سرویس تئاتر هنرآنلاین: سعید چنگیزیان از بازیگران توانمندی است که در یک دهه اخیر در قالب شخصیت‌های مختلفی توانسته روی صحنه تئاتر خوش بدرخشد. او بازیگری با تکنیک است که به خوبی از پس تبدیل یک تیپ به یک کاراکتر بر می‌آید. همین مسئله باعث شده در سال‌های اخیر نیز بازی در سینما را تجربه کند، هرچند او معتقد است آن اتفاقی که باید برای او در سینما نیفتاده است.

به بهانه اجرای نمایش "سه خواهر" حسن معجونی با بازی سعید چنگیزیان در تماشاخانه ایرانشهر با این بازیگر به گفت‌وگو نشستیم تا درباره راهی  که در زمینه هنر طی کرده برای‌مان بگوید:

آقای چنگیزیان، شما اهل سمنان هستید که شهری فرهنگی است و تاکنون هنرمندان و سیاست‌مداران زیادی را تحویل جامعه داده. با این حال باز هم به نسبت تهران کمتر پیش می‌آید که یک نفر در یک شهرستان به هنر و بازیگری علاقه‌مند شود و آرام آرام به سطح بالای بازیگری برسد. چه اتفاقی افتاد که متوجه شدید به هنر علاقه‌مند هستید و باید بازیگر شوید؟

بازیگر شدن من تا حدودی برای خودم هم عجیب است. انگار به من یک مسئولیتی داده شد و من باید در این مسیر حرکت می‌کردم. مراحل عادی که هر کسی برای بازیگر شدن باید طی کند را طی کردم اما روی بازیگر شدن خیلی مصر بودم. در هنرستان گرافیک خواندم و بعد در کنکور هنر شرکت کردم و علیرغم آن‌که برای رشته نقاشی هم قبول شدم اما تئاتر را انتخاب کردم. این مسیری بود که باید طی می‌کردم.  آدم احساسی هستم و دیگران هم همین تصور را نسبت به من دارند. یک آدم احساسی نقش خیلی عجیبی در جنگیدن با چالش‌های زندگی خود ندارد. در مورد من هم همینطور بود و از همان ابتدا که در سمنان بودم، جز پافشاری که روی بازیگر شدن داشتم، خیلی وارد جنگ و جدل با چالش‌های پیش رویم نشدم. البته احساسی بودن من باعث نشده از خیلی چیزها بگذرم. هر وقت پیشنهاد خوبی به من شود، وارد کار می‌شوم. هیچ‌وقت نمی‌خواهم و نمی‌شود در کارم نبوده و همیشه روی بازی کردن اصرار کرده‌ام. انگار باید بازیگر می‌شدم که شدم.

استعدادتان در رشته گرافیک چطور بود؟

خیلی خوب طراحی می‌کردم و به چاپ و عکاسی هم بسیار علاقه‌مند بودم. اما هیچ‌وقت کار حرفه‌ای انجام ندادم. برادر بزرگترم مرا در هنرستان ثبت‌نام کرد اما مادرم بیشتر علاقه‌مند بود که بازیگر شوم. به هر حال راه من از گرافیک جدا شد و به سمت بازیگری آمدم. در سمنان دوستانی داشتم که آن‌ها هم راه‌های مختلفی را رفتند. یک عده به سمت هنرهای سنتی چون فرش‌بافی رفتند و بعضاً هم روزنامه‌نگار و گرافیست شدند.

در دوره هنرستان، تئاتر هم کار می‌کردید؟

به هیچ وجه. من حتی روزی که برای مصاحبه به دانشگاه سینما تئاتر رفتم، هیأت مصاحبه‌کننده که متشکل از مرحوم کشن‌فلاح، خانم بزرگمهر و آقایان حمیدرضا افشار و شهاب‌الدین عادلی بود، به من گفتند شما که تاکنون هیچ کار تئاتری انجام نداده‌ای، برای چه آمده‌ای امتحان عملی بدهی؟ گفتم آمده‌ام یاد بگیرم. تا حالا کار تئاتر نکرده‌ام اما تئاتر را دوست دارم. این حرف‌ها تا حدودی مصاحبه‌کننده‌ها را راضی کرد. گفتند بازی کن ببینم چه چیزی بلد هستی. آقای کشن‌فلاح یک اتود به من داد و من اتود زدم. خودم هم متوجه نشدم که چطور مرا قبول کردند. حتی بعد از چند روز که برای ثبت‌نام به دانشگاه رفتم، آقای افشار با تعجب پرسید تو قبول‌ شده‌ای؟ انگار یکی از کسانی که روی من نظر منفی داشت ایشان بود. به هر حال من ثبت‌نام کردم و وارد دانشگاه سینما تئاتر شدم. در آن سال فقط یک نفر از سمنان برای دانشگاه سینما تئاتر پذیرفته شد که آن یک نفر هم من بودم.

