گروه موسیقی هنرآنلاین: امین شریفی در قامت منتقد و پرسشگر به گفت‌وگو با آرمان نوروزی در کسوت نماینده معلمان آهنگسازی در ایران پرداخته و در مناظره‌ای چالشی، «آموزش آهنگسازی در ایران» با محوریت «محیط، معلم و دانشجو» را تحلیل و بررسی کرده است.

شریفی دانشجوی دانشگاه هنر بوده، اما چندی است بعد از سفر به شرق و غرب اروپا، راهی آمریکا شده و تحصیلات موسیقایی خود را تا مقطع دکتری در دانشگاه معتبر ایندیانا ادامه داده است. این موسیقیدان به تازگی جلد نخست از سری آلبوم‌های «امواج نوی ایران» را در سطح بین‌المللی منتشر کرده است. نوروزی نیز از جمله مدرسان و استادان شناخته شده موسیقی در ایران است که رهبری ارکستر نوجوانان و جوانان را در کارنامه دارد.

آرمان نوروزی از بحران اصالت در موسیقی و تلاش برای کشف هویت شاگردانش گفت و امین شریفی به شکافی به درازای یک قرن در آموزش موسیقی در ایران اشاره کرد. ماحصل گفت‌وگوی تخصصی این دو معلم و پژوهشگر موسیقی درباره نقاط قوت و ضعف آموزش آهنگسازی در ایران را می‌خوانید؛ گفت‌وگویی که از محیط و معلمان آهنگسازی آغاز شده و در نهایت دانشجویان آهنگسازی در بوته نقد قرار گرفته‌اند:

شریفی: در ابتدا باید عرض کنم گفت‌وگوهای نشر «پتریکور» را می‌توانیم در سه گروه تقسیم‌بندی کنیم. دسته اول؛ گفت‌وگوهایی هستند که به صورت میزگرد برگزار می‌شوند و دو نفر با یکدیگر درباره موضوعی صحبت می‌کنند؛ موضوعی که می‌تواند جنبه تاریخی داشته و موضوع تحقیق و پژوهش باشد، به طور مثال گفت‌وگوی من با آقای نادر مشایخی درباره «پدیده‌شناسی آهنگسازی از نیمه دوم قرن بیستم» بود. همچنین با آقای والی در خصوص «هویت و ملیت در موسیقی امروز» گفت‌وگو کردم. این دو گفت‌وگو جنبه میزگرد داشتند و راجع به موضوعاتی فنی و تخصصی صحبت کردیم.

دسته دوم؛ گفت‌وگوهایی از جنس گفت‌وگویی هستند که با آقای فرید عمران داشتم. او سال‌هاست کمتر در ایران فعالیت دارد و می‌خواست راجع به موضوعاتی در زمینه تخصصی خودش، یعنی روان‌شناسی حرف بزند، به همین دلیل گفت‌وگو حالتی یک‌طرفه داشت و فرصت دادم آقای عمران، بیشتر صحبت کند.

دسته سوم؛ گفت‌وگوهای مناظره‌ای بوده و به نظر من جذاب‌ترین دسته است. گفت‌وگوی کنونی در این دسته قرار می‌گیرد. دو نفر با ایده‌ها و رویکردهای متفاوت درباره یک موضوع صحبت می‌کنند.

مناظره بسیار جذاب‌تر است. در سال‌های اخیر مناظره در ایران به‌ویژه در بحث‌های سیاسی و اجتماعی خیلی باب شده و حتی آدم‌هایی که پایه‌های فکری شبیه به یکدیگر ندارند، کنار همدیگر می‌نشینند و گفت‌وگو می‌کنند. فکر می‌کنم جای خالی چنین مناظره‌هایی در فضا و «community» (جامعه) موسیقی ما واقعاً خالی است. کمتر می‌بینیم افراد فعال در حوزه موسیقی کنار یکدیگر بنشینند و صحبت کنند.

مناظره در لغت به معنای «با هم نظر کردن و با هم فکر کردن به ماهیت و حقیقت یک موضوع» است. این نظرات می‌تواند با یکدیگر متفاوت باشند. معمولاً در جامعه موسیقی، افراد هم‌نظر در جایی می‌نشینند، با همدیگر حرف می‌زنند و حال خوبی نیز دارند. افراد دیگری با نظرات مشترک نیز در جای دیگری با همدیگر می‌نشینند و صحبت می‌کنند.

