سرویس تئاتر هنرآنلاین: برای بسیاری از کتاب‌خوان‌ها عنوان "درخت بخشنده"، عنوانی آشناست. کتاب شیرین و جذاب شل سیلوراستاین؛ عمو قصه‌گویی که به واسطه‌ سادگی در روایت و طراحی‌های کاریکاتوری جذابش، موفق شد قاپ بچه‌های دهه‌ شصت را بدزدد، به بخشی از حافظه‌ جمعی بچه‌های کتاب‌خوان آن سال‌ها بدل شد. این هواداری باعث شد تا آثار شل سیلوراستاین در شکل وسیعی به چاپ رسد. هر ناشری سعی بر آن داشت آثار این نویسنده‌ آمریکایی را در قالب نو عرضه کند تا جایی که پای کتاب‌های دو زبانه سیلوراستاین نیز به میان آمد. شخصیت‌های داستانی‌اش بدل به قهرمانان بامزه‌ خیالی ما شدند و او در اذهان ایرانیان ماندگار شد.

حالا میترا کریمخانی داستان "درخت بخشنده" را برای اجرا از متن شل سیلوراستاین اقتباس کرده است. نمایشی مبتنی بر نور و سایه و عروسک، قرار است داستان کوتاهی را برای کودکان روایت کند. داستان ساده، حکایت کودک و درختی است که هم‌بازی یک‌دیگرند تا آن‌که کودک بزرگ شده و در قامتی جوان دست نیاز به سوی درخت دراز می‌کند. درخت نیز به پسر جوان میوه‌هایش را برای فروش می‌دهد. پسر، مردی می‌شود و برای ساخت خانه از درخت کمک می‌خواهد و او شاخه‌هایش را پس می‌دهد. پسر در میان‌سالی احساس کسالت روح می‌کند و درخت برای ساخت قایق تنه خود را می‌دهد و در نهایت در کهن‌سالی پسر گذشته‌ها خسته از راه می‌رسد و بر بازمانده‌ تنه درخت می‌نشیند.

کریمخانی البته داستان را با چنین ترتیبی روایت نمی‌کند. او در اقتباس خود یک مقدمه و مؤخره می‌افزاید. در مقدمه‌ نمایش تصویری هولناک از قطع درختان را می‌بینیم که با نابودی‌شان دانه‌ای رها در زمینی فرورفته و درخت داستان ما از دلش زاده می‌شود. در مؤخره نیز با پایان داستان اصلی بار دیگر درخت نشو و نموش را ادامه می‌دهد تا گویی این داستان ادامه‌ای خواهد داشت. به نظر این مقدمه و مؤخره چندان در دل داستان اصلی نمی‌نشیند. ارتباط معنایی میان‌شان نیست؛ چون داستان، روایت رابطه‌ انسان و درخت است و در مقدمه و مؤخره خبری از انسان نیست. مهم‌تر آن‌که این نمایشی برای کودکان است و قرار است کودک با دیدنش ذهن حلاج‌گرش فعال شود و این روابط را دریابد.

اما مشکل نمایش، این‌گونه اقتباس‌سازی نیست. مسئله‌ اصلی در روایت‌گری است. جایی که قرار است داستان و پیامش به زبانی ساده به مخاطب عرضه شود؛ اما به نظر موانعی توسط گروه اجرا پدید می‌آید. مسئله‌ نخست شخصیت‌پردازی است که خام‌دستانه و ساده‌انگارانه است. کافی است به شخصیت پسر در دوران کودکی دقت کنیم. او صرفا می‌خندد و از درخت بالا می‌رود و این با روح اثر مادر در منافات است. شاید هنرمند بگوید با نمایشی برای خردسال روبه‌روییم و رویه‌ ساده‌سازی در روایت است؛ اما باید پرسید آیا این داستان برای خردسالان روایت شده است؟

مانع دیگر راوی داستان است که بدون احساس صرفا واژگان را ادا می‌کند. او هیچ هیجانی به این داستان به یاد ماندنی نمی‌دهد. او از آن شوخ‌طبعی موجود در زبان شل سیلوراستاین بی‌بهره است. در این‌جا باز باید به این نکته بازگشت که این نمایشی برای کودک است و کودک بیش از یک مخاطب بزرگ‌سال به احساس واکنش نشان می‌دهد. منظور از احساس، لفظ لوس و بی‌مزه رایج در نمایش‌های کودک نیست؛ بل‌که منظور تکنیک‌های قصه‌گویی است. جایی باید اکسان‌ها را درست ادا کرد. لحن باید با رویدادها بالا و پایین رود. نقاطی برای افت و خیز صدا داشته باشیم و راوی از آن بی‌بهره است. تصور کنید راوی مشغول روایت دوران شاد کودکی پسر داستان است؛ اما لحنش چنین چیزی را تداعی نمی‌کند. گویی میان مرگ و زندگی تفاوتی قائل نمی‌شود.

اما نکته‌ مهم در اجرا فاصله گرفتن عروسک‌ها از شخصیت‌های به تصویرکشیده توسط شل سیلوراستاین است. سیلوراستاین خود تصویرگری کتاب‌ها و داستان‌هایش را به عهده داشت و به همین دلیل نسبت به دیگر نویسندگان کودک نوعی اصالت در داستان‌هایش موج می‌زند. برای خوانندگان کتاب "درخت بخشنده" تصاویر هنوز می‌تواند زنده باشد؛ اما با تماشای نمایش این مهم کسب نمی‌شود. بدون شک این یک ایراد نیست. خالق اثر هنری واجد این حق است تا شخصیت‌های شخصی خود را خلق کند؛ اما باید پرسید او به چه میزان موفق می‌شود شخصیت‌هایی جذاب‌تر و قوی‌تر از منشأ اولیه خلق کند. پاسخ برای نگارنده بر وجه منفی ماجرا می‌چرخد. برای نگارنده وجوه کاریکاتوری شخصیت سیلوراستاین جذابیتی بیش‌تر دارد تا عروسک‌های ساده و کمی خام‌دستانه که می‌توانست با ظرافت بیش‌تری ساخته شود.

پس باید گفت چندان با اقتباسی خلاقانه روبه‌رو نیستم. نمایش میترا کریمخانی ساده‌ترین روش برای روایت داستان شل سیلوراستاین است که می‌توانست بهتر از این باشد. می‌توانست کمی ظرافت چاشنی کارش کند، کمی دقت به خرج دهد.