سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: غلامحسین سالمی را به حتم می‌شناسید... شاعر است و مترجم... به هر دو دلیل او را دعوت کردیم... نخست از شعر سخن گفتیم و بعد از برگردان شایسته‌اش از چهارگانه یوکیو می‌شیما، نویسنده‌ی نابغه ژاپنی. برای ترجمانِ زبان قدرتمند، شاعرانه و گاه استعاری یوکیو می‌شیما احتمالا باید مخاطب بردوام شعر باشی تا بتوانی ریزه‌کاری‌های می‌شیما را برگردانی. چه خوب، که برای ترجمه‌ی چهارگانه‌ی این نویسنده‌ی نابغه ژاپنی، مترجمی شاعر پای کار نشست."برف بهاری"،"اسب‌های لگام گسیخته"، "معبد سپیده دم" و "زوال فرشته".

برای اینکه مخاطبان هم از نزدیک با زبان شسته رفته ترجمه‌های سالمی از این چهارگانه آشنا شوند، پاره‌ای از متن می‌شیما به ترجمه سالمی را ضمیمه گفت و گو کردیم. پاره متنی که خواهید خواند از رمان "زوال فرشته" است؛ صفحه 195 تا 198.   

وضعیت شعر را در کشور در مقایسه با گذشته چطور می‌بینید و چه چشم‌اندازی را برای آینده شعر متصور هستید؟

در حال حاضر کشور ما با بحران شعر مواجه است. وضعیت شعرخوانی و شعر سرودن در ایران اصلاً وضعیت خوبی نیست. خیلی از کسانی که خود را شاعر می‌نامند، شاعرهای برجسته کشور را هم نمی‌شناسند. چطور می‌شود کسی نادر نادرپور، نصرت رحمانی، اسماعیل خویی و... را نشناسد و بعد بگوید که شاعر است؟ خیلی از این آدم‌ها گمان می‌کنند که احمد شاملو به محض آنکه متولد شد وافتاد روی خشت، شعر سپید بی وزن گفت! در حالی‌که شاملو و دیگران کار کرده‌اند تا به شعر سپید بی وزن رسیده‌اند. شاملو در کتاب "شکفتن در مه" یکی از زیباترین قصیده‌های فارسی را گفته. " مرا ــ به جانِ تو ــ از دیرباز دانستم / که روزِ واقعه از یاد می‌بری یکسر. سلاحِ مردمی از دست می‌گذاری باز / به دل نمانَد هیچ‌ات ز رادمردی اثر". احمد شاملو به یکباره به این زبان آهنگین نرسیده. شاملو کار کرده و حالا هم هر کسی می‌خواهد به این زبان برسد، باید برود و کار کند. منتها من جماعتی را می‌بینم که حتی از خواندن هم گریزان هستند. آن‌ها فقط می‌خواهند یک کتابی را منتشر کنند تا از بی کتابی و به قولی لاکتابی درآمده باشند. کتابی هم که منتشر می‌کنند اندیشه‌های گسترده‌ای ندارد. کتاب شعر آن‌ها گاه 45،50 صفحه و در خوش‌بینانه‌ترین حالت 80،85 صفحه دارد. حروف‌چین‌ها عاشق چنین کتاب‌هایی هستند چون در هر صفحه از این کتاب‌ها فقط 4 و نیم سطر تایپ می‌کنند(!). این یعنی معنای واقعی بدبختی.

غلامحسین سالمی

به نظر می‌رسد که در حال حاضر به لحاظ کمی شاعران زیادی در کشور وجود داشته باشند که یک بخشی از آن‌ها مهم نیستند و مخاطب هم ندارند اما در این میان شاعرانی هستند که کتاب‌شان به واسطه بازاریابی و تبلیغات، فروش خوبی می‌کند و دیده می‌شوند. نظرتان در مود آن دسته از کتاب‌ها و شاعران چیست؟

