از آن طرف دانشجویانی هم هستند که طبق روال، مثلاً دوره تحصیل خود را 8 ترم پشت سر گذاشته‌اند اما تاکنون یک تجربه اجرایی نداشته و ندارند.

با این تفاصیل پس معتقد هستید که کار عملی در رشته تئاتر بیشتر جواب می‌دهد و می‌تواند سبب توفیق هنرمند فعال در عرصه تئاتر شود؟

ایده‌آل برای من کار تئوری و عملی به شکل توأمان است. یعنی دانشگاه‌های ما علاوه بر تشکیل کلاس و ارائه یک سری معلومات به دانشجویان باید آنها را به موازات، درگیر کار عملی نیز بکنند که واقعیت امر به این شکل نیست. ما در دانشگاه هیچ‌گاه این جرئت و جسارت را به دانشجو نمی‌دهیم که خود را به سطحی برساند که احساس کند باید وارد بُعد اجرایی و تولید اثر شود. آموزش در دانشگاه هم به صرف ارائه یک سری معلومات نظری به سمت غلطی در جریان است. ما در آنِ واحد تفاوتی فاحش میان یک دانشجو که در کنار گذران دوره دانشگاه، مشغول کار عملی است با یک دانشجو که صرفاً سرش در کتاب و جزوه است را شاهد هستیم. به این مسئله اعتقاد دارم که وجه نظری که در دانشگاه بیشتر به آن پرداخته می‌شود، دانشجوی تئاتر را بسیار ضعیف می‌کند تا جایی که قادر به مدیریت اجرایی برای تولید و به روی صحنه بردن یک تئاتر نیست. چطور می‌شود که یک دانشجو پس از گذران یک دوره چهارساله تحصیل در دانشگاه و رشته تئاتر توقع کار به منظور تولید نمایشی را دارد که با بحران جذب تماشاگر مواجه است؟ چرا که تا پیش از این تجربه عملی نداشته و حال ابتدا به ساکن قصد به انجام کار عملی دارد در حالی‌که پیش از این و در طول تحصیل باید هزاران بار این آزمون و خطاها را از سر می‌گذراند که این اتفاق هیچ‌گاه برای او نیفتاده است.

در ورک‌شاپ‌هایی که در آن ها شرکت داشتید، بیشترین تأثیر را مشخصاً از کدام مدرس گرفتید؟

در جریان ورک شاپی که با امیررضا کوهستانی داشتم او به ما کتابی را معرفی کرد که اساساً ترجمه هم نشده بود و او خلاصه‌ای از آن کتاب را در صفحه فیس‌بوکش به اشتراک گذاشته بود. نام آن کتاب "چگونه کارگردانی کنیم" اثر کیت بود. من شانسی که داشتم تسلطم بر زبان انگلیسی بود به همین دلیل پی دی اف آن کتاب را به دست آوردم و بارها آن را مطالعه کردم و مطالبی را از آن فرا گرفتم که خیلی برایم آموزنده بود چراکه اساساً در ورک شاپ‌هایی هم که برگزار می‌شود چیزی زیادی دستگیر هنرجو نمی‌شود. مثلاً من در ورک شاپ استاد علی رفیعی حضور داشتم، یک ورک شاپ 5 جلسه‌ای هر جلسه سه ساعته با 50 هنرجو که باید خیلی هوشمند باشی که بتوانی از آن مطلبی برای خودت به دست بیاوری وگرنه مدرس برای تک تک هنرجویان نمی‌تواند وقت بگذارد.

اکثر ورک‌شاپ‌هایی که برگزار می‌شود مدرسان آنها از دوستان کارشناس و تئاتری خودمان هستند که من اغلب به سواد و معلومات آنها اعتقاد دارم، منتها با شرایط برگزاری ورک‌شاپ‌ها و زمان کم اختصاص یافته به آنها، تصور نمی‌کنم که مطالب عنوان شده در آنها حتی برای مباحث مبتدی اصول تئاتری مفید باشد چه برسد به طرح مسائلی که در عرصه تئاترحرفه‌ای باید به آنها پرداخته شود، چقدر با این نکته موافقید؟

من حرف شما را کاملاً قبول دارم. احساس می‌کنم مسائلی که در این ورک شاپ‌ها طرح می‌شود در اصل بیان یک سری نکاتی است که در قالب خاطره توسط مدرس طرح می‌شود و از جنس تجاربی است که او در طی سالیان سال کار مداوم به آنها دست پیدا کرده است. این مطالب را هنرجو می‌تواند به گونه‌ای دیگر با مطالعه و تحقیق شخصی هم به دست آورد و حتی بیشتر از آن چیزی که با صرف وقت در ورک‌شاپ‌ها با آن مواجه می‌شود و در نتیجه مجموعه مطالب عنوان شده تئوری کارگردانی هم نیست.

