سرویس تئاتر هنرآنلاین: "روز عقیم" نمایشی در بستر رئالیستی و در فضایی سورئالیستی اجرا می‌شود که درواقع به دلیل برخورداری از المان‌های جهان مردگان و نفوذ در متافیزیک می‌توان گفت که تئاتری شهودی است و به مکتب رئالیسم جادویی وابستگی دارد و همه این موارد چند و چون یک درام غیر عادی را به نمایش می‌گذارد. غیر عادی بودن به لحاظ دوری و پرهیز از کلیشه‌های رایج و حتی دوری جُستن از آنچه حتی خود حسین کیانی به آن وفاداری نشان می‌داد و واقع‌گرایی و نگره اجتماعی به مسائل را جز لایتفک کارهایشان در نظر می‌گرفت.

در این نقد پساساختارگرایانه، این روال غیرمتعارف و هنجارگریزانه را به عنوان مساله محوری در نظر می‌گیریم و به دنبال بیان آن چیزی خواهم بود که در تئاتر ما چندان جلوه دور و درازی ندارد؛ نه اینکه چنین چیزی نباشد بلکه می‌خواهم بگویم که حسین کیانی به دلیل همین شیوه اجرا و نگره معطوف به درام اجتماعی به دنبال یک بیان بدون تاریخ مصرف است و چه بسا در فضای واقع‌گرایانه نمی‌توانستیم به خود بقبولانیم این اثر کاملا می‌تواند موثر باشد چون نزدیک به چهل سال از زمانه اتفاق می‌گذرد و باید امروز این دوری به نزدیکی‌ها و انطباق‌هایی تبدیل شود که ویژگی تئاتر همین اکنون بودنش هست و بسیاری از این مهم چشم می‌پوشند و نادانسته خود و تماشاگران‌شان را سر در گم می‌گذارند و به همین سادگی معلوم نیست که چه اتفاقی دارد در آن وسط می‌افتد. به همین دلیل است که باید لحظه اکنون در صحنه برجسته شود و در آن اتفاقی را ببینیم که به بیداری و روشنگری تماشاگر بینجامد وگرنه تئاتر از مدار درستش خارج شده و آن چه می‌بینیم دیگر از حال و حوصله خارج است و نمی‌تواند ما را دچار تغییر و تحول گرداند یا نکاتی را برای‌مان گوشزد کند که در آن قرار هست همه چیز مهیای نکات ناب باشد. تئاتر دیدن هم ملزوم چنین چیزهایی است وگرنه همه در خلوت می‌توانستند خود را با ادبیات سیراب گردانند و یا سینما می‌توانست به گونه‌ای دیگر ما را متحول کند اما تئاتر زنده و چشم در چشم و نفس در نفس خواهد بود و این زندگانی در لحظه ما را نسبت به آن چه برجسته می‌شود حساس می‌کند و اگر هم کشف و شهودی هم باشد چه بهتر که "روز عقیم" چنین می‌نماید.

در یک زیرزمین

فهیمه اَمَن‌زاده در نقش اکرم، شایسته ایرانی در نقش پری و رویا میرعلمی در نقش لیلی از محله زاهدی (قلعه) به خانه‌ای بزرگ در میانه پایتخت ایران آورده شده‌اند؛ روزهای آغازین انقلاب است و همه به دنبال هیاهو و اثبات خود و در این بازی گاهی نیز حق پایمال می‌شود و سودجویانی هستند که ندانسته یا دانسته دیگران را قربانی اهداف شوم‌شان خواهند کرد.

این همه آن چیزی است که در برخوردی دوگانه و بازی ذهن و روان منجر به شکل یافتن "روز عقیم" می‌شود که هم برای خود کیانی فصل تازه‌ای است و هم برای تئاتر هم وجوه عالیه است که درنگ‌مان را دقیق‌تر می‌کند. یعنی می‌توان به نسبت این نوجویی‌ها در شکل و نحوه اجرا و مواجهه با تئاتر که شاهد نوعی متادرام هستیم، به درک والاتری از صحنه و فضاهای بازیافته در آن شویم.