بعضی از شاعران که دوستان خود من هم هستند، انگار کارخانه‌ی شعرسازی دارند اما وقتی شعرها‌‌شان را می‌خوانید، متوجه می‌شوید که کارشان هیچ معنا و مفهومی ندارد. اوضاع ما از نظر شعر بسیار دردناک و اندوه‌بار است. ما نه مخاطب شعر داریم و نه شاعر خوب. طی 37-38 سال اخیر فقط آقای قیصر امین‌پور و یکی دو شاعر دیگر از دل جامعه بیرون آمده‌اند. هنوز شاعران برجسته ایرانی که کتاب‌هاشان به فروش می‌رسد، همان شاعران قبل از انقلاب نظیر احمد شاملو، فروغ فرخ‌زاد، مهدی اخوان ثالث، سیمین بهبهانی، سهراب سپهری و نادر نادرپور هستند. هنوز نویسنده‌های معتبر ایران همان صادق هدایت، محمود دولت‌آبادی، بزرگ علوی، احمد محمود، سیمین دانشور، صادق چوبک، بهرام صادقی، جمال میرصادقی و هوشنگ گلشیری هستند. بیشترین کتابی که امسال در غرفه انتشارات نگاه در نمایشگاه کتاب تهران به فروش رفت، کتاب "چشم‌هایش" نوشته بزرگ علوی بود. مردم به دنبال کتاب‌های صادق هدایت می‌آمدند و یا کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت‌آبادی را می‌خواستند. کسی کتابی از نویسندگان و شاعران بعد از انقلاب را نمی‌خواست که این تلخ و دردناک است و نشان می‌دهد که در این مملکت فعالیت فرهنگی صورت نگرفته.

غلامحسین سالمی

سوای آن ضعفی که در سرانه مطالعه کتاب در میان عموم جامعه وجود دارد، در حال حاضر وضعیت کتاب‌خوانی در میان قشر ادبی جامعه چطور است؟

در میان عموم جامعه که کتاب‌خوانی رواج ندارد و کتاب در سبد خانواده‌ها قرار نمی‌گیرد. جامعه ادبی و فرهنگی هم جامعه کتاب‌خوانی نیست و خیلی از نویسندگان و شاعران ما فقط منتظرند که کتاب به‌شان هدیه داده شود و خودشان حاضر نیستند کتاب بخرند. جالب است که همین افراد را به جشن‌های موسیقی، خوشنویسی و رونمایی کتاب می‌برند تا برای حاضرین سخنرانی کنند. همه منتظر همین هستند و می‌خواهند ژست‌های آن‌چنانی بگیرند و درباره‌ی چیزهایی صحبت کنند که به آن‌ها اشراف ندارند. با این حال، همچنان مشکل اصلی ما این است که کتاب در سبد خانواده‌های ما نیست. ما از پیش از انقلاب در خانه‌ی مانایاد خانم پوران فرخ‌زاد جلسات شعری را برگزار می‌کردیم که در آن یک عده می‌آمدند و شعر می‌خواندند. هر کسی هم که کتابی داشت کتابش را می‌آورد تا با قیمت کمتر از پشت جلد به فروش برساند اما باز هم کتاب وارد سبد خانواده‌ها نمی‌شد.

من اگر روزی کتاب نخوانم، می‌میرم. اما عامه مردم ما این‌طور نیستند چون الآن قیمت کتاب،‌ گران است. وقتی که قیمت کتابی 40 هزار تومان است، سرپرست خانواده می‌گوید که این 40 هزار تومان را هزینه خرید گوشت برای سیر کردن خانواده‌ام می‌کنم تا دست کم خانواده‌ام گرسنه نباشد. متأسفانه به خاطر گرانی‌ها این بلا سر ما آمده. الآن 7 هزار کتابخانه زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که تعداد این کتابخانه‌ها به اضافه کتاب‌های مدارس، دانشگاه‌ها و مساجد به 10 هزار کتابخانه هم می‌رسد اما اگر شما همان 7 هزار کتابخانه را هم حساب کنید، وزارت ارشاد می‌توانست برای آن‌ها کتاب بخرد تا وضعیت بازار کتاب و میزان سرانه مطالعه در کشور افزایش پیدا کند اما چرا وزارت فرهنگ و ارشاد خودش را متولی کتاب نمی‌داند؟

