سرویس تئاتر هنرآنلاین: داوود فتحعلی بیگی از بازیگران و کارگردانان شناخته شده تئاتر است که از سال 1367 تاکنون حضور فعالی در زمینه هنرهای نمایشی به خصوص عرصه آئینی سنتی داشته و در کارنامه کاری خود همواره دغدغه‌ نمایش‌های ایرانی را داشته است. متاسفانه سال‌هاست که به نمایش‌های آئینی سنتی از سوی مسئولان و متولیان توجه چندانی نمی‌شود و تنها جشنواره‌ای هر دوسال یک بار برای نمایش‌های سنتی برگزار می‌شود.

به بهانه ایام عید نوروز گپ و گفتی با داوود فتحعلی بیگی داشته‌ایم و از فعالیت سی ساله‌اش در عرصه تئاتر  و دلایل نبود توجه کافی به نمایش‌های آئینی سنتی در این سالیان جویا شدیم. 

 

 در این سال‌ها پوست انداختن جامعه، تغییر تفکرها، شایع شدن فضای مجازی و دلایل دیگر باعث شده ورود جوان‌ها به سمت تئاتر منطقی‌تر باشد، در حالی‌که ورود شما و هم نوعان‌تان در دهه 50 به عرصه تئاتر کمی غریب به نظر می‌رسد. چطور شد که به عنوان یک جوان شهرستانی به تئاتر علاقه‌مند شدید و این حرفه را انتخاب کردید؟

من در شهرستان نبودم و فقط شناسنامه‌ام را از شهرستان گرفتم. متولد تهران هستم و در تهران هم بزرگ شدم. مدرسه و دانشگاه را هم در تهران رفتم و فقط بعد از تمام شدن درس دانشگاهی‌ام از سال‌ 56 تا 62 در زنجان کارشناس تئاتر بودم. البته درست است که من از شهرستان به تئاتر علاقه‌مند نشدم ولی آن موقع خیلی‌ها را می‌دیدیم که از شهرستان‌های شیراز، آبادان، اهواز، قزوین و سایر نقاط ایران برای یاد گرفتن تئاتر به تهران آمده بودند و این خیلی چیز عجیبی نبود. تفاوتی که آن زمان با الان داشت این بود که آن موقع انتخاب یک مقدار محدودتر و به عقیده من درست‌تر بود، چون یک حد نصابی برای نمره می‌گذاشتند که شما اگر به آن حدنصاب می‌رسیدید، می‌توانستید وارد دانشگاه شوید. آن موقع دانشکده هنرهای زیبا فقط ۳۰ دانشجوی تئاتر می‌گرفت که اگر نمره ۳۰ نفر اول به حد نصاب نمی‌رسید، ممکن بود حتی تعداد کمتری را بپذیرد. اما الان حد نصاب، پر شدن ظرفیت‌ها است و به همین دلیل شما سر کلاس‌ها کسانی را می‌بینید که استعداد این کار را ندارند. شما وقتی از این دانشجوها می‌پرسید برای چه به رشته تئاتر آمده‌اید، می‌گویند قبول شدیم و آمدیم، یعنی حتی ممکن است تئاتر انتخاب آخرشان بوده باشد.

بنابراین معتقدید که امروزه خیلی‌ها تئاتر را آگاهانه انتخاب نمی‌کنند.

دقیقاً. ضرب‌المثل صدای دهل از دور شنیدن خوش است همین‌جا مصداق پیدا می‌کند؛ چون این جوان‌ها فکر می‌کنند اگر به سمت تئاتر و سینما بیایند، خیلی سریع شهرت پیدا می‌کنند و به پول کلانی می‌رسند.‌ من وقتی در مترو یا اتوبوس با مردم برخورد می‌کنم، با این واکنش مواجه می‌شوم که می‌گویند شما چرا مترو یا اتوبوس سوار می‌شوید؟ یعنی تصورشان این است که ما به خاطر ۲- ۳ فیلم و سریالی که بازی کرده‌ایم، در باغ بهشت سیر می‌کنیم، در حالی‌که اصلاً این‌طور نیست. اکثر کسانی که در زمینه تئاتر کار می‌کنند، این کار را یا برای ذوق‌شان انجام می‌دهند یا شغل دوم‌شان تئاتر است؛ چون زندگی‌شان از راه تئاتر نمی‌گذرد. خیلی از جوان‌ها که شوق شهرت دارند به سراغ تئاتر می‌آیند ولی با یک دیوار بسته مواجه ‌می‌شوند و سرشان به سنگ می‌خورد. به همین خاطر من کسی را ترغیب نمی‌کنم و حتی به همین خاطر هیچ‌وقت به سراغ راه انداختن آموزشگاه نرفتم. بارها به من گفته‌اند مجوز آموزشگاه بگیر و کار کن ولی من گفته‌ام خود ما به کجا رسیده‌ایم که بخواهیم دیگران را هم ترغیب کنیم سراغ این حرفه بیایند؟ بعضی‌ها هم هستند که استعداد خوبی دارند ولی چون از طریق این هنر نمی‌شود امرار معاش کرد، به سراغ تئاتر نمی‌آیند. ما هیچ سندیکایی نداریم و طبیعی است که این اتفاقات بیفتد. هر کسی از هر جایی می‌رسد وارد تئاتر می‌شود. یکی دوست و آشنا دارد و یکی هم طور دیگری راه نفوذ را پیدا می‌کند. به قول یکی از دوستان، بعضی وقت‌ها می‌بینیم که این انتخاب‌ها بر اساس شایسته‌سالاری نیست و عده‌ای همین‌طوری وارد تئاتر شده‌اند. البته بعضی‌ها هم هستند که انصافاً استخوان خرد کرده‌اند و زحمت کشیده‌اند و حضورشان حضور درستی است.