به ویژه آنکه بسیاری از مطالب عنوان شده صرف‌نظر از طرح یک سری مسائل کلی و کلیدی، برحسب اقتضائات زمانی، جو حاکم سیاسی و فرهنگی و اجتماعی طرح می‌شوند که شاید تاریخ مصرف آنها نیز گذشته باشد؟

بله، شاهد مثال این مطلبی که شما به آن اشاره کردید ورک شاپ امیررضا کوهستانی بود که در آن هفده هنرجو حضور داشتند اما از میان آنها تنها من کارگردانی می‌کنم و دو سه نفری هم کارهای جنبی تئاتر را انجام می‌دهند و مابقی کارهای غیرتئاتری انجام می‌دهند. دلیلش هم این است که کار تئاتر در شرایط کنونی بسیار سخت است، نیاز به تلاش و پشتکار فراوان دارد و تنها عشق به تئاتر است که فرد را جلو می‌برد چراکه نباید خروجی و عواید مالی برای آن متصور بود. من اگر در حال حاضر دستیاری کاری که در آن چهره‌های نام آشنای بازیگری مشغول هستند را انجام بدهم درآمد بیشتری نصیبم می‌شود اما تنها عشق و علاقه است که مرا به کارگردانی تئاتر وادار می‌کند. دوستان جوان و مثبت اندیشی همچنان هستند که مثلاً به من مراجعه کرده و می‌گویند به تماشاخانه استاد انتظامی درخواست اجرا داده‌اند به این امید که با آنها تماس گرفته و جواب مثبت بدهند اما همه ما می‌دانیم که به ثمر رسیدن این کار یعنی صرف مدت‌ها وقت و زمان و پیگیری وقت و بی وقت تا شاید نوبت اجرا به فلان نمایش داده شود و یا نشود. یک کارگردان با شرایط موجود تا چقدر می‌تواند در کار و پیشه خود دوام بیاورد؟

صالح علوى زاده - راز بقا

شما تجربه موفق اجرا در تالار مولوی را داشتید، چرا این تجربه با اجرای نمایش "راز بقا" تداوم پیدا نکرد؟

ایده‌آل من اجرا در تالار مولوی بود چرا که من اساساً "راز بقا" را با ابعاد سالن بزرگ مولوی بسته بودم اما بنا به دلایلی این همکاری ادامه پیدا نکرد با وجود آنکه مدیریت سالن مولوی گوشه‌ای از اجرای این نمایش را اسفندماه سال گذشته دیده و مذاکرات و گپ و گفتی هم شکل گرفته بود. یکی از دلایلش تعهد مدیریت تالار مولوی به گروه‌های دانشجویی بود که آثارشان در جشنواره دانشجویی اجرا رفته بود و دیگر مسئله رویکرد جدید تالار مولوی در بازگشت اساتید و پیشکسوتان برای اجرای اثر در این تالار بود که با این تفاصیل با توجه به ترافیک کاری، من نگران بودم که نوبت اجرای نمایش ما با وجود ماه‌ها تمرین اعضای گروه به تعویق بیفتد و بنابراین تصمیم به اجرای این نمایش در تماشاخانه پالیز گرفته شد. کاش تالار مولوی برای اجرای نمایش گروه‌های دانشجویی و جوان جویای نام باقی بماند و اساتیدی که زمینه اجرای آثارشان در سایر تماشاخانه‌ها فراهم است با آمدن به تالار مولوی این فرصت مناسب را از دیگر گروه‌های نمایشی جوان سلب نکنند. چرا فلان استاد و پیشکسوت تئاتر که می‌تواند به راحتی در ایرانشهر اجرا داشته باشد، 60 شب سالن اصلی تالار مولوی را اشغال می‌کند؟ در حالی‌که اگر این 60 شب به 4 تا 15 شب اجرا میان گروه‌های دانشجویی و جوان تقسیم شود، شاهد اتفاقات بهتری در تئاتر خواهیم بود.

