سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: حضرت امام خمینی(ره)، بنیان گذار جمهوری اسلامی، در 14 خرداد 1368 در طهران رحلت کردند. ایشان پس از یک دوره کوتاه بیماری و پس از یک جراحی در بیمارستان بقیه الله دار فانی را وداع گفت. در شعر معاصر فارسی بسیاری از شاعران در مدحت ایشان شعر سروده‌اند. مشفق کاشانی، علیرضا قزوه و بسیاری دیگر در شعرهای خود به پایبندی به رسالت‌های انقلاب و حضرت امام تاکید کردند و امام بزرگوار را در اشعارشان خطاب قرار داده‌اند.

نمونه‌هایی از شعرهایی که در این سال‌ها با چنین موضوعیتی سروده شدند را ذیلا می‌بینید:

محمد علی مجاهدی

مگر که مهر تو سرگرم کیمیاکاری است

که دست یافته بر خرمن طلاست خورشید

به بوی آنکه جمال تو بیند آورده است

هزارها طبق نور رونما خورشید

هنوز چشم به راه تو اند ای همه نور

جدا سپهر و جدا اختر و جدا خورشید

شناخت خورشید عروج کرده به گردون

نماز نور بخوان که رو می‌کند به تو امروز خورشید

عروج کردی و فریاد هر چه اهل دل است

بلند گشته به گردون که ای خدا خورشید

امام نور حریر فروغ خود برچید

دریغ و درد که رفت از میان ما خورشید

در آن غروب غم‌افزا چه لابه‌ها کردیم

که شب نیامده از ره بیا بیا خورشید

هزار شکر که سر زد دوباره از مشرق

به رغم کوردلان گرم و جان فزا خورشید

چنان فروغ وی آفاق را منور کرد

که لب گشود به تفسیر آن خورشید

رسیده‌ایم به محضر به زادروز امام

همان که اوست سپهر کمال را خورشید

جدا نبوده امام از تو و نخواهد بود

کجا به جلوه نشسته است به نظاره خورشید

قسم به نور، به کوثر به مادرت زهرا

که با توایم همانند ذره با خورشید

عباس خوش عمل

یاد آن مولای نورانی  بخیــر

یاد خــورشید جمارانی بخیـر

کاشکی روح خـــدا معنای نور

داشت این ایّام بین مـا حضور

مهر عالمتاب آزادی کــجاست؟

رهــروان عشق را هادی کجاست؟

ای خمینی آفــــتاب بام دل

ای تو در آیین ما همنام دل

مهربانی های نابت را ســلام

تا قیامت انقلابت را ســـلام

ازتو یاد و یادگاران زنده است

تا ابد نام جماران زنده است

مست از پیمانه ی عشق توایم

تا مقیم خانه عشق توایم

خنده  گل نذر لبخند شماست

هر چه عاشق آرزومند  شماست

مردی و مردانگــی را آیتـی

لشکر حق را تو نقش رایتــی

یوسف مصر ملاحت جز تو نیسـت

مهر جانبخش هدایت جز تو نیست

نور باران تا به روز محشر است

مضجع پاکت که جنّت منظـر است

یاس از عطر تو گر با خود نداشت

در حریم عشق کی پا می گذاشت

ما نه اهل کوفه ایم ای مقتدا

گر علی تنها بماند وای مــا

با تو بر آن عهد و پیمان نخست

ما وفاداریم با عــزم درست

از تو و از آرمانهایت جداست

با علی هرکو نپوید راه راست

راه تو راهی است روشن کورباد

دیده ای کوبسته بر این نور باد

کاروان عشق را رهبر علی است

از شما امروز یادآور علی است

با تو هرکس داشت قلب منجلـی

می کند امروز اطاعت از علــی

از علی آموختیم اخلاص نـــاب

در مسیـر نــور بــار انقـلاب

دائم از رهبر حمایت می کنیم

پاســداری از ولایت  می کنیم

 

