سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "خنکای ختم خاطره" که مدتی است در تالار حافظ روی صحنه است و هفته پایانی اجرای خود را پشت سر می‌گذارد اثری نوشته حمیدرضا آذرنگ است که توسط گروه جوانی با استقبال قابل توجه مخاطبان راهی صحنه شده است. این نمایش داستان سربازی به نام یوسف است که در کما به سر می‌برد، همه چیزش از بین رفته و فقط چشم و دل‌اش سالم مانده‌اند. فرشته‌ای واسطهٔ آمدن او از عالم برزخ به زمین می‌شود. یوسف در زمین خانواده‌هایی را می‌بیند که هر یک منتظر یوسف مفقودالاثر خودشان هستند. مأموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش می‌کنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند، با متقاضیان بیشتری روبرو می‌شوند و این روند به گونه‌ای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه می‌یابد. یوسف به شرط آنکه در زمین هرگز لب به سخن نگشاید، اجازه پیدا می‌کند پس از ۲۵ سال به زمین و نزد زندگان بازگردد. با پخش خبر زنده شدن شهید، خانواده‌های زیادی می‌گویند که این شهید زنده شده متعلق به آنان است و "خنکای ختم خاطره" زندگی این خانواده‌ها و مشکلات آنان را در شش اپیزود به نمایش می‌گذارد. به بهانه اجرای این نمایش گفت‌وگویی با کارگردان و دو تن از بازیگران این نمایش داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

آقای ادوای اجازه بدهید گفت‌وگو را با سابقه فعالیت‌های خود شما و گروه تئاتر "گره" آغاز کنیم. شما در چه زمینه‌ای تحصیل کرد‌ه‌اید؟

حامد ادوای: من دو مدرک لیسانس دارم؛ یکی لیسانس مهندسی صنایع و دیگری لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه سوره.

گروه تئاتر "گره" را چه زمانی راه‌اندازی کردید؟

حامد ادوای: گروه "گره" تقریباً سال 91 به سرپرستی من راه‌اندازی شد و ما سال 93 اولین اجرای‌مان را روی صحنه بردیم. 

معمولاً چند نفر ابتدا با هم کار می‌کنند و بعد تصمیم می‌گیرند یک گروه تشکیل بدهند ولی چطور شد شما گروه را تشکیل دادید و تازه دو سال بعد اولین کارتان را روی صحنه بردید؟  

حامد ادوای: من همیشه با این مشکل داشتم که از رفاقت‌ها یک گروه درست شود. به نظرم خیلی مهم است که همه از لحاظ فکری هم‌سو شوند و بعد این اتفاق بیفتد. به همین خاطر یک و نیم تا دو سال طول کشید تا ما اولین اجرای عمومی‌مان را روی صحنه بردیم. بهانه تشکیل گروه هم نمایش "باگانه" بود که من قبلاً  آن را در جشنواره تئاتر دانشگاهی کار کرده بودم و بعد با یک سری تغییرات در کست بازیگری آن را برای اجرای عمومی آغاز کردم. 

با توجه به این‌که اعضای گروه تئاتر "گره" کاری از شما ندیده بودند، چطور به شما اعتماد کردند و به گروه پیوستند؟ 

حامد ادوای: من ابتدا در تئاتر بازیگری می‌کردم. از 8 سالگی در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان بودم و در سطح حرفه‌ای کار تئاتر عروسکی انجام می‌دادم و بعد که به دانشگاه رفتم تئاتر صحنه‌ای را شروع کردم. در نمایش "پروانه‌های غمگین من" به کارگردانی خانم سوگل قلاتیان به عنوان بازیگر حضور داشتم که آن‌جا با سهیل عبدی، محمد اصغری و نیما انصافیان آشنا شدم و یک سری از بچه‌ها را هم از دوره حضورم در آموزشگاه "کارنامه" می‌شناختم. مجموعه این‌ها منجر به تشکیل گروه تئاتر "گره" شد.

نمایش "خنکای ختم خاطره" چندمین کار حرفه‌ای گروه تئاتر "گره" است؟

حامد ادوای: پنجمین کار. ما قبلاً کارهای "باگانه"، "پشت سرت را نگاه کن"، "ماه و پلنگ" و "غم فراق" را کار کرده بودیم. 

چه شد که تصمیم گرفتید نمایشنامه "خنکای ختم خاطره" را کار کنید؟ به هر حال این نمایشنامه مربوط به دوره جنگ تحمیلی است و شما و خیلی از بازیگرهای گروه‌تان در آن دوره نبوده‌اید.

حامد ادوای: تقریباً همه اعضای گروه ما به جز خانم بوبانی یا در اواخر جنگ متولد شده‌اند و یا بعد از جنگ. من خودم متولد سال 69 هستم ولی فکر می‌کنم خیلی اهمیت ندارد که ما در زمان جنگ سیر نکرده‌ایم. اساساً هر جنگی یک تاریخی دارد ولی تبعاتش همیشگی است و تا ابد وجود دارد. نکته جذاب نمایشنامه "خنکای ختم خاطره" هم برای ما این بود که دارد در مورد تبعات جنگ صحبت می‌کند. ما قبلاً نمایش‌هایی را روی صحنه می‌بردیم که فضایی فانتزی یا سورئال داشتند و عموماً متن‌های اورجینال بودند ولی می‌خواستیم این‌بار یک متن کامل، درست و مطمئنی را انتخاب کنیم که خیال‌مان از بابتش راحت باشد. من بین سال‌های 95 تا 97 هیچ کاری را روی صحنه نبردم و در این مدت به همراه دوستان حدود صد متن را خواندیم که در نهایت به یک متن رئال رسیدیم که بر پایه یک قصه سورئال سوار است. "خنکای ختم خاطره" به ما فرصت می‌داد که بتوانیم روی آن فکر کنیم و از فیلتر خودمان ردش کنیم. طبیعتاً کار کردن این متن چالش‌های خودش را هم داشت. ما هیچ‌کدام جنگ را ندیده بودیم و از طرفی بازیگرهای‌مان در نقش‌هایی ظاهر شده‌اند که حداقل 20- 25 سال از سن خودشان بزرگ‌تر است. طبیعی جلوه دادن این بازی‌ها و کاراکترها برای ما خیلی سخت بود که امیدوارم از پسش برآمده باشیم. 