خودتان چطور وارد عرصه تئاتر شدید؟

من در دوران نوجوانی هرازچندگاهی تعزیه می‌دیدم و تعزیه روی من تأثیر می‌گذاشت. ما تابستان‌ها به روستای پدری‌ام در سلطانیه زنجان می‌رفتیم که در آن‌جا یک گروهی عصرها تعزیه اجرا می‌کرد. هر سال تابستان یک عده از تهران به آن‌جا می‌رفتند و چون سرگرمی خاصی در آن‌جا وجود نداشت، تعزیه‌ای که در میدان اصلی روستا برگزار می‌شد به سرگرمی خیلی از مردم روستا تبدیل شده بود و جمعیت زیادی به دیدن تعزیه می‌آمدند. من تابستان‌ها در آن‌جا تعزیه می‌دیدم و ضمن این‌که گاهی اوقات که برای زیارت قبر پدرم و اهل قبور به امامزاده حسن تهران می‌رفتیم، در آن‌جا هم به تماشای تعزیه می‌نشستم. این‌ها عاملی شد که به تعزیه و به طور کلی به هنرهای نمایشی علاقه‌مند شوم. بعدها که دیپلمم را گرفتم و توانستم اعلام استقلال کنم هم هرازچندگاهی به سنگلج می‌رفتم و تئاتر می‌دیدم. مدتی بعد به سربازی رفتم و بعد از سربازی در امتحان دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک شرکت کردم. یادم است سالی که من امتحان دادم، دانشکده هنرهای دراماتیک رشته نمایش‌های عروسکی را هم در مقطع کاردانی راه انداخته بود. در نتیجه من در هر سه کنکور شرکت کردم و پذیرفته شدم ولی ترجیح دادم در دانشکده هنرهای زیبا ثبت‌نام کنم.

خاطرتان هست که در دانشکده هنرهای زیبا چه کسی از شما مصاحبه گرفت؟

این را یادم نیست ولی یادم می‌آید که من در بین 60 نفری که از طریق کنکور انتخاب شده بودند، نفر سیزدهم بودم و بعد از این‌که از من امتحان عملی و مصاحبه گرفته شد، نفر بیست و ششم شدم. جالب است که من هنوز مانده‌ام و دارم کار می‌کنم ولی بعضی از دانشجوهایی که نمره‌شان از من بیشتر بود الان حضور ندارند. آن‌ها یا به خارج از ایران رفتند و یا در ایران هستند و فعالیت نمی‌کنند.  

چه کسانی از هم‌دوره‌ای‌های‌تان در این حرفه ماندند و هم‌چنان هم دارند کار می‌کنند؟

حبیب دهقان‌نسب، مجید جعفری، گلچهره سجادیه، بیژن امکانیان و حمید لبخنده از کسانی هستند که همچنان هم دارند کار می‌کنند. اسماعیل دانشمند، محمد بهروزیان، مرتضی کرامتی، فیروزه اصولی، راضیه برومند و حسین مختاری هم هم‌دوره‌ای‌های من بودند که بعضی‌ها به خارج از کشور رفتند و بعضی‌ها هم در داخل ایران مشغول کارهای مختلف هستند. حسین نصرآبادی و بهروز قربان مسروری هم متأسفانه درگذشتند.