اساتید و پیشکسوتان برای تماشای آثار نمایشی نسل جوان زمان می‌گذارند؟

پاسخ پرسش شما منفی است. به جز عده معدود باقی اساتید وقتی برای این کار اختصاص نمی‌دهند که تصور می‌کنم اساساً کار دانشجویی را قبول نداشته باشند در حالی‌که جمع کثیری از این هنرمندان جوان تئاتر دانشجویان خودشان بوده‌اند و در واقع ثمره و دسترنج خودشان را بر صحنه تئاتر مشاهده می‌کنند. نکته جالب توجه اینجاست که اتفاقاً چهره‌های نام آشنا و یا شاید هم بهتر است بگوییم سلبریتی‌های تئاتر، رغبت بیشتری برای تماشای تئاتر نسل جوان دارند تا اساتیدی که به آن اشاره شد. شخصاً در جریان اجرای آثارم حضور گرم آن‌ها را در سالن اجرا به دفعات تجربه کردم که در پی دعوت تلفنی دستیارم آمدند. 

این مسئله چقدر به  بهتر شدن روند حرفه‌ای تولید تئاتر نسل شما کمک می‌کند؟

بسیار زیاد. من تا به حال حتی تبلیغی درباره حضور هنرمندان مهم و سرشناس تئاتر که به تماشای نمایشم نشسته‌اند نکرده‌ام که مثلاً بگویم امشب این تئاتر با حضور فلان هنرمند اجرا می‌شود اما حضور پرمهر و گرم این عزیزان موجب می‌شود که ما به دستاوردهای خوبی نائل شویم. مثلاً بعضی از آنها در مواجهه با تئاتر امثال من، با درک توانایی بازیگرم، او را برای بازی به کار خود دعوت می‌کنند و یا مثلاً پس از تماشای تئاتر در فضای مجازی مطالبی را در مورد اجرای آثار ما با سایر کاربران به اشتراک می‌گذارند و حمایت اینگونه از جانب برخی چهره‌های شناخته شده تئاتر و سلبریتی‌ها از اجرای آثار، بُرد تبلیغاتی بسیار بالایی دارد و دلگرم کننده است.

در ادامه بپردازیم به نمایش"راز بقا"، ابتداً بفرمایید که ایده اصلی این نمایش از کجا آمد و بعد درباره روند شکل‌گیری و تمرینات آن هم توضیح دهید؟

دو یا سه سال پیش من دو فیلم دیدم؛ یکی از آنها یک فیلم اسپانیایی بود که به فارسی "کارمندی" ترجمه شده بود و دیگری کاری از کریستوفر نولان با عنوان "حشره" بود که پس از دیدن این فیلم‌ها ایده اولیه "راز بقا" در من به وجود آمد که البته همان موقع به آن نپرداختم و با توجه به توفیق اجرا در تئاتر مولوی تصورم این بود که این بار می‌توانم برای اجرا در سالنی بزرگ اقدام کنم. به همین دلیل با دورخیز برای اجرا در سالن بزرگ تالار مولوی، دوستانم که را که بالغ بر بیش از 30 نفر بودند را از پلان یک خطی نمایش که به ذهنم خطور کرده بود آگاه کردم  و ما ابتدا هفته‌ای یک جلسه تمرین گذاشتیم تا بر روی این ایده که در قالب چند اپیزود با ساختار چرخشی در ذهن پروراندم کار کنیم و مبنا را بر اتود و ایده‌هایی تکمیلی که بچه‌ها در حین تمرین پیشنهاد کرده و به کار اضافه می‌کردند، قرار دادیم تا اینکه بازیگران را به 4 گروه تقسیم کردم که با هر کدام از گروه‌ها یک نوبت در هفته تمرین می‌کردم. بازیگران سبب شکل‌گیری این متن نمایشی شدند و همه آنها را نویسندگان این نمایش می‌دانم با این وجود از مرحله‌ای به بعد، سه نویسنده از بیرون گروه، برای ثبت اتفاقات و دیالوگ‌های نمایش که به تصویب رسیده بود به گروه اضافه کردم.  