حامد ادوای

"خنکای ختم خاطره" یک نمایشنامه ضد جنگ است و به دورانی برمی‌گردد که نسل جدید خیلی با آن آشنا نیستند و آن را خوب نمی‌شناسند. نگران این نبودید که مخاطبان شما به خصوص جوان‌ها با موضوع نمایش ارتباط برقرار نکنند؟ 

حامد ادوای: ما خودمان را آماده کردیم و الان هم آماده همه چیز هستیم. البته من "خنکای ختم خاطره" را به هیچ وجه یک نمایشنامه دفاع مقدسی تلقی نمی‌کنم. آن را یک نمایشنامه جهان شمول و ضد جنگ می‌دانم و فکر می‌کنم اگر ترجمه شود، می‌تواند به جنگ جهانی و یا هر جنگ دیگری هم ربط پیدا کند. موضوع دیگری که وجود دارد این است که جنگ 8 ساله ایران خیلی مهجور واقع شده و در این سال‌ها از یاد خیلی‌ها رفته است. البته ما داریم از تبعات جنگ صحبت می‌کنیم ولی به نظرم به جنگ 8 ساله خیلی کم‌لطفی شده و باید آثاری که مربوط به جنگ 8 ساله است بیشتر دیده شوند. من از دهه هفتادی‌ها دعوت می‌کنم به دیدن "خنکای ختم خاطره" بیایند. جنگ چیزی است که می‌تواند برای نسل ما هم اتفاق بیفتد و آن موقع ما از بچه‌های نسل دهه 1410 ناراحت خواهیم شد که چرا ما را درک نکردند. "خنکای ختم خاطره" ممکن است به لحاظ موضوعی و قضاوتی که در موردش می‌شود، نخ‌نما و پوسیده باشد ولی من فکر می‌کنم حرف‌هایی دارد که هیچ‌وقت نباید کهنه شوند. اگر این حرف‌ها کهنه شدند، به خاطر اشتباه ما و اشتباه سیستم مدیریتی این ممکلت بوده است.

منصور نصیری: به مادر ترزا می‌گویند یک راهپیمایی ضد جنگ داریم که شما هم می‌توانید ما را همراهی کنید. مادر ترزا می‌گوید نمی‌آیم، هر وقت برای صلح راهپیمایی داشتید مرا خبر کنید. منظور این است که ما وقتی می‌گوییم ضد جنگ، یعنی داریم با جنگ می‌جنگیم که این خودش باز جنگ است. بنابراین مادر ترزا می‌گوید ذهن را بشوریم و به سمت صلح برویم. یک شب حامد ادوای اجرا را به صلح تقدیم کرد که من خیلی کیف کردم. این دعوت به همدلی‌ها خیلی قشنگ‌تر از این است که ما راهپیمایی راه بیندازیم و بگوییم از تنفر متنفریم! همه می‌دانیم که زبان عشق زبانی است که حتی سخت‌ترین آدم‌ها را به زانو در می‌آورد. صدام و هیتلر هم اگر یک بچه یک ساله جلوی‌شان بود و شیطنت می‌کردند، جلوی آن بچه نمی‌توانستند مقاومت کنند حتماً یک لبخندی می‌زدند.

آقای نصیری، وقتی حضور در نمایش "خنکام ختم خاطره" به شما پیشنهاد شد چه واکنشی نشان دادید؟

منصور نصیری: من یزد بودم که نیما انصافیان به من زنگ زد و گفت نیاز به بازیگر داریم. حامد ادوای قبلا برای یک نقش دیگری در این نمایش به من لطف کرده بود که من نتوانستم ولی این‌بار خوشبختانه شرایط فراهم شد و وارد گروه شدم.

شما عضو ثابت گروه "گره" هستید؟ 

منصور نصیری: خیر. من سعادت این را نداشتم که عضو گروه باشم. قبلاً قرار بود عضو گروه باشم ولی به خاطر گرفتاری‌هایی که داشتم نشد.

نقشی که ایفا می‌کنید خیلی با سن شما فاصله دارد. از چالش‌های‌تان برای رسیدن به این نقش بگویید.

منصور نصیری: این نقش سه برابر سن مرا دارد! ولی خب برای من جالب بود که در این نقش بازی کنم. من قبلاً متن را خوانده بودم و ۴ سال پیش یک بخش‌هایی از فیلم‌ کار آقای آذرنگ را هم دیده بودم و کاراکتر یوسف را می‌شناختم. یوسف برای من یک نشانه است و خیلی با آن چالش دارم. من هم در دوران جنگ نبوده‌ام ولی فکر می‌کنم اصلاً لزومی ندارد آن‌جا بوده باشیم. ما وقتی به بلوغ فکری می‌رسیم، می‌توانیم راجع به هر پدیده‌ای صحبت کنیم. طبیعتاً اگر آن‌جا می‌بودیم بیشتر درکش می‌کردیم ولی به نظرم ما خوش‌شانس بودیم که آن موقع حضور نداشتیم چون الان می‌توانیم به طور منطقی‌تری بررسی‌اش کنیم. کسانی که در بطن جنگ بودند شاید احساس‌شان بیشتر درگیر می‌شود تا منطق‌شان.

خانم ریاحی شما آذری‌زبان هستید. این موضوع چقدر در انتخاب شما برای بازی در اپیزود آذری نمایش دخیل بوده است؟ شما چیزی از جنگ 8 ساله در خاطرتان هست؟

بهاره ریاحی: من اصالتاً آذری هستم ولی پدرم متولد تهران است و من ترکی بلد نیستم. من بچه‌ جنگ هستم. سال 1360 به دنیا آمده‌ام. اواخر دوره جنگ مدرسه هم می‌رفتم و آن روزها را خیلی خوب به یاد می‌آورم. 

