سرویس تئاتر هنرآنلاین: گروه "وناگهان" به سرپرستی و نویسندگی روزبه حسینی در تالار انتظامی سه نمایش را از سه کارگردان جوان را به شکل رپرتوار این گروه به اجرا گذاشته که یکی از این سه اجرا به داوری شش هنرمند انتخاب و بعد در تالار کنش معاصر اجرای عمومی‌اش را ادامه خواهد داد.

این نمایش‌ها عبارت هستند از "چرا که صدای تو با صدای من آشناست" اقتباس از نوولی از مارک توآین به نام "نامه‌های آدم و حوا" و به کارگردانی خانم فاطیما بهارمست، "مزاحم بورخس نشو" اقتباسی از قصه‌ بسیار کوتاه "مزاحم"، نوشته‌ خورخه لویس بورخس به همراه ترکیب یافتگی با تفکر و شخصیت خود او، به کارگردانی مرتضا حقیقت‌بیان کارگردان و "من درپوست شیرم نمی‌گنجم"، رویکردی متفاوت به نمایشنامه شون اوکیسی است که آن را صبا آزادی کارگردانی کرده است.

این اتفاق قابل توجه توسط یک گروه نمایشی ما را بر آن داشت تا با روزبه حسینی سرپرست این گروه درباره این سه نمایش و اهدافی که در گروه "وناگهان" در زمینه آموزش هنرجویان جوان دارد،  گفتگو کنیم که در ادامه می‌خوانید:

 

 اقتباس از داستان یا نمایشنامه، کدام‌یک برای تبدیل‌شدن به یک نمایشنامه تازه ساده‌تر است؟

اصولاً برخی قصه‌ها هستند که قابلیت تبدیل‌شدن به نمایشنامه را دارند. بعضی نمایشنامه‌ها هم هستند که قابلیت اقتباس را دارند. بعضی نمایشنامه‌ها چنان دایره‌ محکمی دارند که اقتباس از آن‌ها به نظر ناممکن می‌آید. مثلاً کارهای دیوید ممت. اقتباس از آن‌ها غیرممکن است، زیرا نمایشنامه روزنه‌ای نگذاشته برای این‌که واردش شوی. در قصه یا رمان، اقتباس از آثار کوندرا، بسیار دشوار است و در آثار وونه‌گات تقریباً نشدنی‌ است. بنابراین، هرکدام سختی‌های خودش را دارد. اقتباس از نمایشنامه، از این حیث سخت‌تر است که یک نسخه،‌ در گونه‌ هنری که می‌خواهی به آن دست پیدا کنی، قبلاً نوشته‌ شده‌ است. اقتباس از شعر و قصه، تو را کمتر مورد بازخواست قرار می‌دهد که آیا از نسخه‌ اول جلو زدی؟ اصلا ضرورتی وجود داشت که این اقتباس انجام شود؟ آیا به اصل اثر لطمه زدی؟ از این حیث می‌توان گفت که اقتباس از قصه، به لحاظ وجدانی راحت‌تر است.

در اقتباس از نوول مارک تواین به نام "آدم و حوا" و کوتاه‌تر شدن آن به نمایشنامه "چرا که صدای تو با صدای من آشناست" چه چیزهایی مد نظرتان بوده است؟

موقعیتی که مارک تواین در این نوول، خلق کرده‌ است؛ یک یا دو پله از آن‌چه ما در "افسانه‌ آفرینش" صادق هدایت داریم، جلوتر است. این نوول شوخ‌طبعی خاصی به همراه خود دارد که اصلا شبیه مارک تواین نیست و مثلاً به کورت ونه‌گات نزدیک‌تر است. موقعیتی که مارک تواین ایجاد کرده‌ است، به اضافه‌ جهان بالا و جهان زمین در اساطیر ما و گذشته‌ انسان، انسان اولیه، آدم و حوا و... راه را برای تخیل من بازگذاشت و آن طنازی به خود من هم کمک کرد و این بستر و موقعیت نمایشی را برای من ساخت. آدم و حوایی که من نوشتم، با آن که مارک تواین نوشت و آن که گروه اجرایی ما، روی صحنه بردند، بسیار متفاوت بود. این‌ها سه لحن متفاوت با یکدیگر داشتند، هرچند طبعاً آن‌چه اجرا شد به نمایشنامه من نزدیک‌تر بود.