 

رضا اسماعیلی

او آمـد و در کویـــر ، باران گل کرد

در خاک وطن ، نهال ایمــان گل کرد

او آمـــــــد و ریشــۀ زمستان خشکید

گلعطــــر خجستــۀ بهــــاران گل کرد

***

او آمد و با گرسنگان خلوت کـــــــرد

در شهر ، امید و عشق را قسمت کرد

از منبــــر خاک ، مهربان ، بالا رفت

با لهجه ی پا برهنه ها صحبت کــــرد

***

او آمــــــد و مـــا برادری را دیدیـــــم

درعالــــم خاک ، ســروری را دیدیــم

او آمــــــد و سیب عشق را قسمت کرد

در سایــــه ی دیـن ، برابری را دیدیـم

***

او آمـــد و زندگـــــی پر از شادی شد

ویرانـــــــــۀ دل ، دوبــــاره آبادی شد

او آمد و فتنـــــــۀ خـــــــزان پرپر شد

ای دل شدگــــــــــان ! بهار آزادی شد

***

آن مرد ، ز داغ و درد مردم می گفت

از خانۀ لخت و سرد مردم مـــی گفت

او آمـــــده بــــــود تا ورق برگـــــردد

بـــی واهمه از نبــــرد مـردم می گفت

***

او آمـــــــد و مهر و مـــــاه را فهمیدیم

پـــــــایان شب سیـــــــاه را فهمیدیـــــم

او آمــــــد و زیــــر سایـــه ی دستانش

مـــــا معنـــــــی سرپناه را فهمیدیــــــم

***

او آمـــــد و حــــال آسمـــــان بهتـر شد

خــــورشید شکفت ، تیرگــــی پرپر شد

از بنــــــــد گسست ، حضـــرت آزادی

دوران حــــــــکومت ستــــم ، آخـر شد

***

او آمـــــــد و کوچـــه و خیابـان شد سبز

امیـــد شکفت و عشق و ایمــان شد سبز

او آمـــــد و از وطـــن فراری شد دیــو

در فصل فرشتـــه ، بوی انسان شد سبز

***

او آمــــــد و چشم آسمـــــان را وا کرد

در فصــل قفس ، پرنـــــده را افشا کرد

آمـــوخت به ما پرندگـــــــی را با شوق

صیــــــاد قـفس اراده را رســــــوا کرد

***

مــــــردی ز تبار بـــــوذر و سلمان بود

بـــــــر روی لبش تبســـم ایمـــــــان بود

در جامـــــۀ خاک ، روح افلاکی داشت

آمیـــــــــزه ای از فرشتـــه و انسان بود

***

بــــر روی لبش ، تبسمـــــــــی زیبا بود

درهـــــــای دلش به روی مــردم وا بود

از نام و نشان او اگـــــر مــــی پرسی ؟

او ، روح خدا ، امـــــــام خوبـی ها بود

***

بـــــــر روی لبش ، ســـــلام آزادی بود

در سینــــــه ی او ، پیـــــــام آزادی بود

او آمـــــــــد و واژۀ قفـــــس را خط زد

او روح خـــــدا ، امــــــــــام آزادی بود

***

من آمـــــــــــــده ام امیــــــــد را بنویسم

صبحــــــــی که ز ره رسیــد را بنویسم

من آمــــــــــــده ام بــــــه خط عزت نامِ

ایــــــــن ملت رو سپیــــــــــد را بنویسم

***

برخیـــــــز که نـــــور نــاب را بنویسیم

آیینـــــــــه تـــــــرین  کتاب  را بنویسیم

بــــــــرخیـز بــــــــه خط روشن آزادی

منظومــــــــه ی انقـــــــلاب را بنویسیم

***

مـــــــا امت " لا الـــــــــه الا الله " ایم

با قافلــــــــــه ی مُوحــــــــدان همراهیم

هم قبلــــــــه و هـم قبیلــــــــه ی ابراهیم

هم سلسلـــــــه ی امـــــــــام روح اللهیم

***

ای دل شدگـــان ! مُــــــرید وحدت باشید

در چشــــم وطـــن ، امیـــد وحدت باشید

وقتــــــی ز نفاق ، باب وحدت بسته ست

چـــون روح خــدا ، کلیــــد وحدت باشید

حجت الاسلام زکریا اخلاقی

خرقه پوشان به وجود تو مباهات کنند

ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود

در نسیم صلوات تو مناجات کنند

پیش آیینه‌ی پیشانی تو هر شب و روز

ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند

