سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: شعر بی بدیل فارسی در جهان شیفتگان بسیاری داشته و دارد. تاثیر پذیری از شعر سرزمین های دوردست نیز امر نادری نیست ولی شیفتگی برخی از اهل ادب سرزمین های دیگر به ادبیات و شعر فارسی از حد تاثیر ادبی در گذشته و به عشق و شیدایی کشیده است. بازل بانتینگ –شاعر انگلیسی- یکی از آنان است که به گفته ی خودش شعر را از فردوسی و منوچهری – در میان دیگران – آموخته است. آثار قابل توجهی از شاعران کلاسیک فارسی به انگلیسی برگردانده است و به استقبال شعر آنان به زبان انگلیسی شعر سروده است. 

او حتی نام تنی چند از فرزندانش را از شاهنامه ی فردوسی برگزیده است. طنز روزگار این است که همین شاعر به وسیله ی دکتر مصدق و به اتهام جاسوسی از ایران اخراج شده است. مترجم در مطالعات خود به نتیجه ای قطعی در مورد ماهیت فعالیت های غیر ادبی بانتینگ در ایران دست نیافت  و جالب این که با گذشت حدود 60 سال از زمان ماموریت بانتینگ در ایران پرونده ی وی در وزارت خارجه ی انگلستان هنوز محرمانه تلقی می شود حال آنکه طبق قانون این کشور با گذشت سی سال  معمولا پرونده های محرمانه برای علاقمندان قابل دسترسی می شوند.

زندگی نامه مختصری از بانتینگ به همراه ترجمه یک شعر او را در زیر می خوانید. شعر بانتینگ  در بیشتر موارد دشوار و زبان او پیچیده و پیراسته است. این شعر از کتاب "مجموعه شعرها "[1] چاپ انتشارات دانشگاه آکسفورد -1994 انتخاب شده است.

 بازل بانتینگ (1900-1985 )

بازل چیسمن بانتینگ[2] در اول مارس 1900 در اسکاتس وود –آن – تاین در نزدیکی نیوکاسل- شمال شرق انگلستان به دنیا آمد. پدرش پزشک محل و مادرش دختر یک معدنچی بود.  در کودکی در مدرسه ی کویکر [3]ها تحصیل کرد. به دلیل آن چه خودش صلح طلبی و گرایشات عرفانی خوانده با جنگ مخالف بود و در سال 1918 به دلیل مخالفت با جنگ بین الملل اول دستگیر شد و یک سال را در زندان گذراند.  پس از آزادی از زندان به لندن رفت و در " مدرسه ی اقتصاد لندن " به تحصیل پرداخت اما بدون دریافت مدرک آن جا را ترک کرد و به فعالیت ادبی روی آورد.  در سال 1924 به پاریس رفت و با ازرا پاوند آشنا شد. در برگشت به مدت یک سال در کلبه ای چوپانی در شمال شرق انگلستان زندگی کرد و نوشت. در 1929 برای همکاری با ازرا پاوند به ایتالیا رفت. در همان جا با همسر نخست اش "ماریان کالور " ازدواج کرد. نخستین جزوه ی شعرش در سال 1930 به طور خصوصی در میلان به چاپ رسید. نخستین دخترش "بورتای" در 1931 در جنوا – ایتالیا به دنیا آمد.

در همین دوران بانتینگ به زبان و ادبیات کلاسیک فارسی علاقمند شد و این علاقه به شیفتگی انجامید به نحوی که وقتی دومین دخترش در سال 1934 به دنیا آمد او را " رودابه " نام نهاد.  در 1937 از همسر اولش جدا شد و در همان سال نخستین پسرش " رستم" در ویسکانسن آمریکا به دنیا آمد.

