سرویس تئاتر هنرآنلاین: "صد سال تنهایی" یک رمان مؤثر در سطح جهانی و به عبارت بهتر یک شاهکار جهانی است و شاید این خود انگیزه قوی برای تبدیل شدن آن به فیلم، تئاتر و حتی سریال باشد اما تا مادامی که گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی زنده بود تمایلی به این برداشت‌ها نداشت و دلش نمی‌خواست این رمان را در قالبی دیگر ببیند، اما در تهران این روزها شاهد تمرین و اجرایی از آن، بنا بر برداشت قلمی محمد چرم شیر و کارگردانی آتیلا پسیانی هستیم که نخستین اجراهایش را در تالار حمید سمندریان به تماشا گذاشتند و انگیزه‌اش همانا حضور در بخش مسابقه بین الملل سی و ششمین دوره تئاتر فجر است.

به نظر می‌رسد همیشه نیز برداشت از رمان در تئاتر پاسخگوی اقتضائات صحنه نخواهد بود مگر آنکه ضمن برداشت از رمان باید از آن دور شد و در این پرهیز از ساختار رمان و در اتکای به چهارچوب‌های مشخص تئاتری می‌شود یا می‌توان یک برداشت تئاتری در خور تأمل و چشمگیر را به صحنه آورد.

در آنچه آتیلا پسیانی به صحنه آورده هنوز هم حس می‌شود وابستگی به رمان بسیار است و تنها دلیل عمده و بارزش هم برخورداری اجرا از شیوه روایی است و این روایتگری تا بدانجا پیش رفته است که ما کمتر شاهد حضور قهرمان و ضد قهرمان یا بهره مندی از عنصر کشمکش هستیم و اگر بپذیریم که این برداشت مدرن و شاید هم فوق مدرن شده و به اصطلاح می‌خواهد یک برداشت پسامدرن شود اما باز هم درمی یابیم که یک تئاتر با تمام تحولات بنیادین اش در اصل و اساسش همچنان به حضور برخی از نمودارها، معیارها و ویژگی‌ها بسنده می‌کند که همچنان بشود یک تئاتر را در صحنه به تماشا نشست.

کلاه سر

بیایید کلاه سرمان را قاضی کنیم؛ آتیلا پسیانی و محمد چرم شیر پیش از این هم اقتباس کرده‌اند و حتی هر کدام به تنهایی و در کنار هم تجربیات در خور تاملی را در سال‌های گذشته به تماشا گذاشته‌اند. شاید برخی هنوز هم معتقد باشند که "قهوه قجری" آتیلا پسیانی یک برداشت و اقتباس دقیق و یک آدابتاسیون ظریف از "هملت" ویلیام شکسپیر باشد؛ همچنین برداشت او از "شاه لیر" در "تبار خون" و همچنین نگاهی به "توفان" شکسپیر در "بحرالغرایب" همچنان یک برداشت در خور اعتنا بوده است. شاید نتوان از "ریچارد سوم" او و چرمشیر در یک برداشت نوین به سادگی گذر کرد و اینها نمونه‌هایی است برای مطالعه دقیق‌تری که شاید بتوان این گونه ارزشمندی کار آنان را به چالش کشید. بنابراین این دو بر اقتباس و وجوه آن واقف هستند و خود چرمشیر غیر از آتیلا پسیانی با دیگرانی چون فرهاد مهندس پور و علی رفیعی و ... بارها نمونه‌های دیگری را به صحنه آورده که همگی وقوف بر صحنه را بیش از برداشت از متون دیگران چه رمان، چه داستان کوتاه و چه زندگینامه و حتی نمایشنامه اثبات می‌کند. اما این "صد سال تنهایی" هنوز دراماتیزه نشده است و ما بیش از یک وضعیت نمایشی داریم به اقتضای توجهات بیش از حد به رمان بخش‌هایی از رویدادها و گوشه‌هایی هایی از مسائل و مصائب مطروحه در رمان را به شیوه روایی می‌شنویم. شاید دلیل این عدم برجسته نمایی شخصیت‌ها و رویدادها همچنان اتکای به شنیده‌ها باشد در حالی که در تئاتر دیده‌ها بسیار موثرترند و این چشم است که در کاسه سر و در ذهن از این دیده‌ها سمت و سویی ظریف و زیبا می‌آفریند. شاید ما از این مهم کوتاهی کرده باشیم و اتکای به ارزش‌های خود رمان که بی شک یکی از بزرگترین شاهکارهای جامعه بشری طی قرون متعدد است مانع از این ناپرهیزی رهایی بخش شده است و فقط به نسبت کوتاهی زمان در تئاتر بریده‌هایی از آن را در این برداشت تئاتری وام گرفته‌اند و در اختیار مخاطبان قرار می‌دهند.

با این تعابیر اگر هنوز لحظاتی هم در "صد سال تنهایی" آتیلا پسیانی نمود عینی می‌یابد همانا با نگره تئاتری همراه است؛ چنانچه حرکت کشتی کوچک بر پارچه سرخ در چنین تصویری می‌تواند بیانگر سفر باشد و ما را از این زیبایی ناب و تئاتری متأثر کند. دقیقاً همین نگاه مینی مالیستی است که اگر در کار همچنان بر آن تاکید شود باعث فاصله گرفتن از رمان و روایتها خواهد شد و ما را متوجه اصل و اساس تئاتر خواهد کرد که خود فاصله نجومی با رمان دارد وگرنه این مدیوم‌ها و نوع تاثیراتشان برایمان مهم نبود.