داوود فتحعلی بیگی

اشاره کردید که با تماشای تعزیه در دوران نوجوانی به هنرهای نمایشی علاقه‌مند شدید. در نوجوانی تمایل نداشتید بروید با گروه‌های تعزیه نوجوان‌خوانی کنید؟

من آن موقع‌ها آن‌قدر سن و سالم بالا نبود که با این گروه‌ها همکاری کنم و ضمناً خانه‌‌مان هم نسبت به محل اجرا خیلی دور بود و مطمئناً اجازه همکاری من با گروه‌های تعزیه هم از سوی خانواده داده نمی‌شد. بنابراین  با آن‌ گروه‌ها کار نکردم ولی تحت تأثیر تعزیه‌ای که آن‌ها اجرا می‌کردند، گاهی با دوستانم یک سری شبه شبیه‌خوانی می‌کردیم. نمی‌دانستیم نسخه تعزیه و شبیه‌خوانی چیست ولی دوست داشتیم کارهایی شبیه به تعزیه‌خوان‌ها انجام بدهیم. یادم است کتاب خزائن الاشعار را داشتیم که من بعضی وقت‌ها از روی آن شعر انتخاب می‌کردم و آن را به عنوان می‌خواندیم. من گرداننده شبیه‌خوانی‌ها و نوحه‌خوان بودم. در امامزاده حسن بارها مخالف‌خوانی زنده‌یاد هاشم فیاض را دیده بودم و یک مقدار تحت تأثیر ایشان می‌خواندم. از سال 63 هم با خود مرحوم فیاض آشنا شدم و به مدت 20 سال با ایشان دوستی پیدا کردم.

قبلاً گفته بودید که اگر بخواهیم در 40 سال اخیر راجع به یک معین‌البکاء صحبت کنیم، آن یک نفر مرحوم هاشم فیاض است.

بله. ایشان تسلط زیادی به هنر شبیه‌خوانی داشتند. معین‌البکاء هم باید ردیف‌های آوازی مجالس مختلف تعزیه را بداند و هم ساز و کارها و ترفندهای اجرایی. ضمن این‌که باید نسخه‌شناس باشد و بتواند تعزیه‌خوان هم تربیت کند که آقای فیاض همه این‌ها را با هم داشت. خیلی‌ها زیر نظر ایشان تعزیه را یاد گرفتند و تعزیه‌خوان شدند. آقای فیاض نزدیک به 200 مجلس تعزیه را بلد بودند. هم آواز و هم داستانش را می‌دانستند. فهرست نسخه‌ها را هم می‌دانستند. نسخه‌های ایشان فهرست نداشت، یعنی اگر آن‌ها را به دست کسی می‌داد، آن شخص نمی‌دانست چه کسی باید اول بخواند و چه کسی دوم. اما زنده‌یاد فیاض همه این‌‌ها را در ذهن داشت و به همین جهت است که می‌گویم از ایشان می‌شود به عنوان معین‌البکاء یاد کرد. در حال حاضر حاج مرتضی صفاریان خیلی به تعزیه مسلط هستند. تعزیه‌خوان‌های انگشت شماری داریم که به چندین مجلس تعزیه مسلط باشند و هر چه پیش می‌رویم هم از تعداد مجالسی که تعزیه‌خوان‌ها نسل‌های جدیدتر می‌دانند کاسته می‌شود.

در دوران تحصیل‌تان در دانشکده هنرهای زیبا، نمایش‌های غیر ایرانی هم کار می‌کردید؟

بله. یک استادی به نام دکتر محمد کوثر داشتیم که اخیراً شنیدم فوت کردند. ایشان جزو اساتیدی بودند که با دانشجوها کار می‌کردند و نمایش روی صحنه می‌بردند. یادم است که یک‌بار نمایش "اتللو" را روی صحنه بردند که من در آن نقش کوچکی داشتم ولی به هر حال در گروه بودم و یاد می‌گرفتم. در نمایش "لورتزا چیو" هم در پشت صحنه کار می‌کردم. ضمن این‌که ایشان نمایش "جادوگران شهر سلیم" نوشته آرتور میلر را هم کار کردند و من در آن نقش پزشک را بازی کردم. من فقط توانستم با ایشان کار کنم و فرصت کار کردن با اساتید دیگر برایم فراهم نشد. خیلی تحت تأثیر درس "نمایش در ایران" بودم و همان موقع این نقل قول را از استاد بیضایی شنیدم که گفته بودند نمایش ملی از دل تعزیه می‌تواند بیرون بیاید. البته متأسفانه در دوره‌ای که تعزیه می‌خواست به سمت قصه‌های ملی بیاید و تحولی در آن اتفاق بیفتد، با تغییر حکومت قاجار به پهلوی و این‌که پهلوی‌ها تعزیه را خرافات می‌دانستند، این هنر از مسیر اصلی‌ خودش وا ماند و آن تغییرات اتفاق نیفتاد. با این حال صحبت‌های استاد بیضایی روی من تأثیرگذار بود و به همین علت من پایان‌نامه دوره لیسانسم در مورد "شخصیت در تعزیه" بود. دکتر ممنون استاد راهنمایم بود ولی استاد بیضایی هم آن را خواند.