دانشگاه سینما تئاتر یکی از دانشگاه‌های خوب و رتبه بالا در حوزه خودش است. با توجه به آن‌که می‌گویید پیش از ورود به دانشگاه خیلی پیش زمینه خاصی از تئاتر نداشته‌اید، روزهای ابتدایی حضورتان در دانشگاه را چطور می‌گذراندید؟

خیلی سخت بود. چیزی از تئاتر نمی‌دانستم و حتی کنفرانس دادن هم بلد نبودم. آقای حسین فرخی دو- سه مرتبه مرا خیلی گزنده تحقیر کرد و جلوی همه به من گفت تو هیچی بلد نیستی. ایشان درست هم می‌گفت و واقعاً چیزی بلد نبودم. خوشبختانه حرف‌های آقای فرخی باعث شد من مصمم بشوم و به خودم متعهد شوم که حتماً تئاتر را به آن شکلی که لازم است یاد بگیرم. به همین خاطر با محمد عاقبتی و دیگر دوستان شروع به تمرین کردم و از صبح تا شب را در پلاتو می‌گذراندم. محمد عاقبتی، مهدی صناعتی، رضا بهبودی، ابوالفضل محترمی، حسن معجونی، شیوا ابراهیمیان، سهیلا گلستانی و محمود رمضانی از دوستانی بودند که من در آن دوره با آن‌ها همکاری می‌کردم و بازیگری را مدیون این دوستان و سایر کسانی هستم که با من کار کردند و هر کدام یک چیزی را به من یاد دادند. همان زمان به کتابخانه رفتم و شروع به خواندن نمایشنامه‌ها و کتاب‌های مختلف کردم و خیلی سخت به دنبال آن بودم که هم به لحاظ عملی و هم به لحاظ تئوری پیشرفت کنم. رشد من در تئاتر خیلی به صورت تکوینی اتفاق افتاد و همین حالا هم دارم یاد می‌گیرم.

سعید چنگیزیان

در سال‌هایی که دانشجو بودید، به سینما هم علاقه داشتید؟

بله. سینما را دوست داشتم و همین حالا هم دوست دارم. زندگی‌ام در یک انزوا گذشت و وقتی بازیگر شدم هم خیلی نمی‌دانستم چه اتفاقی قرار است برایم بیفتد. تا قبل از این‌که به دانشگاه بروم، روی صحنه تئاتر نرفته بودم و همه چیز برایم غریب بود. الگوی خاصی هم در بازیگری نداشتم و بازیگری صرفاً یک ایده در ذهنم بود که شکوفا شد. اصلاً از مکانیزم بازیگری خبر نداشتم و نمی‌دانستم چه باید کرد.

در دانشگاه سینما تئاتر استاد خاصی وجود داشت که انگیزه شما را برای بازیگر شدن بیشتر کند؟

بیشتر این انگیزه‌های منفی بود که به من انرژی داد تا بازیگر شوم. اما همانطور که اشاره کردم، حضور برخی از دوستان هم به من کمک شایانی کرد. آقای محمد عاقبتی با بعضی از آدم‌های شناخته‌شده‌تر تئاتر رابطه داشت و گاهی آدم‌هایی مثل دکتر علی رفیعی را سر کارهای ما می‌آورد. من به مرور در تمرین‌هایم متوجه شدم که بازی فرم و بداهه را دوست دارم و باید به سمت آن مدلی از بازیگری بروم که در موقعیت خلق می‌شود. ارتباط من با آدم‌هایی چون محمد عاقبتی، حسن معجونی و رضا بهبودی خیلی کمکم کرد و شاید اگر این ارتباط‌ها نبود، تئاتر را جور دیگری می‌فهمیدم و به مدل دیگری بازیگری می‌کردم. در همان سال‌ها یک اتفاق مثبتی که برایم افتاد این بود که در اولین جشنواره دانشجویی، جایزه اول بازیگری را برای بازی در نمایش "برزخ" نوشته ویلیام باتلر ییتس به کارگردانی محمد عاقبتی دریافت کردم.