شما پیش از "خنکای ختم خاطره" تجربه بازی در تئاتر را داشتید؟

بهاره ریاحی: خیر، این اولین کارم بود. من تحصیلاتم موسیقی است و سال 87 در مؤسسه کارنامه بازیگری خواندم. کارهای تئاتری که قبلاً انجام داده‌ام در حد کارهای دانشجویی بوده است. در دو سه تا از پایان‌نامه‌های بچه‌های دانشگاه هنر بازی کردم و یک سری کارها هم در خود آموزشگاه کارنامه انجام دادم. دو تا کار هم در جشنواره امید انجام دادم که خانم مریم دهکردی آن را 4- 5 سال پیش راه‌اندازی کرد. برای حضور در "خنکای ختم خاطره" نیما انصافیان با من تماس گرفت و من شرایط را سنجیدم و به گروه اضافه شدم. بنابراین من هم مثل آقای نصیری عضو ثابت گروه "گره" نیستم.

حامد ادوای: من به شخصه اعضای تئاتر گروه "گره" را مرزبندی نمی‌کنم. از نظر من تمام ۲۵ نفری که در نمایش "خنکای ختم خاطره" حضور دارند الان عضو این گروه هستند. حالا ممکن است بعد از این نمایش بخواهیم یک نمایش کم پرسوناژ را کار کنیم ولی در کارهای بعدی با آن‌ها ادامه می‌دهیم. همه بچه‌ها به یک نسبت زحمت کشیدند و این کار همان‌قدر که متعلق به من است، به تک تک اعضای گروه هم تعلق دارد. برای من هیچی به اندازه حال خوب گروهم مهم نیست. من معتقدم اگر این حال خوب نباشد، خروجی کار هم درخشان نخواهد بود. فارغ از خروجی‌های کار، بزرگترین موفقیت من در این سال‌ها این بوده است که توانسته‌ام در یک مدت کوتاهی آدم‌ها را با هم رفیق کنم تا دل‌شان برای کار و رفاقت‌شان بسوزد. ما ۹۰ درصد تمرین‌های‌مان بازی است و عمدتاً سر تمرین بازی می‌کنیم تا این رفتار گروهی برای‌مان شکل بگیرد. من به جرئت می‌توانم بگویم تا به امروز چنین پشت‌صحنه خوبی ندیده‌ام. اگر امروز اوضاع تماشاچی ما خوب است، مطمئنا یک بخش عمده‌ای از آن به خاطر حال خوب و انرژی خوبی است که از ما ساطع می‌شود.

خانم ریاحی، شما نقش مادری را بازی می‌کنید که دخترش برای عمل جراحی نیاز به لیبل خانواده شهید دارد. برای رسیدن به این نقش چه چالش‌هایی داشتید؟

بهاره ریاحی: نقشی که من بازی می‌کنم با خود من حدود 15- 20 سال تفاوت سنی دارد. طبیعتاً رسیدن به همچین نقشی کار سختی است ولی من در تمرینات توانستم به آن برسم. البته پارتنر خوبی هم داشتم؛ امین موحدی‌پور و محمد اصغری. هدایت حامد ادوای به عنوان کارگردان هم خیلی تأثیرگذار بود. من قبلاً هم در تلویزیون کار کرده‌ام، هم در سینما و هم تجربه بازی در فیلم کوتاه را دارم ولی در این کار برای اولین بار مفهوم گروه بودن را به معنای واقعی حس می‌کنم. اعضای گروه مثل یک زنجیر به هم وصل هستند. درست است که اپیزودهای ما از هم جداست ولی حس و حال اپیزود قبلی روی ما تأثیر می‌گذارد و همه برای بازیگرهای اپیزودهای دیگر آرزوی موفقیت می‌کنند. الان حدود 6 اجرای دیگر باقی مانده و من از همین حالا دلم برای بچه‌های گروه تنگ شده است.

فکر نمی‌کنید گریم‌تان باید بیشتر می‌بود؟

بهاره ریاحی: در اجرای جشنواره گریم بیشتری داشتم و فکر می‌کنم مثل یک خانم 70 ساله به نظر می‌رسیدم ولی بعد به این نتیجه رسیدیم که گریم را کمترش کنیم.

حامد ادوای: ما سر اپیزود آذری خیلی بحث داشتیم که دقیقاً چه اتفاقی دارد می‌افتد چون این اپیزود به خاطر قصه‌ای که دارد روایت می‌کند متفاوت از بقیه اپیزودها است و برای خود من تراژیک‌ترین اپیزود نمایشنامه است. این‌که آن خانواده‌ واقعا خانواده یوسف هستند یا نیستند خیلی برای ما چالش بود. متن این کد را به ما می‌داد که این‌ها اصلاً خانواده شهید نیستند و در نتیجه سن‌شان می‌توانست هرچقدر باشد. به همین خاطر گریم‌های آن‌ها یک مقدار جوان‌تر از گریم کاراکترهای بقیه اپیزودها است. دوست داشتیم تماشاچی‌ هم درگیر این چالش شود که چرا این کاراکترها از بقیه جوان‌تر هستند؟ پس این‌ها نمی‌توانند خانواده شهید باشند.

منصور نصیری

آقای نصیری شما هم کارگردان هستید و هم بازیگر. کدام یک برای‌تان در اولویت است؟ 

منصور نصیری: من تا به حال دو تجربه کارگردانی و ۶- ۷ تجربه بازیگری داشته‌ام. اولویت اصلی‌ام بازیگری است و بعد کارگردانی. من امسال شغل خودم که کارمندی بود را کنار گذاشتم و تمرکزم را روی بازیگری گذاشتم تا از این حرفه درآمد هم کسب کنم. کارگردان مثل کسی است که بیرون آب ایستاده است ولی بازیگر توی آب است و توی آب لذت عجیب‌تری دارد چون دائم همراه با کشف و یادگیری است. من از حامد ادوای و همین‌طور محمد اصغری که نقش مقابلم را بازی می‌کنند ممنونم که دست مرا در "خنکای ختم خاطره" برای تجربه و کشف کردن باز گذاشتند چون نقشم یک نقش چالش ‌برانگیز است و من هم اساساً چالش‌های بازیگری را دوست دارم. دلم می‌خواهد کسی که به دیدن این نمایش می‌آید مرا نشناسد. این اتفاق در مورد یکی دو نفر از تماشاگران افتاد.