تمرینی 9 ماهه برای به ثمر رساندن این نمایش داشتید، نگه داشتن این تعداد بازیگر تا رسیدن به نقطه و خروجی نهایی طی این مدت سخت نبود؟

ما از ابتدا تا انتهای کار و نه فقط پروسه تمرین، 9 ماه وقت صرف کردیم که در این میان تمرینات جدی تا رسیدن به ایده‌آل در زمینه نقش‌آفرینی بچه‌ها چیزی حدود 3 ماه به طول انجامید. با این حال نگه داشتن و مجاب کردن این تعداد از بازیگران حتی برای سه ماه نیز بسیار سخت است هر چند که در خلال تمرینات بسیاری از بازیگران رفتند و مجبور به جایگزینی و یا حتی حذف و اضافه بازیگرانم شدم. بازی هر کدام از بازیگرانم را در مقاطع گوناگون در آثار مختلف دیده بودم و بر این اساس می‌دانستم چه کسی را برای چه کار و چه نقشی در نظر بگیرم هر چند که برخی از آنها از دوستان قدیمی من بودند که نسبت به توانایی‌های آنها اشراف کامل داشتم. با این حال از آن گزینش اولیه در مورد بازیگران با اعمال نظر، حذف، اضافه و جایگزینی بازیگران، در آخر 15 بازیگر به شکل ثابت از همان ابتدا تا انتها با گروه باقی ماندند. من حتی برای نقشی از یکی از دوستانم که برای نخستین بار بازی در صحنه تئاتر را تجربه می‌کند دعوت به همکاری کردم که خوشبختانه پذیرفت و البته بسیارخوب از پس نقش برآمد و اکنون از جمله بازیگران نمایش است که مخاطبان از او رضایت کامل دارند. در مجموع یک وحدت و همدلی در میان بازیگران و اعضای گروه وجود دارد که همین امر نیز سبب توفیق کار است. همه به بهتر شدن کار فکر می‌کنند و اینگونه نیست که کسی در خود حس خود برتربینی داشته باشد.

در مورد روند تمرینات جزئی‌تر توضیح بدهید، اینکه تمرین بدن و بیان داشتید و مواردی دیگر که لازم می‌دانید؟ و در نهایت خروجی کار تا چه اندازه با ایده‌آل اولیه‌ای که در ذهن شما شکل گرفت منطبق است و یا فاصله دارد؟

لازمه کار من تمرین بدن و بیان است هرچند که بسیاری از بازیگران که کار من نیز از آن مستثنی نیست، در برابر چنین روندی در حین تمرینات مقاومت دارند. این مسئله به نوعی از تنبلی ما سرچشمه می‌گیرد و مثلاً من هم که در کار دیگری بازی می‌کنم ترجیحم این است که زودتر از این مرحله گذر کرده و بازیگر سریع متن نمایشی را به دست بگیرد و سروقت اصل کار برود. البته بخشی از این اتفاق هم الگوبرداری از برخی کارهای حرفه‌ای در این زمینه است که ظرف چند روز کار برای اجرا بسته شده و در اجرای صحنه نیز با توفیقاتی همراه است. همانطور که اشاره کردم از همان ابتدا من بر روی یک ایده کلی به نتایج قطعی رسیده بودم و برایم طراحی نمایش با جزئیاتی که بعدها بچه‌ها خودشان به آن رسیدند بر مدار یک ساختار کلی که مبنای کار ما تلویزیونی باشد قطعیت داشت. همچنین در نمایش هیچ آکسسواری به غیر از بچه‌ها نداشته باشیم هرچند بعدها با توجه به موضوع راز بقا به این نتیجه رسیدیم که نیاز به یک صدای شاهد در قالب نریتور در کار است. اما اینکه آیا نتیجه کار درست منطبق با ایده‌آل‌های شخص من است باید بگویم که همه چیز به میزان پول و مخارجی که ما برای این کار در حد توان‌مان بود و هزینه کردیم بازمی‌گردد و البته سالن نمایشی که تصور می‌کردیم سالن اصلی تالار مولوی باشد و یا مثلاً سالن استاد سمندریان ایرانشهر که هیچ‌گاه جرئت نزدیک شدن به آن را نداشتم. من در اجرای این نمایش احتیاج به عمق زیاد صحنه داشتم که متأسفانه با اجرا در سالن پالیز بسیاری از این ایده‌آل‌ها محقق نشد.

