سرویس تئاتر هنرآنلاین: تاجبخش فنائیان پس از 8 سال نمایش "هملت و دن کیشوت" را از اسفندماه سال گذشته در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه آورده است. این اثر نمایشی مواجهه شخصیت‌های طنزگونه دن‌کیشوت با شخصیت‌های نمایش هملت است که کمدی هولناک تاریخی را به صحنه کشانده است. به بهانه اجرای این اثر نمایشی با کارگردان و دو بازیگر این نمایش کاظم بلوچی و کوروش سلیمانی درباره وضعیت تئاتر، دور شدن پیشکسوتان از این هنر، تئاتر تجربی و نمایش "هملت و دن کیشوت" گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانیم:

 

آقای فنائیان، شما بعد از انقلاب شروع به یک سری اجراهایی در محیط دانشگاهی و غیردانشگاهی کردید که به لحاظ پرسوناژ و ایده‌های اجرایی ساده‌تر بودند؛ اجراهایی که با توجه به شرایط وقت، شعارهای انقلابی هم می‌دادند و در عین حال اخلاق‌گرا هم بودند. در آن مدت متن‌هایی اجتماعی از جوان‌های آن زمان نظیر محسن مخملباف و امثال او را اجرا کردید و می‌خواستید یک چیزهایی را به جامعه ابلاغ کنید ولی رفته رفته به سراغ نمایش‌های کلاسیک از جمله "لیرشاه" رفتید. در سال‌های ابتدایی انقلاب چه لزومی دیدید که متن‌های امروزی و اجتماعی اجرا کنید و بعد چه شد که به سراغ متن‌های کلاسیک رفتید؟

تاجبخش فنائیان: تحلیل کردن یک فرآیند سی و چند ساله و تغییراتی که در این مدت حاصل شده است کار ساده‌ای نیست. شاید خیلی طول بکشد که من بخواهم به گذشته برگردم و بگویم در دوره‌های مختلف زمانی شرایط جامعه چطور بود و من چرا به سراغ یک سری متن‌ها رفتم؛ ولی همیشه یک چیز مشترکی بین تمام کارهای من وجود داشته است که شما هم به آن اشاره کردید؛ آن چیز مشترک این است که من هرگز از اخلاق و رویکردهای اجتماعی عدول نکرده‌ام و جنبه‌های اخلاقی کار به لحاظ تماتیک و به لحاظ پیام‌هایی که در کار مستتر است، همیشه در کار من وجود داشته است. از این بابت هیچ تغییری در کارم حاصل نشده و کارهای من حداقل به این لحاظ وحدت دارند. من یک زمانی به اقتضای شرایط، متن‌های ایرانی را روی صحنه بردم که برخی نویسندگان ویژه آن زمان رشد پیدا کنند و مطرح شوند. از طرفی، ما با جهان قهر نیستیم و نبوده‌ایم، پس می‌بایست به دنیای خودمان هم نگاه کنیم و مشترکات آثار جهانی را با شرایط محیطی خودمان در نظر بگیریم و از آن‌ها هم استفاده کنیم. زمانی که من نمایش "تاجر ونیزی" را روی صحنه بردم، کسی باور نمی‌کرد همچین جسارتی کنم که این نمایش را در دهه 60 به صحنه ببرم. توقع منتقدان آن زمان خیلی بالا بود و چاقوها برای کسی که می‌خواست شکسپیر کار کند، تیز می‌شد تا سر از تنش جدا کنند. فضای جامعه از نظر هنری و انتقادی برای رفتن به سمت چنین کارهایی، خطرناک بود. بنابراین انتخاب "تاجر ونیزی" یک کار جسورانه و شجاعانه یا هنرمندانه بود. ضمن این‌که در باور من، شکسپیر ضمن این‌که انگلیسی است، ایرانی هم هست و من اگر بخواهم یک نمایش ایرانی کار کنم، دور از منطق نیست که به سراغ شکسپیر بروم چون متن‌های او می‌تواند با یک تحلیل کاملاً ایرانی با جغرافیای فرهنگی ایران هم‌خوانی داشته باشد و با تماشاگر ارتباط موضوعی، تماتیک و داستانی برقرار کند. بنابراین اگر به سمت آثار کلاسیک و به خصوص شکسپیر رفتم، به این دلیل بود که او را می‌توانستم ایرانی ببینم. یا نمایشنامه "نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر" اثر ژیلبر سیسبرن فرانسوی هم مشترکات فراوانی با زندگی اجتماعی و روزمره خودمان دارد. بنابراین آن هم به لحاظ تماتیک با تحلیلی که من می‌کردم و اجرایی که داشتم، کاملاً ایرانی بود. بعد هم نمایش "دژ هوش ربا" را کار کردم که بر اساس قصه‌های مثنوی مولوی بود. از نظر من، مولوی هم ایرانی است و هم جهانی. او هم مثل شکسپیر در هیچ مرزی متوقف نمی‌شود و حتی می‌شود گفت از شکسپیر جهانی‌تر است.

تاجبخش فنائیان

پس می‌شود گفت انتخاب کارهایی مثل "دژ هوش ربا" و "کمپیرک جادو" هم در همان راستا و با همان‌ هدف‌گذاری اجرای متن‌های شکسپیر صورت گرفت.

تاجبخش فنائیان: دقیقاً. این آثار هم تم مشترکی با کارهای شکسپیر مثل "تاجر ونیزی"، "لیر شاه" و "ریچارد دوم" داشتند. من هیچ‌کدام از کارهای شکسپیر یا سیسبرن را غیر ایرانی نمی‌بینیم. بنابراین ممکن است کارهای من به لحاظ جغرافیایی وسعت پیدا کرده باشد ولی دیدگاه‌های آن‌ها تغییر نکرده است. حتی نمایش "هملت و دن کیشوت" هم در همان راستا انتخاب، تحلیل و کار شده است. البته من اگر به لحاظ ساختاری تکامل پیدا نکرده باشم و قدرت‌های اجرایی‌ام رو به رشد نبوده باشد، در یک جایی سکته کرده‌ام و یا اصلاً مرده‌ام. حتماً و قائدتاً می‌بایستی در فرآیند کارهای آموزشی، پژوهشی و اجرایی رشد کرده باشم. این تغییرات در کارهایم به وجود آمده است ولی به لحاظ دیدگاه، تم و ویژگی‌های پیام‌رسانی اجتماعی، سیاسی و معرفتی، به رغم این‌که موضوع‌ها و نویسنده‌ها کاملاً متفاوت بوده‌اند، یک وحدتی وجود داشته که آن را تعقیب کرده‌ام.

زمانی که شما مدیر تالار مولوی شدید و چه قبل و بعد از آن، با همکاری افرادی نظیر مرحوم سعید کشن‌فلاح، این تالار را به سمتی بردید که اجراهای آن جنبه‌های آموزشی و پژوهشی قوی و خوبی پیدا کرد. این کار را با چه تفکر و بینشی انجام دادید؟

تاجبخش فنائیان: خوشحالم که شما به عنوان کسی که تئاتر را رصد می‌کنید، به این موضوع توجه دارید و آن را یادآوری می‌کنید چون احتمال این‌که این موضوع فراموش شده باشد، کم نیست و طرح آن در این زمان باعث خوشحالی است. واقعیت این است که چند عامل باعث شد تالار مولوی در آن دوره خصوصیاتی را پیدا کند که شما اشاره کردید. عامل اول این بود که من تجربه کرده بودم که اگر دانشجو در دوره تحصیلش کار عملی انجام ندهد و آن را به جامعه‌اش ارائه نکند، بعد از فارغ‌التحصیلی‌اش از محدوده تئاتر محو می‌شود و باید سراغ یک کار دیگری برود. بنابراین من بر اساس تجربه و ضمناً مسئولیتی که احساس کردم، باید شرایطی را فراهم می‌کردم که دانشجوها کار عملی انجام بدهند و کار خودشان را عرضه کنند. با خودم یک قراری گذاشتم و بر اساس همان روحیه انقلابی،  خودم را صرف تعداد زیادی از دانشجویان کردم و پیش رفتم، یعنی با خودم گفتم اگر یک نفر کنار برود و 10 نفر بیایند، معامله خوبی است. این هدف‌گذاری من بود و به همین خاطر خودم خیلی کم کار کردم. سعی کردم اگر کاری را هم انجام می‌دهم در تالار مولوی که مسئولش هستم نباشد و آن‌جا را بیشتر در اختیار دانشجوها بگذارم.