روزبه حسینی

در نمایشنامه "مزاحم بورخس نشو" تو هم از داستان بورخس به نام "مزاحم" سود برده‌ای و هم شخصیت خودش، این ترکیب چه مفهومی را به دنبال دارد؟

نکته‌ اول ساختار قصه‌ "مزاحم" است. "مزاحم" در حد همان قصه، مشخصاً دوسه خطی‌است که دو کاراکتر در نمایش برای مخاطب بازگو می‌کنند. اما ساختار قصه، ساختار ذهنی و جهان و فلسفه‌ بورخس، دارای شاخصه‌هایی است. گفت‌وگوها، اندیشه‌ها، نقدها و پژوهش‌هایی که بورخس داشته‌ است، از نوجوانی دغدغه‌ جدی من بوده‌ و ترکیب‌سازی این‌ها با هم بی‌تردید ضرورت داشته‌ است. فکر می‌کنم، علت این که نام این نمایشنامه "مزاحم بورخس نشو!" است، این بوده که ما بنا داشتیم خود بورخس را روی صحنه ببریم، نه نمایش قصه‌ "مزاحم" بورخس را.

آیا نمایشنامه "پوست شیر" شون اوکیسی قابلیت تبدیل شدن به نمایشنامه کوتاه‌تر را به راحتی داشت؟

از دوران الیزابت به بعد، تا قبل از قرن بیستم، دوران جدید، بیشتر نمایشنامه‌ها از شکسپیر تا شان اوکیسی که در موردش صحبت خواهیم کرد، پر از زوائد و آدم‌های اضافی است و هم قابلیت کار به عنوان متریال برای نمایشنامه‌های جدید را دارد. برای مثال، "هملت" تک‌پرسوناژ و دو پرسوناژ و چهار پرسوناژ، چقدر در دنیای اجرا شده‌ است؟ معنایش این است که هم نمایشنامه ایراد دارد، هم دست اقتباس‌گر را باز می‌گذارد تا معنایی برایش فراهم شود. آن دوران، دورانی است که نمایشنامه‌نویس متفکر بوده‌ است. همانطور که در دوران ارسطو، نمایشنامه‌نویس شاعر بوده، در دوران شکسپیر، به شاعری نمایشنامه‌نویس، تفکر و تحیل جامعه‌شناسانه اضافه‌ می‌شود. اگر نگاه آرتیستیک به این حوزه داشته‌باشیم، هم جهان‌شمول و هم زمان‌شمول می‌شویم. یعنی می‌توان در دوره‌های مختلف، به اشکال مختلف و با برداشت‌های معناشناسانه‌ مختلف به  غیر از فرم دست پیدا کرد.

با چه اهدافی "پوست شیر" را اقتباس کرده‌ای؟

دو چیز را می‌خواستم آزمایش کنم. یک حذف و هرس تا حد نهایت و ایجاز تا حد ممکن. سی و چند شخصیت و دوپرده و ده‌ها صحنه و سه ساعت نمایش را به پنج شخصیت و چهل‌وپنج دقیقه نمایش رساندم. دوم آن که اوکیسی از آخرین نویسنده‌هایی است که در دوران سلطنت نویسنده بر صحنه می‌نوشته‌ است. دورانی که نویسنده تک‌تک جزئیات صحنه را در متن می‌نوشته‌ است. نویسنده درباره‌ شخصیت‌ها چه در ظاهر و چه در روان‌کاوی آنان کدهایی گذاشته‌ بود که می‌خواستم ببینم چگونه می‌توانم آن‌ها را گسترش دهم. از طرف دیگر، متن اوکیسی، شاعرانگی را، که خاصیت تمام نمایشنامه‌های من است، با خود به همراه داشت و یک تجربه‌ تازه می‌توانست به من بدهد.

 در این سه اقتباس خودت به چه اهداف و پیامدهایی دست یافته‌ای؟

من فکر می‌کنم بیش از ده نمایشنامه اقتباسی داشته باشم و کلاً به دنبال آن هستم مسئله‌ اقتباس که در تمام دنیا، در سینما و تئاتر به آن توجه دارند را جدی بگیرم.