در 1938 به تحصیل در مدرسه ی دریانوردی نیوکاسل پرداخت اما به دلیل ضعف بینایی نتوانست در نیروی دریایی یا نیروی زمینی استخدام شود. در نتیجه به نیروی هوایی پیوست و به دلیل احاطه اش بر زبان و ادبیات کلاسیک فارسی  به عنوان مترجم به ایران که در آن زمان "پرشیا" خوانده می شد فرستاده شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم به سفارت بریتانیا در تهران منتقل شد و در آنجا به کارش ادامه داد. در سال 1948 با یک دختر جوان ایرانی به نام "سیما الله دادیان " ازدواج کرد. گویا ازدواج وی که در آن زمان مقام ریاست  اداره ی اطلاعات سیاسی سفارت را بر عهده داشته به مذاق روسایش خوش نیامد  و وی به ناچار از کار در سفارت استعفا داده و به خبرنگاری برای روزنامه ی " تایمز" مشغول شد. در 1950 فرزند بعدی اش "سیما ماریا " به دنیا آمد و در همین سال نخستین مجموعه ی کامل اشعارش به نام " شعرها 1950 " منتشر شد. در سال 1952 و در اوج درگیری های ایران و انگلستان بر سر ملی شدن صنعت نفت دکتر مصدق او را به اتهام جاسوسی از ایران اخراج کرد. گویا یکی از دلایل مصدق این بود که چگونه کسی که قبلا مقام بالای سیاسی داشته حالا در تهران خبرنگاری می کند. محتوای گزارش های خبری ارسالی وی از ایران نیز خوشایند مقامات ایران نبوده است. در همان سال پسر دومش "توماس فرامرز" به دنیا آمد و پسر اولش "رستم " در گذشت.

بانتینگ به نیوکاسل برگشت و دوباره به نوشتن شعر پرداخت. در این زمان وی به عنوان یکی از برجسته ترین شاعران مدرنیست انگلستان شهرت به سزایی یافته بود. سه کتاب شعر در سال 1965 به چاپ رساند و مشهورترین شعرش “Briggflats”  در 1966 منتشر شد. این شعر که عنوانش را از یک محل نیایش همگانی کویکر ها در کامبریا – زادگاه شاعر- گرفته عنوان فرعی "خود- زندگی نامه" دارد  وبه اعتقاد برخی از منتقدین بهترین شعر بلند زبان انگلیسی از زمان سروده شدن "چهار کوارتت" الیوت تا آن تاریخ بود . این اثر بورسیه ی شورای هنر بریتانیا را به ارمغان آورد. در 1967 بانتینگ به تدریس در دانشگاه سانتا باربارا در کالیفرنیا پرداخت . مجموعه ی  کامل اشعارش  یک سال بعد به چاپ رسید. از 1968 تا 1970 در دانشگاه های نیوکاسل و دورهام به عنوان شاعر مقیم به کار اشتغال داشت و در 1971 دانشگاه نیوکاسل مجموعه ای از اشعارش را به چاپ رساند.

در این سال‌ها او شاعری نامدار بود اما شهرت عام او با فقر و تنگدستی روزافزون همراه شد و سالیان آخر عمر خود را در نداری و تنگنای مالی شدید به سر برد. بازل بانتینگ در 17 آوریل 1985 در بیمارستان عمومی "هگزام"[4] درگذشت.

"کسی که شعرهایش را گرد می آورد تخته های تابوتش را به هم پیچ می کند. لذتش را آنها که بیرون تابوت اند می برند اما او هم مستحق آخرین اعتراف هست.

اگر من هرگز فن شعر را آموخته باشم آن را بیشتر از شاعرانی آموخته ام که در زمان های بسیار دور در گذشته اند و نام شان گویای شعرشان است: وردزورث و دانته- هوراس – وایات و مالرب – منوچهری و فردوسی- ویلان- ویتمن- ادموند اسپنسر و نیز از میان زندگان ازرا  پاوند و لوئیس ژوکوفسکی"

                         از پیش گفتار بانتینگ بر مجموعه شعرهایش در سال 1968

 پاره ی دوم از شعر بلند" الانفال لله"

 چشمان بنا را پر کردند

با قاب های گچبری،

هر ردیف طاق ها

از یک ستون کوتاه سر بر کرده

و به تمامی سفیدکاری شده است

با باریکه ای رنگ آبی

که بازسازی کند خطوطی که در هیچ جا نشکسته اند،

چرا که آنها راس و قاعده را

نامرتبط می شمرده اند.

نور آن قدر هست

که حرکات نماز را بتوان دید

ودرون بنا خنک است.

کاشی برای گنبدها و ایوان ها[5]

که پختند در گوشه ای قدیمی تر

جایی که احیانا" ابوعلی سینا نیایش می کرد.

گنبد جنوبی – گنبد نظام الملک-

به نرمی در امتداد دیوارهای اتاقکی چهارگوش

رشد کرده است.