ضمن این‌که آن موقع اساتید و دانشجوها به طور خیلی جدی در پی کسب دانش و تجربه توأمان بودند و این عوامل و همین‌طور وجود خود تالار مولوی به عنوان محل اجرای کارهای دانشجویی، باعث شد در آن دوره یک سری استعدادها فوران کند که حاصلش هنوز هم در جامعه معلوم است. بچه‌هایی که آن موقع در تالار مولوی کار می‌کردند، روز به روز پیشرفت کردند و دیگر دارند تبدیل به نفرات اول هنرهای نمایشی کشور و بعضاً جهان می‌شوند. ما آن موقع وظیفه داشتیم به عنوان معلمی که الفبا را خوب درس می‌دهد، به وظیفه خودمان عمل کنیم تا شخصی که الفبا را یاد می‌گیرد، انشاءهایش را خوب بنویسد. به نظرم آن موقع مسئولیت‌ها به خوبی انجام شد و ضمن این‌که فاکتورهای دیگری که عرض کردم هم وجود داشت، در حالی‌که الان این فاکتورها وجود ندارد.

آقای بلوچی و آقای سلیمانی، شما در مورد تالار مولوی چه نظری دارید؟

کاظم بلوچی: دوره‌ای که آقای فنائیان مدیریت تالار مولوی را به عهده داشتند، دوره شکوفایی بود و تالار مولوی برای بسیاری از بچه‌ها سکوی پرتاب شد و آن‌ها را به مراحل بالاتر رساند. این شاید اول از همه رسالت یک استاد را نشان می‌دهد. اگر شما به کارهای قبلی دکتر فنائیان و همین کارهایی که در این اواخر انجام دادند نگاه بیندازید، متوجه می‌شود که عوامل کارهای ایشان همیشه تلفیقی از بین دانشجوها و حرفه‌ای‌هاست. در واقع آقای فنائیان سعی می‌کنند دانشجوها و بچه‌های تازه‌کار را یک جوری بالا بکشند تا رشد کنند. این رسالتی است که ایشان از قدیم‌الایام در پست مدیریت تالار مولوی داشته‌ و گرچه الان کار مدیریتی انجام نمی‌دهند ولی این رسالت هنوز هم ادامه دارد. من فکر می‌کنم خیلی خوب است اگر تالار مولوی به محلی برای آزمون و خطاهای دانشجوها تبدیل شود تا آن‌ها با کار در آن‌جا رشد کرده و پا به مراحل بالاتری بگذارند. در همین نمایش "هملت و دن کیشوت"، بچه‌هایی هستند که کار کورئوگرافی انجام می‌دهند. این‌ها تماماً یا دانشجو هستند و یا اخیراً تحصیلات دانشگاهی‌شان را به پایان رسانده‌اند که می‌آیند تجربه کار کردن در یک سالن مهمی مثل تئاتر شهر را از سر می‌گذرانند و این تجربه قطعاً در آینده به دردشان خواهد خورد. ضمن این‌که حضور در تمرینات چنین نمایشی هم خیلی به جوان‌ترها کمک می‌کند چون متأسفانه الان گروه‌هایی پیدا می‌شوند که می‌خواهند با 20 روز تمرین یک نمایشی را روی صحنه ببرند. من نمی‌گویم کار آن‌ها درست یا غلط است، این به خودشان ربط دارد ولی مطمئنم نمایشی 6 ماه تمریناتش طول می‌کشد، دستاورد بهتری دارد و در آن به زوایایی اشاره می‌شود که شاید آدم وقتی متن را می‌خواند متوجه آن زوایا نشود. در نتیجه من امیدوارم آن نگاه و فکری که درباره تالار مولوی وجود داشت و هنرمندان بزرگی را به جامعه تئاتر ما معرفی کرد، ادامه پیدا کند و تالار مولوی به همان سمت و سو برود.

کوروش سلیمانی: من اواسط دهه 70 وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم. آن‌ سال‌ها اجرای دانشجوها حتی در جشنواره دانشجویی هم با محدودیت مواجه بود و جهاد دانشگاهی مقرراتی گذاشته بود که فقط سال سوم به بالا بتوانند در جشنواره دانشجویی شرکت کنند. حالا این‌که ما در آن شرایط بخواهیم در تالار مولوی اجرا کنیم، دیگر در حد یک رویا بود که این شأنیت و دست‌نیافتنی بودن تالار مولوی را می‌رساند. من به دلیل گرایش کارگردانی، بیشتر کلاس‌هایم با استاد حمید سمندریان و جناب آقای دکتر تاجبخش فنائیان بود و در دوره لیسانسم سر جمع 8 نمایش در سالن تجربی که بعدها نامش سالن استاد سمندریان شد کار کردم. این برایم غنیمت بود ولی یادم است که هم‌چنان ناراضی بودیم چون نمی‌توانستیم در جشنواره دانشجویی شرکت کنیم. به هر حال یک سری توقعات وجود داشت ولی نه به اندازه الان. در حال حاضر ممکن است سال اولی‌های دانشگاه حتی ادعای کار کردن در سالن اصلی تئاتر شهر را داشته باشند! می‌خواهم بگویم کاش تعادلی برقرار شود که اگر دانشجویی سال دوم دانشگاه است و توانایی کار کردن را دارد، بتواند کار کند ولی این‌که دانشجوها هنوز سال‌های دانشجویی‌شان را نگذرانده‌اند و به اجرای عمومی نظر دارند هم یک خطر بسیار جدی برای تئاتر است که کیفیت آثار را پایین می‌آورد و تماشاگر را بدآموخته می‌کند. من فکر می‌کنم تفکری که آقای فنائیان با خودشان به تالار مولوی بردند، بعد از ایشان هم به جای ماند و حداقل در مورد خودم می‌توانم بگویم که این تفکر را از سال بالایی‌های دانشکده هنرهای زیبا دریافت کردم و تصمیم گرفتم در همان سمت و سو پیش بروم. چند ماه پیش هم که برای اولین بار در تالار مولوی اجرا کردم، به آقای حریری و دوستانی که در آن‌جا سیاست‌گذاری می‌کنند، صحبت کردم و گفتم نه این‌که کلاً سالن را به دانشجوها بسپارید و نه این‌که رابطه دانشجوها را با تئاتر حرفه‌ای علمی، آموزشی کم کنید. مثلاً پیشنهاد دادم که در آن‌جا کار شکسپیر اجرا شود ولی توسط اساتید یا فارغ‌التحصیلان هنرهای زیبا. من معتقدم تالار مولوی می‌تواند به محل اجرای پایان‌نامه‌ها و کارهای دانشجویی برگزیده تبدیل شود و در عین حال اساتید ما هم در آن‌جا کار کنند. من با رصدی که از دوره سی و ششم جشنواره تئاتر فجر و همین‌طور فضای کلی تئاتر کرده‌ام، یکی از بلایی که متوجه تئاتر می‌دانم، گسل و انفکاکی است که بین پیشکسوت‌های 45 سال به بالا با نسل تازه تئاتر به وجود آمده است. سال‌های 75 و 76، خیلی از اساتید ما کار می‌کردند و جوان‌ترها هم می‌آمدند اضافه می‌شدند ولی اخیراً شما چند چهره سرشناس تئاتری که 20 سال پیش هم کار کرده باشد را دیدید که در جشنواره تئاتر فجر حضور داشته باشد؟ این فاصله‌ای که بین جوان‌ترها با باسابقه‌های تئاتری افتاده، جوان‌ترها را هر چقدر هم که خوب باشند، دچار توهم می‌کند و باعث می‌شود فکر کنند تئاتر از آن‌ها شروع شده است، غافل‌ از این‌که تئاتر ما با تمام نوپایی‌اش 70- 80 سال قدمت دارد. همین جوان‌ها الان به خاطر انفکاکی که به وجود آمده است، به متون پیشینیان ما پشت کرده‌اند و شما کمتر کسی را می‌بینید که نمایشی از نمایشنامه‌نویسان قدیمی ما همچون آقای رادی و آقای بیضایی را کار کند. همین چند وقت پیش در جشنواره تجربه از آقای سعید پورصمیمی و آقای پورحسینی هر دو از بازیگران آثار آقای سمندریان بودند، تقدیر شد. من می‌گویم چرا الان نباید از این هنرمندان استفاده شود؟ این هنرمندان هنوز هم می‌توانند روی صحنه بیایند و هنوز هم بازی‌شان دیدنی است. واقعاً حیف است که بزرگان ما کنار بکشند و کار نکنند. آقای بیضایی که در ایران نیستند و خیلی‌های دیگر هم کنار کشیده‌اند. خود آقای فنائیان هم بعد از 8 سال آمدند کاری را روی صحنه آوردند، آن هم با مشقت و دشواری‌های فراوان.