خاطرم هست که آن زمان نمایش "برزخ" خیلی سر و صدا کرد و خیلی‌ها می‌گفتند این نمایش یک نمایش دانشجویی نزدیک به تئاتر حرفه‌ای است. نمایش "برزخ" چقدر به گروه شما کمک کرد که دیده شوید؟

از آن نمایش خیلی استقبال شد و این استقبال کمک زیادی به ما کرد. نمایش "برزخ" با کمک دکتر رفیعی و آقای معجونی به یک نمایش خوب تبدیل شد و این دو نفر اطلاعات زیادی به ما دادند و باعث شدند نمایش‌مان حرفه‌ای‌تر شود. من بعد از آن هر 2- 3 سال یک‌بار  تئاتری بازی می‌کردم. گاهی مهدی صناعتی کارگردانی می‌کرد و من بازی می‌کردم و گاهی هم من کارگردان نمایش بودم و مهدی صناعتی و محمود رمضانی در آن ایفای نقش می‌کردند. به خاطر این اتفاقات بود که دوران دانشکده به بهترین دوران من تبدیل شد. یادم می‌آید که ما نمایش "خداوندگار براون" به کارگردانی مهدی صناعتی را طوری طی 3 ساعت روی صحنه اجرا کردیم که همه اساتید انگشت به دهان مانده بودند. خانم شیرین بزرگمهر می‌گفت تو خیلی تغییر کرده‌ای و الان یک بازیگر حرفه‌ای‌تر هستی.

پیشرفتی که برای شما در بازیگری حاصل شد، باعث نشد که بعدها آقای افشار و آقای فرخی که در دوره دانشگاه به شما اعتقادی نداشتند از حرف‌شان پشیمان شوند؟

آقای افشار و آقای فرخی بعدها جزو مشوق‌های من شدند اما فکر نمی‌کنم خاطرشان باشد که در آن‌ سال‌ها چه به من گفته‌اند. به هر حال من خیلی خوشحالم که آقای افشار و آقای فرخی می‌آیند تئاترهای مرا می‌بینند. حرف‌هایی که این دو به من زدند هم کاملا ً طبیعی است چون من آن موقع تئاتر را نمی‌فهمیدم. هنوز هم ادعایی در این زمینه ندارم. الان تئاتر برای من تبدیل به یک فضایی شده که مغز پرم را سبک کرده تا ایده‌هایم را بیرون بریزم. تئاتر بهترین جای ممکن برایم است. از این طریق می‌توانم خودم را بازی کنم و خودم را به مردم معرفی کنم تا صحنه تئاتر بهانه‌ای باشد برای معاشرت و گپ و گفت با تماشاگران.

در آن سال‌هایی که شما در تئاتر پا گرفتید و آرام آرام کار حرفه‌ای انجام دادید، بازیگرها و کارگردان‌های خوب دیگری هم در تئاتر شناخته شدند و یک نسل مستعد در تئاتر کشور شکل گرفت. فکر می‌کنید موفقیت آن نسل به خاطر تلاش خودشان بود یا سیستم آموزشی آن سال‌ها باعث شد امثال شما از دانشکده‌های تئاتر فارغ‌التحصیل شوند و روی صحنه تئاتر بدرخشند؟

سیستم آموزش تئاتر که همچنان تغییری نکرده، پس می‌شود نتیجه گرفت که بچه‌های آن دوره خودشان زحمت کشیدند و یک نسل خوب را به وجود آوردند. آن زمان 3- 4 پلاتو در دانشگاه سینما تئاتر وجود داشت که در هر کدام از آن پلاتوها حداقل می‌شد روزی 2 ساعت کار تئاتر انجام داد. بنابراین بخش ویژه‌ای از روزهای ما در پلاتو می‌گذشت و به واسطه تمرین در پلاتوها، کیفیت کارمان بالا می‌رفت. مدام تمرین می‌کردم و به یک‌باره به سرم می‌زد کارهای متفاوت انجام دهم. مثلاً یک‌بار موفق شدم صحنه طوفان نمایشنامه "لیر شاه" شکسپیر را به نمایشنامه "آواز قو" چخوف متصل کنم. کار خیلی عجیب و غریبی شده بود. امروز وقتی اجراهای تجربی و آوانگارد را می‌بینم، یادم می‌آید که در دوران دانشجویی چقدر جرأت انجام این کارها را در دانشکده داشتم. همین تجربیات و خلاقیت‌ها باعث می‌شد تا بچه‌های آن نسل خودشان را محک بزنند و روز به روز بهتر شوند.

در سال‌های دهه 70 خیلی‌ها دوست داشتند با زنده‌یاد حمید سمندریان کار کنند. این وسوسه در شما وجود نداشت که تلاش کنید تا با استاد سمندریان کار کنید و یا به کلاس‌های ایشان بروید؟

در آن سال‌ها می‌دیدم که بچه‌ها سر و دست می‌شکنند تا به کلاس‌های استاد سمندریان بروند، من هم دلم‌ می‌خواست این اتفاق بیفتد اما آدمی منزوی بودم و خیلی اهل به این سمت و آن سمت پریدن نبودم. البته شمشیربازی و تای‌چی انجام می‌دادم و به کلاس‌های موسیقی هم می‌رفتم اما همه این‌ها در جهت بازیگر تئاتر بودن اتفاق می‌افتاد. خیلی دوست داشتم در ذهن استاد سمندریان یا شاگردهای ایشان جایی باز کنم اما این اتفاق به هر دلیلی نیفتاد. شاگردهای استاد سمندریان به خاطر آموزه‌هایی که از ایشان یاد گرفته‌اند، خیلی خوب می‌توانند احساسات‌شان را بیان کنند و یک بازی رئالیستی خیلی خوب ارائه بدهند اما من هیچ‌وقت به این سمت نرفتم. بازی زیر پوستی یاد نگرفتم و خط مشی من، چیزی غیر از شاگردان استاد سمندریان شد.