اگر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از هر کتاب برای این 7 هزار کتابخانه، حداقل 10 نسخه بخرد و در کتاب‌خانه‌ها بگذارد و کتابخانه‌های دیگر هم روی هم رفته 10 هزار نسخه خریداری کنند و ناشر هم 10 هزار نسخه از کتاب را به فروش برساند، نتیجتاً تیراژ یک کتاب به 90 هزار نسخه می‌رسد. اما وزارت ارشاد این کار را نمی‌کند و شما امروز می‌بینید که کتاب‌هایی با تیراژ 200-300 نسخه بیرون می‌آید که دردآور است. تیراژ کتاب‌های ما در پیش از انقلاب، 5،6 هزار نسخه بود. مگر کارخانه ایران ناسیونال و کارخانه‌های از این دست زیر نظر دولت نیستند، چرا دولت این کارخانه‌ها را مجبور نمی‌کند که از سودشان، دو کتاب با مشارکت دو ناشر چاپ کنند و به کارمندها و کارگرها‌شان بدهند؟ چرا در این کشور فرهنگ‌سازی نمی‌شود؟ این مصیبت است. تازه این هنوز از نتایج سحر است؛ باش تا صبح دولتش بدمد!

غلامحسین سالمی

الآن به واسطه رایج شدن کتاب الکترونیکی، از خیلی از کتاب‌ها فقط مثلاً 10 نسخه کاغذی چاپ می‌شود. نظرتان در مورد این پدیده چیست؟

من مخالف صد درصد کتاب الکترونیکی هستم. خودم دوست دارم که بوی کاغذ را لمس کنم. اگر دست من بود که حروف‌چینی دیجیتال را هم کنار می‌گذاشتم و حروف‌چینی را به همان شکل دستی انجام می‌دادم. کتاب باید جان و خون داشته باشد و شما باید خون کتاب را حس کنید. متأسفانه همه چیز دارد به طرز اشتباهی جلو می‌رود. فلانی برای من شعر آورده که در آن نوشته به من رخصت اجازه بدهید! خب طبیعی است که این آدم اصلاً نمی‌داند شعر چیست. من در همان جلسات شعری که در خانه خانم فرخ‌زاد برگزار می‌شد، با آدمی مواجه شدم که فرهنگ لغات را جلویش گذاشته بود و از آن لغت درآورده بود و کنار هم چیده بود تا یک شعر در بیاید! من دیدم که کم کم دارد به ما بی احترامی می‌شود. به همه آن آدم‌ها گفتم که هفته بعد با 2 رباعی از خودتان بیایید. هفته بعد دیدم که از میان 60 و چند نفری که در جلسات حاضر می‌شدند، فقط شاید 15 نفر به آنجاآمدند چون بقیه شعر نوشتن بلد نبودند. این در حالی ست که در آن جلسات، بارها من و خانم فرخ‌زاد به آن‌ها وزن‌ها را آموزش دادیم و من دست کم 3 بار خانم سیمین بهبهانی را به آن جلسات دعوت کردم تا برای حاضرین صحبت کند. آخرش هم به خانم فرخ‌زاد گفتم که این‌جا به پاتوق تبدیل شده، تعطیل‌اش کنیدوخلاص!

photo_2017-05-21_12-06-26

چه شد که سراغ ادبیات ژاپن و ترجمه کتاب‌های یوکیو می‌شیما، نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور ژاپنی رفتید؟

من ادبیات ژاپن را ادبیاتی قوی می‌دانم که باید به آن پرداخته شود. ژاپن دو برنده نوبل با نام‌های یاسوناری کاواباتا و کنزابورو اوئه را دارد و همین آقای می‌شیما هم 3 بار کاندیدای جایزه نوبل شده که دو بارش آن جایزه را که حق مسلم آقای می‌شیما بود، به خاطر ملاحظات سیاسی به دو نویسنده روس با نام‌های آلکساندر سولژنیتسین و میخائیل شولوخوف دادند. این‌ آدم‌ها بعد از گرفتن جایزه یک میلیون و 200 هزار فرانک سوئیسی، مست شدند و نوشتن را از یاد بردند اما می‌شیما 257 اثر را به ثبت می‌رساند که خیلی‌ از آن‌ها ماندگار هستند. بنابراین ژاپن ادبیات بسیار قوی دارد که البته متأسفانه در این سال‌ها بزرگترین لطمه را به ادبیات ژاپن، تلویزیون ملی ایران با پخش سریال‌هایی چون "سال‌های دور از خانه" (اوشین) یا "هاچ زنبور عسل" و "حنا دختر مزرعه" زده است. تلویزیون ایران فقط به همین بُعد از ادبیات ژاپن پرداخته و همه فکر می‌کنند که تمام ادبیات ژاپن در همین اندازه است، در حالی‌که ابداً چنین نمی‌تواند باشد.