پی به یک غمزه‌ی اشراقی چشمت نبرند

گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند

بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات

عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند

قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند

عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد

که خط سیر نگاه تو مراعات کنند

محمدجواد محبت

راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود

اگر آن دیده‌ی بر ما نگران تو نبود

کوه بیداد ز بنیاد نمی‌‏شد ویران

اگر از خشم، نهیب تو، تکان تو نبود

ریشه آنچه نباید، که ز جا بر می‏‌کند؟

اگر امید، به بازوی توان تو نبود

چه کسی راه، به دنیای کرامت می‏‌جست

اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟

جامه‌ی نو، که بر این ملک کهن می‏‌پوشید؟

آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود

پای تردید به دل‌های کسان وامی‌‏شد

نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود

مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق

که در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود

آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول

حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود

هستی‏‌ات بود برازنده سیر ملکوت

این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود

محمد بختیاری

امید آمده امیدوار می مانم

به ذوق آمدنش بی قرار می مانم

نوید صبح رسیده ، شبیه دست سحر

برای بدرقۀ شام تار می مانم

چنان به شوق عبورش نشسته ام که اگر

جهان خزان بشود ، من بهار می مانم

کنار می کشم از هرچه غیر اوست ولی

میان معرکه انتظار می مانم

خبر رسیده شبیه حسین می آید

شبیه "جون" ، چنان پا به کار می مانم

دهید مژده به یاران ، بهار نزدیک است

به سر رسیدن این انتظار نزدیک است

نگاه فاطمه از چشم های او پیداست

نبی خصال و حسن سیرت و علی سیماست

صدای خون خدا می رسد ز حنجره اش

شکوهمند شبیه شهید کرب و بلاست

اگرچه همنفس ذوالفقار می آید

ولی به رنگ لطافت ، به رنگ مهر و وفاست

درست عین علی رحمتی ست بی پایان

درست عین علی جلوه ای ز خشم خداست

طلوع می کند آن ماه چارده معصوم

ظهور مشرق امروز یا همین فرداست

دوباره قاصدکی روی شانه ی باد است

قرار منتظران نیمه های خرداد است

فاطمه نانی زاد

از پنجره گذشت، فقط یک نسیم بود

طراح خوب حادثه هایی عظیم بود

دریا میان سینه او جزر و مد نداشت

آرامشی که در حرکاتش مقیم بود

او ساده بود، خانهٔ او خانه ای گِلی...

و فرش تخت سلطنتش یک گلیم بود

پرواز ذکر از دو لبش طرح دیگری ست

معمار پر کشیدن هر "یا کریم" بود

دستش پر از نوازش دستان یک پدر

در دست کودکانهٔ طفل یتیم بود

ماه از نگاه روشن او نور می گرفت

خورشید طرح سادهٔ او از قدیم بود

علی انسانی

"آن شب که در آغوش مصلّی بودی

خلقی به تو مجنون و تو لیلا بودی"

بر گِرد تو گشتند و طوافت کردند

چون کعبه ی عشق و آرزوها بودی

از روح نماز شب تو پیدا بود

کز بهر عروج خود مهیا بودی

تنها نه همین داغ به دل امت شد

داغ دل هر لاله به صحرا بودی

مردم به جماران همه محو تو و لیک

تو جای دگر محو تماشا بودی

فرماندهی کل قوا، جزئی بود

عبدالله و فرمانده ی دلها بودی

علیرضا قزوه

با آن که آبدیده ی دریای طاقتیم

آتش گرفته ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه ی راحت نشسته ایم