027043a3-d341-4200-a73a-d1535e98ad09

بهتر است مقدمه آقای نوروزی را نیز در این باره بشنویم. نظر شما در این باره چیست؟

نوروزی: ابتدا ممنونم مرا دعوت کردید. برای من، افتخار بزرگی است، چون در سلسله گفت‌وگوهایی شرکت می‌کنم که استادان برجسته‌ای پیش از من در آن حضور داشته‌اند. افتخار می‌کنم همراه شما هستم و حداقل نامم در کنار اسم موزیسین‌های بزرگی قرار گرفته است. بابت اطمینانی که به من دارید، از شما ممنونم.

مسئله‌ای که در مناظره باید به آن فکر کنیم و شاید یکی از دلایلی باشد که سبب شده بسیاری از مناظره، گریزان باشند، این است که هر کسی می‌خواهد خودش را به دیگری ثابت کند. به نظر من، این ثابت کردن لزوم چندانی ندارد، چون در نهایت قرار است از تعامل و تضارب آرای به وجود آمده، نتیجه‌ای برای افرادی حاصل شود که مناظره را دنبال می‌کنند، بنابراین اگر فردی واقعاً با این رویکرد، مناظره را ببیند یا دنبال کند، گفت‌وگو می‌تواند برای او خیلی خوب و آموزنده باشد. من یاد گرفته‌ام که همیشه شنیدن نظرها و ایده‌هایی که با آنها مخالفت دارید یا اصلاً با آنها همسو نیستید، می‌تواند کمک زیادی کند و سازنده باشد، به همین دلیل از شما تشکر می‌کنم لطف کرده و مرا دعوت کردید؛ همچنین چه بهتر که پیشنهاد دادید گفت‌وگو به صورت مناظره انجام شود.

شریفی: به نظر من، رویکرد شما بسیار ارزشمند است. شاید در این گفت‌وگو، صحبت‌هایی را مطرح کنیم که من مخالف نظر شما صحبت کنم یا برعکس، اما هیچ‌کدام از این بحث‌ها «personal» (شخصی) نمی‌شود، بلکه قرار است نظرات‌مان را کنار همدیگر بچینیم. این پیش‌فرض شما که «نمی‌خواهم حرفم را ثابت کنم» خیلی ارزشمند است، یعنی نمی‌خواهم نظر دیگران را عوض کنم.

از اینجا شروع کنم که شما را از سال 1390 می‌شناسم. در دانشگاه هنر با شما آشنا شدم. همسر من، کلاریز کشاورز نیز از دوران هنرستان موسیقی شما را می‌شناسد؛ در حقیقت آشنایی او با شما حدوداً به 15 سال پیش برمی‌گردد. تأثیر خوبی که شما در آموزش و تربیت چند نسل از نوازنده‌های امروز داشتید؛ از هنرستان تا آموزشگاه و ارکستر نوجوانان، قابل تقدیر و بسیار ارزشمند است.

شما در کنار فعالیت‌های آموزشی همراه با نوازنده‌ها، به عنوان معلم آهنگسازی نیز فعال هستید. در دانشگاه، شاگردان آهنگسازی دارید و ارکستراسیون، فرم و آنالیز تدریس می‌کنید. بحث اصلی ما «آموزش آهنگسازی» است و طبق موضوعاتی که در گفت‌وگوهای کلی جامعه موسیقی مطرح می‌شود، شما را در طیف معلم‌های آهنگسازی محافظه‌کارتر قرار می‌دهند.

در مورد خودم نیز صحبت کنم؛ زمان خیلی زیادی نیست که از ایران به آمریکا آمده‌ام. 6 سال پیش دانشجوی دانشگاه هنر بودم و هنوز با فضای آموزشی دانشگاه‌های ایران به خوبی آشنا هستم. چند سال اخیر در آمریکا؛ هم به عنوان معلم به صورت «extensive» (گسترده) و فشرده، آهنگسازی تدریس کرده و هم فضای آموزشی آمریکا، اروپا و روسیه را تجربه کرده‌ام.