این کارگردانان جوان برای این نمایشنامه‌ها چگونه غربال شده‌اند؟

هرسه‌ آنان، در طول دوسال‌ونیم اخیر که پنجاه‌وچند جوان به گروه "و ناگهان" وارد شدند، در کنار من بودند. فاطیما بهارمست به عنوان بازیگر، مرتضا حقیقت‌بیان، در این دو سال در تمامی کارها دستیار و برنامه‌ریز من بود. صبا آزادی غیر از یکی دو بار که به عنوان بازیگر شرکت کرد، در این دو سال در کنار من به عنوان مشاور حضور داشت. سه یا چهار کارگردان دیگر نیز، قرار بود در این رپرتوار حضور داشته‌ باشند که هرکدام به دلیلی کنار رفتند. به نظرم این سه کارگردان، خودشان، خودشان را غربال کردند و به این نقطه  رسیدند و امیدوارم که با گروه "و ناگهان" ادامه دهند.

روزبه حسینی

آیا آنها توانایی انجام چنین متون اقتباسی را داشته‌اند؟ مهم دانستن روش آگاهی بر تسلط آنها بر مقوله کارگردانی است؟

به نظرم، هر سه‌ آنان اگر با صداقت تمام، اعتراف کنند، بزرگ‌ترین چالش هنری خود را در این سه کار گذراندند. مهم این است که هر سه‌ آنان تمام کوششی که باید را انجام دادند. اما بسیار محتمل است اگر چند سال دیگر این سه نفر به همین متن بازگردند، بتوانند نمایش را به سطح بالاتری ارتقا دهند.

این شیوه رقابتی که سه متن را سه کارگردان جوان کار کنند و یکی برای اجرا نهایی شود از کجا می‌آید؟

این شیوه، ابتکاری از خود من بود. رپرتوار در تمام دنیا، باعث بقای گروه‌های تئاتری است، اما رپرتوار به این شکل رقابتی تا کار برگزیده اجرای دیگری برود، به نظرم حتماً دهن‌کجی به سیستم تئاتری است که سی‌وچند سال تئاتر ما را تخریب کرده‌ است.

داورها چگونه و بنابر چه مولفه‌هایی مناسب دیده شده‌اند برای چنین چالشی؟

تقریبا از همه‌ داورها، غیر از یکی دو نفر که هنوز فرصت نشده‌است، ویدئو  ضبط کردیم و در مورد این رپرتوار و اساس داوری حرف زدند. همه‌ آنان حتی دلیل پذیرفتن این داوری کردن را دقیقا این خصوصی و مستقل بودن این جریان دیده‌اند. انتخاب آنان، بخشی‌اش مربوط به روابط و دوستی من با اصناف مختلف تئاتر و سینما است. کوشش من این بوده که در هر تخصص یک یا دو نفر را داشته‌ باشیم. محمدامیر یاراحمدی، نمایشنامه‌نویس، عادل بزدوده، نویسنده، طراح و کارگردان، که البته بُعد طراحی برای‌مان خیلی مهم بود؛ رویا نونهالی، بازیگر، دکتر سعید اسدی، برای نگاه بین‌المللی‌شان از بابت این که تئاترهای آلترناتیو در سراسر جهان که در این چند سال به خوبی رصد کرده‌اند، دکتر رامتین شهبازی، از بعد نگاه نشانه‌شناسی و معناشناسانه که از سرآمدان نسل ما هستند و در کار خودشان ممتازند. اکتای براهنی، فیلم‌ساز، فیلمنامه‌نویس و بسیار آگاه به امر اقتباس است. من اقتباس‌هایی از فیلم، رمان، قصه، فولک و... از او خواندم. فیلمی که به زودی از او اکران خواهد شد، "پل خواب" اقتباسی از "جنایت و مکافات" داستایوفسکی است و اساسا او فرزند استاد من، دکتر رضا براهنی است که بی‌تردید قصه‌نویسی و ساختار را بسیار خوب می‌شناسند و از منظر دیگر می‌توانند به ماجرا نگاه کنند.

نظر تماشاگران تا چه حد در انتخاب این کارگردانان برای مرحله نهایی موثر هست؟

تماشاگران داوران هفتم ما هستند و دارای یک رای هستند. رایی که حاصل برآیند نظر کل تماشاگرانی است که نمایش را دیدند.