تاج الملک گنبدی ساخت نه به آن خوبی

بر روی جنگلی از ستون.

در ورامین

ملکشاه افتخاراتش را در گچ برید

که در گذر زمان سفت تر می شود

همان کسی که خیام را

در حدس احوال ستارگان شایسته تر یافت

تا در کتابت قرآن.

شیفتگی آنها کالبدی از آجر داشت و روحی از جبر.

شعر

در خاطر داشتند

به فراوانی و به نیکویی.

خیام در باره  خر لجوج گفت:

" او پیش تر در این مدرسه استاد بوده است

از این روی وارد نمی شود

از روبرو شدن با من می هراسد". [6]

 اما عزم آنان به تبعید احمق ها

سرانجام به نصب ابلهان مطلق انجامید.

ترس از اینکه ساده لوح انگاشته شوند

مانع اندیشیدن شد.

هر دو در خلاف جریان زمان حرکت کردند:

سازندگان جیرالدا [7]

با رخوت و سنگینی

برخی از نقش ها را در آجر تکرار کردند.

نمی دانم خیام چه فکری می کرد

اگر آن همه ساخت و ساز و سازمان را بر پا می دید؟

 

بیگانگان، سلجوق های مصمم، نه چندان تشنه به خون

که گروهی از حامیان نوع بشر،

به خاطر می آورد شاید هراس بوعلی را

از حامیان گشاده دست،

کتاب هایی که نامی از آنها نشنیده یا در جایی دیگر گم شده اند

در کتابخانه ای در بخارا،

و روزی چهار ساعت نوشتن

قبل از پرداختن به وظایف صدارت عظمی.

به رغم این همه

سلجوقیان از اغراق گویی رومیان

و خشک مغزی مصریان بری بودند

و بی خیالانه بر شاخه پژمردند

با شکیبایی و خدمت به خلق.

آه خدمت به خلق!

دعا برای متحد کردن شهرها و مردان لشکری

از ترس اینکه بیش از یک وصیت نامه پیدا شود

اما خدا شمشیر جدا کننده است.[8]

یک هرم استوار یا قانون ماندگار

علیه ترس از مرگ و کشتار

بادوام تر است از عراده ی توپ.

سلطه و مهندسین

تا انگیزه ای جعل کنی که بتوانی بر آن انگشت نهی

نکند دختری خودسرانه انتخاب یا رد کند.

از مچ لرزان حاجی مصور [9]

شکوه درخت و وحش

بر عاج می درخشد

در خطوط شیوا

نی

چال گونه در سایه زیر چنارها [10]

نفس نیستانی[11]

می رود و می آید

همچون زوجی از ایزدان که مابین ستارگان در جست و خیزند

تاج[12] قرار است آواز بخواند- تاج

وقتی تار و تنبک

به سکوت می آیند- آهسته

روشن- پربار

گویی کلام و طنین از حافظ دارد او.

هیچ چیز آن گونه که بود دیگر نیست

اما ملوک ضرابی [13]

صدای اش را از چاهی

عمیق تر از تاریخ بیرون می کشد.

نت شیر خدا[14]

در رادیوی سرد سپیده

هم پیش و هم پس از ضرب به گوش می آید.

جمعه ها،  قصه های صبحی[15]

پسرها را مبهوت می کرد

و لقمه ی گوشت در دهان شان می ماند.

شکارچی تورش را پهن می کند

روی جوزار

و در یک نی لاستیکی می دمد.

غله در پاسخ سر تکان می دهد.

خشخاش گل های آبی و سفید

به اخم خورشید بیدار می شوند.

دُم غزال می رقصد

و بیرون می جهد از عصر.

جغد و گرگ به درون شب.

بر ایوانی فراز استخر

وافور، ودکا، چای

طنین شعر سرریز می کند

از عنصری ، سعدی

تا آن گاه که هیاهوی دختران

گم می شود در  پچپچه ی جوبار و برگ

آخرین هزاردستان

در زیر آسمانی که در حال محوشدن است

اذان درسکوت.

آنان از کار پلیس نفرت دارند

استاد بایگانی نیستند:

این وظیفه ای است همواره از آن بیگانگان

که آنان را ناشاد

نا بارور و ثروتمند می کند.