در "راز بقا" با تکه قصه‌هایی مواجه هستیم که به یک قصه اصلی می‌رسد که البته قصه اصلی نیز پایان مشخصی ندارد، نه اینکه پایان باز داشته باشد بلکه انگار به عمد تصمیم به این گرفته شده است که قصه از جایی قطع و دیگر ادامه نداشته باشد. این براساس همان ایده اولیه شکل گرفت؟

ما در ایده اولیه کار تصمیم بر این گرفته بودیم که کار از هر کجا که آغاز می‌شود در صحنه آخر همان صحنه نخست تکرار شود بدون هیچ رورانسی. اما از جایی به بعد احساس کردم که بازیگران این نمایش مستحق داشتن یک رورانس در صحنه و تشویق تماشاگران هستند چون با انگیزه بالایی در کار حضور داشتند بنابراین طی مشورت با آهنگساز نمایش براساس یکی از قطعات آرشیوی که در اختیار داشت، این صحنه را با ترانه‌ای تلفیق و اجرا کردیم  که در اصل این رورانس طعنه‌های آخر بازیگران جوان این نمایش به جامعه پیش روی خود است.

در اجرای این نمایش و بسیاری از کارهای نسل جوان تئاتر ولنگاری دیده می‌شود که به عنوان یک نقطه قوت می‌توان از آن یاد کرد چرا که در عین حالی که بی‌نظمی تصور می‌شود بر روی کار نشسته است، اینطور نیست؟

این شکل از کار که شما از آن تعبیر به ولنگاری می‌کنید در اصل در خدمت اجراست. بازیگران این نمایش و موارد مشابه آن سر برآورده و از زندگی خودشان در این نمایش صحبت می‌کنند، از آن چیزی که هستند. شاید برای شما تعجب آور باشد اما بیش از 15 بازیگر این نمایش که اغلب دهه هفتادی هستند بچه طلاق به شمار می‌روند. همه جامعه دهه هفتادی‌ها را آدم‌های عجیب و غریبی می‌دانند با ادبیات و روحیه‌ای خاص، این در حالی‌ست که ما از هر طرف ضرباتی را متحمل شدیم؛ از دهه شصتی‌ها که خود را محق می‌دانند و دهه پنجاهی‌ها که خود را نسل سوخته معرفی می‌کنند و مورد بی‌اعتنایی واقع می‌شوند. ما حتی با زندگی تکنولوژیک دهه هشتادی‌ها هم بزرگ نشدیم که البته هر نسلی برای خود توجیهاتی دارد اما باید به این نکته اشاره کنم که این نسل زندگی عجیب و غریبی را پشت سر گذاشته و خلاصه اینکه این نمایش برآمده از دل همین قضایاست. ادبیاتی که در آن جاری است واگویه همین نسل است که سه نویسنده آن نیز متولد همین دهه هستند. به همین خاطر هیچ کاراکتری در این نمایش اسم نمایشی ندارد و همه خودشان هستند نه اینکه خودشان را بازی کنند بلکه اوضاع نسل خود را توصیف می‌کنند و حتی در صحنه رورانس هم به نوعی سعی در معرفی خود و مختصات‌شان که ما هم هستیم پس به ما هم توجه کنید، دارند.

نمایش در جایی در حال نزدیک شدن به گروتسک است. وقایعی که به شدت تلخ هستند روایت می‌شود و در عین حال از مخاطب خنده می‌گیرد. اینها همگی در اتودها به وجود آمد و یا به شکل ناخودآگاه شکل گرفت و شما به آن فکر نکرده بودید؟

من و گروه در ابتدا اصلاً به اینکه قرار است از روایت چنین صحنه‌ایی از مخاطب خنده بگیریم فکر نکرده بودیم و اساساً تصور ما این بود که فضای کار به گونه‌ای نیست که قادر به گرفتن خنده باشد اما واقعیت این است که ما در اجتماع کنونی به هر پدیده‌ای ولو تلخ ابتدا به منزله یک اتفاق مضحک نگاه می‌کنیم. زلزله کرمانشاه رخ می‌دهد و می‌خندیم. دلار به بالای 11 هزار تومان می‌رسد می‌خندیم و همان دلار 8 هزار تومان می‌شود باز هم می‌خندیم. این عارضه‌ای است که نشان می‌دهد چیزی در جایی درست نیست و پای کار در جایی می‌لنگد. در اپیزودی از کار که در اصل تریبون آزاد تلویزیون است، کاراکتری بیان می‌کند من 25 ساله هستم اما تاکنون به هیچ آرزویی نرسیدم. جالب است ما به این حرف فاجعه بار این جوان 25 ساله هم می‌خندیم هرچند که در مواجهه با این صحنه من گریه مخاطب را نیز دیده‌ام و بروز چنین حالاتی است که بنا به گفته شما کار را به وادی گروتسک سوق می‌دهد. به نوعی می‌توان گفت "راز بقا" حدیث نفس و نگاه جامعه دهه هفتادی به پدیده‌های در حال وقوع دهه 90 است. به جرئت می‌توانم بگویم که ما قابلیت روایت 100 اپیزود از این رویدادها را داشتیم اما در نهایت به  این تعداد اپیزود رسیدیم.