در آن سال‌ها که آقای جوانمرد تئاتر سنگلج را پایگاه تئاتر ملی و ایرانی قرار داده بودند، به واسطه علاقه‌ای که به نمایش‌های ایرانی داشتید، به تماشای نمایش‌های سنگلج هم می‌رفتید؟

من رفته رفته روی نمایش‌های ایرانی متمرکز شدم و این‌طور نبود که از همان موقع به شکل کنونی تمام تمرکزم را روی نمایش‌ ایرانی بگذارم. من سال 56 فارغ‌التحصیل شدم و یک سال و نیم بعد هم انقلاب شد و دیگر فرصتی پیش نیامد به تئاتر سنگلج بروم. البته در این مدت چند تئاتر از جمله "لبخند باشکوه آقای گیل" به کارگردانی مرحوم رکن‌الدین خسروی، "سرباز لاف‌زن"، "سگی در خرمن‌جاه"، "بلبل سرگشته" و "ابراهیم توپچی و آقابیگ" را دیدم ولی بعد از این‌که به زنجان رفتم، دیگر نتوانستم در سنگلج تئاتر ببینم. من چون پایان‌نامه‌ام روی تعزیه بود و کم کم داشتم کار هم می‌کردم، به نمایش تخت حوضی و سیاه‌بازی هم علاقه‌مند شدم و از این رو وقتی سال 62 به تهران برگشتم، در ادامه پژوهشم بر روی تعزیه، به تخت حوضی و سیاه‌بازی هم پرداختم. اولین کار جدی‌ام مقاله "مبانی مضحکه و اسباب خنده در سیاه‌بازی و تخت حوضی" بود که آن موقع در کتاب "دفتر اول" چاپ شده بود. جهاد دانشگاهی یک جشنواره‌ای راه انداخته بود که این مجموعه مقالات متعلق به آن جشنواره بود. اولین تجربه من در سیاه‌بازی هم سال 63 رقم خورد که همان سال با دیدن نمایش "اگر غم لشکر انگیزد" به کارگردانی مجید جعفری ذهنم تحریک شد یک نمایشنامه بنویسم. جالب است که من در آن سال داشتم نهج‌البلاغه می‌خواندم و ذهنم تحت فرمان امام علی (ع) به مالک اشتر بود. در نتیجه نمایشنامه‌ای تحت عنوان "تخت و خنجر" را با الهام از نهج‌البلاغه نوشتم که آقای جعفری آن را کارگردانی کرد. گروه سعدی افشار، مهدی سنایی، حسن شمشاد و علی اژدری هم آن را بازی می‌کردند ولی متأسفانه در حق این کار بی مهری شد.

چطور؟

آن موقع مسئول شورای نظارت و ارزیابی مرکز هنرهای نمایشی آقای محمدرضا آل محمد بود. از ایشان اسم می‌برم چون این‌طور مسائل باید در تاریخ بماند که چه کسانی چه کارهایی کردند. من آن روزها دلم می‌خواست این تجربه را داشته باشم که ببینم در قالب تخت حوضی چطور می‌شود از منابع دسته اول دینی و مذهبی استفاده کرد و مفاهیم دینی و مذهبی را از طریق این نوع نمایش گفت که متأسفانه آقای آل محمد علیرغم این‌که نمایش ما را دید و مجوزش را هم صادر کرد که بعد از عید در تالار هنر روی صحنه برود، بعد از عید آمد و گفت شما اجازه اجرا ندارید. علتش هم سوء تعبیر و سوء تفسیری بود که آقای آل ‌محمد مطرح کرده بود و به زعم من مسئولین را ترسانده بود که یک عده دارند مقامات را ریشخند می‌کنند، در صورتی‌که اصلاً این‌طور نبود. شما وقتی می‌خواهید یک شخصیت را نقد کنید، یا باید تکه کلام و نحوه بیانش را بیاورید یا از شیوه پوشش آن الهام بگیرید و یا چهره یکی را با چهره‌آرایی شبیه او کنید که ما هیچ‌کدام از این کارها را انجام نداده بودیم. مرحوم سعدی افشار شبیه به کدام مقام کشوری بود؟ ایشان با همان چهره‌ همیشگی‌اش در نمایش حضور داشت و فقط 2- 3 دیالوگ انتقادی می‌گفت. ما با نفس قدرت شوخی کرده بودیم و قصدمان به هیچ وجه ریشخند کردن کسی نبود. همه آدم‌ها برای ما قابل احترام بودند. من که در تظاهرات زنجان شرکت می‌کردم، چطور می‌توانستم بیایم چنین کاری را انجام بدهم؟ من به هیچ وجه به کسی اسائه ادب نکردم و الان هم حاضر نیستم این کار را در حق هیچ‌کسی انجام بدهم ولی به هر حال آن موقع سوء برداشت شد و توهمی به وجود آمد که ما می‌خواهیم این کار را انجام بدهیم و در نتیجه کار اجرا نشد.