در حقیقت هم به عنوان معلم و هم شاگرد آهنگسازی وارد شده‌ام و تجربه همه فضاها را دارم. فکر کردم گفت‌وگوی پیش رو را درباره نقاط قوت و ضعف آموزش آهنگسازی در ایران انجام دهیم و از کل به جزء حرکت کنیم. هر چند مرزهای سیاه و سفیدی وجود ندارد و مرزها خاکستری هستند، اما ابتدا در خصوص محیط، شرایط محیطی، شرایط دانشگاه و فضای کاری در ایران صحبت کنیم و بعد به معلم آهنگسازی، «instructor» و «mentor» (مربی) برسیم. در ادامه نیز به دانشجویان، هنرآموزان و دانش‌آموزان آهنگسازی بپردازیم. خواهش می‌کنم صحبت خود را با «general idea» (ایده کلی) درباره فضای آهنگسازی در ایران با ما در میان بگذارید.

نوروزی: بحث خوبی را شروع کردید، چون بحث «محیط» جزو کلیدی‌ترین مسائلی است که باید به آن فکر کنیم. نمی‌توانیم موضوعی مثل آهنگسازی یا هنر را فارغ از بحث محیط ببینیم. صحبت اینجاست که یک شاگرد آهنگسازی، کجا بزرگ شده است؟ فرهنگ شنیداری او چیست و قرار است چه اتفاقاتی برای این فرد بیفتد؟ از طرف دیگر، قرار است در آن محیط، مخاطب او چه کسی باشد و همچنین قرار است این مخاطب، چه چیزی را دریافت کند؟ اکنون من به عنوان معلمی که سال‌هاست فعالیت می‌کنم و اتفاقاً حساسیت زیادی هم روی این موضوع دارم، با چالش‌های زیادی روبرو هستم.

شاید یکی از بزرگترین چالش‌هایی که با آن مواجه شده‌ام و اکنون به صورت دائم با آن سر و کله می‌زنم، بحث «اصالت» (originality) است. مسئله اصلی من این بوده که بحث آکادمیک آهنگسازی؛ اصولاً به عنوان یک رشته، خیلی «eurocentric» (اروپامرکزی) است. مکتب آموزشی آهنگسازی از اروپا آمده و ما با رویکرد و آموزش ریشه گرفته در فرهنگ غرب، سر و کله می‌زنیم. از سوی دیگر با شاگردانی روبرو هستیم که در فرهنگ دیگری هستند. این مسئله چالش بسیار بزرگی برای شخص من ایجاد کرده است، به ویژه در سال‌های اخیر که اصرار زیادی دارم تا بچه‌ها بتوانند صدای خودشان را پیدا کنند. این مسئله واقعاً مسئله شوخی‌برداری نیست. از طرف دیگر اصلاً قرار است موزیک ساخته شود که چه شود؟ چه کسی گوش کند؟ چه کسی بخرد؟ چه کنسرتی اجرا شود؟ کجا اجرا شود؟ چه کسی بیاید تا اجراها را ببیند؟ امروز تمام این مسائل، ذهن مرا به عنوان یک معلم درگیر کرده و می‌خواهم بدانم به بچه‌هایی که با هم کار می‌کنیم، چه باید بگویم؟

فکر می‌کنم یکی از سخت‌ترین کارها این است که معلم هنر باشی و در ضمن بخواهی شاگردت، هویت خودش را پیدا کند. مسئله‌ای که می‌خواهم به عنوان یک «disclaimer» (سلب مسئولیت) در ابتدای صحبتم بگویم، این است که هیچ‌وقت اصراری ندارم موسیقی طبق استیل خاصی ساخته شود یا شاگردم بخواهد مطابق استیل خاصی آهنگ بسازد. فقط و فقط به این موضوع فکر می‌کردم که چطور می‌توانم به شاگردم کمک کنم تا صدای واقعی خود را پیدا کند، اما مسئله بزرگ دیگری اکنون گریبانگیر آموزش آکادمیک آهنگسازی است.

