سرویس معماری هنرآنلاین: کامیار صلواتی، فارغ‌التحصیل دوره کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران از دانشگاه تهران است. او از سال ۸۷ نوشتن در نشریات را در حوزه موسیقی و از سال ۹۳ نوشتن با موضوع معماری را آغاز کرد. صلواتی عضو هیئت‌تحریریه‌ رسانه‌هایی چون: رویدادهای معماری، کوبه، دالان، نویز و هارمونی‌تاک بوده و در نشریاتی چون همشهری معماری، هنرهای زیبا و ماهور، مقالاتی از وی منتشر شده است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی هنرآنلاین با این پژوهشگر است.

 

به نظر شما چرا رسانه‌های معماری نتوانسته‌اند عموم جامعه را به خود جذب کنند؟

پاسخ‌های ممکن این سؤال را نمی‌شود به آسانی شرح داد، زیرا نیاز به کاوش‌ها و پژوهش‌های فراوانی دارد که کار یکی دو نفر هم نیست، اما به تجربه و با علم به ضریب خطای احتمالی پاسخ‌هایم، چند مسأله به ذهنم می‌رسد که آن‌ها را با شما در میان می‌گذارم. اولین مسأله این است: معماری در جامعه ما (جاهای دیگر را نمی‌دانم) وضعیتی استثنایی پیدا کرده؛ معروف است که معماران ما خود را آشنایان اقیانوسی می‌دانند به عمق یک وجب! اگر با ارفاق فرض کنیم که این جمله درست است، یک وجه آشکار دارد که همان "آشنایی با همه‌چیز ولو به صورت اندک" است که ممکن است کار حرفه‌ای معماران را با بسیاری تخصص‌ها مرتبط کند. با این حال، همین جمله وجه پنهان اما تلخی هم دارد: عمق متوسط اقیانوس‌ها ۳.۶ کیلومتر است. یک ‌وجب در برابر چند کیلومتر یعنی هیچ! در حقیقت همان‌قدر که معماران این جمله را بازگو می‌کنند تا بگویند اهل "همه‌چیز" هستند، در لفافه و ناخواسته معترف‌اند که اهل "هیچ‌چیز" نیستند. نتیجه‌ این می‌شود که می‌بینند چیزکی از گرافیک می‌دانند و با اعتماد به نفسی رشک‌برانگیز انگار می‌کنند که متخصص‌اند. سپس خود وارد گود می‌شوند و آن داستان تلخ مسابقه‌‌ پوستر "باغ ایرانی" اتفاق می‌افتد. البته منظورم طبیعتاً همه نیست، نه در این مورد، نه در مواردی که در ادامه بیان خواهم کرد.

نتیجه‌ این وضعیت چیست؟‌

اگر بچه‌های معماری در دانشکده‌ فنی درس بخوانند، خود را تافته جدا بافته می‌دانند. اگر در دانشکده هنر درس بخوانند، باز هم خود را تافته جدا بافته می‌دانند. نمی‌خواهند هنرمند باشند و در عین حال نمی‌خواهند مهندس باشند و واقعاً هم هیچ‌کدام نیستند. این وسط چند واحد "مبانی نظری" و "معماری معاصر" می‌خوانند و گمان می‌کنند با علوم انسانی هم آشنا شده‌اند. چیزکی از آن می‌دانند و ناخنکی به این می‌زنند. به همین دلیل، هیچ‌گاه نمی‌توانند و فرصت نمی‌کنند و توهم دانایی‌شان اجازه نمی‌دهد که جای پای خود را در بحث‌های مهم نظری باز کنند. شما کدام اثر معماری یا نحله‌ فکری را می‌شناسید که در چهل سال اخیر در معماری ایران حرفی زده باشد و جامعه هنرمندان، متفکران، جامعه‌شناسان، فیلسوفان و غیره را تحت تأثیر خود قرار داده باشد؟ حالا همین را مقایسه کنید با کیارستمیِ سینما، با فرهادیِ سینما، با علیزاده‌ موسیقی، رضا قاسمی ادبیات، براهنی شعر و الی‌آخر. از آن‌طرف جایگاه معماران را از حیث اندیشه‌ورزی و تأثیرگذاری فرهنگی مقایسه کنید با جایگاه لوکوربوزیه و جنکس و زومتور و حتی حدید. هنرمندان و اندیشمندان علوم انسانی معماران را نمی‌شناسند، حق هم دارند. از آن طرف هم مهندسان هم خیلی معماران را جدی نمی‌گیرند. البته این رابطه دو سویه هم هست: معماران به عمد می‌خواهند هویت متمایزی داشته باشند؛ هویتی که اهل همه‌چیز هست اما پوسته‌ پرتبخترش را که بشکافی، می‌بینی نای عمیق شدن در هیچ‌چیز را ندارد.