یوکیو می‌شیما 45 سال عمر می‌کند که از 45 سال عمر یک آدم، شاید 15 سال آن عمر مفید نباشد. در 30 سال عمر مفید یوکیو می‌شیما، این نویسنده ژاپنی 257 اثر شامل 40 رمان، بیش از 50 جلد داستان کوتاه، 33 نمایشنامه، چند مجموعه شعر، 2 سفرنامه، چندین مقاله و یک اپرا را به ثبت رسانده‌ است. وی همچنین خیلی از نمایشنامه‌های خودش را کارگردانی کرده و در خیلی از این نمایش‌ها بازیگری هم کرده است. همه این‌ها حکایت از توانایی و خلاقیت این نویسنده ژاپنی دارد. همچنین آثار می‌شیما 84 بار در اروپا و آمریکا ترجمه شده و به 18 زبان مختلف برگردانده شده است. کارگردان‌های تئاتر و سینمای ژاپن هم از روی اغلب آثار این نویسنده، نمایش و فیلم ساخته‌اند. تا کنون 3 فیلم از زندگی این هنرمند ساخته شده که یکی از آن‌ها را آقای استیون اسپیلبرگ کارگردانی کرده است. بی شک اگر یوکیو می‌شیما روند طبیعی زندگی‌اش را طی می‌کرد و دست به خودکشی نمی‌زد، همچنان می‌توانست بر غنای ادبیات ژاپن، مشرق‌زمین و جهان اضافه کند.

photo_2017-05-21_12-05-48

فارغ از آن‌چه که درباره‌ی تعدد و کیفیت آثار یوکیو می‌شیما گفته می‌شود، چه چیزی از ذات و درون نوشته‌های این هنرمند شما را بر آن داشت که به سمت ترجمه آثارش بروید؟

آن‌چه که در خصوص یوکیو می‌شیما مرا بیچاره کرد و باعث شد که به سمت‌اش بروم، جسارتش بود. یوکیو می‌شیما آدم جسوری بود که مدام حمله می‌کرد. البته می‌شیما نثری فاخر داشت که آمیزه بر شعر، فلسفه، آیین‌ها و سنن ژاپن بود و پیوسته چشمداشت‌های زیبا و بدیعی را به نمایش می‌گذاشت و مسائلی را ارائه می‌داد که جاندار، جذاب و دقیق بود اما آن‌چه که بیش از همه این‌ها مرا جذب کرد، جسارت این نویسنده بود. می‌شیما هنگام نوشتن کتاب آخرش یعنی "زوال فرشته" به دوستانش گفته بود خودم را می‌کشم چون آن زمان دیگر هر چه را که قرار است بگویم گفته‌ام و دیگر نمی‌خواهم بمانم و دروغ بنویسم. این مسأله مرا مجنون کرده بود که چطور کاندیدای سه دوره جایزه نوبل ادبیات می‌تواند به جایی برسد که این‌طور فکر کند؟ من واقعاً کارهای می‌شیما را دوست دارم. خاطرم هست که وقتی به ژاپن سفر کرده بودم، یک مسیر دو و نیم ساعته از توکیو تا دامنه کوه فوجی را با قطار سریع السیر برای دیدن خانه یوکیو می‌شیما سفر کردم و دوباره به توکیو برگشتم. مگر به این کار چیزی غیر از عشق می‌توان گفت؟ من واقعاً خوشحالم که همه جا به دنبال یوکیو می‌شیما رفتم و کامل‌ترین معرفی‌نامه را درباره او نوشتم.