صالح علوى زاده - راز بقا

ایده استفاده نکردن از آکسسوار و اینکه بازیگران خود تبدیل به آکسسوار شوند از کجا آمد؟

اشاره به فیلمی کوتاه اسپانیایی که در اصل انیمیشن است، کردم که در آن فردی از خواب بلند می‌شود و در راه رسیدن به محل کارش همه افراد پیرامونش را همچون ابزار می‌بیند تا اینکه در جلوی دفتر کارش نیز خود تبدیل به یک پادری می‌شود. این انیمیشن یکی از آثاری بود که ایده اصلی "راز بقا" را در ذهن من به وجود آورد. اینکه ما هر روز نگاه ابزاری به آدم‌های دور و اطراف خود داریم و از یکدیگر استفاده ابزاری می‌کنیم که شاید در نقطه‌ای این امر به سوء‌استفاده نیز تعبیر شود. ما نسبت به هر پدیده دست‌ساز خودمان هم معترضیم و حتی نسبت به همین موبایل و تلویزیون که خود ساخته‌ایم نیز اعتراض داریم. ما در حالی‌که معترض به رسانه تلویزیون هستیم آیا درصورتی‌که به هر یک از ما از طرف تلویزیون پیشنهاد نگارش یک سریال تلویزیونی به ازای هر قسمت مثلاً 5 میلیون تومان دستمزد شود، رد می‌کنیم؟ در اصل ما در زندگی روزمره ابزار خودمانیم در حالی‌که از خود و جامعه و وضعیت موجودی که در آن به سر می‌بریم، گریزانیم. 

چرا در اغلب کارهای نمایشی، تلویزیون مورد توجه قرار می‌گیرد و تنها این رسانه است که مورد نقد ساختاری و  محتوایی است؟

نمی‌دانم شاید به این دلیل است که تلویزیون رسانه‌ای بزرگ و جلوی چشم است و ما به جهت دم دست بودن همواره به آن خرده می‌گیریم. این اتفاق در مورد فضای مجازی نیز وجود ندارد، ما با تلویزیون همواره بد هستیم و با آن زاویه داریم اما در مقابل عاشق اینستاگرام و فضای مجازی هستیم. جمعیت زیادی را می‌بینیم که نسبت به پخش فلان سریال از رسانه ملی موضع منفی دارند و در عین حال اگر یکی از دوستان‌مان در فلان سریال نقشی ایفا کرده باشد بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارد. نمی‌دانم اما این یک تناقض آشکار است که هیچ‌چیز آن با هم جور و درست درنمی‌آید اما هست و ما در یک سردرگمی به سر می‌بریم.

"راز بقا" همانطور که اشاره شد با یک مستند راز بقایی شروع می‌شود انگار می‌خواهد بگوید که ما در یک جنگل انبوهی گیر افتاده‌ایم که هر کس ساز خودش را می‌زند و این سازها ناموزون زده می‌شوند و هیچ‌گاه تبدیل به یک ارکستر درست نمی‌شوند یعنی هیچ موقع قرار نیست که ما به یک جامعه متحد برسیم و انگار هر کسی در کلون خودش زندگی می‌کند.

من معتقدم که ما اساساً حرکت جمعی بلد نبوده و نیستیم و حتی در یک اتفاق کوچک نمی‌توانیم  اعتراض جمعی داشته باشیم. حتی در مورد تعرض فلان استاد به دختر دانشجو در محیط دانشگاه موضعی منفعل داریم چون این‌گونه حوادث برای ما عادی شده است. گویا اتحادی که باید میان ما باشد مدت‌هاست که دیگر نیست. من اگر توانسته‌ام به نقصی از اجتماع در اثر نمایشی خودم برسم از این بابت خوشحالم چون وقتی نقد داشته باشم قطعاً به شکل فردی درصدد رفع آن در زندگی خودم برخواهم آمد.