معتقدم که در این مورد می‌شود یک گلایه‌ای هم به نسل آقای فنائیان کرد که کمتر به پژوهش و تاریخ‌نگاری در حوزه دانشگاه و تئاتر پرداخته‌اند و همین یکی از دلایل به وجود آمدن انفکاک بین آن نسل با نسل جدید بوده است. آقای فنائیان، چرا پژوهش‌های هم‌نسلی‌های شما به سمتی نرفت که به قول آقای سلیمانی، نسل جوان فکر نکند چرخ را دارد از نو اختراع می‌کند و قبلاً تلاشی برای تئاتر نشده است؟

تاجبخش فنائیان: دلیلش کوتاهی امثال من در تاریخ‌نگاری نیست چون اساساً کار ما تاریخ‌نگاری نیست. ما کار خودمان را انجام می‌دهیم و اگر قرار است تاریخ‌نگاری صورت بگیرد، دیگران باید این کار را انجام بدهند. ما نمی‌توانیم هم‌زمان هم سوژه باشیم و هم عکاس. اما اگر هم تاریخ نوشته شود، معلوم نیست فایده‌ای داشته باشد چون یک فضایی به وجود آمده است که فضای جدید و متفاوتی است. دانشجوی امروز مقصر نیست بلکه فقط متفاوت است. بچه‌های الان با ذوق و باهوش ولی بسیار عجول و پر توقع‌ هستند. این روحیه عمومی است و صرفاً به تئاتر مربوط نمی‌شود. جوان‌ها در حوزه اقتصاد و شغل هم دوست دارند در عرض یک هفته بنز داشته باشند و حاضر نیستند از ماشین‌های مدل پایین شروع کنند. به خاطر فضای فرهنگی، وجود فضای مجازی و هر دلیل دیگری، فضایی به وجود آمده که فواصل را قطع و بسیار سریع کرده است و باعث شده نسل جوان اصولاً کاری به گذشته نداشته باشد. بنابراین ممکن است اگر شما تاریخ را هم برای نسل جوان باز کنید، بگوید گذشته‌ها، گذشته!  به من چه که بوده؟ الان چی؟ سهم من کو؟ و حاضر هم نیست پله‌های رسیدن به این سهم را طی کند و می‌خواهد به سرعت وارد پله آخر شود. شاید این ذوق و شوق توأمان یک توقعی را به وجود آورده است. عموماً جوان‌ها فکر می‌کنند دنیا برای آن‌ها به وجود آمده است و به همین خاطر برای مطالعات دیگران و مباحث فلسفی و معرفی ارزش خاصی قائل نیستند. تک و توک جوان‌هایی پیدا می‌شوند که بسیار عمیق و متوجه هستند و شرایط فکری و روحی‌شان متفاوت است ولی عموماً عجول و متوقع هستند که مسئولیت این ویژگی به عهده مدیران است و آن‌ها باید ریل‌گذاری‌ها را برای جوانان انجام بدهند تا جوانان فرآیند پیشرفت خودشان را طی کنند. مدیران چنین طرحی را ندارند و تسلیم، سیلی که در حال آمدن است می‌شوند، در حالی‌که می‌بایستی سیل را هم هدایت کرد. در نتیجه بچه‌ها رها می‌شوند و به همین خاطر نمی‌توانند آینده خوبی را تصور کنند، لذا توقعات آرمانی‌شان بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود، تا جایی که تبدیل به توهم می‌شود و حالا این توهم‌هاست که بر اذهان حکومت می‌کند. جوان‌های الان وقتی رها شوند، عاصی می‌شوند و به همه می‌پرند، حتی به پدر و مادرشان و حتی به پیشکسوت‌ها. آن‌ها پیش خودشان می‌گویند اگر پیشکسوت‌ها نباشند، ما سر کار می‌آییم ولی نمی‌دانند که تعداد این "ما" خیلی زیاد است و اگر هم پیشکسوت‌ها هم نباشند، همدیگر را دفع می‌کنند و یک جنگ خانمان‌سوز بین خودشان به وجود می‌آید. بنابراین من فکر می‌کنم این‌که جوان‌های ما رها و متوقع می‌شوند به خاطر این است که طراحی مناسب برای هدایت آن‌ها وجود ندارد و قبل از هر چیزی باید این طراحی صورت بگیرد.

کاظم بلوچی

آقای بلوچی به نظر می‌رسد شما و بازیگرهای هم‌نسل‌تان انگار از یک جایی به بعد با تئاتر قهر کردید و یک اتفاقی افتاد که سخت می‌توانست شما را دوباره به تئاتر برگرداند. خودتان در این مورد چطور فکر می‌کنید؟