اینها در یک زیر زمین اند یا سرداب یا چیزی شبیه به اینها که در آن بالا ساختمانی است و صدای نعره و عربده و شکنجه و درد و آه بلند است و زن‌ها اما زنده‌اند و دنبال مستراح و آب و نفت و چراغ والورند که زندگی کنند. یعنی ملاک و معیار خود زندگی مادی است و اینها زنده‌اند که به دنبال اسبابی هستند که مهیا شود نیازهایشان... اکرم حامله است و دلبسته شدید کریم. لیلی هم رقیب عشقی اوست و آقا کریم را برای خودش می‌خواهد و البته که سومین زن هم به نوعی دیگر گلویش پیش آقا کریم گیر است و دلش سودایی یک مرد است و همه اینها انگار به خواست کریم از قلعه روانه این خانه شده‌اند که دیگر دست از روسپیگری بشویند و آب پاکی بر سرشان ریخته شود و زن آبرومند آقایی شوند و آقا بالاسری آنها را از این تنگنا و بدنامی برای همیشه برهاند. بازی روراستی است؟ مگر نه...؟! خب، وعده و وعیدی است و اینها دلشان لک زده برای تحول و دگرگونی در زندگی‌شان و دلشان می‌خواهد که همه چیز را به نفع خویش گردانند و این سودجویی و تغییر رویه در روال نکبتی زندگی یافتن یک مرد خوب است که آب توبه را بر سرشان بریزد و اینها را به زنی قبول کند و حالا آقا کریم اینها را روانه جایی کرده که چنین شود. ایده‌آل و مطلوب دل این نگون بخت‌ها هم برگشت به روال عادی زندگی است؛ مگر می‌شود؟!

بازی گرفتن ذهن

حسین کیانی ذهن را به بازی می‌گیرد و همچنان بر بستر واقع‌گرایانه مثل تمامی آثارش تاکید می‌کند؛ یعنی دلالت‌ها و ارجاعات بر واقعیت‌های پیرامونی است، هر چند این واقعیت مربوط به چهل، سال پیش باشد اما می‌تواند همچنان باورپذیری‌اش را به گونه‌ای دیگر جلوه‌گر سازد.

در اینجا به تدریج این بستر واقع‌گرایانه پس می‌خورد و بر آن فضایی غیر واقعی، جادویی و افسونگرایانه و در عین حال با شقاوت بسیار می‌نشیند. این برجسته‌سازی فضاست که عامل دگرگونی همه چیز است و ما می‌باوریم که چیزهایی بوده است که در آن می‌شود به تعبیری گفت ستمی واقع شده است و این ستم دو جانبه است. در زمان پهلوی این زنان ابزار دست سودجویانی بودند که می‌خواستند از این زنان بیچاره دهاتی، شهرستانی و تهرانی –در حاشیه و بی‌پناه، نهایت بهره‌وری مالی را کرده باشند و با فساد در جامعه اینان را بیشتر استثمار کنند اما در ابتدای انقلاب نیز عده‌ای باز فرصت طلب فکر می‌کردند باید با این ستم‌کشان برخورد ستمگرانه داشته باشند در حالی که اینان خود قربانی شرایط نابسامان بودند و آنان که باید مورد مواخذه واقع می‌شدند، سردمداران این شهرنوها و امثالهم بودند و...

حسین کیانی از این پایین و صداهایی که از بالا می‌آید و تلفن‌های یک مرد که از این سه زن می‌خواهد هر چه زودتر این ساختمان را ترک کنند چون آق کریم و دوستان نقشه شومی در سر دارند و برای اثبات دوستی‌شان بی‌ملاحظه‌گری اسباب شکنجه و قتل اینان را آماده کرده‌اند اما انگار این فقط یک صدایی از دوردست هست و تا به گوش برسد و شنیده شود، زمان بسیاری هست و فرجام شوم گریبان این بیچارگان را خواهد گرفت.

اینها مرده‌اند؛ یعنی شکنجه شده و به تدریج مرده‌اند و چه سخت هم این مرگ به وقوع پیوسته است چون هیچ حکمی برای چنین جنایتی صادر نشده است و حالا این همان فضایی است که اشباع می‌شود و دردناک‌تر می‌نماید و نفس‌گیرتر خواهد شد چون که قرار نبوده چنین شود، اینان به دنبال آب پاکی آمده‌اند و می‌خواهند توبه کنند از آن هم فساد اجباری و ناچاری و دلشان خوش است، به آنچه باید زندگانی باشد و امید و عشق چون انسان‌اند و جایز خطا و اما اگر فرصتی باشد برای پاکی، چراکه نه؟! 

