سرویس تئاتر هنرآنلاین: بازگشت به گذشته، ایده‌ نسج نیافته در بین گروه کثیری از انسان‌هاست که گمان‌شان بر این است که انسان در گذشته سعادتمند بوده و گذشته زمانی بوده که در آن غرق در سجایای اخلاقی و انسان‌مدارانه بوده‌اند. زمان و مکانی که دقیقا مشخص نیست اما آلام و شکست‌های انسان در آن اندک بوده و گویی خدایان شادخوار، انسان‌ها‌ را در زیر ردای عطوفت خود جای می‌دادند و با روشن کردن چراغ راه، آنها را در کمال صحت و شادابی جسمی و روحی در ساحت زمین همراهی کرده و از حوادث مهیب ناخشنودان دور نگاه می‌داشتند. اما چه کسی نمی‌داند که انسان از اسطوره‌ آفرینش تا به امروز همیشه در رنج و محنت از خویش و همنوعان خویش بوده است و گذشته‌ بی‌رنج و ملال، افسانه‌ای بیش نبوده؛ از آن نوع افسانه که گویی برای التیام خود، ساخته تا از آن الگویی برای ساختن آینده‌ کمال‌گرا بر اساس همین الگوی مذکور بسازد.

اما به راستی با فرض وجود زیستی خرسندانه در گذشته، باز هم می‌توان گذشته را الگویی برای آینده‌ زیست انسان قرار داد؟ نمایش "برج‌های خاموش" ظاهرا در مکانی لامکان و زمانی لازمان به سر می‌برد اما مضامین، طراحی دکور، سبک گفتار، فضای موسیقی، طراحی لباس، زمانی در گذشته را در ذهن مخاطب تداعی می‌کند زمانی که مشخص نیست در کدام دوره‌ تاریخی به وقوع پیوسته اما مطمئنا مقطعی از گذشته است؛ در زمان حال اتفاق نیفتاده  و در آینده نیز نخواهد افتاد.

فضای نمایش که اندرونی برجی را به تصویر می‌کشد که به طور وحشت‌افزایی تمام شخصیت‌های آن به جز خدمتکار و زنی پیشگو، همگی نقصانی در یکی از اعضای خود دارند و حتی اشخاص غایب نیز طبق گفته‌ افراد حاضر، این نقصان را دارند. روایت جنگی خانمان سوز و مرگ مشکوک فرمانده، اندام‌ها و اعضای از دست داده‌ کاراکترها در حین جنگ، انتخاب موسیقی و نور، فضای گروتسک و با طنزی سیاه را به نمایش حاکم کرده است و از دیگر سو حرکت‌های نمایشی سه زن که آنها نیز به نمایندگی رعیت هر بار در یک اتمسفر پر تنش به میانه نمایش می‌آیند، مخاطب را بیشتر در این فضا می‌برد.

جنگ چهره‌ سیاه خود را به همه‌ ساکنین این برج‌ها نشان داده و طبق معمول علت آن نیز آز و طمع و از دیگر سو علتی بیهوده است. در کشاکش این جنگ، افراد با کنش و واکنش‌های خود، وجوهی از روان خود را به معرض نمایش می‌گذارند. شخصیت‌پردازی کاراکترها با بازی‌های خوب‌شان به خوبی کنه و روان آنها را بازنمایی می‌کند. عقده‌ حقارت هر یک از این شخصیت‌ها که به واسطه‌ نقص عضو و ناتوانی در آنها پدیدار شده، سبب واکنش‌های کلامی و رفتاری متفاوتی در هریک از آنها می‌شود. از سویی دیگر، سوءظن که محصول عقده‌ حقارت است به بحران رابطه‌ میان‌فردی بین افراد می‌افزاید. از سویی مسئله‌ جانشینی و تمرکز قدرت موجب اعمال خشونت می‌شود. فرمانده مرده و باید کسی جانشین او شود نه تنها برای سر و سامان دادن امور بلکه برای حکومت کردن و فروکش کردن عطش قدرت در درون هر یک از این دو برادر حاضر در برج مذکور. یکی از برادران پایش را در جنگ از دست داده است و دیگری چشم‌هایش را. پنج برادر دیگر هم که یا گریخته‌اند یا خود را به دشمن تسلیم کرده‌اند، یا مرده‌اند و یا خودکشی کرده‌اند. پس همین دو تن تنها کسانی هستند که باید بر سر جانشینی به توافق برسند. اما توافق برای حذف از قدرت مرکزی توافق ساده‌ای نیست و این گزاره به راحتی در ذهن کسی نقش نمی‌بندد، گویی که هرگز این گزاره نمی‌تواند وجود داشته باشد پس علاوه بر جنگ با دشمنی بیگانه، خویش‌ها نیز باید با یکدیگر بجنگند و ریخته شدن خون صدها سرباز نیز آنها را تسکین نمی‌دهد و آتش این طمع را نمی‌تواند خاموش کند.