شما دیرتر از بقیه به گروه پیوستید، درست است؟

منصور نصیری: بله‌. من در ایام نوروز به گروه اضافه شدم. دیرتر از بقیه آمدم و این شنا کردن در آب را تجربه کردم ولی از تک‌تک اجراها لذت بردم و هر شب دارم بیشتر لذت‌ می‌برم و خودم را کامل‌تر می‌کنم. مدل تمرین و کار با حامد ادوای خیلی جالب است و طوری است که در طول اجراها هم یک کشفیاتی اتفاق می‌افتد. مدل برخورد حامد ادوای با بازیگرها و احترامی که برای خودش قائل است خیلی برای من ارزشمند بود. حامد برای هر کدام از ما یک نامه فرستاد که کلی حرف مثبت و انرژی توی آن بود. چیزهایی که از بازیگر می‌خواهد را توی آن نامه می‌گوید. من اسم این کار را می‌گذارم تدبیر و مدیریت.

حامد ادوای: من بالای این نامه‌ها می‌نویسم قرارداد دلی- حرفه‌ای. یک چیزی است بین من و اعضای گروه. هر کسی به گروه اضافه شود این نامه را برایش می‌نویسم.

طی تجربه به این نامه رسیدید یا در نمایش‌های قبلی‌تان هم این کار را انجام می‌دادید؟

حامد ادوای: من نمی‌دانم چرا این شکلی است ولی فکر می‌کنم کانون پرورش فکری خیلی از مباحث اخلاقی و حرفه‌ای‌ را به من آموزش داده است. این حس مهربانی و احترام از هر چیزی برایم مهم‌تر است. به همین خاطر از روز اولی که تئاتر حرفه‌ای را اجرا کردم این قرارداد وجود داشته و فقط شکلش تغییر کرده است. یک وقت‌هایی شاید به خاطر وقت کم، به جای نامه فایل PDF فرستاده‌ام. محمد اصغری فکر کنم ۵ تا از این نامه‌ها دارد. مسئله دیگر در مورد برنامه‌ریزی تمرینات است. ما برای اجرای عمومی‌مان این برنامه را نداشتیم ولی برای اجرا در جشنواره یک برنامه کتبی به بچه‌ها می‌دادیم که همه چیز تمرینات در آن قید شده بود.

بهاره ریاحی: در "خنکای ختم خاطره" همه چیز منظم بود. تعداد بازیگران بالا بود و بچه‌ها کار ثابت داشتند، در نتیجه هماهنگ کردن آن‌ها کار سختی بود. به همین خاطر حامد ادوای به ما برنامه می‌داد و مثلاً می‌گفت از این ۲۰ روز، ۵ روزش را انتخاب کنید و ما با دست باز و بدون استرس انتخاب می‌کردیم و هیچ‌کدام از روزهایی که انتخاب کردیم هم کنسل نشد.

چقدر تمرین کردید؟

حامد ادوای: برای جشنواره تئاتر شهر حدود سه و نیم ماه و برای اجرای عمومی هم دو و نیم ماه. روی هم رفته تقریبا ۶ ماه شد.

شما علاقه خاصی به نمایش‌های سورئال دارید. این علاقه از کجا می‌آید؟ 

حامد ادوای: من فکر می‌کنم باید بین فانتزی و سورئال یک تمایزی قائل شویم چون کارهای من بیشتر به فانتزی نزدیک‌تر است و بخش عمده‌ای از این علاقه هم به این برمی‌گردد که سال‌ها تئاتر عروسکی کار می‌کردم. من آن موقع دوست داشتم در مورد چیزهای مهم کار کنم و یادم است در بیست و ششمین دوره جشنواره تئاتر "زال و رودابه" را کار کردم. این علاقه به کارهای فانتزی از آن‌جا می‌آید. یک بخشی از آن فضای فانتزی به خاطر جذابیت بصری است که دوست دارم تماشاچی آن را در کارم ببیند. در "خنکای ختم خاطره" هم سعی کردم این فضای بصری وجود داشته باشد. من تمام اجراهای این نمایشنامه را دیدم. کار آقای نیما دهقان را هر دو دفعه دیدم. متأسفانه خیلی درست با این نمایشنامه برخورد نمی‌شود. خیلی روی بخش رئالیستی این نمایشنامه تأکید می‌کنند و این چشم‌های مخاطب را خسته می‌کند. ما ۶ اپیزود را پشت سر هم می‌بینم. از یک جایی به بعد لو می‌رود که ما اولش قرار است یک ذره مخاطب را بخندانیم و در آخر احتمالا اتفاقی می‌افتد که حال مخاطب را بد می‌کند. این بیس داستان است. این‌که یک کارگردان و گروه چکار می‌توانند انجام بدهند که تماشاچی جذابیت بصری را هم حس کند، کار مهمی است که ما توانستیم در این نمایش انجامش بدهیم. حالا این‌که موفق بوده‌ایم یا نه را نمی‌دانیم ولی تلاش‌مان را کردیم.

در اجراهای پیشین این اثر، کاراکتر پدر ارمنی یک سری مسائل داشت. شما در بازبینی برای آن بخش‌ها به مشکلی برنخوردید؟

حامد ادوای: خیر. من فکر می‌کنم آن اجرا سال 88 یا 89 در یک فضای ملتهبی روی صحنه رفت و آن اتفاقات و حواشی‌ای که برایش پیش آمد کاملاً طبیعی بود. خدا را شکر ما به مشکلی برنخوردیم. البته خودمان را برای هر اتفاقی آماده کرده بودیم ولی چه در اخذ مجوز و چه در بازبینی مرکز مشکلی نداشتیم.

گروه شما اکثرا جوان‌ هستند و علیرغم این‌که بازیگر چهره‌ای در گروه‌تان نیست ولی از نمایش‌تان استقبال خوبی می‌شود. با این حال چطور شد که به سراغ خانم مریم بوبانی رفتید؟ این‌که از بازیگر چهره استفاده نکردید هم ریسک نبود؟