بنابراین، معماران ما ارتباط‌شان را با همه‌ گروه‌ها از دست داده‌اند؟

بله. با اهل اندیشه هم همین‌طور و با نوشتن هم همین‌طور. جمله‌ای هست که بعضی معماران ما را ذوق‌زده می‌کند: "آن‌چیزی را که تو راجع به آن حرف می‌زنی، من می‌سازم!" این جمله نشانی‌ست از ناآگاهی نسبت به اهمیت، تأثیر و گستره‌ عمیق "زبان"، "نوشته"، "فهم" و "اندیشه‌ورزی" که آن را به "حرف" فرو می‌کاهند. در نظر این‌ها، نوشتن، ارتباط زبانی و کلامی –که دریچه و جلوه‌گاه اندیشه است- کم‌ارزش‌تر از کار عملی یا مثلاً اسکیس کشیدن است. با این استدلال، لابد ساخت بناهای بسازبندازی را به انذار کلامی و نوشتاریِ برای نساختن آن‌ها ترجیح می‌دهند.

و چنین دیدگاه‌هایی وضعیت کنونی را رقم زده است؟

در نتیجه‌ این دیدگاه عجیب رایج، قدرت تفکر نقادانه‌ معماران، استادان معماری و دانشجویان کمرنگ می‌شود، با نوشتن و خواندن و گفت‌و‌گو بیگانه می‌شوند، به تبعات آثار عملی و پروژه‌های خود آگاه نیستند و متأسفانه وجه اندیشه‌ورزانه معماری برای‌شان در بافتن مشتی جملات "بزک‌کننده" به عنوان "مبانی طراحی" خلاصه شده است. دو سه سال پیش پایان‌‌نامه‌ای در مقطع ارشد در دانشگاهی مطرح دفاع شد که ارائه آن بسیار چشم‌نواز بود. نمره بالایی گرفت و استادان و دانشجویان را به تحسین واداشت. آن رندرها و احجام زیبا را که کنار می‌زدی، می‌دیدی که آن طرح و جمله‌های به ظاهر شاعرانه، خواسته یا ناخواسته مجموعه‌ای از روابط نادرست اجتماعی را تبلیغ می‌کردند. اگر کسی در آن میان اندکی به جای رندر و امتحان اسکیس به این موارد توجه می‌کرد، دانشجوی این دانشگاه مهم ما درمی‌یافت که خطوط زیبایش ممکن است چه خطرات اجتماعی‌ای بیافریند.

این عدم ارتباط بین معماری با هنرها و رشته‌های مختلف چه تبعاتی را به دنبال داشته است؟

در یک کلام معماران ما نه توانایی ارتباط برقرار کردن و اندیشه‌ورزی دارند، نه به اهمیتش واقف‌اند. وقتی راهی برای گفت‌و‌گو باقی نماند راه اندیشه‌ورزی، شکل‌گیری نهادهای صنفی تخصصی، ارتباط با جامعه، گسترش اندیشه‌ انتقادی و پیشرفت سد می‌شود. همه‌ ما در میان خطوط و احجام معماران زندگی می‌کنیم، اما نه معماران اهمیت می‌دهند این خط‌ها چه تأثیرات و معناهایی دارد و چه نسبتی با زیست اکنون و این‌جای ما برقرار می‌کند، نه مخاطبان این فضاها عرصه‌ای برای گفت‌و‌گو درباره‌ این فضاها می‌یابند. درنتیجه می‌بینیم که مردم از شهر شاکی‌اند، از دود و ساختمان‌های زشت و پیاده‌روهای بی‌سروسامان و هزار مشکل دیگر در رنج‌اند، اما نمی‌توانند درباره آن سخن بگویند. الکن‌اند. گنگانِ خواب‌دیده‌ای هستند که کابوس می‌بینند و هرچه زور می‌زنند صدای فریادشان بلند نمی‌شود.