خودت در جریان اجراها چقدر حضور و تاثیر داشته‌ای؟

در نمایش "چرا که صدای تو با صدای من آشناست"، جزئیاتی از ایده‌های اجرایی نمایشنامه، در مقام نمایشنامه‌نویس، در اجرا وجود داشت و خیلی مختصر استفاده شده‌ بود. نوع طراحی تغییر کرد، طبیعتاً نور نمایش را من طراحی کردم، در طی تمرین‌ها و اجراهای تمرینی که بچه‌ها بدون نور اجرا کردند، من نکات ریزی را به آنان گوشزد کردم، پیشنهاد و توصیه‌هایی داشتم، ادیت و رتوش‌هایی انجام دادم. اما در واقع، ایده‌ ساده‌سازی، خواست خود کارگردان بود و نمایشنامه پیچیدگی‌های بیشتری داشت و پروداکشن جدی‎تر و بزرگ‌تری را می‌طلبید. اما کارگردان تصمیم گرفت، خیلی ساده‌تر، مینیمال‌تر و بهتر بگویم، صمیمانه‌تر نمایش را اجرا کند. در مورد، نمایش "مزاحم بورخس نشو!"، از ابتدا مرتضا حقیقت‌بیان پیشنهاد داد داستانی از بورخس را اقتباس کنم. من نیز که سال‌ها علاقمند به انجام این کار بودم، بسیار استقبال کردم. من همان لحظه، بدون تردید، قصه‌ "مزاحم" را برای اقتباس انتخاب کردم. اما کتابش را دیگر نداشتم. مرتضا همان روز یا فردایش کتاب را خرید و به من داد. حدود یک‌سال نگارش این متن طول کشید. من عادت ندارم اجازه‌ خواندن نمایشنامه‌ تمام‌نشده را به کسی بدهم، اما گاهی دوست دارم آن را برای کارگردانی که قرار است آن را کار کند، بخوانم و ری‌اکشن‌هایش را ببینم. هرچند صحنه متن را برای مرتضا می‌خواندم و این تعامل ادامه داشت. مرتضا مانند خودم، به شدت به مینیمالیسم علاقه دارد و روی آن کار می‌کند. اما در این نمایش اتفاقات ماکزیمالی وجود داشت. انتخاب مرتضا نیز، رفتن به سمت ساده شدن این بخش بود. از آن‌جا که من طراح صحنه، نور و لباس نمایش بودم (البته از خانم هلیا شکری برای طراحی لباس کاراکتر خولیا دعوت کردم) در حوزه‌ تصویرسازی نمایش هم تاثیرگذار بودم. اما انتخاب موقعیت‌های بازی‌ها با خود کارگردان و گروهش بود و آنان اساساً با اتود کردن جلو رفتند و فضاهای مختلف را بارها به شکل‌های مختلف اجرا کردند. به نظرم در نهایت، بهترین انتخاب‌ها را در نگرش به شیوه‌ اجرایی انجام دادند. ما در این نمایش انتخاب مشترکی داشتیم که آوا اعرابی، موسیقی کار را به عهده بگیرد، در متن هم آمده بود که نوازنده و نتهای چلّو نیاز است. با پیشنهاد خود او، قطعه‌ای بجا از باخ انتخاب شد که با خواست کارگردانی و شناختی که از موسیقی داشتم، با آوا اعرابی، که خصوصیاتی ژنی و هوشی فوق‌العاده در فهم موسیقی و تئاتر دارد، برای تنظیم نت‌ها، مناسب با فضای نمایش، موسیقی کار را طراحی کنیم. در کار خانم صبا آزادی، چون تربیت تئاتری طولانی‌تر و سابقه‌ طولانی‌تری در عرصه‌های مختلف بازی، دستیاری، پژوهش و... تئاتر داشته‌ است و از تئاتر کرمانشاه آمده و دوره‌های مختلفی را تجربه کرده‌ است، کار حساس‌تری بود و هست. کار او نیاز به ویدئومپینگ مفصلی داشت. من طراح صحنه و لباس آن کار هستم، هرچند باز هم برای طراحی لباس شخصیت زن کار، از خانم هلیا شکری دعوت کردم. موسیقی این نمایش، موسیقی مشکل و پیچیده‌ای است که هنوز هم در این روزهای مانده به اجرا، به نتیجه‌ نهایی نرسیده‌است. ولی باز هم انتخاب شیوه‌ اجرایی، به صورت مستقل، به انتخاب صبا آزادی است.