حامد ادوای: من تنها روزی در کارهایم از بازیگران چهره استفاده خواهم کرد که خود منصور نصیری، بهاره ریاحی و بقیه بچه‌های گروه چهره شده باشند. اما در مورد خانم بوبانی قضیه کمی متفاوت است و با یک چهره‌ای مواجه هستیم که بازیگر است. بین کسی که بازیگر نیست ولی سلبریتی است با کسی که بازیگر است و حالا چهره شده، تفاوت عمده‌ای وجود دارد. من و خانم بوبانی قبلاً در یک فیلم کوتاه تجربه همکاری با هم را داشتیم و به عنوان بازیگر مقابل هم بازی کرده بودیم. از همان روزهای اول افراد مختلفی به من فشار می‌آوردند که برای "خنکای ختم خاطره" بازیگر چهره بیاورم. می‌گفتند سالن حافظ ترسناک است و زمین می‌خورید. من واقعاً همیشه مخالف این قضیه بودم و هنوز هم روی باورم هستم. اپیزود جنوبی ما به لحاظ بازیگری تقریباً سخت‌ترین اپیزود نمایشنامه بود چون آن اپیزود مونولوگ است و در آن دیالوگی صورت نمی‌گیرد. البته یک سری دیالوگ‌ها در فضای وهمی بین کاراکتر زن با پسرش اتفاق می‌افتد. به هر حال ترجیح من این بود که بازیگری را برای این نقش پیدا کنیم که بتواند از پس کار بر بیاید. من برای این نقش خیلی سراغ چهره‌ها نرفتم و فقط به یکی دو نفر پیشنهاد دادم که گروه ما از پس دستمزد آن‌ها بر نمی‌آمد. در نهایت تصمیم گرفتم به سراغ گزینه اولم یعنی خانم بوبانی بروم چون ایشان در بازیگری و در رفتار گروهی یکی از حرفه‌ای‌ترین آدم‌های نسل خودشان هستند. خانم بوبانی به خاطر حس و حالی که نسبت به زنان جنوب کشورمان داشتند، با آغوش باز این نقش را پذیرفتند و کنار ما بودند. من فکر می‌کنم خانم بوبانی انتخاب خیلی درستی بودند و ما موفق شدیم  آن اپیزود را نجات دهیم. ما در طول زمانی که با هم کار کردیم، چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتیم. در جشنواره تئاتر شهر خانم پردیس منوچهری این نقش را بازی می‌کردند و ایشان هم  بسیار زحمت کشیدند ولی شرایط به ما اجازه نداد که دوباره با هم همکاری داشته باشیم. در حال حاضر برای من از هر چیزی مهم‌تر انتقال تجربه‌ای است که بین ما و خانم بوبانی اتفاق می‌افتد.

آقای نصیری، عدم استفاده از بازیگر چهره شما را بابت دیده نشدن نمایش نگران نکرد؟ 

منصور نصیری: نه اصلاً. 

حامد ادوای: من یک روز سر تمرین بچه‌ها را جمع کردم و گفتم ممکن است نمایش ما تماشاگر نداشته باشد، شما باید آماده هر اتفاقی باشید ولی منصور نصیری با من دعوا کرد و گفت چرا این حرف را می‌زنی؟ ما با سالن پر اجرا می‌رویم.

منصور نصیری: موضوع اصلی نمایش انتظار است و آدم‌های این نمایش از انتظار رنج می‌برند. من به مخاطبین شما و این نمایش پیشنهاد می‌کنم کتاب "چهار اثر" نوشته فلورانس اسکاول شین را بخوانند. بعد از خواندن این کتاب به این باور خواهند رسید که هر کسی، هر کاری که انجام می‌دهد نجات‌بخش است. من فکر می‌کنم اگر خانواده‌های قصه این کتاب را می‌خواندند چنین اتفاقی برای‌شان نمی‌افتاد و آقای آذرنگ هم این نمایشنامه را نمی‌نوشتند و یا حتی جنگی هم شکل نمی‌گرفت. در این کتاب فصلی با نام "انتظار" وجود دارد که می‌گوید شما هر چیزی که باشید همان برای‌تان اتفاق می‌افتد. در صحبت‌هایی که ما با هم داشتیم، حامد گفت باید منتظر هر اتفاقی باشیم و ممکن است با صندلی‌های خالی اجرا برویم، از الان بدانید که به یک‌ باره بهم نریزید. حامد داشت ما را برای هر اتفاقی آماده می‌کرد ولی من فکر کردم بهتر است خودمان را برای یک اتفاق خوب آماده کنیم و به هم انرژی بدهیم. در همین ماه رمضان یک حال جمعی ایجاد می‌شود که همه می‌توانند احساسش کنند، حتی کسانی که به هر دلیلی نمی‌توانند روزه بگیرند. احساس کردم ما هم به جای ناله کردن و غر زدن می‌توانیم برویم به این سمت. این نمایش چهره ندارد ولی من فکر می‌کنم همه دارند نان دل خودشان را می‌خورند که شانس حضور روی صحنه را داشته باشند. من خیلی خوشحالم که می‌توانم یک انرژی مثبت را به گروه انتقال بدهم. شاید اگر خودم کارگردانی کنم هم به همین سمت بروم. دو سه سال پیش می‌گفتم فلان نمایش را با چند چهره روی صحنه ببریم که این کار قطعا چالش‌های مختلفی هم دارد ولی نیت، نیت درستی نیست. من اگر یادم برود که چرا دارم تئاتر کار می‌کنم، ممکن است یک نگاه کاسبی داشته باشم. 

الان کارگردان‌های حرفه‌ای و بزرگ هم انتخاب بازیگرهای‌شان به سمت چهره‌ها رفته است.

منصور نصیری: نیت‌شان مهم است. به هر حال چهره‌ها هم بازیگر هستند و باید کار کنند منتها ما باید بدانیم تصمیمی که می‌گیریم چه تبعاتی دارد. من بازیگر هستم و چندین سال است که دارم کار می‌کنم. سال ۹۳ یک لیستی تحت عنوان استعدادهای جوان سال اعلام کردند که من هم سعادت داشتم در آن لیست باشم. برایم عجیب بود که آدم‌های آن لیست به حال خودشان رها شدند، در حالی‌که درستش این بود که دبیر آن جشنواره یک سال بعد پیگیری می‌کرد و می‌گفت ما تو را به عنوان استعداد برتر انتخاب کرده‌ایم و تو بی‌خود می‌کنی بیکار هستی! ما باید این پیگیری‌ها را انجام بدهیم. نمی‌دانم، شاید من هم رئیس فلان مجموعه شوم و این حرف‌ها یادم برود. امیدوارم این‌طور نشود. من تدریس هم می‌کنم و شاگردهایی دارم که متولدین سال‌های ۷۶، ۷۷ و ۷۸ هستند. مدام از خودم سوال می‌کنم که منصور آیا دلت می‌خواهد این‌ها پیشرفت کنند؟ به پیشرفت‌شان فکر می‌کنی؟ ممکن است این‌ها از تو بهتر شوند. استاد سمندریان می‌گفت بهترین شاگرد، شاگردی است که از استاد خودش پیشی بگیرد. بهترین استاد هم طبعا استادی است که تلاش کند شاگردهایش پیشرفت کنند و از خودش بهتر شوند. مسئولین و کسانی که جایگاه خاصی دارند باید به معنای واقعی کلمه به جوان‌ها بها بدهند. این‌ها تیتر نیست. تیترهای معمولی و شعار نیست. خیلی مهم و حیاتی است که به جوان‌ها توجه کنیم و فضایی را فراهم کنیم که از خود ما بهتر شوند.