نزدیک به دو یا سه ماه یک گروه نسبتاً پرجمعیت کار می‌کنند آن هم فارغ از این نکته که قرار است این نمایش کجا اجرا برود و یا چه سرنوشتی در انتظار آن است. این اتحاد و تعاون گروهی نشان از آن دارد که انگار باید انتظار یک اتفاق خوب را داشت و سعی در جمع‌گرایی و روحیه جمعی داشته باشیم و این امر به این معنی است که حداقل شما در حال یاد گرفتن یک حرکت جمعی هستید؟

بله، وقتی من به خودم این نهیب را می‌زنم تویی که غر می‌زنی آن هم به همه چیز، خودت چه حرکت مثبتی انجام می‌دهی، کاری که ما می‌کنیم یعنی تنها جمع شدن که به نظرم کافی نیست و تا رسیدن به مقصود راه زیادی باید طی شود. ما باید علاوه بر جمع شدن حرف و درک مشترک نیز داشته باشیم. تئاتر یک جنون است و کار کردن در آن به ویژه در چنین شرایطی یک جنون و دیوانه‌واری می‌خواهد. خوشبختانه ما در گروه نمایشی تقریباً داریم به آن مرتبه می‌رسیم که بتوانیم بگوییم در حال یاد گرفتن چیزی هستیم که بتوان نام آن را یکدلی و یک زبانی نامید. اکنون که در اواخر اجرا هستیم دوستان از هر فرصتی برای ابزار احساسات نسبت به هم استفاده می‌کنند، اشک می‌ریزند و غرولند می‌کنند که بعد از این نمایش چه خواهد شد؟ این اتفاق خوبی است چرا که موجب می‌شود ما به اتحاد و یکدلی نائل شویم.

در مورد اجرای این نمایش در سالن پالیز و روند پذیرش اجرای آن در این سالن توضیح دهید؟

ما ابتدا این نمایش را برای مولوی آماده کردیم تا نیمه دوم امسال در آنجا به صحنه برود که به نتیجه‌ای نرسید. بعد شاهد انتشار فراخوانی تحت عنوان جشنواره تئاتر شهرزاد بودیم که با توجه به جایزه نقدی این جشنواره و از آنجا که من حتی برای پلاتوی تمرین این نمایش مقروض بودم، وسوسه شدیم که در این جشنواره شرکت کنیم. نمایش در مرحله بازخوانی و بازبینی شهرزاد پذیرفته شد و در جریان این اتفاقات و در شرایطی که ما در حال تمرین و آماده‌سازی این نمایش برای حضور در جشنواره شهرزاد بودیم در گپی با علی پالیزدار و قول مساعد او برای اجرای نمایش در سالن پالیز تصمیم گرفتم که به جای اجرای نمایش در جشنواره شهرزاد که با توجه به امکانات و تجهیزات کم، قادر به اجرای ایده‌آل در آن نبودیم، روی به اجرای عمومی این نمایش بیاوریم. با بچه‌های گروه در میان گذاشتم و آنها از این امر بی‌نهایت استقبال کردند.

از آنچه که اتفاق افتاده است و اجرا در سالن پالیز رضایت کامل دارید؟

همه می‌گویند راضی باش اما من راضی نیستم. من اساساً با این روحیه که پس از اجرای یک نمایش به بچه‌ها بگویم بچه‌ها خسته نباشید، اجرای خوبی بود مخالفم. ما چند ماه تمرین کردیم و زحمت کشیدیم و اکنون در صحنه نمایش در حال مشاهده ثمره تلاش‌مان هستیم. اما وقتی تماشاگر تئاتر در این اوضاع و شرایط به حداقل خود رسیده است و حتی در تالارهای طراز اول تهران سالن‌ها خالی اجرا می‌روند من چون قادر به پرداخت حداقل دستمزد در ازای سعی و تلاش بازیگر و سایر عوامل گروه نیستم در نتیجه نباید راضی باشم.

آیا مراجعه به مرکز هنرهای نمایشی داشتید تا مورد حمایت و مساعدت مالی قرار بگیرید؟

هماهنگی‌هایی شد و پیگیری‌هایی نیز به انجام رسید اما به واقع نمی‌دانم نظام حاکم بر مرکز هنرهای نمایشی چگونه است و قادر هستند از من و گروه نمایشی حمایت کنند یا نه؟ در زمانی که در تالار مولوی اجرا داشتم که هیچ کمکی صورت نگرفت.

