سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: سهند آدم عارف، شاعر و روزنامه‌نگار متولد سال 1362 است. از او دو مجموعه شعر منتشر شده است: "پا" و  "غروب پاییزی همچو الاغ می‌آمد". آدم عارف درباره مجموعه "غروب پاییزی همچو الاغ می‌آمد" که به تازگی منتشر شده است به ما می‌گوید: " درباره اسم کتاب و وجه تسمیه هم واقعن اعتقاد دارم غروب مثل الاغ می‌آید؛ مخصوصا غروب پاییزی! اتفاقا درست اشاره کردی غروبش خیلی الاغ بود!"

زندگی را به عنوان سهند آدم‌عارف چه جور در می‌یابی؟ البته که این سوال را ذیل سوالات موسوم به سبک زندگی نمی‌پرسم... به نظرم ممکن است برای بخشی از مخاطبان آخرین کتاب شعرت این جواب جالب باشد. مثلا یک‌بار توی مترو یک آقایی از من پرسید عنوان این کتاب را دارم درست می‌خوانم؟ گفتم دارد درست می‌خواند... حالا این هم یک مساله دیگر است که اتفاقا چقدر عنوان کتابت عجیب نیست؛ چقدر راحت و درست و حتی معمولی است... اسم کتاب حتی تاثر برانگیز است: چقدر غروب پاییزی الاغی بوده که شاعر را ناگزیر کرده این ریختی توصیفش کند...

حقیقتش را اگر بخواهی همواره زندگی را گشته‌ام اما در نیافته‌امش؛ یعنی زندگی با آن دلالت‌های استعلایی‌اش منظورم است که یک‌جورهایی درنیافتنی است به‌نظرم یا "سخت‌دریافتنی" است. خردمندی دانا یک بار به‌من گفت معنای کل زندگی این است که پاسخ پنج سوال درباره خودت را پیدا کنی: 1-"من چه کسی هستم؟"2-"از کجا آمده‌ام"3-"چکار می‌خواهم بکنم"4-"کجا می‌خواهم بروم؟" گویا هنوز پاسخ این سوال‌ها را پیدا نکرده‌ام بنابراین به تو می‌گویم گویا هنوز درنیافته‌امش. اینکه چگونه می‌گذرانم بحث دیگری است؛ به تو می‌گویم که خودت نویسنده‌ای و نویسنده خوبی هم هستی؛ به زیبایی می‌گذرانم، می‌دانم و لمس کرده‌ام اوضاع معیشتی چندان تعریفی ندارد، محدودیت زیاد است و الخ...

سهند آدم عارف

اما خوب به قول معروف ما هم خدایی داریم برای خودمان. اگر نشود به‌زیبایی گذراند، اصلا نباید گذراند، منظور این نیست که حتما خوش می‌گذرانم، نه عمرا! ولی سعی می‌کنم برای خودم زیبایی ایجاد کنم، حتی شده الکی یا تخیلی یا هرچه. درباره اسم کتاب و وجه تسمیه هم واقعن اعتقاد دارم غروب مثل الاغ می‌آید؛ مخصوصا غروب پاییزی! اتفاقا درست اشاره کردی غروبش خیلی الاغ بود! حالا جدای از برداشت‌های سمبلیک که اعتقادی به آنها ندارم، راستش را بگو آن آقای در مترو داشت عنوان کتاب را درست می‌خواند یا سر کارش گذاشتی و داشت درست نمی‌خواند؟

نه واقعا درست خواند... فقط تعجب کرده بود... احتمالا به این دلیل که :"مگر می‌شود برای یک کتاب چنین اسمی انتخاب کرد؟"از اینکه شعرت خوانده نشود می‌ترسی؟ اگر نمی‌ترسی تکلیفت را با این قضیه که کتاب هر کس با نفس مخاطبش گرم می‌شود را چطور مشخص می‌کنی و اگر نه می‌ترسی چه تلاشی می‌کنی که شعرهایت بیشتر مخاطب داشته باشد؟ اصلا تلاشی می‌کنی؟

