سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: معمولا مخاطبان ادبیات داستانی در ایران؛ همان‌ها که کتاب از دست‌شان نمی‌افتد؛ آن‌ها که با جدیت آثار داستانی را دنبال می‌کنند و همان‌ها که حتی دست به قلم هم هستند، با داستان‌های پلیسی ارتباط درست و درمانی ندارند و دست‌کم اگر هم بعد از قرنی داستان پلیسی بخوانند جدی‌اش نمی‌گیرند.

شاید یکی از مهمترین دلایل این بوده است که به اندازه کافی در ایران درباره این فرم ادبی نقد و بررسی نوشته شده است. نه که مطلقا ننوشته باشند البته؛ بوده‌اند کسانی مثل  مراد فرهادپور که در این باب جستارهایی هم نوشته‌اند اما خب تک و توک و پراکنده.

دلیل دیگر شاید این بوده که ادبیات پلیسی خوش خوان است. ممکن است حتی یک نفس بخوانیدش و خب از این حیث مخاطبان فراگیری دارد و ممکن است باعث این توهم بشود که چنین ادبیاتی را به خانه آثار درخشان تاریخ ادبیات راه نیست.

از آسیب شناسی این موضوع که اصلا به مان نمی‌آید بگذریم و به خود موضوع اصلی که بخواهیم بپردازیم باید بنویسیم: "مگره و مرد تنها" اثر ژرژ سیمنون فرانسوی کار خواندنی است. کتابی که "هرمس" به ترجمه شهریار وقفی پور ترجمه کرده است. "مگره و مرد تنها" یک اثر کلاسیک پلیسی است. نویسنده داستان به نظر می‌آِید فقط دنبال نوشتن یک کار پلیسی  خوش خوان بوده است و بس. این را از این جهت می‌گویم که خواندن چنین کتابی را با آثاری که صرفا از فرم پلیسی استفاده می‌کنند اشتباه نگیریم. آثاری از رب گری یه، "نام گل سرخ" امبرتو اکو و حتی سه گانه پل آستر را فکر کنم بتوان در این جرگه قرار داد؛ آثاری که فرم پلیسی را در جهت اهدافی دیگر مصادره می‌کنند.

"مگره و مرد تنها" قصه سرراستی دارد. کمیسر مگره باید معمای قتل یک پیرمرد ولگرد را حل کند؛  پیرمردی که روزی روزگاری کابینت ساز مشهور و خوش نامی بوده ، با خانواده‌اش زندگی معمولی داشته و بعد ناگهان به ولگردی بی سر و پا تبدیل می‌‌شود.

این معما در روند داستان به چندین و چند معما تبدیل می‌شود؛ معماهای کوچک و بزرگ. چرا باید یک ولگرد خیابانی ناخن‌های مانیکور شده داشته باشد؟ چرا باید پیرمردی که روزگاری زندگی با آبرو و خوبی داشته ولگرد بشود؟ چه کسی باید یک ولگرد بی سرو پا را کشته باشد؟ چرا؟ و خب سوالات فراوانی از این دست که همچنان که کاراکتر پلیس داستان- مگره- را به فکر فرو می‌برد، مخاطب را نیز فکری می‌کند. برای پیدا کردن جواب این معماها خواننده یک نفس داستان را می‌خواند تا هر چه زودتر پاسخ سوالات خودش را پیدا کند؛ اتفاقی که در هر اثر کلاسیک خوبی در حوزه داستان‌های پلیسی باید بیفتد.

ژرژ سیمنون در این داستان حاشیه روی نمی‌کند وُ اطلاعات به درد نخور نمی‌دهد و از این رو با جست و جوی بسیار می‌توان یک سطر توضیح یا توصیف اضافی در داستانش پیدا کرد. و شاید به خاطر همین است که بخش اعظم این داستان در دیالوگ‌هایش جریان پیدا می‌کند.