فکر می‌کنم واقعاً درک درستی از مقوله آهنگسازی برای افرادی وجود ندارد که می‌خواهند وارد این عرصه شوند، یعنی اکنون شرایط به گونه‌ای شده که بسیاری علاقه‌مند به موزیک هستند و می‌خواهند وارد دنیای موسیقی شوند، اما به طور مثال ساز نزده‌اند. در این بین به طور مثال می‌بینم فردی می‌خواهد تازه از سن 16 سالگی فراگیری ساز را آغاز کند. او با خود می‌اندیشد که می‌تواند وارد دانشکده شود و موسیقی را ادامه دهد یا خیر. دنیای حرفه‌ای می‌گوید: «خیر، امکان‌پذیر نیست.» بعد می‌گوید: «پس، حالا می‌روم آهنگسازی می‌خوانم.» چرا؟ به این دلیل که آهنگسازی، یک‌سری دروسی دارد که تئوریک است. او با خود می‌گوید: «هارمونی و کنترپوئنی می‌خوانم، کنکوری می‌دهم و وارد دانشگاه می‌شوم.»

شریفی: کمی «accessible» (در دسترس) تر به نظر می‌آید که حتی در سنین بالا نیز می‌توان آهنگسازی را یاد گرفت.

نوروزی: البته پُر بیراه هم نیست. نمی‌توان گفت فردی که از بچگی موسیقی کار نکرده، نمی‌تواند آهنگساز شود، ولی مسئله این است که آیا واقعاً این شکل از آموزشی که در حال حاضر، پیش از ورود به پروسه آهنگسازی انجام می‌شود، می‌تواند یک آهنگساز تولید کند و خروجی آهنگساز داشته باشد یا خیر.

عمیقاً به این مسئله باور دارم که اگر ما رشته‌ای در دوره لیسانس به عنوان رشته «موزیکولوژی» (موسیقی‌شناسی) داشتیم، شرایط متفاوت بود. موزیکولوژی، رشته‌ای است که امروز بی‌نهایت به آن نیاز داریم. هر آهنگساز و نوازنده‌ای واقعاً احتیاج دارد موسیقی را درست بشناسد. اگر چنین رشته‌ای در دانشگاه‌ها داشتیم، تعداد دانشجویان رشته آهنگسازی؛ اگر به یک‌سوم نمی‌رسید، حداقل به نصف کاهش پیدا می‌کرد. این مسئله در نگاه اول و ورود به مقوله آهنگسازی، گریبانگیر ماست که باید بدانیم آیا من واقعاً آهنگساز هستم یا نیستم.

اصطلاحی در انگلیسی هست؛ به طور مثال می‌گویند: «born teacher»، یعنی کسی که معلم متولد شده یا می‌گویند «born leader»؛ کسی که «لیدر» و «رهبر» به دنیا آمده است. این داستان در رابطه با آهنگسازی نیز تا حدود زیادی صدق می‌کند. وقتی یک نفر می‌خواهد وارد پروسه تحصیل در رشته آهنگسازی شود، خیلی مهم است که ببیند آیا «born composer» است یا خیر. این مسئله، یکی از مسائلی است که در دانشکده و آموزشی که من با آن روبرو هستم، خیلی زیاد دیده می‌شود. بسیاری «آهنگساز به دنیا آمده» نیستند، بنابراین این پرسش مطرح می‌شود که وقتی من «born composer» نیستم، قرار است آهنگسازی نخوانم یا نکنم؟ می‌توان درباره این پرسش، ساعت‌ها بحث کرد و از دل چنین ذهنیتی می‌تواند انواع آهنگسازان بیرون بیاید. ممکن است یک نفر واقعاً آهنگسازی ژنی باشد و صداهای متفاوتی را تولید کند. امکان دارد فردی در محدوده آهنگسازی به صورت حرفه‌ای تکنیک‌ها و روش‌ها را بشناسد و کارآمدی‌هایی برای بعضی از موضوعات داشته باشد.

شریفی: اتفاقاً از همین‌جا اختلاف من و شما شروع می‌شود؛ «born composer»، یعنی قبل از اینکه وارد مرحله تحصیل آهنگسازی شوم یا وقتی دارم آموزش می‌بینم، ببینم آیا آهنگساز هستم یا نیستم. من به مادرزادی بودن موضوع، اعتقادی ندارم. فکر می‌کنم نهال‌هایی داریم که اگر درست پرورش داده شوند و هم خودشان، هم معلم‌شان و هم محیط؛ سه موضوعی که ما انتخاب کردیم، به درستی پیش بروند، اتفاق مورد نظر رخ خواهد داد. فکر می‌کنم آهنگسازی، استعدادی اکتسابی است و می‌توان در آموزش و محیط به دست آورد.