سعید چنگیزیان

استاد سمندریان انگار وظیفه خودش می‌دید که بیاید تئاتر دانشجوها را ببینید و با آن‌ها صحبت کند. ایشان به تماشای نمایش‌های شما هم می‌آمد؟

بله. استاد سمندریان یکی از نمایش‌های آقای کیومرث مرادی که در آن بازی می‌کردم،  به اضافه نمایش‌های "خنکای ختم خاطره"، "باغ آلبالو" و دو- سه نمایش دیگر را دید و نکاتی را هم در مورد آن نمایش‌ها به ما گوشزد کرد. دکتر رفیعی هم همینطور بود و خیلی وقت‌ها روی نکاتی دست می‌گذاشت که باعث می‌شد شما بهتر و بهتر شوید.

در همان‌ سال‌های دهه 70 که محل بحث‌مان است، بازیگرها و کارگردان‌های خوبی به یک‌باره شروع به کار کردند اما پس از مدتی آرام آرام فراموش شدند و دنیای حرفه‌ای تئاتر را دنبال نکردند. به نظرتان چه چیزی باعث شد آن‌ها دیده نشوند؟

شاید تقدیر باعث شد آن‌ها دیده نشوند. البته تقدیری که دست خود آدم است. خیلی از دانشجویان ممکن است در دانشکده جزو شاگردهای موفق و مستعد باشند اما بعد از اتمام دانشگاه با مشکلات متعددی مواجه می‌شوند که این مشکلات کافی است تا آن‌ها را از مسیر هنر دور کند. در آن سال‌ها حتی در بازیگری سینما هم پول آن‌چنانی وجود نداشت. اولین حقوقی که من از دکتر رفیعی گرفتم، یک چک 50 هزار تومانی بود. دستمزد تئاتر در آن سال‌ها کفاف خرج و مخارج زندگی را نمی‌داد؛ مگر آن‌که بازیگرها تئاتر دولتی کار می‌کردند که من دلم نمی‌خواست این کار را انجام بدهم چون دیده بودم خیلی از کسانی که تئاتر دولتی کار می‌کردند، دیگر نتوانستند بازیگری کنند و انگیزه‌شان را از دست دادند. به محض آن‌که دانشکده‌ام تمام شد، به خدمت سربازی رفتم و سریعاً ازدواج کردم. بعد از آن هم خیلی جدی روی کارم متمرکز شدم چون احساس مسئولیت می‌کردم. همین احساس مسئولیت باعث می‌شد در آن سال‌ها سرخورده نشوم. آن روزها خیلی غم نان وجود نداشت. البته دغدغه نان وجود داشت اما شاید این دغدغه با تدریس کردن یا اجرای تئاتر کودک در کانون پرورش فکری جبران می‌شد. سال‌های سال در مورد دستمزدم به مادرم دروغ می‌گفتم تا خیالش راحت باشد و غصه زندگی مرا نخورد. خوشبختانه همسرم و دوستانم از من حمایت کردند و انتخاب‌های خودم هم درست بود و همه این‌ها باعث شد در تئاتر ماندگار شوم. اولین کارم را با دکتر رفیعی در نمایش "عروسی خون" انجام دادم و بعد از آن هم با آقای معجونی کار کردم. آقای عاقبتی هم دوست و همکار دیگر من بود که کار مرا باور داشت. الان همه این‌ها باعث می‌شود که ناخوشی‌های آن زمان کمتر یادم بیاید.