هنوز این آزار و اذیت ناخودآگاه فضای مصنوع، راهی به خودآگاه جامعه پیدا نکرده و گفت‌و‌گویی بارور را شکل نداده. نه عرصه‌ای برای سخن گفتن درباره‌ آن دارند، نه جایی دیده‌اند که راجع به‌ این مسائل سخنی گفته شود و نه اصولاً‌ زبانش را بلدند. در حقیقت، آن‌ها هرچند که از محیط مصنوع پیرامون‌شان شاکی‌اند و گریزان از نابه‌سامانی‌های فضاهای شهر و معماری، نمی‌توانند این نارضایتی را ابراز کنند.

با وجود این‌ها، نباید همه‌ تقصیرها را به گردن معماران و وضعیت رشته معماری انداخت. دغدغه‌های اقتصادی و نهادی هم در این میان نقش بسیار مهمی دارند. با کدام انگیزه و هدفی باید از کسی انتظار داشت که رسانه‌ای راه بیندازد و صدای مردم را بازتاب دهد؟‌ این‌جا قاعدتاً باید نقش نهادهای مدنی یا دولتی پررنگ‌تر باشد که نیست. باید پژوهشکده‌ها بخشی از کار را بر عهده بگیرند که نمی‌گیرند و آن را دون شأن خود می‌دانند. باید صدا و سیما اندکی به فکر باشد که نیست. باید شهرداری اهمیت وجود چنین رسانه‌هایی را دریابد که در نمی‌یابد. دقت کنید که نام این نهاد "شهرداری" است و مهم‌ترین نهاد مؤثر در ساخت‌و‌سازهای شهر اما حتی یک نشریه‌ معماری ندارد! حتی در دوران مشروطه یا در سال‌های پهلوی اول هم با آن وضعیت نابسامان بعضی بلدیه‌های ما نشریه داشتند اما وضعیت امروز ما چنین است. یک نشریه‌ "همشهری معماری" وجود داشت که آن را هم تعطیل کردند؛ در حالی‌که قاعدتاً برای شهرداری باید مجله‌ای مثل همشهری معماری خیلی مهم‌تر از مجله‌ همشهری داستان و از آن بدتر، مجله‌ حوادث باشد. اگر جایی مثل شهرداری برای درآوردن نشریه معماری و شهرسازی درباره‌ تهران بودجه صرف نکند و فقط به فکر درآمدزایی از چنین نشریه‌ای باشد، از بقیه چه انتظاری هست؟

به نظر می‌رسد که ما چندان هم در حوزه نوشتن برای معماری حرفه‌ای نیستیم؟

بله. نکته‌ آخر سابقه‌ تاریخی ماست که هیچ‌گاه، آن‌چنان که در بسیاری ممالک دیگر مرسوم بوده، درباره‌ معماری ننوشته‌ایم. ما رسالاتی درباره‌ نقد ادبی، خوشنویسی، در موسیقی و صنایع دیگر داریم؛ اما در این میان، به طرز شگفت‌‌آوری با نبود یا دست‌کم کمبود نوشته‌هایی طرف هستیم که معماری را مستقیماً موضوع بحث خود قرار دهند. شاید این بی‌علاقگی ما درباره خواندن یا نوشتن درباره معماری بی‌ارتباط با این سابقه تاریخی هم نباشد.

چرا هنوز ما در عرصه معماری منتقدانی حرفه‌ای پرورش نداده‌ایم و این جای خالی را چه چیزی پر می‌کند؟

بخشی از این مشکل به ویژگی‌های عام فرهنگی ما برمی‌گردد و بخشی دیگر از آن به ویژگی‌های خاص جامعه‌ معماری. درباره بخش اول طبیعتاً می‌توان به تاریخ رجوع کرد و سابقه زیستن در زیست‌بومی با شرایط ویژه و دیرمانده از قافله علم و اندیشه را گواه گرفت، جایی که به پرسش گرفتن و بر هم زدن عادات دیرینه دشوار بوده است. با این حال پرسشی همچنان برجای می‌ماند: چرا سال‌هاست نقد فیلم داریم، سال‌هاست نقد شعر و داستان و رمان داریم، سال‌هاست نقد موسیقی داریم، یا امروز نقد تئاتر و نقد هنرهای تجسمی داریم، اما نقد معماری نسبت به آن‌ها این‌قدر کمرنگ است؟