موضوعی که پیش‌تر نیز در صحبت‌های شما دیده‌ام، نگاه اشرافی به موسیقی و آهنگسازی است؛ «اگر شما هارمونی نخوانید، پس نمی‌توانید آهنگسازی کنید» یا «اگر پیانو ندارید، بهتر است این کار را انجام ندهید». به نظرم این نگاه، محدود کردن موضوع به این چارچوب است که انگار فقط طبقه مرتبط با دربار در دوره کلاسیک، دسترسی به چنین امکانی دارند.

موضوع دیگری نیز پیش می‌آید؛ نگاه غالبی که در طیف محافظه‌کار معلمان آهنگسازی در ایران وجود دارد. یکی از دوستان آهنگساز ایرانی به من گفت: «انگار موسیقی، تمام شده و آهنگسازان مُرده‌اند. masterpiece (شاهکار) ها نیز تولید شده‌اند. چنین نگاهی به بچه‌ها ارائه می‌شود»، من هم گفتم: «سال‌های زیادی نیست که از ایران آمده‌ام و 6 سال پیش دانشجوی دانشگاه هنر تهران بوده‌ام.»

به یاد دارم این نگاه به بچه‌ها داده می‌شد که شما نمی‌توانید و راه خیلی زیادی مانده است. می‌گفتند تمام اسطوره‌ها، افرادی هستند که مُرده‌اند و در نهایت تا ابتدای قرن بیستم رسیده‌اند. وقتی به «استراوینسکی»، «بارتوک» و «پروکفیف» می‌رسیم، گویا دیگر به اوجی رسیده‌ایم که تمام شده و هیچ اوج دیگری نیز به وجود نمی‌آید. طبق نگاه غالب، وارد عصر یخبندانی شده‌ایم که دیگر فردی نمی‌تواند «masterpiece» (شاهکار) تولید کند. همین‌جا وارد موضوع بزرگ‌تری می‌شویم؛ نگاه تولید «masterpiece» و خلق شاهکار که به نظر من، این نگاه از نیمه دوم قرن بیستم کلاً عوض می‌شود.

وقتی «conceptual art» (هنر مفهومی) و «experimental art» (هنر تجربی) وارد شاخه‌های دسته‌بندی‌های هنر کلاسیک می‌شود، دیگر به آثار به عنوان «تجربه» نگاه می‌کنیم. هر قطعه، یک تجربه است. «دیوید لینچ»، فیلمساز و نقاش آمریکایی می‌گوید: «وقتی شما دارید در کارگاه‌تان کار می‌کنید و به تولید اثر فکر می‌کنید، نباید به هیچ چیز دیگر فکر کنید. فقط باید به کاری فکر کنید که می‌خواهید انجام دهید؛ به جایگاه تاریخی‌تان، به «reaction» (واکنش) که از جامعه می‌گیرید و اینکه مخاطب‌تان کیست.» به نظر من جوانانی که هنوز نیاز به تشویق از سوی معلم خود دارند، با چنین نگاهی، دست و پایشان بسته می‌شود.

به خاطر دارم همکلاسی‌هایم و بچه‌های آهنگساز ساکن در ایران می‌گفتند: «لیسانسمان را بگیریم و بعد یک قطعه می‌نویسیم. هنوز به اندازه کافی یاد نگرفته‌ایم.» هنوز هم گاهی اوقات چنین حرف‌هایی از برخی بچه‌ها می‌شنوم. حالا به مسئله معلم و دانشجو نیز می‌رسیم و بررسی می‌کنیم نقاط ضعف خود بچه‌ها و علت عدم پیگیری که در دانشجویان آهنگسازی دیده می‌شود، چیست، ولی به نظرم محیط و معلم نیز بسیار با یکدیگر «integrated» (یکپارچه) و در هم تنیده هستند. مسئله اصلی که در آموزش آهنگسازی در ایران داریم، همین نگاهی است که القا می‌کند موسیقی به پایان رسیده و تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم، بازسازی «masterpiece» (شاهکار) های گذشته است. باید همان‌ها را اجرا کرده یا کاملاً زیر سایه آنها آهنگسازی کنیم، در حالی که این نگاه، قدرت خلق را از بچه‌ها می‌گیرد.