در ایران از آثار یوکیو می‌شیما ترجمه دیگری هم وجود دارد؟

یک یا دو ترجمه دیگر هم وجود دارد. سال‌ها پیش یک نفر یک قصه کوتاه از یوشیما به نام "مرگ در نیمه تابستان" را ترجمه کرده است. من اولین بار در سال 69 کتاب "برف بهاری" یوکیو می‌شیما را ترجمه کردم. تا کنون کسی جز من چهارگانه می‌شیما را ترجمه نکرده. چهارگانه یوشیما معتبرترین کار این نویسنده ژاپنی است.

فکر می‌کنید که شیفتگی یوکیو می‌شیما برآمده از چه بود؟

در زمان زنده بودن یوکیو می‌شیما، پر تیراژترین روزنامه ژاپن که روزنامه آساهی ست، در یکی از چاپ‌های خود یک نظرسنجی برگزار کرد که از دخترهای ژاپنی پرسیده بود که از میان آکی‌هیتو ولیعهد ژاپن (امپراتور فعلی) و یوکیو می‌شیما کدام یک را برای ازدواج ترجیح می‌دهند؟ حدود 90 درصد از دختران ژاپنی، یوکیو می‌شیما را انتخاب کرده بودند و قید ملکه شدن را زده بودند! این به خاطر جذابیت آثار یوکیو می‌شیما و درک بالای مردم ژاپن بود چون همانطور که می‌دانید، مردم ژاپن روزانه به طور متوسط 4 و نیم ساعت مطالعه می‌کنند. بنابراین یوکیو می‌شیما آدم جذابی بود و حالت خاصی داشت که برآمده از شرایط سیاسی و اجتماعی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم بود. من در پاریس با صاحب یک کتاب‌فروشی 7 طبقه و عظیم آشنا شدم که شیفته‌ی آثار یوکیو می‌شیما بود و آن‌چنان با شوق از او حرف می‌زد که آن‌ سرش ناپیدا. جذابیت کار این هنرمند را خیلی‌ها درک کرده‌اند.

photo_2017-05-21_12-04-06

در زندگی یوکیو می‌شیما یک نقطه اوج وجود دارد که همان سکانس پایانی زندگی و ماجرای خودکشی این نویسنده است. اساساً چه اتفاقی می‌افتد که یوکیو می‌شیما دست به خودکشی می‌زند؟

این قضیه بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. ژاپن در جنگ شکست می‌خورد و دیگر کسی هم نیست که این کشور را به روزهای اقتدارش برگرداند و به عبارتی قحط الرجال است. می‌شیما در یکی از نوشته‌هایش در خصوص این اتفاق می‌گوید که ما تبدیل شده‌ایم به عکس برگردان کشورهای غربی. او پیش از مرگش در پادگان نظامی توکیو که 800 سرباز و گروه بسیاری از خبرنگاران داخلی و خارجی آنجا حضور داشتند اعلام می‌کند که من خودم را می‌کشم تا مردم ژاپن به خود آیند و دریابند که به چه مرحله‌ای از تباهی سقوط کرده‌اند. اگر چه می‌شیما اندیشه سیاسی راست‌گرایانه داشت ولی هنگامی که آشکارا عقاید خود را بیان می‌کرد، راست‌های حرفه‌ای را مورد انتقاد قرار می‌داد. او پیوسته سیاست‌مداران و تاجر پیشه‌گان اداره‌کننده کشور را به زبان ریشخندآمیز به باد نکوهش می‌گرفت و از این که می‌دید رهبران ژاپن پس از جنگ کشورش برای دستیابی به منافع‌شان به آداب و سنن ملی ژاپن پشت پا زده‌اند، سخت آزرده‌خاطر بود.