داوود فتحعلی بیگی

البته این کار را حدوداً 15 سال بعد بازنویسی کردید و در سنگلج روی صحنه هم رفت. آن موقع چطور مجوز اجرا گرفت؟

من آن را بازنویسی کردم و بخشی از صحنه‌هایی که در اجرای اولیه بود را نگه داشتم و نمایش روی صحنه رفت. البته آن موقع وقتی نمایشنامه را می‌خواندم، خودم خنده‌ام می‌گرفت که این‌قدر ضعف دارد. این متن به جز یکی دو شوخی و کنایه هیچی نداشت که با ما این برخورد را داشتند. من به عنوان یک مسلمان و شیعه، از برادران دینی‌ام انتظار این نوع برخورد را نداشتم. انتظار داشتم با هم حرف بزنیم و بگویم که از یک منبع معتبر شیعه الهام گرفته‌ام و چنین نمایشنامه‌ای را نوشته‌ام ولی این اجازه به من داده نشد. من انتظار تشویق داشتم ولی عملاً تنبیه‌مان کردند. ما را حتی به دادگاه اداری فرستادند و در آن‌جا از من متن نمایشنامه را هم خواستند که من متن را نشان‌شان دادم و بعد دیدند چیز خاصی نگفته‌ام. 15 سال بعد که این نمایشنامه روی صحنه رفت، اتفاقاً آن را از نظر مفاهیم تندترش کردم و یک کلمه‌اش هم حذف نشد. این نمایشنامه اگر اشکال بنیادین داشت، 15 سال بعد هم نباید مجوز اجرا می‌گرفت ولی گرفت چون سری اول که قرار بود روی صحنه برود، یک سوء تعبیر مانع اجرای آن شد. در صورتی‌که همان موقع اگر می‌رفتند 4 نفر از بزرگان تئاتر را می‌آوردند و نظر آن‌ها را هم می‌پرسیدند، آن نمایش هرگز توقیف نمی‌شد. متأسفانه ما هنوز هم این مشکل را داریم و هنوز هم گاهی عده‌ای تفسیر به رأی می‌کنند. این‌که ذهن یک نفر مسموم است، تقصر من چیست؟ یک لیوان اگر دست من باشد، حتماً باید آن را به لیوان حرام‌خوری تشبیه کنند؟ لیوان لیوان است. گاهی وقت‌ها تعبیر دوستان ناوارد در شورای نظارت و ارزیابی همینطوری است.

در سال‌های دهه 60 با نمایش‌های تخت حوضی، سیاه‌بازی و حتی تعزیه خیلی مهربانانه برخورد نمی‌شد تا این‌که تلاش شما و خانم تقیان و چند نفر دیگر باعث شد که این نمایش‌ها کم کم از اواخر دهه 60 مورد توجه واقع شوند و بعد شما خودتان مبدع جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی هم شدید. این پروسه چگونه طی شد؟

جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی از سال 67 یا 68 شروع به کار کرد. نهال این جشنواره را آقای دکتر منتظری به پیشنهاد ما کاشت و این نهال کم کم بارور شد و خیلی هم تأثیرگذار بود. ما هیچ راه و چاره‌ای جز بازگشت به گذشته خودمان نداشتیم. تجربه‌هایی که آقایان بیضایی، نصیریان و چند نفر دیگر در دوره معاصر کرده بودند، تجربه‌های بسیار ارزشمندی بود و من هم سعی کردم همان مسیر را ادامه بدهم. البته کار من به مقام و منزلت کار این بزرگان نمی‌رسید، ولی من هم سعی کردم تجربه کنم و تجارب‌ام را به دیگران هم یاد بدهم. الان بچه‌هایی در دانشگاه هستند که رفته رفت به حدی به نمایش ایرانی و تعزیه علاقه‌مند می‌شوند که پایان‌نامه‌شان را به این موضوع اختصاص می‌دهند. من تا به حال 3- 4 مدرس نمایش ایرانی تعلیم داده و تربیت کرده‌ام که الان دارند تدریس می‌کنند. خود همین جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی منجر به این شد که خیلی‌ها دوباره برگردند و به این مقوله توجه کنند. ما آن موقع سفرهایی به شهرستان‌ها داشتیم و می‌دیدیم که در شهرستان‌ها با گروه‌هایی که نمایش‌های تخت حوضی، سیاه‌بازی و نمایش‌هایی از این دست بازی می‌کردند، برخورد خوبی صورت نمی‌گرفت و حتی به آن‌ها مطرب می‌گفتند ولی خوشبختانه جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی باعث شد این‌ها یک مقدار بتوانند جرئت حضور پیدا کنند. جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی به احیاء خیلی از آیین‌ها هم کمک کرد و کم کم تعزیه‌خوان‌ها هم در جشنواره حضور پیدا کردند و به برکت آن، بعضی نسخه‌های قدیمی تعزیه نیز پیدا شدند. به نظرم این یک اقبال و اقدام جمعی بود. درست است که یک نفر باید پرچم آن را دستش بگیرد و راه بیفتد ولی طبیعتاً تا اقبال جمعی وجود نداشته باشد، موفقیتی حاصل نمی‌شود. البته من پرچم‌دار قابلی هم نبودم ولی این جشنواره بیشتر به اسم من تمام شد.