برای اجرا در سالن‌های دولتی چطور، آیا اقدام کردید؟

من خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد اما نمی دانم چقدر شدنی است. من حتی دوست دارم این کار را در فجر اجرا ببرم که البته درصدد هستم حتماً برای شرکت در جشنواره ثبت نام کنم.

دبیر جشنواره "تئاتر فجر" هم کار را از نزدیک دیده است، مذاکراتی میان شما صورت نگرفت؟

بله آقای برهانی مرند کار را تماشا کرد، صحبت‌هایی معمولی میان ما اتفاق افتاد اما اینکه درخواستی برای حضور در جشنواره از ناحیه من باشد، نه. من اساساً در چنین شرایطی بسیار معذب هستم و تصور می‌کنم اگر قرار بر اصرار و توصیه‌ای باشد خود را به یک مجموعه تحمیل کرده‌ام.

تصور شما برای اجرای خارج از کشور چنین نمایشی چیست؟ آیا فکر می‌کنید در صورت اعزام به خارج از کشور به منظور اجرا، تماشاگر خارجی با چنین کاری که نقد اجتماعی جامعه ایرانی دهه 90 است، ارتباط برقرار خواهد کرد؟

نظر من در این مورد مثبت است چرا که یک بار سر تمرین، یکی از دوستانم که آشنایی در تلویزیون نروژ و یا سوئد داشت و به زبان فارسی هم مسلط بود به دیدن نمایش آمدند و از دیدن آن بسیار به وجد آمد. تصور می‌کنم فعالیت تئاتری‌های ایرانی برای مخاطب خارجی و اروپایی ناشناخته است.اساساً تئاتر ایران برای آنها امری مبهم است، ما در سینما با وجود اصغرفرهادی چندان شناخته شده نیستیم چه برسد به یک گروه تئاتری آن هم از نسل جوان تئاتر. باز هم باید از امثال امیررضا کوهستانی تشکر کنم که توانست قدری ما را به تئاتر بین‌الملل آشنا کند و ما را به آنها معرفی کند. فکر می‌کنم وقتی اجرای یک اثر نمایشی در شهرستان که البته من هم در مقطعی به آن فکر کردم با مشکلات عدیده‌ای مواجه است و مشکل اعزام و اسکان داریم آن هم برای یک گروه 30 نفره، طبیعتاً اجرای خارجی این گونه آثار با وجود استقبالی که ممکن است از آنها به عمل آید دور از ذهن باشد.

شاید مرکز هنرهای نمایشی و امور استان‌ها بتواند در این زمینه کاری انجام دهد و یا حداقل در زمینه اسکان گروه شما همتی داشته باشد؟

نمی‌دانم. مراجعه نکردم ولی در حال حاضر که شما راهنمایی کردی حتماً به آنجا هم سری خواهم زد تا ببینم چتر حمایتی آنها در مورد گروه‌های نمایشی جوان به چه شکل است، اساساً اگر قرار است مرکز هنرهای نمایشی اثر و یا آثاری را به منظور اجرا مورد حمایت قرار دهد گروه‌هایی همانند ما مستحق‌تر از سایر گروه‌های حرفه‌ای هستند.

صالح علوى زاده - راز بقا

در مورد آینده گروه تئاتر "راز بقا" به چه چیز فکر می کنید، آیا با همین تعداد بازیگر و عوامل به کار خواهید پرداخت و یا شرایط به گونه‌ای خواهد بود تا برای سهولت در تأمین مخارج از این میزان بکاهید؟

کار بعدی که در سر دارم از 10 بازیگر تشکیل شده است که البته در مورد تولید و اجرای آن هنوز تصمیمی ندارم اما در مجموع آینده گروه و کار حرفه‌ای امثال من منوط به شرایط است و باید در ظرف زمانی و مکانی خاص آن برایش تصمیم بگیرم. اما عجالتاً با وجود همه سختی‌ها و مرارت‌هایی که در زمینه تولید و اجرای نمایش تاکنون کشیده‌ام اما این روند برایم دلچسب و خوشایند است و فعلاً تصمیم دارم آن را با صلابت و جدیت زیاد ادامه دهم.