واقعا نمی‌دانم می‌ترسم یا نه. دوست دارم شعرم اگر حتی به‌درد یک نفر هم شده بخورد ولی بعید می‌دانم شعر کلا به‌درد کسی بخورد. یعنی اگر کسی را خوشحال کند واقعا خوشحال می‌شوم ولی اینکه به‌زور بخواهم کسی بخواندش وبعدش از هرچه شعر و شاعری و ادبیات متنفر شود؛ می‌خواهم صد سال سیاه کسی نخواندش. کوچه‌بازاری‌اش می‌شود اینکه دوست دارم چهار نفر با این شعرها "حال" کنند. اگر حال نکنند آن‌وقت ممکن است حال خودم هم گرفته شود. طبیعتا دنبال جمعیت درست کردن و گروه ساختن و شامورتی‌بازی دیگر هم نیستم بنابراین تلاشی هم نمی‌کنم؛ نه اینکه شامورتی بازی کار بدی باشد؛ من نمی‌توانم، بکنم متلاشی می‌شوم؛ از درون و از بیرون. مثلا یکی دوبار برایم جلسه شعرخوانی یا نقد گذاشته‌اند استقبال خیلی خوبی شده و غیر از رفقا تعداد زیادی شنونده نشسته‌اند و حال کرده‌اند؛ در مقابل یکی دو بار هم برایم پیش آمده شعرخوانی یا نقد و بررسی شعرهایم برگزار شده و غیر از دو سه‌نفر از رفقا، شنونده دیگری نیامده، پاک ضایع شده‌ام و تا یک هفته حالم گرفته شده است!

سهند آدم عارف

از طرف دیگر مخاطب زیاد داشتن یا پرفروش شدن کتاب، لزوما به این معنا نیست که ارزش‌های مندرج در نوشته‌هایت درک شده یا زبان شعرهایت به مخاطب نزدیک بوده یا چون ساده نوشته‌ای یا چه و چه؛ ممکن است کتابت را خوب تبلیغ کرده باشی و کرده باشند، ساده است؛ محض ‌خاطر اینکه خودم روزنامه‌نگار هستم و دوستان زیادی در مطبوعات و خبرگزاری‌ها دارم، شما و دیگر دوستانم لطف زیادی داشتید و داشتند خبر چاپ و انتشار کتابم را منتشر کردید و کردند. طبیعتا همین چیزهاست که فروش کتاب را تا اندازه‌ای بالا می‌برد و ممکن است به شکل‌گیری یک پرسونا کمک کنند. خیلی از شاعران هم هستند انصافا شعرهای درجه‌یک و خلاقانه‌ای می‌نویسند اما شاید در خیل مجموعه‌شعرهایی که این سال‌ها منتشر می‌شوند، گم شده باشند و حالا حالاها کسی پی به ظرافت‌های شعرشان نبرد و خوانده شدن شعرهایشان به تعویق بیفتد؛ شوخی که نیست، سالانه سه تا پنج‌هزار عنوان مجموعه شعر به بازار کتاب می‌آید؛ چه کسی واقعا اینها را می‌خواند؟ اصلا 3000 نفر خواننده واقعی شعر که خودشان شاعر نباشند داریم؟ من از شما می‌پرسم، داریم؟! تَکرار می‌کنم داریم؟   

احتمالا نداریم... نه قطعا نداریم... زبان شعرهای تو در یک طبقه‌بندی یلخی این طوری می‌شود که بخشی‌ش ذیل زبان شاعرانه‌ای قرار می‌گیرد که مخاطب شعر فارسی را به عهد و رسم همین شعر فارسی – منظورم شعر کهن فارسی- می‌برد. یعنی گاه لحن کلامت به نظرم در عین حال که شعری با فرمی بدیع نوشته‌ای، لحنی است نظیر شاعران کلاسیک زبان فارسی. مثلا باغ بی دماغ. این شد یک دسته. زبان شعرهایت در دسته دیگر این طبقه بندی نادقیق، حکم یک عنصر ویرانگر را دارد که انگار سعی دارد نطفه یک ساخت سالم بسته نشود. این دومی با ویژگی‌هایی نظیر تصاویر اسکیزوفرن، خلاءهای زبانی (gap)، از هم گسیختگی کلامی و ساخت‌گریزی همراه است... خودت چطور فکر می‌کنی؟

به‌هر حال در کار و بار شاعری امروز هیچ گریز و گزیری از سنت‌‌ ادوار شعر فارسی نیست. از سبک‌های خراسانی، عراقی و هندی، مکتب بازگشت و شعر مشروطه بگیر بیا تا انقلاب نیما، تندرکیا، هوشنگ ایرانی (خروس‌جنگی)، شعر سپید و همزمان شعر دیگر و موج‌نو. یا چرا راه دور برویم همین جریان شعر دهه هفتاد شمسی، که بعدها ممکن است از آن در دل سنت شعر معاصر یاد شود.