شما حدود 20- 25 سال برای ثبت تعزیه در یونسکو تلاش کردید، چرا این‌قدر طول کشید تا تعزیه در یونسکو ثبت شود؟

حدود 10- 15 سال قبل از این‌که قرار بود تعزیه ثبت شود، یونسکو اقدام به ثبت میراث معنوی کرده بود و بنابراین موضوع ثبت میراث معنوی در یونسکو قدمت خیلی قدیمی نیست. پرونده ثبت تعزیه را قرار شد در زمان مدیریت آقای نشان آماده کنیم و به یونسکو بفرستیم. آقای نشان گفتند اجازه بدهید آقای ناصر تقوایی فیلمش را بسازد تا ببینیم چطور می‌شود. آقای تقوایی فیلمی ساخت که به لحاظ سینمایی خیلی ارزشمند بود ولی آن چیزی نشد که مدنظر یونسکو بود. به همین علت پرونده یک دور به یونسکو رفت و برگشت. بعد از آن پای عظیم موسوی به میان آمد. آقای موسوی از طریق همین فیلم‌های آرشیوی توانست چیزی تهیه کند که مورد توجه یونسکو قرار گرفت و به ثبت رسید. اشکال اساسی این‌جاست که بعضی از مراکز تصمیم‌گیری، تعزیه را به رسمیت نمی‌شناسند و با آن میانه خوبی ندارند. به همین خاطر تلاشی صورت نگرفت که ما بتوانیم از یونسکو امکانات و شرایطی بگیریم تا تعزیه بتواند به عنوان یک نمایش آیینی و موزیکال ایرانی در جایگاه معتبری به نمایش در بیاید. ما الان سال‌هاست به دنبال این هستیم که رشته نمایش‌های آیینی و سنتی را در دانشکده‌های تئاتر راه‌اندازی کنیم و بارها فریاد زده‌ایم ولی کسی توجهی نکرده است. در همه جای دنیا چنین رشته‌ای برای آیین‌های سنتی آن کشورها وجود دارد و فکر می‌کنم ما جزو نادرترین کشورهایی هستیم که نسبت به این مقوله بی‌توجهی می‌کنیم. علیرغم این‌که تعزیه یک بستر و امکانی برای تبلیغ فرهنگ شیعه و به ویژه مقوله بزرگداشت قیام امام حسین (ع) است اما نمی‌دانم چرا عده‌ای نمی‌خواهند خیلی به آن میدان و بها بدهند. من مطمئنم اگر امکانات در اختیار ما قرار می‌گرفت، سراسر ایران را پر می‌کردیم از تعزیه و نمایش‌های تخت حوضی و سیاه‌بازی. جالب این‌جاست که هنوز هم وقتی چنین نمایش‌هایی اجرا می‌شود، مردم استقبال می‌کنند و همچنان تقاضا زیاد است. این یعنی هنوز جای آمادگی دارد که مردم با این‌گونه نمایش‌ها ارتباط برقرار کنند. همین امروز مردم با کارهای آقای هادی مرزبان و آقای افشین هاشمی ارتباط برقرار می‌کنند. طبیعتاً اگر این کارها جوابگوی نیاز امروز جامعه نبود، کسی به سراغ‌شان نمی‌رفت.

شما جزو افرادی هستید که اعتقاد دارید آیین‌های سنتی مثل تعزیه و تخت حوضی باید به همان شکل قدیمی و موزه‌ای خودشان باقی بمانند یا این‌که باید تحولی در آن‌ها ایجاد شود و به روزتر شوند؟