کاظم بلوچی: من فکر می‌کنم اگر کارگردان و متن خوب وجود داشته باشد، ما تحت هر شرایطی کار می‌کنیم. من وقتی یک پیشنهادی را دریافت می‌کنم، اول از همه باید ببینم متنش می‌تواند راضی‌ام کند یا نه. بعد از این‌که از متن خوشم آمد، تازه به این فکر می‌کنم که قرار است چه نقشی را بازی کنم. معمولاً وقتی آدم‌های بزرگ پشت کار بوده‌اند، نقش هم برایم مهم نبوده است و همین که روی صحنه بروم و یک کار خوب انجام بدهم، راضی‌ام می‌کند. من اولین نمایشی که کار کردم به کارگردانی آقای جعفر والی بود که هنرمندان بزرگی همچون آقای علی نصیریان و آقای محمدرضا کشاورز هم در آن حضور داشتند. من این شانس را داشتم که یک نقش خوب را در آن نمایش به من دادند منتها وقتی سر آن کار رفتم، اصلاً توقع نداشتم که بخواهند به من دستمزد بدهند یا هزینه تاکسی و آژانسم را پرداخت کنند. همین که توانسته بودم وارد یک همچین جایی شوم، خدا را شکر می‌کردم و به بزرگان احترام می‌گذاشتم. وقتی آقای نصیریان و بقیه بزرگان روی صحنه بودند، بازی‌شان را با دقت نگاه می‌کردم که ببینم چرا این‌ها توانسته‌اند در این کار بزرگ شوند؟ یا سر نمایش "محاکمه ژاندارک" به کارگردانی آقای خسروی هم همین‌طور بود. ما برای آن نمایش 13 یا 16 ماه تمرین کردیم. هر روز از ساعت 2 بعدازظهر سر تمرین می‌رفتیم تا 3- 4 صبح. کسی هم از ما پذیرایی نمی‌کرد و ما خودمان پول می‌گذاشتیم چای و غذا می‌خوردیم. با این حال از کارمان لذت می‌بردیم و وقتی روی صحنه می‌رفتیم، نمایش آن‌قدر درست و منطقی بود که ارضاء می‌شدیم و تازه می‌فهمیدیم تئاتر یعنی چی. من الان هم با وجود همه گرفتاری‌ها سعی می‌کنم در سال حداقل یک تئاتر کار کنم. در این سال‌ها با آقای دکتر فنائیان، دکتر دلخواه، آقای هادی مرزبان و آقای خلج کار کردم. هر وقت کار خوبی به من پیشنهاد شده است کار کرده‌ام ولی واقعیت این است که به لحاظ مالی از تئاتر حمایت نمی‌شود. آقای سلیمانی گفت چرا آقای پورصمیمی و آقای پورحسینی سر کار نمی‌آیند؟ من فکر می‌کنم این عزیزان می‌آیند ولی به شرط این‌که تئاتر برای‌شان پشتوانه مالی هم داشته باشد چون به هر حال این هنرمندها به سنی رسیده‌اند که حقوقی دریافت نمی‌کنند و نمی‌توانند چند ماه از وقت‌شان را برای کاری بگذارند که عایده مالی برای آن‌ها ندارد. در این شرایط آدم‌هایی مثل دکتر فنائیان که هم‌چنان کار روی صحنه می‌برند، واقعاً ایثار می‌کنند.

آقای فنائیان، به عنوان کسی که سال‌ها در تالار مولوی و جهاد دانشگاهی پست مدیریتی داشته‌اید و در عرصه تئاتر کارهای زیادی را روی صحنه برده‌اید و جزو باتجربه‌های این حوزه محسوب می‌شوید، فکر می‌کنید چرا همیشه مسئولان ما فکر می‌کنند تئاتر در مقابل هنری مثل سینما یک هنر ارزان است و بودجه کمی را به آن اختصاص می‌دهند؟

تاجبخش فنائیان: اگر من دلیلش را می‌دانستم که خیلی خوب بود! من هم این سؤال را دارم که چرا این کار را انجام نمی‌دهند و دلیلش را واقعاً نمی‌دانم. شاید هر کسی برای خودش یک حدسی بزند ولی آن حدس احتمالاً تمام ماجرا نیست. من فقط می‌دانم اگر برای تئاتر سرمایه‌گذاری و هدف‌گذاری صورت بگیرد، جامعه حتماً پیشرفت می‌کند منتها مسیر این عنصر بسیار مهم در پیشرفت فرهنگی و لاجرم اقتصادی و سیاسی مسدود شده است و نمی‌دانم چرا.

کاظم بلوچی: هر‌ چقدر که در یک مملکت، سطح تئاتر بالاتر برود، سطح فرهنگ هم بالاتر می‌رود و هر‌ چقدر سطح فرهنگ بالاتر برود، سطح تئاتر هم بالا خواهد رفت. ما اگر بتوانیم به تئاتر درست نگاه کنیم و آن را درست‌ پوشش بدهیم، مطمئن باشید در همه زمینه‌ها، جامعه بهتری خواهیم داشت. من در میان جوان‌ها، استعدادهای خوبی را دیده‌ام. بعضی وقت‌ها می‌روم کارهای‌شان را می‌بینم. واقعاً بعضی از جوان‌های ما مستعد هستند فقط باید حمایت شوند. من فکر می‌کنم اگر اداره تئاتر به سازمان تئاتر تبدیل شود، خیلی از مشکلات‌مان حل می‌شود و بودجه بیشتری به تئاتر تخصیص داده خواهد شد.

کوروش سلیمانی: هنرمندانی که من در تمام این سال‌ها دیده‌ام، دو دسته هستند؛ یکی هنرمندانی که خودشان را فدای تئاتر می‌کنند و دیگری هنرمندانی که از هنر برای مقاصدی دیگر استفاده می‌کنند. حضور هنرمندانی که زندگی، وقت و جوانی‌شان را برای هنر و به خصوص تئاتر فدا می‌کنند، هم از یک طرف خوشحال‌کننده است و هم این نگرانی را به وجود می‌آورد که نکند مدیران و مسئولان ما، به خصوص مدیرانی که ریشه تئاتری ندارند، خیال‌شان راحت شود که هر چقدر هم حمایت‌شان از تئاتر کم و کمتر شود، باز هم این دل‌سوزهای تئاتر کار خودشان را انجام می‌دهند و چراغ تئاتر را روشن نگه می‌دارند. هنرمندانی که عاشق تئاتر هستند، همیشه عاشقانه کار کرده‌اند ولی امیدوارم هیچ‌وقت از این عشق سوء استفاده نشود.

تالار مولوی یک زمانی تماشاگران خودش را داشت و اصلاً در آن‌جا تماشاگر تربیت می‌شد. یعنی تماشاگرها قبل از رفتن به تالار مولوی می‌دانستند قرار است چه نوع تئاتری را ببینند اما الان انگار تماشاگران دیگر از آن جنس‌ نیستند و نمی‌شود هیچ شناسنامه‌ای برای آن‌ها قائل شد. برای تربیت شدن تماشاگران تالار مولوی چه راه‌هایی طی شده است؟

تاجبخش فنائیان: تقسیم‌بندی هر مقوله‌ای، تکلیف‌ها را مشخص می‌کند اما اگر این تقسیم‌بندی‌ها وجود نداشته باشد، همه چیز بهم می‌ریزد. قصد ما در تالار مولوی این بود که در آن‌جا ویژگی‌های تئاتر دانشجویی با تمام ظرفیت‌های مثبتش به نمایش گذاشته شود. آن موقع در تالار مولوی، تئاتر دانشجویی به عنوان تئاتری که تجربه می‌کند و در آن جوانان پرشور، با انگیزه و با ذوق حرف‌های ویژه‌ در مورد جوان‌های دانشجو می‌زنند اجرا می‌شد. به همین خاطر تالار مولوی با این عنوان شناخته می‌شد و تماشاگران می‌دانستند در آن‌جا با تئاتر دانشجویی به مفهوم ویژه و مثبت خودش مواجه خواهند شد. قبلاً این تقسیم بندی‌ها وجود داشت و تئاتر‌های عامه‌پسند، روشنفکری، آوانگارد، مذهبی، سنتی و دانشجویی هر کدام را در یک سالن خاص اجرا می‌کردند. اگر دوباره این تقسیم‌بندی‌ها صورت بگیرد، تماشاگران می‌توانند از قبل بر اساس سلیقه و علاقه‌های‌شان انتخاب کنند که چه برنامه‌ای ببینند. متاسفانه در حال حاضر این تقسیم‌بندی‌ها در هیچ حوزه‌ای وجود ندارد. امیدوارم آقای شهرام کرمی مدیر کل مرکز هنرهای نمایشی با توجه به سوابق، ایده‌ها و انگیزه‌ای که دارند، بتوانند این تقسیم‌بندی‌های مناسب را تنظیم بکنند تا هم یک تعیین و تکلیف برای گروه‌ها باشد و هم اجراها و تماشاگران را هدایت کند.