مجموعاً می‌توانم بگویم، این سه اجرا، اجرای خود کارگردان‌هاست و من به همان اندازه که اسمم در هرکاری هست، به عنوان سرپرست، مدیریت کردم، به عنوان طراح هربخشی که بودم، تلاش کردم در خدمت کارگردان، گاه ایده‌های بهتری در اختیارشان بگذارم و گاه فضای بهتری برای‌شان ایجاد کنم. در مقام نویسنده نیز، قبل‌تر نقش خود را انجام داده‌ بودم. حتی در دو نمایش "چرا که صدای تو با صدای من آشناست" و "من در پوست شیرم نمی‌گنجم" دو سه تکه‌ جدید به نمایشنامه اضافه کردم. اما "مزاحم بورخس نشو!" آخرین نمایشنامه‌ من است و گمانم که به صورت کامل، اجرا شد. به‌هرحال این سه کارگردان جوان، با نگاهی مستقل و نو، نمایش‌های خود را اجرا کردند.

روزبه حسینی

این روال حضور جوان‌ها در تئاتر چقدر می‌تواند الگو شود برای دیگرانی که عطش حضور دارند اما به‌هیچ‌وجه حامی و دلسوزی ندارند؟

خیلی بد است اگر بگویم دیگر حامی دلسوزی در تئاتر ما وجود ندارد یا من نمی‌شناسم؟ خیلی بد است؟

در این اجراها نور و عناصر دیداری در ایجاد فضا مؤثر بوده، آیا هدف همین پرداختن به‌نوعی تئاتر فضاساز با لحن شاعرانه بوده است؟

به نظرم، کسی که نمایشنامه‌ای از روزبه حسینی را کار می‌کند، نباید شاعرانگی متن را فراموش کند و مصراً باید از روزبه حسینی بخواهد که نور نمایش را برایش طراحی کند تا شاعرانگی حفظ شود. بچه‌ها هم به سمت ساخت فضا رفته‌اند. چرا که نمایشنامه‌های من، اصولاً متکی به ساخت فضاست و اگر فضایش به دست نیاید، شاید هیچ‌چیز به دست نیاید. اساس نمایش هم از آغاز شعر بوده و خواهد بود.

آیا فضاسازی متکی بر نور و القاگری‌های شهودی فقط مشترکات این سه نمایش بوده است؟

طبیعتاً اقتباسی بودن، این‌که یک نمایشنامه‌نویس اقتباس‌گر آن‌هاست و این‌که حاصل کار یک گروه است، دیگر نقاط اشتراک این‌هاست.

بن‌مایه عشق خط رابط این سه نمایش هست؟

از نظر من، بن‌مایه‌ همه‌چیز عشق است و حتماً این سه نمایشنامه هم مستثنا نخواهند بود. به نظر من این بیت حافظ که "هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق /  بر او نمرده به فتوای من نماز کنید" بسیار صحیح است. فکر می‌کنم تنها ماندنی، جوهره‌ حقیقت عشق باشد و لا غیر.

بازیگران هم آیا در همین پروسه جوان‌گرایی گروه "و ناگهان" تحت تعلیم و گزینش بوده‌اند؟