تا به حال مسئولی به دیدن نمایش‌تان آمده است؟

حامد ادوای: فعلاً کسی نیامده است. در ادامه حرف‌های منصور این را بگویم که من سال 96، هفت متن را به مرکز تئاتر مولوی دادم که 2 اثر تألیفی بود و یکی از آن‌ها هم متنی از شپرد بود که تا حالا در ایران ترجمه نشده و خودمان آن را ترجمه کرده‌ایم. مرکز تئاتر مولوی هر 7 نمایشنامه را رد کرد! حالا این‌که متن‌ها رد شدند خیلی مهم نیست، مهم این است که مرکز تئاتر مولوی مؤظف است به دانشجو توضیح بدهد که این متن این‌طوری است و اگر فلان کار را بکنی بهتر است منتها هیچ توضیحی داده نمی‌شود. 

من فکر می‌کردم طی آن فراخوان اکثر متن‌ها قبول شده‌اند!

حامد ادوای: اساساً خیلی عجیب بود. من وقتی به این مرکز مراجعه کردم، هر هفت متن جزو اولویت‌های اول نبودند. به نظرم در این فراخوان متن‌هایی پذیرفته شدند و نمایش‌هایی در سالن مولوی اجرا رفتند که وجاهت نداشتند و دلیلی نداشت که آن‌ نمایش‌ها روی صحنه بروند. من معتقدم حداقل در یک نهاد دولتی باید کسانی که حق‌شان است فرصت اجرا پیدا کنند. من سه نمایش "پشت سرت را نگاه کن"، "ماه‌ و پلنگ" و " زندگی یک هنرمند" را سال 94 روی صحنه بردم ولی کسی در جشن خانه تئاتر نیامد بگوید حالت چطور است؟ من خودم عضو خانه تئاتر هستم ولی هیچ‌کس به من نگفت حالت چطور است؟ متاسفانه قصه طوری پیش می‌رود که انگار من جای کسی را گرفته‌ام. در حالی‌که اساساً این‌طور نیست و من فکر می‌کنم نسل قبل باید دست ما را بگیرد و از ما استفاده کند. به هر حال این انتقال تجربه باید اتفاق بیفتد. نسل‌های قبل‌تر از نسل‌های میانی تئاتر به آن‌ها کمک می‌کردند ولی انگار نسل میانی از ما یک ترسی دارند که نکند جای آن‌ها را بگیریم. به همین خاطر است که ما در اتفاق‌های زیادی دچار مشکل می‌شویم. ما وقتی می‌خواهیم یک نمایشی را اجرا کنیم، مجوز اجرا به ما نمی‌دهند و می‌گویند این را خودمان باید اجرا ببریم. این نوع برخوردها باید تغییر کند. 

بهاره ریاحی: این مشکل یک سیستم بیمار است که ما می‌توانیم آن را به تئاتر هم تعمیم دهیم. به نظرم ایده استفاده از بازیگر چهره در تئاتر اصلاً ایده درستی نیست.

بهاره ریاحی

به نظرتان این‌که بازیگران چهره خیلی روی دور هستند، ایراد از سیستم است یا خود تئاتری‌ها؟

بهاره ریاحی: به نظرم مشکل از خود سیستم تئاتر و سینما است. من احساس می‌کنم آن سیستم را به خاطر وجهه مادی‌اش انتخاب می‌کنند و فقط پولش را در نظر می‌گیرند. تهیه‌کنندگان زیادی در این عرصه فعالیت می‌کنند و در طول سال تئاتر‌ها و فیلم‌های زیادی هم تولید می‌شود. من فکر می‌کنم خیلی خوب می‌شود اگر در این کارها بیایند یک سری بازیگر جوان را محک بزنند یا می‌توانند بیایند از نزدیک بنشینند و کار آن‌ها را ببینند.

حامد ادوای: شما یک کارگردانی را در نظر بگیرید که کار اولش را با یک متن درخشان می‌خواهد بسازد ولی می‌داند که به هیچ عنوان به او سالن دولتی نمی‌دهند. بنابراین کارگردان مجبور می‌شود برای اجرا به سراغ سالن‌های خصوصی برود. از طرفی هم میانگین کف فروش این سالن‌ها یک مبلغی بین ۶۰۰ هزار تومان تا دو و نیم میلیون تومان است و کارگردان نمی‌داند که باید چه کاری انجام بدهد تا هزینه کارش را پوشش بدهد. در نتیجه کارگردان مجبور می‌شود به سراغ بازیگران چهره برود. به نظرم کارگردان‌ها مقصر این مسئله نیستند و اشتباه اصلی متوجه سیستم مدیریتی ما است. در سال‌های اخیر کسانی که با سرمایه‌های‌شان دلار می‌خریدند و سود می‌بردند وارد حوزه سالن‌داری تئاتر شدند و فکر می‌کردند تئاتر جایی است که می‌شود با آن سود کرد. در حالی‌که هیچ دید هنری هم پشت این قضیه وجود نداشت و ندارد. اکثر سالن‌های خصوصی دو اجرایی هستند و به همین خاطر یک فاکتور اصلی در تئاتر به اسم طراحی صحنه از بین رفته است. الان مدیران سالن‌های خصوصی از همان اول می‌پرسند طراحی صحنه شما پرتابل است یا نه؟ طبیعتاً چون گروه‌ها باید سالن‌ را زود تحویل بدهند، گریم و تعویض لباس هم سریع صورت می‌گیرد. کارهای فاخر در تئاتر ما انگشت‌شمار شده‌اند چون نمایش‌ها خیلی از فاکتورهای مهم را ندارند. اوضاع تئاتر به گونه‌ای پیش می‌رود که با یک ماه قبل خودش هم قابل مقایسه نیست. رفتار ما برای تبلیغ کردن و کارهای دیگر باید نسبت به یک ماه گذشته تغییر کند و به‌روز شویم. شرایط تئاتر تا این حد سخت و پیچیده شده است. ما رفتار و سلیقه مخاطب را داریم شکل می‌دهیم. ما در سال‌های گذشته در ازای این همه سالن تئاتر که اضافه کردیم، چقدر تلاش کردیم برای تئاتر تماشاگر اضافه کنیم؟ یک زمانی در شهر مثل قارچ پلاتو درست می‌شد و الان هم به خاطر جنبه مادی همین‌طور سالن تئاتر می‌سازند. ما 6- 7 سال پیش یک جمعیت دو هزار نفره در تئاتر بودیم که می‌رفتیم نمایش‌های همدیگر را می‌دیدیم ولی الان سالن‌های تئاتر آن‌قدر زیاد شده‌اند که تمام آن دو هزار نفر روی صحنه هستند و دیگر کسی نیست که برود کار آن‌ها را ببیند.