در تئاتر ایران گروه‌های خوبی مثل گروه تئاتر بازی یا گروه تئاتر معاصر وجود دارد و پیش‌تر هم گروه تئاتر امروز کار می‌کرد اما گروه تئاتر "لیو" به خاطر نگاه باز و آزادی که دارد و همچنین جنبه‌های آموزشی آن، یک اتفاق محسوب می‌شود. از طرفی گروه تئاتر "لیو" در این سال‌ها جشنواره "مونولیو" و همینطور اجراهای میکرو تئاتر را راه انداخت که خود همین‌ها هم اتفاقات جذابی برای تئاتر است. چطور شد که شما دور هم جمع شدید و تصمیم گرفتید تحت لوای گروه تئاتر "لیو" کار کنید؟

شکل‌گیری گروه تئاتر تصمیم آقای معجونی بود. حسن معجونی دوست داشت یک گروه تشکیل بدهد و کارهای متنوع انجام دهد. آرام آرام اعضای گروهش را از میان کسانی انتخاب کرد که حس می‌کرد می‌توانند به این جریان کمک کنند. کم و بیش هم همینطور شد و آدم‌هایی که حسن معجونی انتخاب کرد، تمام تمرکزشان روی تئاتر بود و خیلی به گروه کمک کردند. مهم‌ترین اصل برای اعضای گروه تئاتر "لیو" این است که همه اعضای آن تئاتری بمانند. الان اعضای گروه "لیو" در سینما هم بازی می‌کنند اما دوباره بر می‌گردند و کارشان را در تئاتر انجام می‌دهد. البته آقای معجونی همچنان سر این‌که بعضی از بچه‌ها به سینما می‌روند، گلایه می‌کند چون قاعده ما از ابتدا این بوده که بچه‌ها تئاتری بمانند و خودشان را در تئاتر صرف کنند.

شما چه روی صحنه تئاتر و چه در پرده سینما بازیگر موفقی هستید و خیلی‌ها تحسین‌تان می‌کنند. اما به نظر می‌رسد هنوز به آن شکلی که باید دیده نشده‌اید و به آن‌جایی که باید نرسیده‌اید. هیچ‌وقت این بلندپروازی و وسوسه سراغ‌تان نیامده که بیشتر دیده شوید؟

در تئاتر برای من هر آن‌چه که دلم خواسته اتفاق افتاده است. بازیگر ثابت حسن معجونی هستم و آقای کوهستانی و آقای دکتر رفیعی هم مرا برای بازی در نمایش‌های‌شان انتخاب می‌کنند. همین که دکتر رفیعی نقش اول نمایشش را به من می‌دهد برایم کافی و دل‌گرم‌کننده است. خیلی‌ها آرزو دارند با امیررضا کوهستانی کار کنند و من این فرصت را پیدا کرده‌ام. این‌ها اتفاقات خوبی است که در تئاتر برایم می‌افتد. اما در سینما فکر می‌کنم هنوز آن اتفاقی که می‌تواند توانایی صد درصدی مرا نشان بدهد برایم نیفتاده است. هنوز در خانواده سینما پذیرفته نشده‌ام. شاید چون خودم نخواسته‌ام. شما در سینما باید یک خیز دیگری بردارید و یک رفتار اجتماعی دیگری برای خودتان انتخاب کنید.  این کار را انجام نداده‌ام. مواقعی با برخوردهایی مواجه می‌شوم که می‌گویم چقدر حیف است که قابلیت‌های مرا نمی‌دانند و با من این‌طوری رفتار می‌کنند. عده‌ای فکر می‌کنند که صرفاً یک بازیگر تئاتر هستم و توانایی بازی کردن در سینما ندارم، در حالی‌که آن‌ها اگر توانایی‌هایم را بهتر بشناسند، مرا در بهترین جای ممکن در سینما می‌گذارند و نقشی که مناسب من است را به من خواهند داد. خیلی دوست دارم در سینما هم دیده شوم. 5- 6 کارگردان در سینما وجود دارند که دلم می‌خواهد یک روزی به من اعتماد کنند و یک نقش خوب به من بدهند تا قابلیت‌هایم را به همه نشان بدهم. با بازی در فیلم "خشم و هیاهو" به کارگردانی آقای هومن سیدی اتفاق خوبی برای من افتاد اما این‌بار دلم‌ می‌خواهد در فیلمی بازی کنم که مردم نهایت توان مرا ببینند. اما دلم نمی‌خواهد به هر قیمتی دیده شوم. به هر حال من تربیت‌شده تئاتر هستم و برای یک آدم تئاتری، بک‌گراند فرهنگی‌اش خیلی اهمیت دارد و این بک‌گراند فرهنگی اجازه نمی‌دهد دست به یک سری از کارها بزنم. درستش هم همین است.

به نظرتان یک بازیگر موفق تئاتر تا چه اندازه می‌تواند در سینما هم موفق شود و بالعکس؟

در دهه‌های 50 و 60 تعامل خوبی میان تئاتر و سینمای کشور وجود داشت و شما به یک‌باره می‌دیدید که چندین بازیگر تئاتر دارند در یک فیلم یا یک سریال بازی می‌کنند. سینماگرها هم می‌دانستند که بازیگرهای تئاتری با سبقه فرهنگی بیشتری به سینما آمده‌اند چون کارشان را از صفر مطلق شروع کرده‌اند. در آن سال‌ها چنین تعاملی بین سینما و تئاتر وجود داشت و در آخر نفع آن تعاملات را هم سینما برد که خیلی از بازیگرهای برجسته تئاتری را جذب خود کرد. در حال حاضر این تعامل کمتر ایجاد می‌شود. نگاه و لنز را خیلی خوب می‌شناسم و فقط کافی است که به من اعتماد شود. اگر به بازیگرهای تئاتر اعتماد بیشتری بشود، نتیجه این اعتماد به نفع هر دو طرف است و هم سینما و هم تئاتر با اتفاقات بهتری مواجه خواهند شد. 