کوروش سلیمانی: در یک کتابخانه‌ای که ژانرها قفسه‌‌بندی‌ نشده باشد، ممکن است شما دچار یک سرگشتگی شوید و به خیلی از کارهای‌تان نرسید. من هم امیدوار هستم آقای کرمی بتوانند این سیاست‌گذاری‌ها را به ویژه در تماشاخانه‌های خصوصی اجرا کنند چون در حال حاضر تماشاخانه‌های خصوصی به جهت سرمایه‌محور بودن، جریان‌ساز هستند. به نظرم داشتن نگاه سرمایه‌‌محور به هنر، جفا در حق هنر است. یک عده‌ای باید این را بررسی کنند که چرا هدف اصلی در تئاتر، صرفاً پول‌آوری و سرمایه‌محوری است. اگر به ۲۰ سال پیش نگاهی داشته باشیم، تماشاگرهای تئاتر، کتاب می‌خواندند و قبل از این‌که نمایشی از متن‌های اکبر رادی، بهرام بیضایی و ویلیام شکسپیر ببینند، نسبت به آن‌ها شناخت داشتند و نمایشنامه‌ آن‌ها‌ را می‌خواندند. یکی از مشکلاتی که ما در متن نمایش خودمان داشتیم این بود که بدانیم چند درصد از مردم، نمایشنامه‌های "هملت" و "دن‌کیشوت" را خوانده‌اند؟ ما الان در تئاتر معضل گوشی‌های همراه هم داریم. چراغ‌های روشن گوشی‌های همراه تمرکز بازیگر را به هم می‌زند. حتی بعضی از تماشاگران در حین اجرا راه می‌روند. این‌ معضلات واقعاً نگران‌کننده است.

کاظم بلوچی: ما منتقدان بزرگی در تئاتر داریم ولی نمی‌دانم چرا از نوشتن پرهیز می‌کنند؟ در گذشته تماشاگرها و علاقه‌مندان تئاتر به منتقدین اعتماد داشتند و حتی وقتی منتقدان درباره نمایش قلم بد هم می‌زدند، تماشاگران می‌رفتند و نمایش را می‌دیدند چون می‌گفتند این نمایش حتماً ارزش دیدن داشته است که منتقد برای آن قلم زده است. اگر هم منتقد از نمایشی خوشش می‌آمد و تعریف می‌کرد، آن نمایش واویلا می‌شد.

کوروش سلیمانی: من در سال‌هایی که بازی نمی‌کردم، سعی می‌کردم نقد بنویسم تا خودم را جزو تئاتر به حساب بیاورم و بگویم من هم کنار شما هستم. حدود ده سال عضو کانون منتقدان بودم و در این مدت حدود 100- 120 نقد تئاتر نوشتم که البته از تمام آن‌‌ها فقط 2- 3 تا بازخورد داشت. متأسفانه الان جریان نقد نداریم. دو سه برنامه تلویزیونی در مورد تئاتر وجود داشت که آن‌ها هم تعطیل شد و خیلی به تئاتر لطمه زد. همان زمان کوتاهی که آن دو سه برنامه به تئاتر اختصاص داشتند هم تأثیر خودش را می‌گذاشت. متأسفم که بگویم الان جریان نقد تئاتر عیارش را از دست داده و به سمتی رفته که اگر من با شما دوست هستم، بنویسم به به عجب تئاتری بود و یا اگر با شما دوست نیستم، بنویسم چه کار بدی! دیگر خبری از آن نقدی که منتقد می‌نوشت و تماشاگر را همراه خودش می‌کشید، نیست. از طرفی، مطالعه کتاب و مطالعات تخصصی هنری و ادبی هم کم شده است. واقعاً باید به حال تئاتری گریست که تماشاگر به متن و اسم نویسنده و یا کارگردان کاری ندارد و فقط برای فلان بازیگر می‌آید یک نمایشی را ببینند و بعضی مواقع آن بازیگر هم بدترین بازی‌اش را ارائه می‌دهد. من چنین چیزی را به سیرک شباهت می‌دهم که در آن آدم می‌رود یک سری آدم‌های دیگر را ببیند و بعد بر می‌گردد خانه.

کاظم بلوچی: قبلاً منتقدان آن‌قدر با سواد بودند و تحلیل‌های درستی داشتند که مخاطب از آن‌ها تأثیر می‌گرفت. سر کار "ریچارد دوم" آقای محمد ابراهیمان گفت من 7 بار آمدم این کار را دیدم تا باورش کردم. ایشان می‌گفت وقتی برای بار اول نمایش را دیدم، با خودم گفتم این‌ها شانسی یک کاری انجام داده‌اند و به همین خاطر تصمیم گرفتم باز هم آن را ببینم. آقای ابراهیمیان می‌گفت بعد از بار هفتم که نمایش را دیده، دست به قلم برده است. یا آقای دکتر فرشید ابراهیمیان یک کتاب نوشته که شما وقتی آن را می‌خوانید، می‌گویید این بشر چقدر آگاه است و چقدر تئاتر را می‌شناسد. فکر می‌کنم اگر الان هم منتقدان آگاه و بزرگ شروع به نوشتن کنند، خیلی راه‌گشا خواهد بود.

کوروش سلیمانی: هر دو موردی که آقای بلوچی مثال زدند، یعنی آقای فرشید ابراهیمیان و آقای محمد ابراهیمان، نفر اول خودش بازیگر بود و نفر دوم هم نویسنده و نمایشنامه‌نویس. یعنی خودشان به بدنه تئاتر نزدیک بودند و تئاتر را خوب می‌شناختند. ما واقعاً مدیون اساتیدمان هستیم ولی الان یک نسلی از اساتید و تحصیل‌کرده‌های مقطع دکتری آمده‌اند که هیچ نسبتی با تئاتر ندارند و اصلاً صحنه را حس نکرده‌اند. طبیعتاً نقدی که این افراد می‌کنند، هیچ اثرگذاری روی تئاتر، هنرمند و مخاطب ندارد. ما نیازمند نقدی هستیم که هنرمند و مخاطب آن را بخوانند و روی هر دوی آن‌ها تأثیر بگذارد.

تاجبخش فنائیان: من می‌گویم خیلی هم نباید گذشته‌گرایی کنیم. یعنی همیشه هم نقدهای گذشته خصوصیت‌های مثبت نداشتند. آن موقع هم ویژگی‌های منفی در نقدها بود ولی لااقل جریان نقد وجود داشت. یعنی شرایط نقد در کشور بد بود و الان بدتر شده و تنزل پیدا کرده است.

کاظم بلوچی کوروش سلیمانی تاجبخش فنائیان

آقای فنائیان، شما سال 88 نمایش "مرغ مینا" را اجرا کردید و بعد از آن دیگر کاری را روی صحنه نبردید. با تئاتر یا جریان تئاتر قهر کردید یا فرصتی پیش نیامد که نمایشی را روی صحنه بیاورید؟

تاجبخش فنائیان: من اصلاً نمی‌توانم با تئاتر قهر کنم. با جریان تئاتر هم قهر نکردم بلکه جریان تئاتر با من قهر کرد. یعنی فرصتی پدید نیاورد که من کار کنم وگرنه همین متن "هملت و دن کیشوت" از ده سال قبل دست من بود و حتی قرار بود آن را قبل از "مرغ مینا" کار کنم. بعد از "مرغ مینا" هم شرایطی پیش نیامد که مرا جذب خودش کند و من "هملت و دن کیشوت" را روی صحنه بیاورم.

