سرویس تئاتر هنرآنلاین، غلامرضا رمضانی فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان حوزه کودک و نوجوان پس از تماشای نمایش "آبی مایل به صورتی" یادداشتی را در اختیار هنرآنلاین قرار داد که در ادامه می‌خوانیم:

"بیش از آنکه نظر در مورد نمایش بدهم باید اشاره کنم که مسئله‌ای که در این نمایش طرح و واکاوی می‌شود بی نهایت مهم و یکی از چالش برانگیزترین مسائل روز جامعه امروزه ماست. پس از این منظر، به همه بچه‌های گروه که نگاهشان متمرکز مسئله اجتماعی تاثیرگذار است و دغدغه دارند برای چرایی به صحنه بردن متنی دستمریزاد می‌گویم. آن هم در این بازار هزار رنگ سالن‌های دولتی و خصوصی و اجراهای رگباری که جای تمرکز و تعقل و نفس کشیدن نه به نمایشگران می‌دهند و نه گاه به اندوخته تماشاگران می‌افزایند. 

به سبک و سیاق همه نمایش‌هایی که وقتی تماشاچی سرجایش می‌نشیند اندک اندک نور سالن می‌رود و نور سن روشن می‌شود اینگونه بود اما دکلمه‌ای از بدو ورود در سالن طنین داشت. دقیق که می‌شدی احساس دردناک و غریب خانمی را می‌شنیدی که داشت زمینه‌سازی می‌کرد تا خود را برای دیدن نمایشی پردغدغه آماده کند... سن نمایش (آبی مایل به صورتی) هم طراز با سکوهای تماشاچیان بالا رفته بود. نقش آفرینان از قسمت بالای سکوهای فلزی بیرون میخزیدند. پله‌ها را یک به یک طی می‌کردند و همزمان ماجرای به قتل رسیدن شهرزاد را میگفتند. شهرزادی که شهرزاد افسانه هزار و یک شب نبود اما مصایبش، شرح هجران و زخم‌هایش خود هزار و یک مصیبتی بود که بر زندگی‌اش رقم خورده بود. شهرزادی که اصلا بی‌هویت شده بود. بی نصب شده بود. بازیگران در طول نمایش رو به تماشاچی و گاه فرد مصاحبه کننده گاه اعتراف می‌کردند. گاه تشریح بی مرادی و درد دل‌های اسف بار داشتند. حکایت درد آشنای دوجنسی‌ها و ترنس ها محور اصلی نمایش بود. هر یک از شخصیت‌ها به شکلی زنجیره‌وار مرتبط بودند با پسرجوانی به نام مجید که شده بود شهرزاد. آنها خود نیز در کوران همین مشکل بودند و گاه گرفتار تراژدی دردناک که زخم عمیقی برسینه‌اشان گذاشته بود. 

 مبحث گذار سنت به مدرنیزه هم به میان کشیده می‌شد و با شرح حال زندگی هر کدام از شخصیت‌ها فضایی پرالتهاب و غمگین سایه می‌انداخت بر روح تماشاگر. چاره اندیشی... تحلیل درست و منطقی... بازتاب رفتارهای کجمدار و نسنجیده و کلی بسیار نکات مهم و عمیقی که ممکن است گاه برای تماشاگرانش نا آشنا باشد. 

 نخست به متن اثر نگاهی دارم. ساختار نوشته بر مبنا تک جمله‌ها... مونولوگ‌ها... پاسخ‌های یک طرفه و شرح حال نگاری استوار بود. در آغاز شیوه بیانی نوشته دلنشین ولی به مرور کمی خسته کننده بود که تصور می‌کنم اگر در شیوه نگارش به مقوله بازسازی شرح ما وقع برخی از شخصیت‌ها توجه می‌شد شاید به تئاتر صحنه نزدیک‌تر می‌بود. حس مصاحبه و شنیداری به کنش‌ها و اکت‌ها تبدیل می‌شد. آکسان‌هایی از لحظات ناب و فرازهای اتفاق برای هر شخصیت در صحنه‌هایی جذاب دیده می‌شد. با این تغییر تماشاچی نمایش رادیویی نمی‌دید و می‌توانست بیشتر ارتباط بگیرد. ضمن اینکه نوعی فاصله‌گذاری  هم برای شنیدن گفته‌های خوب انجام می‌شد. در متن تکرار مطالب هم به دفعات بود. تاکید بر پیام نمایش نیز در لابه‌لای متن گنجانده شده بود که ممکن است خوشایند حس و شعور تماشاگر نباشد. تعریف‌های هر یک از شخصیت‌ها پالایش لازم نداشت تا از اطلاعات تکراری پرهیز شود. اگر کمی متن ویرایش و کوتاه می‌شد تاثیرش بهتر بود. اما موضوع و مفهوم گنجانده شده با توجه به تحقیقات گسترده و خوب نویسنده جای قدردانی دارد. 