به نظر می‌رسد که همسرتان خانم الهام کردا از شما بلندپروازتر باشد. این‌طور نیست؟

بله همینطور است. همسرم کامل‌ترین کسی است که  می‌توانم در کنارم داشته باشم. الهام کردا نیز همچون من کارش را از هیچ شروع کردم و در تمام مدت شاهد رشدش از صفر تا صد بودم. همسرم در تعاملات اجتماعی و درکش از موقعیت اجتماعی نمونه است. الهام یک آدم صد درصد است و من یک آدم 50 درصد و یا شاید هم کمتر. روحیات و خلق و خویم با همسرم فرق می‌کند. ما خیلی به همدیگر کمک می‌کنیم و به همدیگر پیشنهاد می‌دهیم که بیشتر این پیشنهادها از سوی همسرم است. بارها شده که همسرم گفته اگر فلان کار را انجام بدهی به نفعت است. الهام مرا تا جایی که امکان دارد نقد می‌کند اما من کمتر چنین کاری را انجام می‌دهم چون می‌ترسم نقدهایم او را به لحاظ روحی بهم بریزد. به همین خاطر یا سعی می‌کنم به طور غیر مستقیم متوجهش کنم و یا فرصت بدهم تا خودش به چیزی که لازم است برسد چون می‌دانم خیلی خوب از عهده کار خودش بر می‌آید. زمان برای من و همسرم خیلی زود و پربار گذشت. مصداق این مصراع حضرت حافظ که می‌گوید "ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد" را می‌شود در یک برهه‌هایی از زندگی من و همسرم پیدا کرد. انگار ناگهان در یک برهه‌ای از زندگی یک موهبت الهی نصیب من شد تا نگذارد زندگیم هرز برود. الهام توانایی‌اش را داشت و احتمالاً تحت شرایط دیگری هم به موفقیت می‌رسید اما اگر با الهام ازدواج نمی‌کردم، صد درصد به این موفقیت نمی‌رسیدم. بنابراین موفقیت من در تئاتر یک نعمتی بود که ازدواج با الهام کردا برای من آورد. خوشحالم که توانستیم در کمال آرامش و با ذهن‌های باز به همدیگر کمک کنیم و ناملایمتی‌های زندگی را پشت سر بگذاریم تا زندگی برای هر دوی‌مان خوش‌تر و بهتر بگذرد. امیدوارم ستاره زندگی ما همچنان فروزان بماند چون این زندگی ایده‌آل‌‌ام است. دوست دارم زندگی‌ام در یک آرامش خاصی بگذرد. 20 سال پیش هیچکس فکر نمی‌کرد بتوانم با شغل بازیگری زندگی خودم را بگذارنم و شناخته هم شوم اما این اتفاق در نتیجه همه آن پایداری‌ها و اصرارهای من افتاد. امروز به یک آرامش خاصی رسیده‌ام و امیدوارم زندگی آرامم در کنار همسرم الهام کردا پایدار بماند.

معتقدم سعید چنگیزیان علیرغم آن‌که آدمی احساسی است، اما بیشتر بازیگری تکنیکی انجام می‌دهد تا بازیگری مبتنی بر احساس. در واقع درک از موقعیت و نمایش و همینطور بازی با چشم در بازیگری شما وجود دارد. خودتان چقدر این دیدگاه را قبول دارید؟

با شما موافقم. البته خیلی سخت است که تعریف کنم چطور بازی می‌کنم. اصولاً تا از کارم مطمئن نشوم و به یک نتیجه‌ای نرسم، از آن لذت نمی‌برم. خود همین موضوع شاید به من ثابت کند که بیشتر بازی تکنیکی انجام می‌دهم تا بازی احساسی. برای کارم همه جوانب را می‌سنجم. با دقت بررسی می‌کنم که چکار باید کرد تا بتوان تصویر را به بهترین شکل ممکن منتقل کرد. همه جزئیات بازی‌ام را باید ریز ریز بفهمم و بعد پرونده‌اش را ببندم و آماده اجرا شوم. روی صحنه هیچ‌وقت فکر نمی‌کنم که چه باید بگویم چون می‌دانم در این صورت خراب‌کاری بزرگ‌تری اتفاق می‌افتد. در واقع در پروسه تمرین نقشم را در می‌آورم و پرونده‌اش را می‌بندم و بعد همه آن‌چه که در تمرینات پیدا کرده‌ام را روی صحنه به اجرا در می‌آوردم.