کمی درباره رمان

مارکز در "صد سال تنهایی" سبکی نو را بنیان نهاد. مارکز در عین واقع‌گرایی و واقع نمایی، عناصر شگفت انگیز دنیای اسطوره و تخیل را به عقاید خاص مردم پیوند داد و اثری متفاوت با دنیای واقعیت یا تخیلِ محض ساخت، این سبک را در اصطلاح رئالیسم جادویی می‌گویند. رمان "صد سال تنهایی" در سال 1965 در شمارگان هشت هزار نسخه و به زبان اسپانیایی در آرژانتین به چاپ رسید که همه نسخه‌های آن در هفته اول فروخته شد. بعد از گذشت تقریباً پنج دهه از اولین چاپ این کتاب، بیش از سی میلیون جلد از آن در سراسر دنیا به فروش رفته است و به بیش از سی زبان مختلف ترجمه شده است. کتاب "صدسال تنهایی" حکایت شش نسل از خانواد های کولی است که محکوم به تنها زیستن هستند. خوزه آرکادیو بوئندیا و اورسولا ایگوآران، زن و شوهری هستند که همراه تنی چند از دوستانشان دهکده خود را ترک می‌کنند تا به جای جدید برسند و سپس دهکده موکوندو را بنیان می‌گذارند؛ دهکده‌ای که در ابتدا بکر و جادویی است، ولی بعد از ارتباط با سایر تمدن‌ها، عناصر خیال از آن دور می‌شود. "صدسال تنهایی" از زبان سوم شخص حکایت می‌شود. مارکز در "صد سال تنهایی" واقعیت اجتماعی و جغرافیایی جدید کولی‌ها را از همان ابتدا به تفکرات و اسطوره‌های آنها پیوند می‌دهد. شگفتی‌های مربوط به حضور کولی‌ها در دهکده را که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند، ادغام می‌کند و استفاده از سبک رئالیسم جادویی در رمان را به اوج خود می‌رساند. این کتاب توسط انتشارات آریا بان منتشر شده است.

قصه از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز می‌شود. درحالی که مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می‌بایست با انگشت به آنها اشاره کنی.

نحوه برداشت

در کار چرمشیر و پسیانی همچنان وابستگی متن به لحاظ روایی وجود دارد اما می دانیم که در تئاتر روایی نیز فصل مشترکی از روایت و نمایش در هم می‌آمیزد برای اینکه مخاطب در تئاتر به دنبال شنیدن نیست و حتی شنیده‌هایی چون افکت، موسیقی، صدای بازیگران، آوازها و مهندسی‌های صدا باید منجر به اتفاقی دیداری شوند. در آنچه ما در این "صد سال تنهایی" می‌شنویم به جای یک راوی سوم شخص در رمان حالا چند راوی هستند که هر کدام به گونه‌ای به دنبال بیان بخش‌هایی از این اتفاقات هستند. شاید این گونه است که سنگ بنای تئاتر از ثری به ثریا کژ نهاده می‌شود و ما شاهد یک مجموعه از رویدادها دیداری نیستیم مگر در لحظاتی که شاید هم ربطش به اقتضای آن شنیده و تکیه بر رمان چندان هم منطقی نباشد اما باز هم پذیرنده هستند چون دیده می‌شوند. برای مثال در ابتدای نمایش مجموعه بازیگران در دو سوی یک دکور افقی و دراز همانند فشن شوها حرکت می‌کنند و این تصویر گویای درازای زمان است و بر هیاهو و شلوغی آدمها تاکید خواهد کرد. اما به مرور از این تحرک کاسته خواهد شد و آدم‌های بسیاری می‌آیند بی آنکه فرصتی برای درنگ و مکث بر آنان باشد که دقیقاً بدانیم اینها کسیتند و چه کاره‌اند و چرا باید در این تئاتر حضور داشته باشند؟!

شاید خود این دکور نیز چندان همخوانی با یک فضای جادویی و هزارتوهای متعدد رمان مارکز نداشته باشد و نمی‌تواند تداعی‌گر یک ذهن سیال باشد و ما در این ایستایی دچار خستگی ذهن و روان می‌شویم و در آن چشم اندازی قابل پذیرشی نمی‌بینیم مگر چند پرنده و مرغ دریایی که هرازگاهی در آسمان این دریا به پرواز در می‌آیند.

پیامد یک برداشت

کسی مخالفتی با کار کردن و برداشت از رمان مارکز ندارد اما همه انتظار تئاتر دارند که خود آتیلا پسیانی بهتر از هر کسی می‌داند که تئاتر چه مبنا و کارکردی دارد اما در این انتظار برخورد شهودی با متافیزیکال متن مارکز می‌تواند در تئاتر نیز بهترین حالت ممکن را برای ایجاد فضا و گسترش دامنه تأثیر ایجاد کند. می دانیم تئاتر روایی به دنبال افزایش رابطه منطقی و عقلانی است اما رمان مارکز کاملاً در تضاد با نگره منطقی است و در آن برخورد و بازتاب شهودی اصل و اساس کارش است که در تئاتر نیز می‌توان چنین حال و هوایی را در تلفیق تکنیک‌ها و شیوه‌های مختلف ایجاد کرد؛ بنابراین "صد سال تنهایی" فعلاً به اقتضائات باورمندی سوار نیست و ما را دچار دگرگونی نمی‌کنند و ما را در بلاتکلیفی همه چیز رها می‌کنند. این برخورد به ضرر تئاتر و مخاطبش است و در کارنامه هنرمند هم نمی‌تواند معرف یک اثر در خور ثبت باشد چون تئاتر باید تاثیرگذار باشد.