ما آهنگسازی 16 ساله از اصفهان در فراخوان آهنگسازی داشتیم؛ پروژه‌ای با عنوان «آهنگسازان جوان» که نشر موسیقی «پتریکور» راه‌اندازی کرد. این پروژه باعث شد من با آهنگسازان بسیار جوان و کم سن و سال ایرانی که ایده‌هایی واقعاً عالی و محشر دارند، در تماس نزدیک باشم و خیلی تحت تأثیر کارها و ایده‌های آنها قرار بگیرم. آهنگسازان 16، 17 ساله‌ای در اصفهان یا مشهد یا تبریز تحصیل آهنگسازی می‌کنند، اتفاقاً دسترسی به معلم آهنگسازی، آموزشگاه‌های موسیقی و دانشگاه‌ها در تهران ندارند، کتابخانه موسیقی دم دست‌شان نیست و هر چه دارند، اینترنت بسیار محدود با سرعت نه‌چندان بالاست و خیلی از سایت‌ها نیز از دسترس خارج هستند، اما آنها توانسته‌اند خودشان را به حدی برسانند که ایده‌های خود را پرورش دهند و سپس قطعه بنویسند؛ قطعه‌ای که جای دیگر نیست، یعنی آنها می‌توانند آجر جدیدی روی دیواری بگذارند که در تاریخ موسیقی، آهنگسازان دیگری بنا کرده‌اند. اگر بخواهم به تعبیر کلاسیک بگویم؛ نگاهی که محیط و معلم‌ها در ایران دارند، انگار جوانه‌ها را قیچی می‌کند.

نوروزی: من در رابطه با اینکه «هر کسی می‌تواند نهادی داشته باشد تا آهنگساز شود»، تا جایی با شما هم‌عقیده هستم. آقای میرزازاده، معلم آهنگسازی من، می‌گفت: «هر کسی در زندگی خود می‌تواند یک آهنگ بسازد، پس اگر یک آهنگ ساختی، فکر نکن که آهنگساز هستی.» این دیدگاه بسیار سخت‌گیرانه و جدی بود و البته ریشه در مکتب خیلی سخت‌گیر روسیه (شوروی) داشت.

اصلاً باور ندارم و این جمله را هیچ‌کدام از شاگردان من هیچ‌وقت از من نشنیده‌اند که بگویم: «آهنگساز مُرده است»، اما به نظر من چیزی در حال حاضر گم شده است. اگر بخواهم جمله بسیار رادیکالی بیان کنم، باید بگویم: «آهنگساز نمُرده است و اینگونه نیست که بگوییم دیگر آهنگسازی وجود ندارد، اما اصالت گم شده و شاید مُرده است». از بس ما در معرض کورانی از استیل‌ها و سبک‌های مختلف هستیم، یکی از کارهای سختی که برای هنرجوی آهنگسازی پیش می‌آید، پیدا کردن زبان و اصالت خودش است. فکر می‌کنم این نکته، کلید اساسی است.

از طرف دیگر شما درباره طبقاتی کردن آهنگسازی از قول من یا ذهنیتی که من در این گفت‌وگو، نمایندگی می‌کنم، صحبت کردید؛ فکر نمی‌کنم چنین ذهنیتی را نمایندگی کنم و بگویم: «اگر پیانو یا یک‌سری امکانات دیگر ندارید، نمی‌توانید آهنگساز شوید». هرگز چنین جمله‌ای را بر زبان نمی‌آورم. اگرچه در رابطه با نوازندگی به طور خاص، حرف‌هایی دارم که موضوع صحبت فعلی ما نیست، ولی به موضوعی بسیار معتقدم؛ بسیاری از ما، معلم آهنگسازان بزرگ را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم معلم یک آهنگساز بزرگ، چه کسی بوده است. از سوی دیگر نمی‌دانیم شاگردان بسیاری از آهنگسازان بزرگ، چه کسانی بوده‌اند.