شما یک جایی گفته بودید که متن "هملت و دن کیشوت" پیشنهاد آقای علی معلم بوده است. همچین چیزی واقعیت دارد؟

تاجبخش فنائیان: حدوداً سال 84 مرحوم علی معلم پیشنهاد این متن را به عنوان تهیه‌کننده به من داد؛ یعنی ایشان متن را تهیه‌کنندگی کند و من کارگردانی. ما تا یک جایی پیش رفتیم اما ظاهراً ایشان تشخیص داد که احتمالاً کار بازگشت سرمایه ندارد و چون ایشان تهیه‌کننده سینما بود و به بازگشت مالی کار فکر می‌کرد، کم کم به اجرای نمایش بی‌میل شد و من هم رفتم "مرغ مینا" را کار کردم. آقای معلم به عنوان یک تهیه‌کننده خصوصی و بدون حمایت دولت می‌بایست برای نمایش هزینه کند و این یک ریسک بود، در نتیجه آن ماجرا به طور کلی منتفی شد.

نمایشنامه "هملت و دن کیشوت" را سال 91 خانم مریم معترف با نام "شاهزاده و شهسوار" اجرا کردند. شما آن نمایش را دیدید؟

تاجبخش فنائیان: نه متأسفانه.

چرا تصمیم گرفتید اسمش را عوض کنید؟

تاجبخش فنائیان: به نظرم این اسم درست‌تر است. متن درباره زندگی هملت و دن کیشوت است، پس چرا ما بخواهیم به طور غیرمستقیم وارد داستان شویم؟ بهتر است با صراحت بگویم "هملت و دن کیشوت". با تغییراتی که در کار حاصل شده بود که دو شخصیت هملت و دن کیشوت را مقابل هم قرار می‌داد، قائدتاً باید همین اسم را برای نمایش انتخاب می‌کردیم.

در بازنویسی چه تغییراتی در متن حاصل شد؟

تاجبخش فنائیان: متن اصلی خیلی طولانی است و آن متن با چارچوب خودش قابلیت اجرا در ایران را ندارد و به نظرم اگر اجرا می‌شد، موفق نمی‌شد. اما تلفیق دو شخصیت هملت و دن کیشوت و حذف زوائد کار، یک نمایش کامل از دو متن مجزا را به وجود می‌آورد که احتمالاً بازخورد بهتری در انتظارش بود. متن خیلی تغییر کرد. خیلی چیزها کاسته و خیلی چیزها اضافه شد. البته من از مترجم کار اجازه گرفتم. نویسنده اثر که فوت شده است و طبعاً نمی‌توانست اظهارنظر کند. بنابراین من به سراغ آقای آندرانیک خچومیان رفتم و نظر ایشان را به عنوان مترجم جلب کردم که ایشان از متن دراماتورژی شده خیلی استقبال کرد و معتقد بود این متن نمایشی‌تر است.

مواجهه هملت با دن کیشوت یک موقعیت گروتسک را به وجود می‌آورد. این شیوه اجرایی پیشنهاد متن بود یا شیوه‌ای بود که خودتان در طی بازنویسی و دراماتورژی به آن رسیدید؟

تاجبخش فنائیان: مواجهه هملت و دن کیشوت الزاماً موقعیت گروتسک را به وجود نمی‌آورد. در متن اصلی رد پای گروتسک را سخت می‌شود پیدا کرد. بنابراین گروتسک به عنوان یک شیوه اجرایی، برداشت و هدف‌گذاری من بود و من سعی کردم در مواجهه هملت و دن کیشوت یک موقعیتی را به وجود بیاورم که هم هولناک است و هم کمدی. متن با این هدف دراماتورژی شد و اجرا هم دقیقاً با همین هدف پیش رفت.

برای این نمایش چقدر تمرین کردید؟

تاجبخش فنائیان: حدوداً 5- 6 ماه.

آقای بلوچی، شما قبلاً هم سابقه همکاری با آقای فنائیان را داشته‌اید. نقش "دن کیشوت" برای‌تان چه جذابیت‌هایی داشت که پذیرفتید آن را بازی کنید؟

کاظم بلوچی: اولاً حضور آقای دکتر فنائیان باعث حضور من در این نمایش شد. وقتی کسی مثل ایشان صاحب یک کار است و شما می‌دانید کارگردان از دانش کافی برخوردار است، با خیال راحت سر کار می‌آیید چون می‌دانید از کار لذت خواهید برد. بنابراین دلیل اول حضورم در این نمایش، خود آقای فنائیان بود که می‌دانستم بینش و آگاهی بالایی دارند و کنسه‌هایی که به من می‌دهند درست است. می‌دانستم ایشان می‌توانند مرا رشد بدهند تا رو به جلو حرکت کنم. غیر از این، خود نمایش ویژگی‌هایی داشت که مرا با خود همراه کرد. ما برای این کار چند ماه تمرین کردیم و مطمئناً کار به لحاظ مالی چیز خاصی را عایدمان نمی‌کند؛ ولی همین‌که نقش من در نمایش بتواند مرا به چالش بکشاند و مرا رو به جلو حرکت بدهد کافی بود که سختی‌های کار را به جان بخرم. اگر شما کاری انجام بدهید که حرفی برای گفتن نداشته باشد، نه خودتان راضی می‌شوید و نه تماشاچی. این را من همیشه گفته‌ام که اگر ما بد کار کنیم، آن قشر دانشجویی که عاشق این کار است، سرخورده می‌شود چون آن‌ها می‌گویند وقتی کار آدم‌های باسابقه این‌طوری است پس وای به حال ما. در نتیجه ما باید تمام تلاش‌مان را به کار بگیریم و تمام انرژی‌مان را بگذاریم که کارمان کار درستی باشد و تماشاگر را راضی کند. در این نمایش می‌شد کاری کرد که تماشاچی از ابتدا تا انتها بخندد ولی آن موقع نمایش باید وارد ژانر عامه‌پسند می‌شد و در سالن دیگری روی صحنه می‌رفت. آقای فنائیان از تمام راه‌های کجی که ممکن بود بازیگرها بروند جلوگیری کرد و اجازه نداد این نمایش صرفاً برای خنده باشد. در مورد نقش خودم هم فکر می‌کنم این نقش سخت‌ترین نقشی است که تا به حال بازی کرده‌ام. من می‌دانستم آن پشت یک کارگردان با دانش دارد کار مرا می‌بیند و از هرز رفتن من جلوگیری می‌کند. احساس کردم اگر این کارگردان ببیند من توانایی اجرای نقشم را ندارم، مسلماً مرا عوض می‌کند. این اطمینان را به کارگردان داشتم و به همین خاطر با آغوش باز شروع به کار کردم.

آقای فنائیان چقدر دست بازیگر را در ایفای نقش باز می‌گذارد؟

کاظم بلوچی: خیلی. تا آن‌جایی که لازم باشد باز می‌گذارد و اجازه می‌دهد بازیگر کار خودش را انجام بدهد. من به تحلیلی که آقای فنائیان در شروع کار انجام می‌دهد خیلی باور دارم و سعی می‌کنم خوب به آن فکر کنم و خودم را پله پله به آن جایی که ایشان می‌خواهد برسانم؛ چون می‌دانم نگاه ایشان درست است. بعضاً با کارگردان‌هایی کار کرده‌ام که می‌دانستم کاری که خودم می‌کنم درست‌تر است ولی وقتی با کارگردانی مثل آقای فنائیان کار می‌کنم، می‌دانم باید به ایشان اعتماد کنم. وقتی به کارگردان اعتماد می‌کنم، خیلی آرام و راحت هستم. سعی می‌کنم پله پله جلو بیایم چون می‌دانم مرا به هرز نمی‌برد. در نتیجه آقای فنائیان دست بازیگر را باز می‌گذارد ولی جاهایی که لازم باشد هم نگه می‌دارد و تو را با تحلیل درست به این نتیجه می‌رساند که چرا نظر ایشان درست است. این اعتماد کردن خیلی لذت‌بخش است.