بهاره ریاحی: الان آدم‌ها برای این‌که نمایشی را انتخاب کنند و ببینید، در سایت تیوال اسم کارگردان و نمایش را جست‌وجو نمی‌کنند و فقط بازیگران نمایش برای آن‌ها مهم است.

منصور نصیری: فکر می‌کنم این مسئله فقط مختص تئاتر نیست و در همه حرفه‌های دنیا آدم‌های دغدغه‌مند در اقلیت قرار می‌گیرند. معمولاً اکثریت در یک جریان دیگری قرار دارند و خیلی نمی‌شود این مسئله را کنترل کرد چون با انسان طرف هستیم. به نظرم باید ببینیم چه کار کرده‌ایم که این اتفاق افتاده است. من فکر می‌کنم همه ما باید به عقب برگردیم و این سال‌ها را دوره‌ کنیم.

آقای ادوای، فکر می‌کنم اجرایی که نیما دهقان از "خنکای ختم خاطره" روی صحنه برد یک صحنه شطرنجی داشت. درست است؟

حامد ادوای: صحنه شطرنجی نبود. ما با یک صحنه تماماً سفید مواجه بودیم و لته‌های 70 سانتی‌متری در طول نمایش صحنه را پر می‌کرد. در نهایت هم به یک میز تو در تو می‌رسید. این همان چیزی است که متن می‌گوید. البته ایده کارگردان و آقای منوچهر شجاع به عنوان طراح صحنه هم در آن دخیل بود. چیز دیگری غیر از آن نداشت.

شما یک طراحی صحنه فرمالیستی دارید و روی صحنه مرز بین زمین و آسمان و حتی برزخ دیده می‌شود. این ایده آقای موسوی بود یا طراحی صحنه در مشارکت با شما انجام شد؟

حامد ادوای: من در جشنواره تئاتر شهر خودم طراح صحنه بودم ولی بعد تصمیم گرفتیم بخش‌هایی از نمایش که می‌توانست بهتر باشد را تغییر بدهیم. این تغییرات در طراحی صحنه و همه جنبه‌های کار اتفاق افتاد. من قبلاً ۳ کار از آقای محمد موسوی دیده بودم و بعد با ایشان وارد جلسه شدم‌. در ادامه من از ایده‌های خودم که در جشنواره شهر اجرا کرده بودم به آقای موسوی گفتم و ایشان چندین طرح برای ما آماده کردند که در مشورت با هم به این طراحی رسیدیم. محمد موسوی به شدت یک طراح صحنه‌ خلاق و آدم شریف و گروه‌محوری است. همان‌قدری که بازیگر سر تمرین می‌آمد، آقای موسوی هم می‌آمد و در مورد میزانسن‌ها نظر می‌داد. برای من افتخار بزرگی بود که آقای موسوی در این نمایش به عنوان طراح صحنه در کنارم بود. از اول هم تصمیم ما این بود که فضاسازی‌‌ها فرمالیستی باشد تا برای تماشاچی جذابیت بصری داشته باشد. ایده‌ من این بود که مرز بین زمین و آسمان را داشته باشیم که آقای موسوی طرح‌هایی زد و در نهایت به این طرح رسیدیم.

موسیقی نمایش "خنکای ختم خاطره" هم نسبت به اجرای‌تان در جشنواره‌ تغییر کرده و کمرنگ شده است. در مورد این تغییر توضیح بدهید؟

حامد ادوای: موسیقی‌های نمایش در جشنواره موسیقی‌های اقلیمی بودند. یعنی ما برای هر اپیزود موسیقی همان منطقه را داشتیم. آن موسیقی‌ها به لحاظ اجرایی موفق بودند چون احساس تماشاچی‌ها را بر می‌انگیختند ولی به لحاظ تئاتری اشتباه بودند چون موسیقی بر روی بازی‌ها، نمایشنامه و صحنه سوار می‌شد. به نظرم این بیش از حد حال تماشاچی را می‌گرفت و در نتیجه تصمیم گرفتیم موسیقی کار را هم یک‌دست کنیم. من با کسرا پاشایی از قبل آشنایی داشتم و می‌دانستم کسرا در مورد موسیقی به شدت یک آدم منطقی است. کسرا پاشایی خیلی منطقی و علمی به پدیده موسیقی نگاه می‌کند و اگر جایی نیاز به موسیقی نداشته باشیم خودش می‌گوید این‌جا باید سکوت باشد. ما با هم بر سر موسیقی سنتی و الکترونیک بحث داشتیم که در نهایت تصمیم گرفتیم از موسیقی الکترونیک استفاده کنیم.

آقای ادوای، پس از نمایش "خنکای ختم خاطره" دوباره قرار است 2- 3 سال کار نکنید یا این‌که در آینده نزدیک کار جدیدی را روی صحنه خواهید برد؟

حامد ادوای: احتمالاً نمایش "خنکای ختم خاطره" یک فصل دیگری را برای گروه تئاتر "گره" رقم خواهد زد. بعد از این نمایش من قطعاً در مرداد یا مهر ماه یک نمایشی را در سالن انتظامی خانه هنرمندان روی صحنه می‌برم. در حال حاضر 2- 3 متن را به گروه پیشنهاد داده‌ایم و قرار است در مورد آن‌ها تصمیم‌گیری کنیم. امسال حداقل یک کار دیگر را هم روی صحنه خواهیم برد.

