سرویس تئاتر هنرآنلاین: انتخاب یک موضوع معین و تلاش برای تحلیل و به سرانجام رساندن آن، معمولاً ساده نیست. مخصوصاً پردازش بخش آغازین و میانی آن عملاً تعیین‌کننده چگونگی بخش پایانی آن است و اگر این دو بخش به گونه‌ای مستدل، روابط علت و معلولی شکل‌گیری حوادث و موقعیت‌ها را نشان ندهند و نویسنده با "رویکرد ظرفی" به مدیوم نمایش، عملاً آن را از هرچه دلش خواست پر کند، در آن صورت حتی حادث شدن حادثه یا حوادث مهم و گیرا هم نه تنها کمکی به جذابیت نمایش نمی‌کند بلکه عملاً آن را بیشتر زیر سؤال می‌برد و هم‌زمان پرسوناژها هم باورنشدنی جلوه می‌کنند.

در نمایش "شرقی غمگین" به نویسندگی سجاد افشاریان و کارگردانی سعید زارعی که به‌عنوان یکی از نمایش‌های انتخابی چارت اجرایی سی و ششمین جشنواره تئاتر فجر در تالار قشقایی تئاتر شهر اجرا می‌شود، موقعیتی که در اصل بسته نیست، به مثابه موقعیتی بسته و تنگنایی مورد ارزیابی نمایشی قرار گرفته است.

اجرا به علت دو بازیگر بودن‌اش "دوئودرام" محسوب می‌شود و البته به سبب پوچی و بیهودگی ادعا شده در متن و اجرا، ظاهراً یک "دوئودرام ابزورد" به شمار می‌رود. در حالی که اساساً یک "تراژدی" است. نویسنده (سجاد افشاریان) به علت نگره ظرفی به محتوای نمایش قائل به یک موقعیت اولیه شده که می‌شود به کمک آن بخش قابل توجهی از متن را پر از بخش‌هایی از ترانه‌های امروزی، محلی و خاص کرد و پیرامون آن هم بحث کرد. یعنی همان کاری که پرسوناژ اصلی نمایش از همان ابتدا انجام می‌دهد و به بهانه‌ای نه چندان فاجعه‌بار نهایتاً خودش فاجعه می‌آفریند (در آخر نمایش با اسلحه خودش را می‌کشد و دوئودرام "شرقی غمگین" را تبدیل به تراژدی می‌کند).

آنچه نمایش را باورناپذیر کرده تنها موضوع آن نیست بلکه نوع پرسوناژها هم هست. هر دو در کل، دیالوگ‌ها و رفتاری متناقض و باورنشدنی دارند و هم‌زمان با هم بسیار متفاوت هستند. البته این تفاوت سبب شده که پرسوناژ اصلی در جاهایی که این دو با هم مناظره و جدل دارند، کمی باورشدنی به نظر برسد، اما این خصوصیت محدود برای شخصیت‌پردازی او که نقش محوری در تعیین موضوع و ژانر نمایش دارد، کفایت نمی‌کند. معلوم نیست که پرسوناژ اصلی چه کاره است و از کجا درآمد دارد. دوست‌اش هم عملاً هیچ شباهتی به آدم‌های سالم ندارد و در اصل باید او به جای پرسوناژ اصلی خودش را می‌کشت. بازگشتن پرسوناژ اصلی به خانه بعد از دوره‌ای بسیار طولانی که در شهر و میان مردم بوده هیچ دلیل خاصی ندارد، جز آن‌که نویسنده (سجاد افشاریان) او را عمداً برای خودکشی برگردانده باشد که در اجرا عملاً همین‌طور است.

حرف‌هایی که دو پرسوناژ نمایش با هم می‌زنند و شوخی‌هایی که می‌کنند، بسیار کودکانه‌اند و با سن و سال و نوع گرفتاری‌های آنان جور در نمی‌آید. کسی که پوستر نمایش "برتولت برشت" و تصویر "فرانتس کافکا" و "شهریار" را در خانه دارد و کتاب‌های زیادی هم ظاهراً خوانده و می‌خواند، ضمناً اشعار "فروغ فرخزاد" را هم می‌شناسد، در گفتار و رفتار هیچ سنخیتی با پرسوناژ اصلی نمایش "شرقی غمگین" که همه این‌ها به او نسبت داده شده، ندارد. آدم‌های این نمایش براساس آنچه ارائه شده، افرادی احساساتی‌اند و در عمل این را نشان می‌دهند؛ در نتیجه، نسبت دادن تفکر به آن‌ها هیچ جایی ندارد.

صحنه‌ای که در آن هم‌اتاقی دمدمی مزاج پرسوناژ اصلی به کمک "وانموده سازی" با گیاهانی که یک ردیف لامپ روشن قرمز و آبی به آن‌ها می‌تابند، حرف می‌زند و ظاهراً یک رابطه "انسانی– نباتی" معنادار را به نمایش می‌گذارد با توجه به خصوصیت چنین پرسوناژی، عاری از هرگونه سنخیت و کاملاً اضافی است. ضمناً گویا نویسنده از همان ابتدا اسلحه‌ای را در نظر گرفته و در ذهنش برای لحظات قبل از پایان اثر و نیز خود صحنه آخر، نگه داشته است چون در قسمت‌های ماقبل پایان چنین اسلحه‌ای به طور متناقضی توسط پرسوناژ دیگر که اغلب او را از بی‌کاری، تنهائی و در خانه ماندن دائمی منع کرده در دسترس‌اش قرار داده می‌شود تا کمی بعد به کمک آن اسلحه، حادثه تراژیک پایانی نمایش حادث شود.

تراژدی "شرقی غمگین" اجرایی طولانی، خسته‌کننده و عاری از غایت‌مندی است. بازی بازیگر اصلی نسبتاً خوب است چون تا اندازه‌ای پرسوناژ مربوطه را برای تماشاگران تحمل‌شدنی کرده است، اما بازی بازیگر دوم چندان قابل قبول نیست و علت آن هم در وهله نخست به غیرعادی بودن پرسوناژی که ارائه شده مربوط می‌شود. طراحی‌صحنه هم به دلیل داشته‌های پرسش برانگیز صحنه که قبلاً به آن اشاره شد، کاربری نمایشی متناقضی پیدا کرده است. کارگردانی نمایش نیز به دلیل پرسش‌های زیادی که ایجاد کرده، در کل چندان پذیرفتنی نیست. مدت زمان نمایش هم با حوادث محدود آن تناسب ندارد و اجرا را طولانی و ملال‌آورتر کرده است.