در نهایت یوکیو می‌شیما خودش را با شکل آیینی هاراکیری می‌کشد. او شکم خود را می‌درد و روده‌هایش را بیرون می‌کشد تا هوا بخورد و بمیرد. از آن‌جایی که این دردها برای اقدام‌کننده به خودکشی غیر قابل تحمل است، دوست می‌شیما هم طبق سنت با یک شمشیر آخته او را می‌کشد. این یک اقدام سنتی است و یاسوناری کاواباتا هم همینطور خودکشی کرد. آن‌ها می‌خواستند با این کارشان مردم را نسبت به یک اتفاق هوشیار کنند و به آن‌ها هشدار بدهند. درست مثل کاری که صادق هدایت کرد. هشدار می‌شیما این بود که ما به عکس برگردان غربی‌ها تبدیل شده‌ایم و سیاست‌مداران ما عرضه برگرداندن کشور به دوران اقتدارش را ندارند.او در اعتراض به از بین رفتن حرمت خانواده‌ها و در اعتراض به بی عرضه‌گی سیاست‌مداران ژاپنی دست به خودکشی زد.

خودش هیچگاه در طول عمرش دست به شورش مسلحانه یا غیر مسلحانه نزده بود؟

خیر. یوکیو می‌شیما فقط یک انجمن با نام انجمن سپر (حامیان) داشت که در آن انجمن به شاگردانش هنرهای رزمی یاد می‌داد چون می‌شیما علاوه‌بر دستی که بر ادبیات داشت،  صاحب عنوان قهرمانی در رشته‌های ورزشی زیبایی‌اندام، جودو، کاراته و کندو (نبرد با خیزران) هم بود.

غلامحسین سالمی

نویسنده معروف و پرآوازه دیگر ژاپن هاروکی موراکامی است که آثارش در ایران و جهان خوانندگان زیادی دارد. موراکامی نویسنده‌ای است که به شدت گرایش‌های غربی دارد و اتفاقاً منتقد سنت‌های ژاپنی است. با این وجود، آیا به نظرتان می‌توان گفت که موراکامی و می‌شیما در دو قطب مقابل هم قرار می‌گیرند؟

دقیقاً همینطور است. من علاوه‌بر سرایش شعر و ترجمه ادبیات داستانی، راهنمای‌ جهان‌گردی هم هستم و جاهای مختلفی می‌روم. من در یک انجمن ادبی در ژاپن با برخی از اهالی قلم این کشور صحبت کردم و از آن‌ها راجع به ایشی‌گورو و موراکامی پرسیدم که آن‌ها گفتند که این‌ دو نفر فقط نام و شناسنامه ژاپنی دارند اما ژاپنی نمی‌اندیشند و ژاپنی نمی‌نویسند. آن‌ها می‌گفتند که سه نویسنده در ژاپن وجود دارد که هم ژاپنی می‌اندیشند و ژاپنی می‌نویسند؛ آن سه نفر یوکیو می‌شیما، یاسوناری کاواباتا و کنزابورو اوئه هستند. قضیه این است که می‌شیما را کاواباتا کشف می‌کند و اوئه را می‌شیما. این سه نفر روی هم رفته 2 نوبل می‌گیرند و 3 بار کاندیدای این جایزه می‌شوند. وقتی که کاواباتا جایزه نوبل می‌گیرد (همان سالی که می‌شیما هم کاندیدا بود)، می‌شیما 70 کیلومتر رانندگی کرد و به خانه او رفت تا به کاواباتا بگوید که تو افتخار مشرق‌زمین هستی.

در آینده امکان این‌که موراکامی هم جایزه نوبل بگیرد وجود دارد. نظر شما در مورد این نویسنده ژاپنی چیست؟

موراکامی اگر جایزه نوبل بگیرد، این جایزه را با ملاحظه به او می‌دهند. من موراکامی را به عنوان یک نویسنده خوب قبول ندارم. مثلاً کتاب "کافکا در کرانه" که این همه اسمش هست واقعاً چیزی ندارد. در حالی‌که شما اگر کتاب "برف بهاری" می‌شیما را بخوانید، جرأت نمی‌کنید که آن را زمین بگذارید.