درباره‌ شرایط خاص معماری، عقیده دارم که بخش مهمی از ضعف نهادهای نقد در معماری، به مسائلی که در پاسخ به سؤال اول گفته‌ام مربوط است؛ یعنی ندانستن اهمیت اندیشه‌ورزی و نوشتن و کار رسانه‌ای کردن. البته عوامل دیگری وضعیت را غامض‌تر کرده‌اند: فربگی کمّی آکادمیک رشته‌ معماری موجب شده تا نوشتن درباره معماری هدایت شود به سمت مقاله‌های خنثی و معمولاً کم‌ثمرتر علمی-پژوهشی که متأسفانه الان به کار پر کردن رزومه می‌آیند. در رشته‌های هنری دیگر، نشریه‌های علمی-پژوهشی آن‌چنان زیاد نیستند که فضا را تحت تأثیر قرار دهند. نوشتن امتیاز مادی مستقیمی برای استخدام و موارد مشابه ندارد. این رشته‌ها در دانشگاه‌های بسیار کمتری تدریس می‌شوند و در نتیجه اعضای هیئت علمی‌شان بسیار کم‌تعدادتر است. شوربختانه بسیاری از استادان و تحصیل‌کرده‌های معماری گمان می‌کنند که نوشته‌ای که در نشریات علمی منتشر نشود ارزش چندانی ندارد؛ یعنی مثلاً‌ به نظر این‌ها مقاله‌های "حرفه هنرمند" در حوزه‌ تجسمی یا "ماهور" در حوزه موسیقی و مثلاً نیویورکر در حوزه ادبیات، کم‌ارزش‌تر از بعضی مقالات سرهم‌بندی شده مجلات علمی-پژوهشی هستند اما دقیقاً ماجرا وارونه است: این‌ها می‌توانند جریان‌سازی کنند و تأثیری عینی بر حوزه تخصصی خود بگذارند. این تأثیرگذاری در نشریات علمی در حیطه معماری، اگر نه هیچ که نزدیک به هیچ بوده.

به نظر می‌رسد که برخی از نشریات صرفاً پروژه‌هایی که درآمدزا هستند را معرفی می‌کنند و به نحوی قهرمان‌پروری را مد نظر دارند؟

ما در ایران نشریه‌هایی داریم که کارشان کاتالوگ کردن پروژه‌های بعضی معماران است. نمونه‌های این نشریات در همه‌جای دنیا هم هست. این‌ها بیشتر کارکرد تبلیغی دارند. تقریباً همه این نشریه‌ها چند معمار دارند که خط قرمزشان محسوب می‌شود. البته نباید یک‌طرفه قضاوت کرد: همان‌قدر که آن‌ها در پدید آمدن این فضا و کمرنگ کردن روحیه اصیل رسانه‌ای و حرفه‌ای مؤثرند، خودشان هم مغلوب و محصول شرایط هستند. با فعالیت‌های دو دهه‌ اخیر اکثر مجله‌های معماری، این تصور برای معماران شکل گرفته که مجله‌ معماری یعنی چاپ عکس و تعریف و تمجید و بزک پروژه‌های‌شان. تأسف‌آور است که مجله‌ آرشیتکت که هفتاد و چند سال پیش منتشر شد، از بسیاری از این نشریات معروف معماری امروز هدفمندتر، تخصصی‌تر (نسبت به زمانه‌اش) و جدی‌تر بود.

بعضی دوستان رسانه‌ای در حوزه معماری کاری کرده‌اند که جایگاه مجله معماری به مدح و پرزنت معماران تقلیل یابد، در حالی که این دقیقاً عکس کارکردی‌ست که هر رسانه باید داشته باشد. طبیعی است که هیچ‌کس در این فضا نه نهادهای صنفی معماری و سازمان‌های مرتبط با معماری را نقد می‌کند، نه کاری به اکثر قریب به اتفاق ساختمان‌های مملکت دارد و نه اصولاً برایش مهم است که در جامعه واقعاً چه اتفاقی می‌افتد. حال در این فضا که نشریات علمی آن‌گونه‌اند و این نشریات این‌گونه، چگونه می‌توان انتظار داشت که نهال پویا و سازش‌ناپذیر "نقد" بشکفد؟