سعید چنگیزیان

اهل ریسک و بداهه‌پردازی هم نیستید؟

جایی که پیش بیاید و به بداهه‌پردازی نیاز باشد، حتماً این کار را خواهم کرد اما وقتی نیازی به بداهه نیست چه لزومی دارد چنین کاری را انجام بدهم؟ در هر شب اجرا یک اتفاق متفاوتی در من می‌افتد و این حال را خیلی دوست دارم. البته هر شب همان کاری را می‌کنم که شب‌های دیگر انجام می‌دهم اما فکر کردن به خودم، به پارتنرهایم، تماشاگران و دیگران باعث می‌شود هر شب یک اتفاق متفاوت‌تری در من به وجود بیاید که آن اتفاق انگیزه‌ام را برای دوباره روی صحنه آمدن بیشتر می‌کند.

شما در بازی‌های‌تان خیلی راحت می‌توانید تیپ‌سازی کنید و یک نقش را بدون دردسر بازی کنید اما کار سخت‌تر را انتخاب می‌کنید و به جای تیپ‌سازی، یک کاراکتر می‌سازید. چه چیزی این انگیزه را در شما ایجاد می‌کند که برای نقش‌های‌تان یک کاراکتر بسازید؟

در مورد کارهای طنز این واقعیت وجود دارد که شما وقتی می‌خواهید یک کار طنز را در موقعیت پیاده کنید، بعدهای روان‌شناسی آن کار دیگر به شما اجازه نمی‌دهد که در یک چارچوب کلیشه‌ای و تیپیکال کار کنید. ما صحنه‌ها را بداهه در می‌آوریم و این بداهه بودن در روان خودمان هم خیلی تأثیر می‌گذارد، به همین خاطر بیشتر به خودمان نزدیک می‌شویم تا یک آدم کلیشه‌ای. در واقع ما در بداهه‌پردازی رجوع می‌کنیم به یک آدم واقعی که آن آدم واقعی خودمان هستیم. به نظرم این‌طوری است که من از نقش‌ها به جای تیپ، کاراکتر می‌سازم.

توضیحی که شما دادید در خصوص کارهای کمدی بود اما این اتفاق در نمایش‌های جدی هم می‌افتد. مثلاً شما در نمایش "کالیگولا" به کارگردانی همایون غنی‌زاده که دیالوگی ندارید و بازی‌تان کاملاً یک بازی فیزیکال است هم به سمت ساخت کاراکتر رفته‌اید و اتفاقاً به همین خاطر است که آن بازی‌تان فراموش نمی‌شود.

من در پروژه "کالیگولا" با چنان رنجی مواجه شدم که جایی برای هیچ‌گونه تیپ‌سازی نمی‌ماند. هر کسی هم به جای من در نمایش "کالیگولا" بازی می‌کرد باید رنج آن را می‌پذیرفت. این رنج همان رنج کانسپت نمایشنامه بود. آنقدر هم عمیق بود که دیگر اجازه نمی‌داد به نقشم نگاه تیپیکال شود. از ساعت دوم آن اجرا به بعد، دیگر چیزی از کارم روی صحنه نمی‌فهمیدم و درد شدیدی را تحمل می‌کردم. آن نمایش جهان سخت و طاقت‌فرسایی داشت. برایم مثل یک دوره استقامت بود و استقامتم را بالا برد. هنوز هم که ورزش می‌کنم، حس می‌کنم تجربه آن نمایش چقدر به دردم می‌خورد. آن نمایش حسابی از من انرژی گرفت و من در آن یک نوع دیگری از بازیگری را ارائه دادم.

حاضرید یک‌بار دیگر تجربه‌ای چون "کالیگولا" را تکرار کنید؟

دیگر نمی‌شود. خیلی سخت است. در مدیوم‌های دیگر شاید بشود این کار را انجام داد اما باید با دقت و کنترل بیشتری به سراغ آن کار رفت. در یکی از نمایش‌های آقای گوران که در تماشاخانه ایرانشهر اجرا شد هم تقریباً در همین فضاها کار کردم. کار فرم را خیلی دوست دارم، دنس مدرن هم همینطور. دوست دارم شرایطش پیش می‌آمد و دنس مدرن کار می‌کردم اما این کار از سن من گذشته چون حدوداً در سن 25- 26 سالگی باید این کار را شروع می‌کردم. در کل خیلی دوست دارم در یک پروژه‌ دیگری بازی کنم که حسابی عرق‌‌ام در بیاید.