مدیون استقامت آن سرو قامیتم

دیری ست چشم ها همه مبهوت آن لب است

عمری ست سر سپرده ی آن خال وحدتیم

این دست ها ادامه دست وفای توست

امروز اگر بزرگ تر از بی نهایتیم

ما بی تو چیستیم؟ چه می دانم ای عزیز!

ما هیچ نیستیم ، سراپا حقارتیم

باشد که دست دوست تسلایمان دهد

ما را که تا همیشه قدح نوش حسرتیم

تنها تو بد ندیده ای از واعظان شهر

ما نیز در شمار شهیدان تهمتیم

رونق فزای میکده ی عشق بعد از این

تا صبح وصل تشنه ی جام ولایتیم

مشفق کاشانی

با تو آن عهد که بستیم خدا می داند

بی تو، پیمان نشکستیم، خدا می داند

با تو، سرلوحه ی انصاف گشودیم به عدل

بی تو، دیباچه نبستیم، خدا می داند

با تو، هر بند گره گیر گشودیم ز دست

بی تو، از پا ننشستیم، خدا می داند

با تو، بستیم به هم سلسله ی صبر و ثبات

بی تو، هرگز نگسستیم، خدا می داند

با تو، در میکده خوردیم می از جام ولا

بی تو، با یاد تو مستیم، خدا می داند

با تو، بودیم و نهادیم به فرمان تو سر

بی تو، در راه تو هستیم، خدا می داند

با تو، از دامگه حادثه جستیم و کنون

بی تو، سر بر سر دستیم، خدا می داند

حالی ای روح خدا، لطف خدا یاور ماست

پرتو روی نبی، پورعلی، رهبر ماست

امیر عظیمی

آسمان بود و آفتاب نبود

چشمه ای خشک بود و آب نبود

صد سوال بزرگ در دل بود

ولی افسوس، یک جواب نبود

باور حرکتی تازه بود به سر

اشتیاقی به انقلاب نبود

خیزش قلب ها به تنهایی

بستر اتفاق ناب نبود

آمدی، جان انقلاب رسید

از افق آخر آفتاب رسید

آمدی، جان انقلاب شدی

روشنایی بی زوال شدی

در سر هیچکس سوال نماند

تو خودت پاسخ سوال شدی

تو به بال شکسته ی میهن

سال پنجاه و هفت؛ بال شدی

نه به تاریخ کشورم ایران

تو به تاریخ ها مثال شدی

کاش تاریخ بد ورق نخورَد

بی حضور تو دست رد نخورد

دلتان را به درد آوردند

سروها برگ زرد آوردند

اینکه در فصل گرم، باغ و درخت

میوه ی فصل سرد آوردند

اینکه خفّاش ها به خانه ی باز

باز عزم نبرد آوردند

اینکه یک عده نوجوان و جوان

رو به افیون گرد آوردند

همه اَش مال سستی ما بود

کار دنیا پرستی ما بود

ای ابر مرد؛ مرد ایمانی

تو همیشه بیاد می مانی

تو هم آواز مرغ های سحر

ناله سر می کنی و می خوانی:

"جور صیاد، ظلم ظالم ها

خانه بر باد داده می دانی؟"

سه دهه، هر سپیده دم تو هنوز

بر سرم نور خود می افشانی

با تو هستم، حضور ناب؛ بمان

همچنان جای آفتاب، بمان

محمد کاظمی نیا

هم حـاصل بـــــاغ های دنیـــا شـد سبز

هم غنچه ی جـــان اهــل تقوی شد سبز

آری، پـــدر نهضت ما "روح الله"ست...

از برکـت "زهـــــــرا" نسب ما شد سبز