این‌گونه نمایش‌ها اساساً خودشان در طول حیات‌شان تغییر و تحول پیدا کرده‌اند ولی ما نگاه‌مان این است که دو کار انجام بدهیم. در وهله اول باید این هنرها را  با سبک و سیاق سنتی‌شان حفظ کنیم و نگذاریم این سرچشمه‌ها خشک شوند چون اگر این سرچشمه‌ها خشک شوند، دیگر نمی‌توانیم آبی از آن‌ها برداشت کنیم. در درجه دوم هم باید به این هنرها به صورت کاربردی نگاه کنیم. در همین 3- 4 دهه اخیر نمونه‌های قابل توجهی را دیده‌ایم که افرادی نظیر آقای بیضایی، آقای نصیریان و حتی آقای بهمن مفید سعی کردند نمایش ایرانی را معاصرسازی کنند. این نگاه همیشه وجود دارد و حتی یکی از دانشجوهای من آمده بر اساس یک نمایشنامه فرنگی، شروع کرده به گفتن یک روایت. بنابراین ما شیوه و قاعده اجرای‌مان را حتماً باید از نقالی سنتی بگیریم ولی می‌توانیم با آن قصه یک نمایشنامه خارجی را بگوییم. کاری که من می‌کنم هم تخت حوضی محض سنتی نیست. تعزیه، نقالی، تخت حوضی، پرده‌خوانی و همه این‌ها قواعد و حساب و کتاب دارند که ما باید آن را رعایت کنیم. مشکل این است که ما نیامدیم این‌ها را تئوریزه کنیم و برای‌شان مبانی نظری بنویسیم تا همه متوجه شوند که باید چه کار کنند. امروزه کسانی هستند که دارند ریشه‌ای کار می‌کنند و زحمت می‌کشند مبانی نظری و تخصصی این نمایش‌ها را پیدا می‌کنند ولی این کاری است که ما باید در گذشته انجام می‌دادیم. ما الان به کمک دوستان داریم تمامی تجربیات‌مان را جمع می‌کنیم تا تبدیل به یک کتابی برای مبانی تئوری نقالی باشد. الان در مراحل پایانی تدوین این کتاب هستیم و به دنبال آن هستیم که بتوانیم بازیگر خلاق تربیت کنیم. در تخت حوضی هم همینطور است، ما داریم آدمی را تربیت می‌کنیم که بتواند کمدی بازی کند.

ما سال‌هاست که داریم درباره بازگشت به آیین‌ها و سنت‌های خودمان صحبت می‌کنیم و می‌گوییم باید با تهاجم فرهنگی مقابله کنیم ولی وقتی به آیین‌های نمایشی خودمان می‌رسیم، عملاً هیچ کاری انجام نمی‌دهیم. مثلاً هیچ‌وقت نمی‌آییم در مورد آیین‌های نمایشی مرتبط با نوروز از جمله چهارشنبه‌ سوری کار فرهنگی انجام بدهیم که نگذاریم این آیین تبدیل به یک جنگ شود. چرا نهادهای فرهنگی سعی نمی‌کنند در این زمینه‌ها هزینه کنند؟

این را باید از وزارت علوم بپرسید که با داشتن این همه پیشینه چرا همچنان دارد تئاتر فرنگی آموزش می‌دهد؟ تئاتر فرنگی خیلی خوب و قابل احترام است ولی در هیچ کجای دنیا نمی‌بینیم که مدارس و هنرستان‌ها پیشینه نمایشی خودشان را رها کرده باشند. وزارت علوم باید اقدام کند و رشته نمایش‌های آیینی و سنتی را راه بیندازد. دانشکده‌های تئاتری باید آستین بالا بزنند و جریانی را راه بیندازند که این رشته راه‌اندازی شود چون واقعاً نیاز است. مبحثی که ما این همه داریم درباره‌اش صحبت می‌کنیم و باز هم ساعت‌ها جای صحبت کردن دارد، حتماً نیازمند یک رشته دانشگاهی است. کدام پدیده نمایشی در دنیا وجود دارد که نزدیک به 500 نمایشنامه داشته باشد؟ جالب است که تعزیه متعلق به ما است ولی یک مجموعه‌ای در واتیکان نسخه‌های آن را جمع‌آوری کرده است. نمی‌گویم که همه آن نسخه‌ها معتبر هستند ولی چرا باید این‌طوری باشد؟ چرا ما خودمان نباید چنین مجموعه‌ای را داشته باشیم؟ این اشکال از جهات مختلف قابل بررسی است که بخش‌هایی از آن گفتنی نیست اما می‌شود از وزارت علوم که مرکز اندیشه و فرهیختگی است این توقع را داشت که یک رشته برای نمایش‌های آیینی و سنتی راه بیندازد چون اگر شدنی نبود، خیلی از بزرگان نمی‌گفتند روی این آثار و پدیده‌ها تجربه نمی‌کردند. بعضی موقع‌ها آثاری اجرا می‌شود که کاملاً به روز است. نمایش "عشقه" آقای محمد رحمانیان که روی صحنه رفت یک نمایش کاملاً مدرن و معاصر بر اساس سنت‌های نمایشی خودمان بود. بسیار هم دل‌نشین و خوب کار شده بود. پس معلوم است که این ظرفیت‌ها وجود دارد. متأسفانه نمایش‌های ایرانی سهل ممتنع هستند و مشکل‌شان این است که ظاهرشان خیلی ساده است. تا می‌گویی نقالی، فکر می‌کنند یک کف بزنند می‌شود نقالی. در حالی‌که نقالی حساب و کتاب دارد. یدالله آقاعباسی "دانشنامه نمایش ایرانی" را از روی هوا که نیاورده بنویسد. چرا از این کتاب با این عظمت و گستردگی استفاده نمی‌کنیم؟ باید استفاده کنیم تا قواعد و چارچوب نمایش ایرانی را یاد بگیریم.