در این مرز بین واقع‌گرایی که در واقع باید گفت چنین چیزی محال است چون اینها از همان ابتدا باید مُرده باشند و اینها هرگز این زیرزمین را در جهان واقع ندیده‌اند بنابراین اینها روح‌اند و در گذر از سرگردانی‌های‌شان پا به جایی می‌گذارند که در آن بالایش رویدادی شقاوت‌گونه پیش آمده است و ذره ذره در می‌یابیم یا آنها خود نیز درمی‌یابند که زیر شکنجه‌های یک آدم اوباش و بی‌کله از بین می‌روند. حتی یکی از آنها، اکرم را می‌گویم، از همین آقا حامله هم هست اما زیر شکنجه‌ها بچه‌اش سقط می‌شود و خودش می‌میرد!

بین اینها بر سر تصاحب و داشتن آق کریم دعواست و در حد خون و خون‌ریزی همدیگر را شکار می‌کنند. هر سه تای‌شان جانفدای آق کریم هستند بی‌انکه بدانند چه افکار شوم و اهریمنی در کله پوک آن نانجیب می‌گذرد که حاضر نیست سر به تن این بیچارگان نگون بخت هم باشد.

حسین کیانی مرزی قایل می‌شود و خودش این مرز را بر می‌چیند و سراسر می‌شود افسونگری ناب و اندیشمند که چه می‌گذرد بر انسان تحت ستم حالا به هر دلیلی... اگر او نمی‌خواست یا پی به ذات این قضیه نمی‌برد که با آن قصه دردناک چگونه بازی کند آن هم در تئاتر که به ذات، در لحظه و اکنون می‌گذرد؛ آنگاه باور "روز عقیم" به صفر نزدیک‌تر می‌شد. این داستان اکنون در حال جاری شدن است و دلیلش هم روح‌های سرگردانی است که همیشه در کنار زندگان پی جوی خودشان هستند و این مرارت انسان است که در دراز مدت از برزخ بودن، رهایی و آرامش را می‌جوید.

این همان متافیزیک فراگیر و متادرام حاکم بر صحنه است که چون روزنی دقیق ما را به آنچه باید متمرکز می‌سازد. یعنی همان روالی که قرار هست دگرگونی ما را در ایجاد ما به ازاها فراهم کند و تئاتر چنین می‌نماید که درست اندیشیده شود که به شکل فراگیری ما را متاثر می‌سازد. در این بازی همه یکه خواهند خورد چون خیلی ناباور هست که ندانیم مرز واقعیت و فرا واقعیت تا به کجاست؟! به هر تقدیر اینان مرده‌اند چه به لحاظ تاریخی که دچار چنین واقعه هولناکی شده‌اند و چه به لحاظ نمایشی که وقتی که در می‌یابیم اینان شاهد شکنجه و مرگ خود بوده‌اند بنابراین در ابتدا مرده‌اند و بعد چنین کشف و شهودی شامل حالشان شده است.

آیرونی یا گروتسک

لحظاتی هم هست که کمدی است یا بهتر بگوییم آیرونی است. آیرونی (Irony) اصطلاحی ادبی است که معاصران کوشیده‌اند آن را به کلماتی نظیر طنز، طعنه، کنایه، کنایه طنزآمیز، تهکم، تجاهل العارف، استهزاء، وارونه‌گویی، پنهان سازی و ... ترجمه کنند. یکی از وسیع‌ترین مفاهیم شیوه بلاغی و صناعت‌های ادبی است که در آن مفهوم رویدادها با آن مفهومی که در سطح به نظر می‌رسند متفاوت است. آیرونی می‌تواند به تقسیم‌بندی‌هایی از جمله لفظی، نمایشی و یا وضعیت تقسیم شود.

آیرونی‌های لفظی، نمایشی و وضعیت اغلب برای تأکید بر درستی ادعا استفاده می‌شود. با نوع طنزآمیزی از تشبیه که در طعنه زدن استفاده می‌شود و برای تأکید بر یک معنی با استفاده از زبان شرحی خلاف واقعیت می‌دهد، حقیقت را کتمان می‌کند و بدیهی است که یک اتصال حقیقی را نشان نمی‌دهد.