شما فارغ‌التحصیل رشته کارگرانی هستید و در دوره دانشجویی کارگردانی هم انجام دادید. چرا از زمانی که وارد کار حرفه‌ای تئاتر شدید، دیگر به سمت کارگردانی نرفتید و بیشتر روی بازیگری متمرکز شدید؟

این سؤال را هم خودم از خودم می‌پرسم و هم دیگران از من می‌پرسند. خودم احساس می‌کنم که لازم است روزی جهان‌بینی‌‌ام را در قالب کارگردانی ارائه بدهم اما هیچ‌وقت در این مورد به نتیجه قطعی نرسیده‌ام. در بازیگری می‌دانم مخاطبانم چه کسانی هستند اما در کارگردانی این‌طور نیست و نمی‌دانم با چه کسانی و درباره چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم. کارگردانی حرف دل خود آدم است و خیلی شخصی‌تر از بازیگری است. هنوز مطمئن نیستم که به عنوان یک کارگردان بتوانم دیالوگ دو نفره خوبی میان خودم با تماشاگران برقرار کنم. یک مقدار می‌ترسم و زبانم از این جریان قاصر است. دوستان می‌گویند تو کارگردانی را شروع کن و خیالت راحت باشد که حرف‌هایت را به شکل درستش به مخاطب انتقال می‌دهی و آن‌ها تو را می‌پذیرند. اما هنوز از این اتفاق مطمئن نیستم. دو سال پیش دغدغه‌ای داشتم و آن را با یکی از دوستانم مطرح کردم اما موفق نشدم آن را به سرانجام برسانم. خیلی دوست دارم کارگردانی کنم چون همیشه نقدهایی که به تئاترها دارم کلافه‌ام می‌کند اما هنوز تردید دارم و فکر می‌کنم شرایط مهیا نیست. درس کارگردانی خواند‌ه‌ام و با توجه به دغدغه‌ای که دارم، احتمالاً روزی این کار را انجام خواهم داد.

شما تدریس بازیگری هم انجام می‌دهید و برای خودتان یک سری شاگرد دارید. در تدریس‌تان شرط می‌کنید که حتماً شاگردها از قبل یک پیش زمینه‌ای درباره تئاتر و بازیگری داشته باشند یا این‌که چون خودتان تئاتر را از صفر شروع کرده‌اید، شاگردهایی که هیچ اطلاعی از بازیگری و تئاتر ندارند را هم به حضور می‌پذیرید؟

جالب است بدانید که هنرجوهایم همگی مقدماتی و مبتدی هستند و اصلاً به آدم‌هایی که کار حرفه‌ای کرده‌اند درس بازیگری نمی‌دهم. هر آموزشگاهی که بروم، با هنرجوهای مقدماتی، کلاس بر می‌دارم چون دوست دارم آن‌ها را به حد قابل قبولی برسانم. هوای همه‌شان را دارم چون خودم هم یک روزی مثل آن‌ها مبتدی و مقدماتی بوده‌ام. سعی می‌کنم تئاتر را طوری به آن‌ها یاد بدهم که دوستش داشته باشند و از آن گریزان نشوند. در میان شاگردهایم استعدادهای خوبی را دیده‌ام اما آینده آن‌ها بستگی به این دارد که در مراحل بعدی زیر نظر چه کسانی رشد کنند و پا بگیرند.

سعید چنگیزیان

به عنوان کسی که هم در گروه "سایه لیو" و هم در آموزشگاه‌ها با جوان‌های نسل آینده تئاتر مواجه هستید، برای تئاتر کشور می‌توانید فردای روشنی متصور باشید؟

صد درصد. تئاتر ایران آینده دارد. اصلاً ویژگی حرفه تئاتر این است که آدم‌های آن نسل، نسل شما را سورپرایز می‌کنند. نسل آینده تئاتر هم حتماً نسل درخشانی خواهد بود. هر کدام از جوانانی که در این حرفه پا نهاده‌اند، خاصیت و ظرفیتی در کارشان هست. یک نفر ظرفیت هوشش بالا است و یک نفر دیگر تحمل و صبوری دارد. من  ظرفیت هوش نداشتم اما پایدار بودم و به خاطر همین پایداری در تئاتر ماندم. در نسل من خیلی از بازیگرهای گردن کلفت به خاطر یک سفر خارجی همه چیزشان عوض شد و دیگر هیچ‌وقت نتوانستند بازیگر شوند. هنوز دلم برای آن‌ها تنگ می‌شود و با خودم می‌گویم کاش می‌توانستند کار کنند. در حرفه تئاتر هر لحظه باید آمادگی این را داشت که یک سری از آدم‌های با استعداد مثل غنچه بشکفند و یک قدم جلوتر از شما بردارند. در مورد نسل بعد هم حتماً این وضعیت وجود خواهد داشت.