اشاره کردید که وزارت علوم تلاشی در جهت احیاء نمایش ایرانی نمی‌کند ولی به نظر می‌رسد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم چنین کاری را انجام نمی‌دهد. نمایشنامه‌ها و کتاب‌های زیادی را افرادی نظیر آقای جواد انصافی یا آقای صالح‌پور نوشتند ولی به هیچ‌کدام توجهی نشد. چرا مرکز هنرهای نمایشی نمی‌آید در نوروز یا چهارشنبه سوری یک گروه‌ حرفه‌ای در میدان شهر و یا تئاتر امکان اجرای نمایش ایرانی بدهد تا مخاطبان زیادی به تماشای آن بنشینند؟

مشکل این است که هیچ تشکیلاتی خودش را مؤظف حمایت از نمایش و فرهنگ ایرانی نمی‌دادند. الان نه سازمان میراث فرهنگی این وظیفه را به عهده می‌گیرد و نه مرکز هنرهای نمایشی. البته از زمان دکتر منتظری تا به امروز، مرکز هنرهای نمایشی به نسبت نهادهای دیگر حمایت‌های خوبی در قالب برگزاری جشنواره، انتشارات و... کرده است. من معتقدم که ما نیاز به راه‌اندازی یک مرکز حفظ و اشاعه نمایش‌های آیینی و سنتی داریم و باید یک مکان مشخص با بودجه و شرح وظایف معین برای این کار اختصاص داده شود تا بتواند به طور مستقل کار کند. یعنی ما از یک سو نیازمند راه‌اندازی رشته‌ای مرتبط با نمایش ایرانی در دانشکده‌ها هستیم و از یک طرف هم نیازمند راه‌اندازی مرکز حفظ و اشاعه نمایش‌های آیینی و سنتی.

در تمام این سال‌ها از سوی شما و همکاران‌تان صحبتی در این زمینه با مسئولین انجام نشده است؟

خانم لاله تقیان در دوره مدیریت پیشین شهرداری تهران با همت دفتر پژوهش و آقای خوشنویس، یک پرونده هزار صفحه‌ای تهیه کردند و پیشنهاد راه‌اندازی مرکز بین‌المللی نمایش‌ها و آیین‌های سنتی را به شهرداری ارائه دادند و حتی شهردار وقت تهران دستور داد که یک جایی به این کار اختصاص داده شود منتها نمی‌دانم این ماجرا کجا گیر کرد. همین الان هم ساختمان اتحادیه را دارند تعمیر می‌کنند که یک سرش در لاله‌زار است و یک سرش در خیابان فردوسی. این ساختمان را با توجه به معماری و سابقه‌اش می‌توانند به مرکز نمایش‌های آیینی و سنتی اختصاص بدهند. یک زمانی در خیابان شریعتی یک جایی را برای نمایش‌های آیینی و سنتی در نظر گرفتند که متأسفانه چیزی که ساختند، نه ربطی به سنت داشت و نه به آیین. ما به دنبال یک جایی هم برای انجمن تعزیه بودیم ولی نتیجه‌ای نگرفتیم. همین اواخر هم من به صورت حضوری در افتتاحیه پردیس تئاتر تهران با آقای قالیباف صحبت کردم و ایشان گفت ما در منطقه 12 یک جایی داریم که می‌توانیم به شما اختصاص بدهیم. آقای قالیباف یک نامه به شهرداری منطقه 12 نوشت که شهرداری منطقه 12 گفت ما چنین جایی نداریم! برای این کار باید یک اقدام اساسی صورت بگیرد.

داوود فعلی بیگی

از عاقبت تئاتر نصر و ساختمان اداره تئاتر خبری دارید؟

آخرین خبری که دارم این است که شهرداری آن‌جا را خریده و قرار است مکانی را به عنوان موزه‌ در آن‌جا راه‌اندازی کند که تئاتر هم در آن اجرا شود.

در مورد ساختمان اداره تئاتر چطور؟

در این مورد آخرین خبری که از آقای شفیعی دارم این است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار است اقدام به ساختن آن کند. نقشه‌هایش هم طراحی شده است منتها ظاهراً شهرداری برای جواز ساخت آن یک رقم قابل توجهی را درخواست کرده که وزارتخانه به دنبال رایزنی است تا معافیت بگیرد و شروع به ساختن آن کند.

و صحبت‌های پایانی؟

امیدوارم من پیش از مرگم شاهد راه‌اندازی مرکز نمایش‌های آیینی و سنتی باشم.