آقای فنائیان، شما بازیگران‌تان را برای نمایش "هملت و دن کیشوت" عوض کردید یا از اول همین بازیگران مد نظرتان بود؟

تاجبخش فنائیان: بله عوض کردم. آقای بلوچی بازیگر درجه یکی است که می‌شود هر نقشی را بهش داد و هر نقشی را بهش بدهی، در نهایت به دستش می‌آورد. در ابتدا قرار بود ایشان نقش کلادیوس را بازی کند و دن کیشوت را آقای حسین محب اهری تمرین کرد و ما حتی تحلیل‌های مربوط به رفتارهای نقش را هم با ایشان درآوردیم. بنابراین وقتی آقای بلوچی آمد، ۵۰ درصد از خودش گذاشت و ۵۰ درصد هم وام‌دار تجربه‌ای بود که من به عنوان کارگردان با آقای محب اهری انجام داده بودم. آن ۵۰ درصد دومی که مربوط به خودش بود یک کاراکتر جدیدی را آورد. از سویی دیگر، کاظم بلوچی کلادیوس را تمرین کرده بود و ما کلادیوس را با ایشان جلو رفته بودیم که بعدا کوروش سلیمانی آمد و آن نقش را گرفت. یعنی کوروش سلیمانی پایش را جای پای کاظم بلوچی گذاشت و ۵۰ درصد شخصی خودش را اضافه کرد. حالا شخصیت‌ها راحت‌تر در می‌آمدند و لااقل کارگردانی این دو نفر برایم راحت‌تر بود؛ چون بخشی از کار را با بازیگران دیگر جلو برده بودم و می‌دانستم با بازیگر باید چطور برخورد کنم. آقای سلیمانی کمتر از سه هفته قبل از اجرا به گروه اضافه شد و کلادیوس را در این مدت کوتاه درآورد که این کار راحتی نیست. اگر آن تجربه قبلی بازی آقای بلوچی در نقش کلادیوس نبود، هرگز نمی‌توانستم در این مدت کوتاه به آقای سلیمانی بگویم چه می‌خواهم و ایشان هم به راحتی نقش را دریافت نمی‌کرد.

کوروش سلیمانی

آقای سلیمانی، چطور در یک مدت کوتاه توانستید به نقش کلادیوس برسید؟

کوروش سلیمانی: من در جایی قرار گرفتم و تکمیل‌کننده پازلی بودم که قبلاً قطعات آن سر جای خودشان قرار گرفته بودند. یادم است در روزهای آلودگی هوای تهران در اواسط بهمن‌ماه بود که به همراه خانواده بیرون رفته بودم که آقای حجت سیدعلیخانی با من تماس گرفتند و در مورد "هملت و دن کیشوت" صحبت کردند. ایشان دقیقاً روز 17 بهمن با من تماس گرفتند و گفتند جابجایی بازیگر داشته‌ایم و نمایش قرار است اوایل اسفند روی صحنه برود. من ابتدا خیلی خوشحال شدم ولی بعد دیدم کار سختی است و به همین خاطر گفتم یک روز به من فرصت بدهید تا فکر کنم. آقای فنائیان استاد من بودند و من برای شأن آن کلام حضرت علی (ع) که می‌فرمایند "هر کسی که یک کلمه به من بیاموزد، تا عمر دارم بنده او هستم" خیلی احترام قائل هستم. من اولین کار تلویزیونی‌ام را سال 80 در سریال "حجر بن عدی" به کارگردانی آقای فنائیان انجام دادم و ایشان مرا معرفی کرد و بعد پیوسته کار کردم. بنابراین یک احساس دینی نسبت به ایشان برای خودم احساس می‌کردم که یک جایی باید سپاس‌گذاری کنم. ضمن این‌که افراد گروه نمایش "هملت و دن کیشوت" هم همه از دوستان عزیز من بودند و این‌ها مسائل خارج از متن بود که مرا به این کار نزدیک می‌کرد. این یک طرف قضیه بود و یک طرف دیگر قضیه هم به قرار گرفتن من در کنار بازیگرانی برمی‌گشت که 5- 6 ماه برای این نمایش تمرین کرده بودند و این عاقلانه نبود. با این حال من تلفنی به آقای فنائیان گفتم حاضرم به جایگاه بازیگری من لطمه بخورد ولی کار شما پیش برود و احیاناً ضرری نکند که خوشبختانه این‌طوری نشد. به هر حال من سر تمرین‌ها آمدم و چالشم با نقش کلادیوس آغاز شد. کلادیوس یکی از منفورترین شخصیت‌های تاریخ ادبیات دراماتیک است و شخصیتی است که هر بازیگری دوست دارد حتی شده به شکل مختصر هم به سمتش برود و با آن چالش داشته باشد. شیوه کار هم گروتسک بود و نیاز به بازی‌های برون‌گرایانه داشت که من کمتر کمدی‌های این شکلی بازی کرده‌ام و این کار به یک تجربه خاص برایم تبدیل شد. من برای این‌که به گروه برسم، باید تمرینات مضاعف انجام می‌دادم. به همین خاطر در منزل و محل کارم هم با متن کار می‌کردم. وقتی برای اولین بار متن را خواندم، گفتم چقدر متن خوبی است چون هم هملت را می‌شناختم و هم دن کیشوت. دیدم چه تلفیق شیرینی در این متن رخ داده است. خوش‌بختانه بازیگران نمایش هم خیلی بزرگوارانه مرا کمک کردند تا به نقشم برسم. واقعاً از آقای فنائیان ممنونم که کمک لازم را کردند چون تا الان این مدلی در این زمان کوتاه کاری را انجام نداده بودم.

آقای فنائیان، سیامک صفری و امیر کربلایی‌زاده در انتخاب‌های اول‌تان هم بودند؟

تاجبخش فنائیان: بله. از ابتدا این دو نفر برای این دو نقش در ذهنم بودند و آن‌ها با اولین درخواست از طرف تهیه‌کننده با روی گشاده استقبال کردند. آقای سیامک صفری و آقای امیر کربلایی‌زاده جزو بازیگران توانا و شناخته‌شده تئاتر هستند.

در این نمایش، بازی سیامک صفری خیلی کنترل‌شده بود. شما از سیامک صفری خواسته ‌بودید این‌طور کنترل‌شده بازی کند؟

تاجبخش فنائیان: من خیلی اصرار داشتم که نمایش به سمت بداهه نرود چون معلوم نیست در بداهه چه چیزی از آب در می‌آید. به همین منظور از تمام بچه‌ها تقاضا کردم که فقط بر روی متن کار کنند. اگر بداهه‌ای هم گفته می‌شد، از قبل هماهنگ می‌کردیم تا جا بیفتد و چیزی اضافه بر آن‌ها گفته نشود. خانم بهناز نادری دانشجوی من بودند که در نمایش "مرغ مینا" دستیاری مرا کردند. خانم نادری بازیگر فوق‌العاده با استعدادی است که در این نمایش نقش "اوفلیا" را ایفا کردند. خانم شیوا خسرومهر هم خیلی مناسب نقش‌شان بودند و به نظرم آن‌ها سر جای خودشان قرار گرفته‌اند. آقای بهرام بهبهانی نقش متفاوتی بازی کردند و آقای وحید نفر هم استعداد عجیبی در طنازی دارد و از انتخاب‌های اول من بودند که به راحتی پذیرفتند. آقای امیرحسین سرداریان هم برای این نقش مناسب بودند. در کل یگ گروه بسیار منسجم و انتخاب‌شده‌ای بود.