در "روز عقیم" هم بحث و جدل اکرم و لیلی بر سر آق کریم دقیقا نوعی آیرونی هست که در واقع در تعاریف موجود آن را به آیرونی تراژیک نزدیک می‌کند: آیرونی دراماتیک و آیرونی تراژدیک: وجود اختلاف میان بازیگر و تماشاگر؛ وقتی که کلمات و اعمال دارای اهمیتی بیان می‌شود که شنونده یا بیننده متوجه آن می‌شود، اما گوینده یا شخصیت نمی‌تواند معنای آن را درک کند؛ به طور مثال هنگامی که یکی از شخصیت‌ها به دیگری می‌گوید: "فردا می‌بینمت" اما مخاطب (نه شخصیت) می‌داند که شخصیت تا پیش از طلوع خورشید خواهد مرد. این روش اکثراً هنگامی ایجاد می‌شود که مؤلف موجب می‌شود یک شخصیت چیز اشتباهی بگوید یا کار اشتباهی بکند. جهل دربارهٔ برخی قسمت‌های حقیقت باعث می‌شود که مخاطب آگاه باشد. در آیرونی تراژدیک، مخاطب می‌داند که شخصیت اشتباه می‌کند.

درواقع این دو (اکرم و لیلی) و بعد هم پری که از عشق‌اش به آق کریم می‌گوید؛ درواقع هر سه دچار آیرونی تراژیک شده‌اند و هر سه قربانی خود خواسته این علاقه‌مندی بیش از حد شده‌اند و این هولناک شدن است که از مرزهای آیرونی می‌گذرد و زهر خندی ذهن و روان را فرامی‌گیرد که این دقیقا می‌تواند گروتسک هم باشد چون هیچ چیزی در مدار بسته نمی‌ماند و ذهن ما را بیشتر با این قضایا درگیر خواهد کرد.

می‌توانست بهتر باشد

بازی‌ها می‌توانست بهتر باشد با آنکه هر سه بازیگر سخت زحمت کشیده‌اند و می‌دانند که چگونه نقش را بر اساس آن داده‌های درست در لحن و بیان و حس و حالت‌های خاص و ویژه زنان روسپی که در آن زرنگی‌ها و ساده‌نگری‌ها و علاوه بر اینها بیچارگی‌ها و بخت برگشتی‌ها نیز مزید بر علت است، بازیگری کنند اما فقط پری یا همان شایسته ایرانی، بازیگر است که به انضمام بازی درونی‌تر یا نفوذ در ناخودآگاه نقش توانسته ما را متاثر از حال و هوایی اندوهبار کند. او که معتاد است و در آن فرصت همه چیز را به گرفتن دو دود بیشتر سمت و سو می‌دهد، از مرزهای باور عبور می‌کند. او که آق کریم را پنهان‌تر بازی می‌کند؛ یعنی عشق را لاپوشانی می‌کند و هویتش را دیرتر بر ما آشکار می‌سازد. این همان لمس بازی به قاعده زیستن و دردآزمایی کلان است. یعنی بازیگر به لمس چیزهایی می‌پردازد که در حالت طبیعی نیز شخصیت یا نقش هم در آن مدار سیر آفاق و انفس کرده است. برای همین از زوایه دید او مخاطب آسوده خاطرتر است که در آن همه چیز نه تصنعی است و نه از قاعده واقعیت بیرون است اما بر آن علاوه شده حس و حالتی که در زیر سطرها و در بطن واقعیت پیرامونی  پنهان است و نیازمند شاخک‌های تیز حسی است و ما در این بازی ولنگارانه به جستجوی حقیقت کتمان شده خواهیم پرداخت با آنکه امن‌زاده در لباس اکرم و میرعلمی در لباس لیلی کم نمی‌گذارند و بارومندانه حضور دارند اما نفوذ به حقیقت روسپی چندان هم ساده نیست. اگر بود که لیلی و اکرم باید ما را دیوانه‌تر می‌کردند نسبت به کنش‌هایی که در این وانفسا برایش تدارک دیده شده است. آوارگی و بیچارگی و بی کس و کار بودن، سخت‌تر از القای لفظی است و لحن و بیان درست هم کارساز نیست؛ یعنی باید که بازیگر ذی نفوذ باشد در آنچه که باید همه را به شگفتی وادارد در آنچه که ممکن هست اینان به دلیل تجربه‌های سخت‌تر زندگی لمس‌اش کرده‌اند؛ تازه درست و اشتباهش هم بماند که نمی‌تواند داوری‌ها را دچار تردید گرداند. این همه رمزگان نفوذ در بازیگری‌ای است که درخشش هنرمندش را نمایان می‌سازد و درنگ اینان نیز می‌توانست دو چندان کند آنچه باید را که در "روز عقیم" ما را متمرکز می‌کرد بر پوست انداختن‌های تدریجی حقیقت که در این رویه و رویکرد، می‌توانست بسیار کارساز باشد.