و در این مسیر آموزش و دانشگاه چه تأثیری دارد؟

برخلاف آنچه به نظر می‌رسد، اندیشه‌های اهل آکادمی با کسانی که در بازار کار می‌کنند آن‌چنان متفاوت نیست، گیریم سطحش بالاتر باشد. نوشتن، پژوهش، اندیشه‌ورزی و نقد، جدی گرفته نمی‌شود. در غرب بسیاری از روزنامه‌ها ستون ثابتی برای نقد معماری دارند و بعضی منتقدان‌شان هم به اعتباری قابل توجه در میان اندیشمندان و هم به شهرتی فراوان می‌رسند و به همان نسبت نوشتن و نقادانه اندیشیدن از مقاطع تحصیلی پایین‌تر جدی گرفته می‌شود. غم‌انگیز است که در میان همه حوزه‌های هنری و فرهنگی در ایران، شاید تنها رشته‌ای که در تاریخ رسانه‌ای خود به تعداد انگشتان دو دست نقدهای درخشان تولید نکرده، معماری‌ست. البته حساب "منتقد" و "نقد اثر" را باید از "نوشته‌های انتقادی" جدا کرد. مقصود من از منتقد معماری همان تلقی رایجی است که در دنیا از آن وجود دارد: کسی که به طور تخصصی و متمرکز آثار معماری را نقد می‌کند.

رسانه‌ها در تمام دنیا چه الگویی را در عرصه معماری دنبال می‌کنند؟

 من اطلاع چندانی از وضعیت نشریات خارجی ندارم، اما به طور کلی می‌دانم که اوضاع آن‌ها از بعضی جنبه‌ها متفاوت است. نوشتن در رسانه‌های خارجی خیلی راحت نیست، برخلاف بعضی از نشریات معروف ما که حتی از نظر نگارشی مبتدیانه و پر از اشکال هستند تا چه برسد به محتوا و رویه‌های مشخص و حرفه‌ای در آن‌ها وجود دارد. معمولاً هر نشریه ایده و هدف مشخصی دارد و سعی دارد یک جای خالی را پر کند؛ مثلاً "ال‌کروکوییس" بر معماران متمرکز است و هر بار با انتشار مجموعه مقالات و اسنادی در آثار و زندگی یک معمار دقیق می‌شود، "دتایل" بر جزییات اجرایی تأکید دارد، مجله‌ "لاگ" به عمد از تصویر فاصله می‌گیرد و هر بار در یک موضوع نظری مرتبط با شهر و معماری دقیق می‌شود، "کامان‌پلِیس" رویکردی سوسیالیستی دارد و علاوه بر بحث درباره‌ فضاهای روزمره، سیاست را هم وارد مباحثش می‌کند، "دزین" مقاله‌های کوتاه مصور درباره معماری و طراحی صنعتی منتشر می‌کند، "آرکیتکچرال ریویو" که ۱۲۴ سال است منتشر می‌شود و از آن زمان دو سه بار رویکردش را تغییر داده، به انتشار مرورهایی (review) درباره‌ آثار معماری می‌پردازد و الی‌آخر. برخلاف این‌ها، در نشریه‌های ما، چون کاتالوگی بودن و گروهی بودن، زیاده غالب است، این تفاوت هویت و رویکرد اهمیت ندارد. آن‌گروه می‌گوید بسیار خُب حالا که فلان مجله آن گروه را بالا می‌برد، من هم می‌خواهم در مقابل آن‌ یک گروه دیگر را بالا ببرم. نمی‌گویم که در مجلات غربی گعده‌گرایی وجود ندارد، اما فکر نمی‌کنم تا این حد غالب باشد.

در نشریات ما واقعاً فکر کردن به این رسالت و هویت رسانه‌ای کمرنگ است. البته داشته‌ایم رسانه‌هایی را که قائل به چنین هدف‌گذاری‌هایی بوده‌اند؛ آرشیتکت نمونه‌ واضح آن است و سپس هنر و معماری و بعد از انقلاب هم نشریاتی مثل م.ا (معماری ایران)، م.ف (معماری و فرهنگ) و همشهری معماری؛ اما عمر و دوام کارشان بنا به شرایط موجود از جمله شرایط نهادی، کم بودن خواننده‌ها و مسائل مالی بسیار کم بوده است. اخیراً هم بعضی رسانه‌های برخط چنین هدف‌گذاری‌هایی داشته‌اند اما هنوز به دوام و قوام و موفقیت نرسیده‌اند.