از سویی برج و فرماندهی آن که توسط دختر یازده ساله‌ای اداره می‌شده که به شکل مرموزی کشته شده، نماد زمین و تعقل است که گویی شکست می‌خورد و حال نوبت آسمان و جادو و پیشگویی‌ست که باید وارد عمل شود. زن پیشگو بر سر جنازه‌ دختر حاضر می‌شود و به همگان نهیب می‌زند که دیگر باید فرمانروایی را به آسمان واگذار کرد و من مسئول پیوستن ارواح شما به زمینم و آسمان بر اساس فال و ستاره امور را هدایت می‌کند و ارواح این انسان‌های ضعیف را به سوی خویش فرا می‌خواند. گویی اینکه تعقل و تعبیه‌ نقشه و مبارزه با دشمن پاسخگو نبوده و سرنوشت و قضا و قدر است که باید این بار را به دوش کشد.

از سویی نمایش دو شخصیت اصلی زن دارد که نماینده‌ شخصیت اثیری و لکاته‌ معروف از زن هستند. فرمانده که زنی نجیب و خوب است و دیگری که پیشگوست و خبیث و فریبکار که حتی منافع شخصی، با دشمن سرزمین خویش نیز همکاری می‌کند و در عین حال نماینده‌ آسمان نیز است. نماینده‌ گفتمانی غالب و همه‌چیز بین. هم او که با دسیسه می‌تواند قوانین زمین را بی‌نتیجه و کارآمد جلوه دهد.

نمایشنامه‌ "برج‌های خاموش" از انسجام محتوایی بسیار خوبی برخوردار است که خود نوید نویسنده‌ در خور توجه را می‌دهد. در دوره‌ای که بیشترین تئاترهای روی صحنه، اقتباسی ضعیف و گاها متوسط و به ندرت خوب از متنی در درجات کیفی مختلف، تمام تماشاخانه‌ها را قرق کرده، حضور نمایشی با متنی تازه نفس بسیار حائز اهمیت است. گروه بازیگران نیز از توانایی بدنی و بیانی بسیار خوبی برخوردارند و کارگردان به خوبی از توانایی‌های گروه خود بهره جسته و همچنین استفاده از نور و  موسیقی به کمک کلیت کار آمده و تنها جنبه‌ ابزاری نداشته. این نمایش همانطور که اشاره شد از لحاظ بررسی تیپ شخصیتی که دچار عقده‌ حقارت است، بسیار جالب توجه است. بازیگران به خوبی این تیپ شخصیتی را به نمایش گذاشته و مخاطب را در درک خود همراهی کرده. تیپ شخصیتی که دچار عقده‌ حقارت است اساسا سبک زندگی‌ای را انتخاب می‌کند که در جهت ارضا و یا کاهش تنش این حقارت باشد. در نمایش مذکور نیز افراد در موقعیت‌های گوناگون، با کنش و واکنش‌های رفتاری و گفتاری، در جهت عقده‌ درونی شده‌ خود گام بر می‌دارد. نمایش از منظر جامعه‌شناسی نیز الگوی جالبی را بازخوانی می‌کند: جامعه‌ای که هر یک از اعضای آن دارای نقصانی در خود شده، چگونه می‌تواند بدون احساس حقارت عضوی، سبک زندگی‌ای را انتخاب کند که علاقه‌ اجتماعی را پوشش دهد تا در نهایت بتواند به ایده‌ جامعه‌ سالم برسد؟ آیا اساسا چنین خواستی از این جامعه امکان‌پذیر است؟