به نظرتان نقدی که خود ژاپنی‌ها به موراکامی وارد می‌کنند مثل آن نیست که یک نویسنده ایرانی خیلی خوب بنویسد اما به خاطر نداشتن دیدگاه‌های ایران باستان یا اسلامی در آثارش نادیده گرفته شود؟

فکر نمی‌کنم این‌طور باشد. من دو کتاب از موراکامی خوانده‌ام و چیزی در آن آثار ندیدم. شاید در این بین یکی دو کتاب خوب هم نوشته باشد اما من او را به اندازه می‌شیما قبول ندارم. آقای علی‌محمد افغانی یک روزی کتاب "شوهر آهو خانم" را نوشت و با آن غوغا به پا کرد که البته موفقیت آن کتاب را مدیون نجف دریابندری ست که ان شاءالله عمرش دراز باشد و تن‌اش به ناز طبیبان نیازمند مباد و هم او بود که افغانی را به مردم شناساند. به هر حال کتاب "شوهر آهو خانم" کتاب خوبی ست اما مثلاً جلال آل‌احمد در مورد این کتاب می‌گوید که علی‌محمد افغانی کتاب "شوهر آهو خانم" را نوشت و ترکید! شما به آثار بعدی آقای افغانی توجه کنید، کتاب‌هایی چون "شادکامان دره قره‌سو"، "شلغم میوه‌ی بهشته"، "دکتر بکتاش"، و "سیندخت" آثاری هستند که در رده‌ای پایین‌تر از کتاب "شوهر آهو خانم" قرار می‌گیرند. من خودم در همان سال‌ها در خانه‌ی دوستی این را به آقای افغانی گفتم. مستقیماً به ایشان گفتم که آقای افغانی، بعد از نثر زیبای کتاب "شوهر آهو خانم"، این چه نثری ست که در "سیندخت" به کار گرفته‌‌اید؟ این نثر مالِ قبل از دوره قاجاریه است و برای شما یک عقب‌گرد محسوب می‌شود. گفتم که این کتاب مثل آن می‌ماند که شما با کاغذ کشی گل کاغذی درست کنید و عطر شاه‌عبدالعظیمی در آن بریزید؛ بو می‌دهد ولی گل و بوی آن طبیعی نیست. بنابراین آقای افغانی بعد از کتاب "شوهر آهو خانم" پیشرفت نکرد و به عقب بازگشت. موراکامی هم کسی است که تمام منتقدین ژاپنی او را کوبیده‌اند. در میان آثار نویسندگان ژاپنی، کارهای کوبو آبه هم خوب است چون جنس زبان متفاوتی دارد. چند سال پیش یک کتاب از آبه هم با نام "یک بخشش" در ایران ترجمه و چاپ شد.

غلامحسین سالمی

***

photo_2017-05-21_12-05-04

پاره‌ای از نوشته می‌شیما:

و زمان همچون قطره‌های خون فرو می‌چکید. پیرمردان دم فرو می‌بستند و می‌مردند، زیرا تلاش نکردند تا زمان را در شکوهمندترین لحظه‌‌هایش متوقف کنند، چراکه هر قطره‌ی خون باعث از خود بی خود شدن و سر مستی‌شان می‌شد و زندگی‌شان را طولانی‌تر می‌کرد.

 بله، سال‌خوردگان می‌دانستند که زمان سرشار از سرمستی است و وقتی به این واقعیت دست می‌یافتند که دیگر دیر شده بود و در پیمانه زندگی‌شان چیزی از آن شراب ناب دیده نمی‌شد. چرا هوندا زمان را متوقف نکرده بود؟

 پیرمرد خود را سرزنش می‌کرد که چرا از سر تنبلی و هراس آن موقع که توانش را داشت، زمان را متوقف نکرده بود.

 دمیدن سپیده نزدیک بود و هوندا سنگینی سحر را روی پلک‌هایش حس می‌کرد. با خود اندیشید:

" نه! حتی لحظه‌ای هم فرصت نشد تا زمان را متوقف کنم. اگر چیزی به نام تقدیر و سرنوشت وجود داشته باشد، پس تقدیر من چنین بود که در کار توقف زمان درمانده بمانم.

 برای من نه چیزی به نام اوج جوانی وجود داشت و نه فرصتی برای آن کار. ممکن است که کسی همچنان در اوج بماند ولی من چیزی درک نمی‌کنم و از این بابت هم متأسف نیستم.