آیا حضور طرح‌های خاص در رسانه‌ها و فاصله آن با اجتماع را می‌توان نوعی آسیب اجتماعی دانست؟

 قطعاً این یک نوع آسیب است، اما نمی‌دانم آن را باید از چه جنس آسیبی دانست. واقعیت این است که وقتی ما مجله‌های معروف و چاپی معماری‌مان را تورق می‌کنیم، احساس می‌کنیم در یک دنیای دیگر به سر می‌بریم! فضایی که این مجله‌ها از معماری کشور ترسیم می‌کنند، شبیه به فضایی است که اینستاگرام از زندگی ما ترسیم می‌کند اما اغراق‌شده‌تر! در اینستاگرام هم شما فقط زیبایی‌ها را می‌بینید و غذاهای رنگارنگ و آدم‌های خوش‌تیپ و تصاویری با غلظت رنگی بالا. اگر خودمان را نشناسیم و به اینستاگرام برویم، تصور می‌کنیم که در یک آرمان‌شهر آن‌جهانی زندگی می‌کنیم! بیشتر مجله‌های معماری ما از این هم بدتر هستند. آن‌ها برخلاف اینستاگرام واقعیتِ روتوش شده را به شما نشان نمی‌دهند، بلکه واقعیت را به یک‌باره کنار می‌گذارند و چیز دیگری به جای آن به ما نشان می‌دهند.

ساختمان‌هایی که در این مجله‌ها با ترفندهای مختلف عکاسی ارائه می‌شوند را در ذهن بسپارید و روزی به پیاده‌روی بروید. نمی‌گویم به محلات جنوب شهر سری بزنید، بلکه به اعیانی‌ترین نقاط شهر بروید. حتی در این مناطق هم معماری به اصطلاح نمارومی، فقط با مصالح گران‌قیمت‌تر، حاکم است. زمان بسیار کوتاهی با مجموعه‌ای کار می‌کردم که کارشان همین ساختمان‌ها بود و چنان دنیای گسترده و پر پیچ و خمی داشتند که ما معماران و دانشگاهیان و پژوهشگران از آن کاملاً بی‌خبریم. نمی‌خواهیم به روی خودمان بیاوریم که آن‌ها هستند که چهره‌ شهرهای ما را ساخته‌اند. واقعاً چند درصد ساختمان‌ها شبیه آن‌هایی هستند که در این مجلات می‌بینید؟ این ساختمان‌ها شاید روی هم یک درصد ساختمان‌های کشور را تشکیل ندهند. پرداختن به همان معماری نمارومی که برای معماران و مجله‌های ما یک تابوست، هم از نظر اجتماعی، هم فرهنگی، هم اقتصادی و هم حتی هنری خیلی حیاتی‌تر از پرداختن به فلان اثری است که جایزه‌ معمار برده. نبض معماری ما دست این‌هاست و معماری‌شان را دارند به همه‌جای شهر و کشور صادر می‌کنند. اگر این‌قدر گسترده شده است و این‌قدر به نظر ما بد است، چرا درباره‌شان سکوت کرده‌ایم؟

نباید معماری را به چشم هنری نگاه کرد که تنها درصد کوچکی از آثار آن ارزش بحث دارند (تازه خیلی شک دارم که این بناهای فکر ناشده و رونوشت شده از آرک‌دیلی و امثالهم را بتوان "اثر هنری" دانست!). حتی در عرصه‌ مطالعات هنر هم الان کسی دیگر فقط به آثار نخبه‌گرایانه توجه نمی‌کند. آن‌قدر عرصه‌های نقد هنری و مطالعات نظری و فرهنگی و هنری گسترده شده‌اند که دیگر نمی‌شود گفت باید درباره‌ این یک درصد صحبت کرد و دیگران را واگذاشت. تازه باز هم تأکید می‌کنم که مسأله‌ معماری و فضای شهری و فضای مصنوع را باید جدا از هنر محض دانست. معماری رشته‌ای به غایت کارکردی است که با نقاشی یا تئاتر یا موسیقی بسیار تفاوت دارد.

این‌ها باز به مسائلی که پیش‌تر گفتم بازمی‌گردد و این نوع پرداخت به معماری نتیجه‌ شومی دارد: رسانه‌های معماری ارتباط‌شان را با همه از دست داده‌اند. هم مردم و کاربران عادی این فضاها و هم حتی آن‌هایی که اهل مطالعه و تفکرند.