کار کودک را کنار گذاشته‌اید یا آن‌ را ادامه می‌دهید؟ 

حامد ادوای: من نمایش عروسکی "روز خوب مردن" را در بیست‌ و‌ ششمین جشنواره تئاتر روی صحنه بردم که یک تراژدی به تمام معنا است. احتمالاً در آینده این نمایش را در پلاتو تئاتر شهر اجرا می‌کنم ولی در حال حاضر دغدغه اصلی من کار کودک نیست.

خانم ریاحی شما هم‌چنان در تئاتر حضور خواهید داشت؟

بهاره ریاحی: بله. تئاتر برایم به نسبت قبل جذاب‌تر شده است و به همین دلیل دوست دارم که بیشتر در تئاتر باشم.

الان مشغول کار دیگری هم هستید؟ 

بهاره ریاحی: خیر. 

آقای نصیری شما چطور؟

منصور نصیری: من هم فعلاً مشغول کاری نیستم و فقط دارم یک سری ورک‌شاپ‌های مرتبط با سینما را می‌گذرانم. یک سری معایب را در خودم کشف کرده‌ام و الان کمی دارم خودسازی می‌کنم و برایش کلاس می‌گذرانم تا عیب‌هایم رفع شوند. من دغدغه بازیگری دارم و دوست دارم بازیگری در حوزه سینما را هم تجربه کنم. هر زمانی که پرده سینما را می‌بینم، دلم می‌خواهد خودم هم در آن درامی که می‌بینم حضور داشته باشم. البته دغدغه کارگردانی هم دارم و همین‌طور بین کارگردانی و بازیگری می‌چرخم.

حامد ادوای بهاره ریاحی منصور نصیری

و صحبت‌های پایانی...

بهاره ریاحی: نقش من نقش سختی بود. کلاً نقش‌های مرد و زن اپیزود آذری سخت بودند چون حس و حال آن اپیزود از کمدی به تراژدی تبدیل می‌شود و اگر ما نمی‌توانستیم تداوم حسی را در بیاوریم، اپیزود به یک چیز مسخره‌ای تبدیل می‌شد. این‌که بازیگر بتواند تماشاچی را بخنداند و با خودش همراه کند و در آخر او را تحت تأثیر لحظات تراژیک قرار بدهد خیلی لذت‌بخش است. من از این کار خیلی لذت بردم و حالا باز هم دوست دارم تئاتر کار کنم و بیش از هر زمانی به تئاتر علاقه‌مند شده‌ام. در پایان برای همه آدم‌ ها آرزوی آزادی و صلح می‌کنم. 

منصور نصیری: کاراکتر من خیلی فضامحور بود و من خیلی دوستش داشتم. ما فیدبک‌های مختلفی از مخاطبان گرفتیم. هم کامنت‌های موافق داشتیم و هم کامنت‌های مخالف. فکر می‌کنم هر پدیده‌ای به همین شکل است. لزوماً اگر همه بخواهند شما را تأیید کنند شاید یک جای کارتان بلنگد. من قبلاً خیلی از نقد گریزان بودم و نقد خیلی حس بدی بهم می‌داد ولی روی خودم کار کردم و سعی کردم این را به خودم بقبولانم که وقتی کسی نقدم می‌کند احتمالاً خیرم را می‌خواهد. امیدوارم در تئاتر یک مجموعه نظام‌مند شکل بگیرند و دکتر استوکمان‌ها در تئاتر به وجود بیایند. استوکمان الگوی خیلی خوبی است. 

حامد ادوای: من فکر می‌کنم روی صحنه رفتن "خنکای ختم خاطره" اتفاق کم‌نظیری است و در شرایط فعلی اجرای متنی که خیلی بار کمدی ندارد و به تعبیر بعضی‌ها خیلی حرف روز را نمی‌زند، جسارتی می‌خواهد که خوشبختانه ما آن را داشتیم. باید ببینیم آقای آذرنگ این لطف را دوباره در حق ما می‌کنند یا خیر. ما از سوی هیچ نهاد و ارگانی حمایت نشدیم، به غیر از مرکز هنرهای نمایشی که اصولاً به گروه‌ها کمک هزینه می‌دهد. آقای شهرام کرمی که دبیر جشنواره تئاتر شهر هم بودند قبلاً از ما حمایت کردند که ما از ایشان تشکر می‌کنیم ولی کمک دیگری به ما نشد. ما 14-15 شماره نامه داریم که هیچ‌کدام به نتیجه نرسید. بنیاد شهید که خودش متن را به آقای آذرنگ سفارش داده بود هم ما را حمایت نکرد. به ضرس قاطع می‌گویم که ما روی پای خودمان ایستادیم و متکی به خودمان بودیم. منت‌دار هیچ‌کس نیستیم چون این کار را هزینه شخصی روی صحنه بردیم و قطعاً این نمایش شروع اتفاقات جذاب برای گروه خواهد بود. من آرزو می‌کنم همه تئاترهایی که روی صحنه هستند و برای‌شان زحمت کشیده شده است، دیده شوند و تماشاگرها از این کارها حمایت کنند. امیدوارم مدیران تئاتری این مملکت هم بیایند کار ما را ببینند. من همین‌جا به استاد عزیزم آقای نادر برهانی‌مرند تبریک می‌گویم که دبیر جشنواره تئاتر شدند و دعوت‌شان می‌کنم که بیایند کار این گروه جوان را تماشا کنند. گروه داوران جشن بازیگر هم همین‌طور. در پایان از نیما انصافیان و آیدا مرادیان به طور ویژه تشکر می‌کنم که در این نمایش دستیارهای من بودند و خیلی زحمت کشیدند. من خودم سرباز هستم و یک تایم‌هایی ممکن بود دیر به تمرینات برسم. در آن مواقع زحمت‌ها به دوش نیما انصافیان و آیدا مرادیان بود که از هر دوی‌شان ممنونم.