چه شد که برای نقش "هملت" به سراغ سیامک صفری رفتید؟

تاجبخش فنائیان: این هملتی که گروتسک است با آن هملتی که در ذهن همه شکل گرفته است فرق دارد. سیامک صفری در بین بازیگرانی که خصوصیات، ویژگی‌های رفتاری و توانایی‌های‌شان را می‌دانستم، تنها کسی بود که می‌توانستم برای نقش "هملت" تصور کنم. کسی دیگر را برای این نقش به خاطر نمی‌آورم که بتواند "هملت" را بازی کند. به نظرم تمام بازیگران در جایگاه و نقش خودشان در یک سطح هستند. نقش‌ها به دلیل موقعیت‌ها و ویژگی‌هایی که دارند ممکن است با تماشاگر ارتباط کمتر و یا بیشتری برقرار کنند اما در هر صورت تمام بازی‌ها به لحاظ توانایی‌ها در یک سطح ارزشی قرار گرفته‌اند. من به لحاظ ارزش‌گذاری نمی‌توانم بازی‌ها را تفکیک کنم و بگویم فلان بازی بهتر یا بدتر بود. اصلاً همچین چیزی برایم مهم نیست. به نظرم اگر در تئاتر بازیگران در یک سطح و لول بازی نکنند، حتماً ایراد کارگردان است. من بعضی شب‌ها نشسته‌ام نمایش را به عنوان تماشاگر دیده‌ام و مطمئن هستم که تمام نقش‌ها توسط بازیگران به درستی ایفا می‌شوند. آقای ﺣﺠﺖ ﺳﯿﺪﻋﻠﯿﺨﺎﻧﯽ به عنوان تهیه‌کننده خیلی زحمت کشیدند. آقای علیخانی کاری کردند که من صرفاً بتوانم فقط به کارگردانی‌ام بپردازم. معمولاً در کشور ما مسائل مربوط به حواشی کار، کارگردان را آزار می‌دهد اما در این نمایش زحمت این مسائل به دوش ایشان افتاد.

در گذشته فقط پروژه‌های عظیم تهیه‌کننده داشتند اما الان پروژه‌های کوچک هم تهیه‌کننده دارند. تهیه‌کنندگان تئاتر به معنای تهیه‌کنندگان سینما و تلویزیون همکاری می‌کنند و به کار تعهد دارند؟

تاجبخش فنائیان: من نمی‌دانم تهیه‌کننده‌ها در تئاتر چه کاری انجام می‌دهند ولی فرق آن‌ها را با تهیه‌کنندگان سینما می‌دانم. در سینما تهیه‌کنندگان پولدار هستند اما تهیه‌کنندگان تئاتر پول ندارند و باید بروند از جایی پول تهیه یا قرض کنند. من واقعاً در جریان ریز ماجرا نیستم اما بعضی وقت‌ها می‌بینم آقای علیخانی بسیار مکدر و خسته هستند. روزی که پول تهیه می‌کنند و پول عوامل را می‌دهند خوشحال هستند ولی فردای آن روز دوباره ناراحت می‌شوند. زحمات زیادی بر روی دوش ایشان است. همچنین در این نمایش پسرم، حسین فنائیان دستیار من است که بار سنگینی را به لحاظ فکری و اداره فضای تمرین‌ها و اجراها به دوش کشید. بنابراین از این بابت‌ها تا حدی خیالم راحت بود. در گروه همه یک‌دل، با اخلاق و متعهد بودند. تک تک بچه‌ها نسبت به من محبت داشتند و به هر دلیلی خوش‌بین بودند. خیلی‌ها نسبت به من بدبین هستند و اگر با من کار کنند، اذیت می‌شوند اما دوستان در این نمایش از قبل به من محبت داشتند و در این کار هم محبت‌شان را مشترکاً سرریز کردند. من کارهای سنگین زیادی انجام داده‌ام اما هیچ کاری به سختی و پیچیدگی این اثر بینامتنی از دو اثر ادبی مشهور نبوده است. تمام بچه‌ها کمک کردند تا بتوانم درست فکر کنم، درست تصمیم بگیرم و تصمیماتم اجرا شوند. اگر فقط یکی از این بچه‌ها هم‌دلی و محبت نداشت، این کار اصلاً شدنی نبود. صرفاً هم‌دلی بچه‌ها با یکدیگر باعث شد که بالأخره این نمایش بر روی صحنه اجرا برود.

تاجبخش فنائیان

موسیقی نمایش "ﻫﻤﻠﺖ ﻭ ﺩﻥ ﮐﯿﺸﻮﺕ" به صورت پلی‌بک است. درباره موسیقی نمایش بگویید.

تاجبخش فنائیان: آهنگسازی این کار را آقای سعید ذهنی صمیمانه و از ته دل انجام دادند و خواهرشان هم شعرهای آن را گفتند. ما سعی کردیم اجرای نمایش شرقی باشد. یعنی در مجموع ساختار اجرای نمایش شرقی است و نسبتی با تئاتر کلاسیک غرب ندارد. موسیقی این کار هم به پیروی از آن ماجرا، ته‌مایه‌های ایرانی و شرقی دارد. در این کار تمام ظرفیت‌های تئاتر شرق اعمال شده است.

نمایش‌تان این قابلیت را داشت که در آن موسیقی زنده اجرا شود. به خاطر هزینه‌ها بود که تصمیم گرفتید موسیقی پلی‌بک پخش شود؟

تاجبخش فنائیان: هزینه‌ها خیلی مهم است، همین.

کار بعدی‌تان مشخص شده است؟

تاجبخش فنائیان: فعلاً کار مشخصی ندارم.

و صحبت‌های پایانی؟

کوروش سلیمانی: نقش "کلادیوس" قبل از من هم کار شده بود و آقای بلوچی آن را به بهترین نحو در آورده بودند. برای اعضای گروه واقعاً سخت بود که کسی بیاید و از روی برگه دیالوگ‌هایش را بخواند اما من همراهی آن‌ها را دیدم. ما در ایران اجراهای معدودی از "هملت" داشته‌ایم اما همه اجراهای سینمایی "هملت" را یادشان هست. درصد کمی یادشان می‌ماند نقش "کلادیوس" را چه کسی بازی کرده است و این به جذابیت نقش برمی‌گردد. اساساً بازی نقش‌هایی که مردم از آن‌ها بدشان می‌آید خیلی سخت است و در مورد نقش "کلادیوس" هم این اتفاق صورت می‌گیرد. یعنی مردم از "کلادیوس" بدشان می‌آید ولی من نمی‌توانم از آن متنفر باشم چون باید با دلایلش زندگی کنم و به آن حق بدهم تا بتوانم نقش را خوب بازی کنم. اگر به "کلادیوس" حق ندهم و بازی‌اش کنم، غلط می‌شود؛ ولی تماشاگر چون دوستش ندارد به آن نگاهی ندارد و می‌گوید این آدم خبیث از جان هملت و مردم چه می‌خواهد؟ من بیشتر نقش‌های مثبت بازی کرده‌ام و ایفای نقش منفی و منفور برایم خیلی چالش خوبی بود که بتواند در نمایش جای خودم را پیدا کنم. من به این نتیجه رسیده‌ام که بازی کردن نقش منفی در قالب گروتسک خیلی سخت است و برای این‌که تماشاگر شما را بپذیرد، باید چندین برابر نقش مثبت زحمت بکشید و همچنین باید ویژگی‌های کمدی اثر را هم در نظر داشته باشید که فالش نشود. چنین نقشی نمونه قبلی ندارد و من از این بابت خیلی خوشحال هستم.