نه، به رغم سپری شدن جوانی، هنوز فرصت اندکی باقی مانده؛ اوجی دیگر و آن لحظه موعود. اگر توان تشخیص اوج، میزان هوشیاری است، پس من باید مخالفتم را هرچند اندک بیان کنم. تردید دارم که کسی بیشتر از من و چنین بی رحمانه، تلاش به خرج داده باشد تا هوشیار بماند. رسیدن به اوج کافی نیست. تقدیر و سرنوشت نیز می‌بایست دست انسان را بگیرد. کاملاً مطمئن هستم که چنین موهبتی نصیب افرادی محدود با سن و سال کمتر از من هم شده است.

بسیار ساده است که انسان بگوید اراده مرا از این کار باز داشت ولی آیا حقیقت چنین است؟ آیا این بازی سرنوشت نیست؟ آیا بین اراده و تصمیم‌گیری تفاوت‌های ذاتی وجود ندارد؟ مثل تفاوت مذاهب در هند. آیا در این میان اراده ضعیف‌تر نیست؟ البته وقتی جوان بودم، این‌گونه نمی‌اندیشیدم. می‌پنداشتم که خواست و اندیشه‌های انسان تاریخ را می‌سازد و حالا تاریخ کجا رفته؟ آن عجوزه‌ی پتیاره‌ی دریوزه گر خطاکار!

بعضی‌ها این امکان و استعداد را داشتند تا زمان را در اوج متوقف کنند. من این حقیقت را باور دارم چراکه نمونه‌های آن را با چشم خویش دیده‌ام.

 چه نیرویی! چه شاعرانه! چه سعادتی! با این قصد، به عنوان تنها راه گریز می‌بایست با عزمی راسخ به جای دیگری می‌رفتم که در آن دیار چرخ زمان هرگز از حرکت باز نمی‌ایستاد.

 فقط اندکی بیشتر. پس آن‌گاه زمان به اوج خود خواهد رسید و سپس بی هیچ توقعی به سوی سقوط خواهد آمد. زیبایی جسمانی جاودان! این حقیقت آن‌هایی است که زمان را متوقف می‌کنند. دقیقاً پیش از فرا رسیدن اوج. وقتی زمان می‌بایست از حرکت باز می‌ایستاد، نقطه اوج زیبایی جسمانی است.

 زیباییِ صاف و ساده، نشانه‌ی آنست که تابش پرتوِ سپید اوج در پیش است و آن‌گاه پاکی و خلوصی اندوه‌بار. در آن لحظه زیبایی یک مرد و یک گوزن به گونه‌ای شگفت‌انگیز با یکدیگر همخوان است. گوزن با افتخار شاخ‌هایش را بالا می‌گیرد و سم‌های سفید خال‌دارش را به چهره انکار می‌کوبد. پس آن‌گاه با جان آکنده از این غرور، تاجی از برف‌های سپید کوهساران بر سر می‌نهد. در شأن من نبود که برای آنانی که دوران‌شان سر می‌آمد و هم‌تراز من نبودند، دست تکان دهم و با آن‌ها بدرود بگویم. اگر هم در چهارراهی خیابانی دست تکان می‌دادم، تنها برای آن بود که یک تاکسی جلوی پایم بایستد.

 شاید حالا که نمی‌توانم زمان را متوقف کنم، می‌بایست به همین دلخوش باشم که دست‌ کم می‌توانم تاکسی‌ها را نگاه دارم؛ بی هیچ لطف شاعرانه و بی هیچ برکتی!

عکس‌ها:

photo_2017-05-21_12-14-47

یوکیو می‌شیما با درجه فوق ممتاز از دانشگاه امپراطوری ژاپن فارغ‌التحصیل می‌شود. امپراتور وقت ژاپن برایش لوح تقدیری را همراه با یک ساعت نقره صادر می‌کند و به او لقب پرافتخارترین دانشجوی ژاپن را می‌دهد. همچنین به پست ژاپن هم می‌گوید که از آن یک تمبر چاپ کنند.

photo_2017-05-21_12-11-08

 

photo_2017-05-21_12-09-54

 

در این عکس می‌شیما با سر بریده دیده می‌شود. پیشانی‌بندی که روی سر او دیده می‌شود، همان پیشانی‌بندی است که طوفان‌های زرد ژاپنی در جنگ جهانی دوم به پیشانی می‌بستند و معنایش این بود که آن‌ها دارند به استقبال مرگ می‌روند.