این موضوع نشان می‌دهد یک آهنگساز باید آهنگساز به دنیا آمده باشد. آهنگسازان زیادی را در این چارچوب نمی‌شناسم و حتی نمی‌توانم اسم ببرم؛ اما باز هم به عنوان جمله‌ای معترضه می‌گویم؛ وقتی می‌گویم «آهنگساز»، منظورم آهنگساز در شکل استانداردی است که اکنون راجع به آن صحبت می‌کنیم. بحث من درباره ترانه‌ساز یا فردی نیست که صرفاً ملودی‌پردازی‌هایی می‌کند. واقعاً فردی را نمی‌شناسم که وارد پروسه آموزشی نشده باشد و بتواند آهنگسازی را به صورت مداوم جلو ببرد. ممکن است فعالیت او منجر به خلق آثار خلق‌الساعه‌ای شود و بگوییم: «قطعه خیلی خوبی ساخته شد»، ولی اینکه موضوع تداوم پیدا کند و یک آهنگساز بتواند به خوبی سیر رشد خود را جلو ببرد، باور دارم که در وهله اول مستلزم دانش است. درباره اینکه پروسه آموزشی شامل چه مواردی است، می‌توانیم با همدیگر درباره‌اش بحث کنیم.

موضوع دیگر؛ خلق «masterpiece» (شاهکار) است. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم: «خواهش می‌کنم قطعه‌ای بسازید که وقتی بعدازظهر یک روز همراه با دوستان و یک‌سری مخاطب دور هم جمع می‌شویم؛ قطعه اجرا شود، درباره آن حرف بزنیم، دست بزنیم و بگوییم بعدازظهر خیلی خوبی بود». اتفاقاً در حال حاضر از چنین اتفاقی خالی هستیم، یعنی بچه‌های ما بی‌اندازه دوست دارند آثار بسیار بزرگ بسازند؛ آثاری که در بهترین «concert hall» (سالن کنسرت) های دنیا اجرا شود، اما به قول معروف، طبعشان خام می‌افتد و این امکان عملاً وجود ندارد. این بچه‌ها، سیکل رؤیاپردازی بسیار طولانی را طی می‌کنند.

فکر می‌کنم خیلی خوب است یک شاگرد آهنگسازی به طور مثال برای یک ساز، آهنگ بسازد، اجرا و ضبط کند و حتی در صفحه اینستاگرام خود بگذارد. اکنون پلتفرم‌ها به گونه‌ای هستند که این امکان به راحتی برای بچه‌ها مهیاست.

بحث دیگر، تجربه است و اینکه مخاطب کجای داستان ما قرار می‌گیرد؟ می‌خواهیم ببینیم مخاطب یک دانشجوی رشته آهنگسازی برای یک آهنگساز، کجا قرار می‌گیرد؟ در این قسمت شاید با شما مقدار زیادی تفاوت نظر داشته باشم که البته دلیل نیز دارم. من می‌گویم مهم است که یک آهنگساز، مخاطب خود را بشناسد و بداند برای چه می‌سازد. اینکه بروم در استودیوی خودم، آنچه فکر می‌کنم را بسازم و آن قطعه نیز دوست‌داشتنی خواهد بود، بحث متفاوتی است.

یک بچه 16 ساله بسیار مستعد، کار خیلی خوبی نیز برای شما فرستاده، اما من، موضوع را به این شکل نمی‌بینم که به همین جا ختم شود. اعتقاد دارم فردی که می‌خواهد موزیک را در شکل مورد نظر ما دنبال کند لاجرم باید با «basic» (پایه)، تاریخ و عناصر سازنده موسیقی آشنا باشد؛ تکرار می‌کنم در «شکلی» که اکنون راجع به آن صحبت می‌کنیم.

شریفی: اجازه دهید همین بحث را به عنوان اهرم استفاده کرده، «pivet» (چرخش) کنیم و به سراغ موضوع بعدی برویم. هنوز درباره پلی بین محیط و معلم صحبت می‌کنم، چون بسیاری مواقع، معلم‌ها هستند که سیلابس و فضا را طراحی می‌کنند تا چه موضوعی آموزش داده شود و در حقیقت معلم‌ها، قدرت تأثیرگذاری روی این موضوع را دارند.