آیا هرگز عقابی دیده اید که خم می شود

دقیق، نامنتظر و مطلق

بین موج های گندمزار در باد؟

دهشت آن چه پیش خواهد آمد، آن چه پیش می آید و آن چه پیش آمده است،

آیا اگر مرده بودیم بهتر نبود؟

 بال هایش هوا را بر هم می زند

در پرواز.

پرها  فروزان می شوند در آفتاب

اوج می گیرد تا آنجا که

درخشش،

نگاه خیره ی ما را باز می دارد

 

 

 

و شگفتی،

 ترس ما را. 

 

 

پانوشت‌ها

[1]“ Complete Poems” Oxford University Press, 1994

[2]Basil Cheesman Bunting

[3]کویکر ها که در اصل " انجمن مذهبی دوستان " خوانده می شوند  فرقه ای مذهبی است که در حدود سال 1650 در انگلستان توسط جیمزفاکس بنیان گذاشته شده است. اصول بنیادین این فرقه اعتقاد به ارتباط مستقیم انسان با خدا و عدم نیاز به هرگونه سازمان مذهبی نظیر کلیسا ، برابری همه ی انسان ها، صلح طلبی و نفی هرگونه قوانین و دستورات عبادی خاص است.

[4]Hexham

[5] در اصل انگلیسی کلمه ی "ایوان" آمده است

[6] اشاره با افسانه ای در باره ی خیام به نقل از از کاروان حله اثر عبدالحسین زرین کوب:

" در افسانه‌ای دیگر، چنین آمده که روزی خیام با شاگردان از نزدیکی مدرسه‌ای می‌گذشتند. عده‌ای، مشغول ترمیم آن مدرسه بودند و چارپایانی، مدام بارهایی (شامل سنگ و خشت و غیره)را به داخل مدرسه می‌بردند و بیرون می‌آمدند. یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه ابا می‌کرد و هیچ کس قادر نبود او را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام شد و داخل مدرسه شد. پس از این که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟

خیام بازگفت که آن خر، یکی از محصلان همین مدرسه بود و پس از مردن، به این شکل در آمده و می‌ترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و در گوشش خواندم:ای رفته و باز آمدهبَل هُم گشته/ نامت ز میان مردمان گم گشته/ ناخن همه جمع آمده و سم گشته/ ریشت ز عقب برآمده  دم گشته /و چون متوجه شد که من او را شناخته‌ام، تن به درون مدرسه رفتن در داد. " 

[7] مناره ی معروف مسجد جامع سویل در اندلس که در قرن یازدهم میلادی و در دوران تسلط مسلمانان ساخته شد و بعدا به کلیسای جامع تبدیل شد و مناره نیز به برج ناقوس

[8] " مپندارید که من آمدم تا صلح به روی زمین بیاورم. من نیامدم که صلح بیاورم بلکه آمدم تا شمشیری بیاورم. من آمدم که پسر را بر پدر و دختر را بر مادر و عروس را بر مادرشوهر بشورانم " ( انجیل متی – سوره ی 10- آیات 34-35).

[9]حسین مصور الملکی معروف به حاجی مصور الملکی در تمام رشته های نقاشی از جمله شرقی و غربی و آب و رنگ و تذهیب و نقشه قالی و مینیاتور استاد بود از آثار معروف او : آبادی تخت جمشید ، سلام عید نوروز ، داریوش کبیر ، جنگ نادر شاه در هند.

[10] در اصل انگلیسی شعر نیز واژه ی "چنار" آمده است

[11] جست و جوی مترجم برای یافتن "نیستانی"  نی نواز در منابع در دسترس بی نتیجه بود.

[12]جلال‌الدین تاج اصفهانی (۱۲۸۲-۱۳۶۰ ) خواننده

[13]ملوک ضرابی ( ۱۲۸۹-۱۳۷۸ ) خواننده

[14]مرشد عباس شیرخدا که بیش از نیم قرن در رادیو ایران صبح ها به شاهنامه خوانی اشتغال داشت

[15]فضل‌الله مهتدی معروف به صبحی یا: فضل‌الله مهتدی صبحی (۱۲۷۶-۱۳۴۱ )    ،داستانسرای معروف و پایه‌گذار سنت قصه‌گویی برای کودکان در رادیوهای ایران است.

 

 علیرضا آبیز