سهند آدم عارف

این‌ها همه مندرجات سنت شعر فارسی‌اند و طبیعتا شاعری که در زمانه اکنون می‌نویسد زبانش نمی‌تواند از این سنت‌ رها باشد. حالا نمی‌خواهم به عناصر موجود در سنت‌ نثر فارسی که سده اخیر به شعر هم راه یافته‌اند اشاره کنم؛ به درازا می‌کشد و خاطر خوانندگان را آزار می‌دهد و برایشان سردردهای میگرنی و غیرمیگرنی به ارمغان می‌آورد. به‌هر حال آن خلاء‌های زبانی هم که به‌درستی اشاره کردی از دهه 40 تا دهه هشتاد از طریق جریان‌های مختلف به سنت شعر معاصر راه یافته‌اند و قاعدتا به شعر بنده کمترین هم نفوذ کرده و نگذاشته‌اند به مرزهای گسست از سنت (زبانی) حتی نزدیک شوم! نهایت خلاقیتی که می‌توانیم به خرج دهیم در حیطه بوطیقا است. فلذا در طبقه‌بندی یلخی‌ات (خودت اول گفتی) به‌طور دقیق نمی‌توانی مرزها و وجوه تمایز این دو رویکرد زبانی و البته رویکردهای دیگر را از یکدیگر تشخیص بدهی. قبول کن تفکیک کردنشان دشوار است.       

بله خب... چقدر خوب است که می‌نویسی: "یک شیب ملایم برقی ساختم/ پشم ریزون." این جاها خیلی شاعری.

ممنونم، لطف داری. امیدوارم در شعرهای این کتاب حداقل تعداد "آن‌جا"ها کم باشد!  

کسی نبود در میان اقوام و آشنایان که شعری به ش تقدیم نکرده باشی؟ خودت مشکلی نداری با این همه تقدیمی؟ راستی نمی‌شود شعر آخرت تقدیم به بهار باشد؛ منظورم فصل بهار است؟ عدل برای او نوشته شده...

چرا حقیقتا چندنفر از قلم افتاده‌اند و خیلی از این موضوع ناراحتم. مثلا قرار بود شعری به افسانه برزویی تقدیم کنم، نمی‌دانم چرا در نسخه نهایی که برای ناشر فرستادم از قلم افتاد؛ اشتباه خودم بود. اساسا خانواده‌ و دوستانم برایم اهمیت زیادی دارند. تعداد زیادی از دوستان عزیز من هم هستند که نگه داشته‌ام برای مجموعه‌شعرهای بعدی چون به‌هر حال در این کتاب تعداد محدودی شعر جا می‌شد و دوستانم تعدادشان بیش از این‌هاست. ضمن اینکه برمی‌گردم به سوال اولت؛ اینها را تقدیم کردم که اگر خود شعرها کسی را خوشحال نکرد، دست‌کم همین تعداد انسان‌های بزرگی که شعرها به آنها تقدیم شده، شاید تکرار می‌کنم شاید اندکی خوشحال شوند. البته تعدادی از عزیزان هم هستند که حق و حکم استادی به‌گردن من دارند و به‌نوعی باید ادای دین می‌شد هرچند شک دارم تقدیم شعر واقعا ادای دین باشد. بزرگانی مثل نیما صفار، علی‌مسعود هزارجریبی، سید فرخ حقیقی (نوازنده و مدرس تنبور)، کیاوش صاحب‌نسق و البته زنده‌یاد محمود شجاعی.

درباره بخش دوم پرسشت هم باید اضافه کنم شعرهای ابتدا و انتهای کتاب را به "بهار" تقدیم کرده‌ام‌ و البته مصادیق، تعابیر و تفاسیر زیادی می‌شود از آن داشت. خودم هنوز به یک تفسیر کامل از آن نرسیده‌ام فقط می‌توانم بگویم بهار برایم بسیار دوست‌داشتنی و مهرانگیز است و حالا این می‌تواند لزوما فصل بهار هم نباشد. خود این کلمه صیقل و صفای خاصی برایم داشت که حیف بود کتاب با آن شروع نشود و پایان نیابد (خیلی سانتی‌مانتال و رومانتیک شد نه؟ خوشحالم واقعا)

اگر 3 شعر از این کتاب انتخاب کنی چه شعرهایی را انتخاب می‌کنی؟

چهار شعر ابتدایی و پنج شعر انتهایی کتاب.

اگر 9 شعر انتخاب کنی چه؟

آن وقت باید تاس بریزم! ولی به‌واقع جدای از بحث تاس ریختن، شخصا به شعرهای "پاییز"، "منظومه جنب‌و‌جوش‌های آبسال" و "پاییز پشت صندلی" رای می‌دهم.

غروب پاییزی

 

 

امیر حسن بیگلر