بازیگرها هر کدام به شکل ناباورانه‌ای متفاوت با شکل رایج ساده‌انگاری و ساده‌پذیری در نقش‌هایشان غرق بودند. نقش‌ها غیر متعارف و بدیع طراحی شده بود و هرکدام ظریف و خوب نقش‌اشان را ایفا می‌کردند. مهمترین ویژگی بازی‌ها سعی وافر در نزدیک شدن به واقعیت گرایی بود. آن‌قدر طبیعی و زنده بودند که حس می‌کردی برشی از زندگی را پیشرو داری. بعضی وقتا گم می‌کردی که تاثیر نقش بر هنرپیشه چنین کرده یا تاثیر هنرپیشه نقش را احیاکرده است. هرچه بود برش‌هایی از آدمهای واقعی جهان اطراف ما را می‌دیدی. در طیف بازی‌ها هم گاه سازی ناکوک بود. چون شکل بازی‌های روان و باور پذیر و حسی آنقدر خوب بود که توقع را بالا برده بود و اگر یکی از عزیزان کمی افت داشت دیده می‌شد و گاه بیرون می‌زد ولی چون مجموعه بازی‌ها گرم و دوست‌داشتنی بودند به خوبی خوبها دیگران حل می‌شدند. از بازی اعجاب‌انگیز نسیم ادبی و عاطفه رضوی و آناهیتا اقبال‌نژاد و گیتی قاسمی یاد می‌کنم تا دیگرانی که خوب و زیبا حضور داشتند.

طراحی لباس و گریم هم به خوبی و دقیق دلنشین بودند. شکل لباس‌ها متناسب و ساده بود که یک‌دست ما را به فضای احاطه شده بر نقش رهنمون می‌کرد. گریم‌ها نیز بسیار به باور پذیری کمک می‌کرد. ضمن اینکه در رنگ آمیزی چهره‌ها تنوع دیده می‌شد اغراقی در آنها نبود. اما شخصا با طراحی صحنه نمایش موافق نبودم. چیدمان سکوهای فلزی که بسیار بالا رفته بود لاجرم می‌بایست دلیل منطقی داشته باشد که به نظرم در راستای یاری رساندن به مفهوم نمایش نبود و تنها به فرم و شکلی از اجرا بسنده می‌کرد. هر بازیگر چندبار سکوی مقابل دید را بالا و پایین برود و از سوراخ تعبیه شده انتهای پله‌ها پایین برود لازمه استدلال منطقی و بیان مفهومی در راستای نمایش باید باشد که به نظرم اینگونه نبود. میزانسن در نمایش "آبی مایل به صورتی" دستخوش سلیقه متناسب با متن نبود. تماشاگر به جای بازیگر رنج مضاعف می‌کشد تا برای گفتن مونولوگش پله‌ها را بالا یا پایین برود.

  جابه‌جایی و نقطه‌گذاری برای چیدمان در شکل میزانسن هم می‌بایست همسو با سادگی متن و بازی‌ها می‌بود تا از شکل قراردادی  تشریفات در طراحی دور بماند. کارگردانی به جز روان‌سازی بازی‌ها و نکات مثبت دیگر دقت لازم را به خرج نداده که طراحی صحنه از قالب اثر بیرون نزند. در کل دیدن نمایش فوق ممکن است کمی روح و روان را آزار دهد اما لازمه دانستن و دیدن است. من خوشبختانه در شش ماهه گذشته بیشتر به دیدن تئاتر می‌روم و در هفته دو سه نمایش می‌بینم اما گاه مسئله گنجانده شده در نمایش‌ها خیلی آشفته و غیر مهم است و گاهی اجراها ضعف‌هایی غیر قابل چشم‌پوشی دارند. ضعف‌هایی چون بیان، میزانسن، حس و ...‌ اما نمایش "آبی مایل به صورتی"  هر نقدی برش وارد باشد به لحاظ مضمون که بی تردید معضل دنیای امروز است یکی از بهترین‌هایی بوده که دیده‌ام. درد  عدم تناسب روح و جسم ...‌ مبحث آبی  که اندک اندک متمایل است به شکل دیگری از حس و دردی که گریبانگیر همین جامعه ایست که بلاتکلیف بین سنت و مدرنیته مانده استف نمی‌تواند قلبش را بیرون بکشد و نمی‌تواند درد قلبش را درمان کند. 

 باز هم اذعان می‌دارم که از همه عزیزان دست اندرکار و سرکار خانم ساناز بیان نویسنده و کارگردان برای انتخاب موضوع چالش برانگیز و با اهمیت تشکر دارم و دیدن نمایش را به همه عزیزان توصیه می‌کنم."