همان‌طور که عرض کردم از آن پنجاه‌وچند نفری که در فروردین 94 دعوت به همکاری شدند، عموماً گرایش‌شان بازیگری بود و پنج یا شش نفرشان علاقه‌مند به کارگردانی بودند. یک سال به‌صورت رایگان برای آنان کارگاه برگزار کردم و افتخار می‌کنم به آن‌که بچه‌ها خودشان هزینه‌ کرایه‌ محل و خوردوخوراک‌شان را تأمین کردند. در طول یک سال، حدود هفت یا هشت نمایشنامه‌خوانی و اجراخوانی داشتیم. چهار اجرای محیطی داشتیم، مبتنی بر کارگاه بداهه، دو اجرای صحنه‌ای داشتیم. در سال دوم، گروهی از دوستان رفتند. برخی را من خواستم که باهم ادامه ندهیم، تعدادی نیز خودشان دوست داشتند که بروند. بعضی از آنان را معرفی کردم و حالا در تئاترهای حرفه‌ای بازی می‌کنند. برخی از این بچه‌ها وقتی وارد گروه من شدند، علی‌رغم این‌که دوره هم گذرانده‌ بودند، اما روخوانی متن هم نمی‌توانستند بکنند. من آنان را روی صحنه فرستادم، یعنی انرژی جمع بچه‌ها را روی صحنه فرستاد و نقش اصلی بازی کردند، دیده‌ شدند و برده‌ شدند. ما در سال 95، سه اجرای عموم داشتیم که در هرسه‌، کم‌وبیش، این بچه‌ها هرکدام به نحوی در پشت‌صحنه یا روی صحنه حضور داشتند. در این سه نمایش اجرای عموم، بازیگران مهمانی به ما اضافه شدند که بیشترشان بچه‌هایی بودند که دوره‌های قدیم گروه "و ناگهان" با ما همکار بودند و چند بازیگر فقط مهمان صرف بودند. در این رپرتوار هم، چند بازیگر مهمان و همچنین بعضی اعضای گروه‌ کارگردانی، در این نمایش‌ها حضور دارند که بعضاً با من یا کارگردانان از قدیم ارتباط دوستی و همکاری داشتند و افتخار دادند و در این سه پروژه مهمان گروه ما شدند. در سال جدید تعداد محدودی از این بچه‌ها ماندند که دو یا سه کارگردان باید در رپرتوار بعدی به این بچه‌ها اضافه شوند. امیدوارم که این اتفاق بیفتد. هفت یا هشت بازیگر برای یک گروه کافی‌است، اما این‌که چهار کارگردان و طراح و سه نویسنده داشته‌باشد، ایده‌آل است.

بازتاب این حرکت و اقبال از آن چگونه بوده است؟

خیلی با هیاهو و جنجال این کار را نکردیم که بگوییم چه بازتاب عجیبی داشته‌است. می‌دانم که همه‌ دوستان تئاتر از این اتفاق باخبر شدند و می‌دانم که بسیاری از آن دوستان نیامدند که این ماجرا را ببینند. مگر آن‌ها که مشخصاً من دعوت کردم و منت گذاشتند و آمدند. داوران لطف داشتند به مجموعه‌ رپرتوار و همه با این حرکت، ارتباط خوبی برقرار کردند. فرم نظرسنجی و برخورد تماشاگران نشان می‌دهد که در کلیت رضایت وجود دارد. اقبال هم در آن سطحی که راضی باشیم و لااقل نیمه‌ سالن، پر شود، قابل‌قبول بوده‌ است. هرنمایش ما پنج یا شش اجرا دارد و فرصت جذب مخاطب را پیدا نمی‌کند. در سه هفته، سه نمایش اجرا می‌شود و جذب مخاطب بی‌تردید دشواری‌هایی دارد. تبلیغات نیز گاهی در هم تنیده شده و به این بخش کار ما ضربه زده‌ است.

"وناگهان" آیا باز هم برای ورود جوانان به عرصه تئاتر برنامه دارد؟

برنامه‌ام این است که پایان شهریورماه، کارگاه بداهه‌ای را که دو سال پیش با این دوستان گذراندم، با تعدادی جوان دیگر و با شرایط اقتصادی ساده‌ای، شاید با همکاری تماشاخانه‌ "دا" که چند پروژه و چند اجرا در آن داشتیم با نام "دیگه عاشق شدن فایده نداره 2" شروع کنم. ما دو سال پیش، نمایشی از دل آن کارگاه درآوردیم که 15 بازیگر داشت. این‌جا هم احتمالاً این اتفاق بیفتد. آخر شهریور، مصاحبه‌ای برگزار می‌شود، مهر و آبان هفته‌ای چند روز کارگاه ادامه پیدا می‌کند تا برسد به اجرایی مبتنی بر نوعی از بداهه که کاملاً ابداعی و ابتکاری است. کارگاه به این شکل هرگز در هیچ‌کجای جهان اتفاق نیفتاده است و منحصربه‌فرد است.