سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: مجموعه شعر "نوش زمین" اثر مونا محمد زاده در انتشارات نگاه منتشر شد.

این کتاب 5 هزار تومان قیمت دارد.

شعرهایی از این مجموعه:

سایهبانى از صداى بتهوون

تو در سیاه‌ترین پایین پله‌ها ایستاده‌اى.

کلمات، کلمات

بود و بود و بود.

بوى تنگى به نازک بدنم.

نیاز نیست

به نایى که به یادم نیست.

نا

تنگت نمى‌کنم که تنگاتنک استکان‌هایى که مست مى‌کنى به تنگ آمده‌ام.

آماده‌ام من

که به زندانت برند،

زیر آسمانى که آبى نیست.

رنگ، آبى

 

آماده‌ام

کلاه از سرت بردارند

نه که سایه‌بانى از صداى بتهوونى

که من آماده‌ام

تیتر باشم

که اتفاقم مرا شوى.

پشت شکن‌هاى گوشى

کتف‌هایم، بوى بزرگ شانه‌ات

چگونه نوعم را تغییر مى‌دهى.

و کوک زده‌ام من

مردمکانم را به هوا

من.

"لامپ گریه‌هایم را هیچ‌گاه روشن نکن"

بگویم

هیچ‌کس به شکلک‌هاى ایمان من دست نکشید

و کسى نزایید

به حیرانى من

که پله‌هاى خانه تو را مدام آبستنم.

من

و سرم لکه‌سرخى است. چگونه نوعم را تغییر مى‌دهى.

 

براى او و دامون چشمهایش

  و زَن

اتفاق مى‌افتد براى چهارراه

بازت مى‌دارند، بازت مى‌دارند.

تو پیچم بزن مبنایم را.

همین تو

با مشت‌هایت از چشم‌هایت گِرد

قطب‌ها را قرقره مى‌کنم

شب را که ول کنم

به بلوغ مى‌رسى، فریادت را.

 

آن‌گاه که نقطه‌وار حنجره‌ات

به زخم سال‌ها

لابه‌لاى ماشین مرد.

و پاهایت که راست نمى‌شدند.

خیابان مى‌کنم

همین خودم

تنهاییت را، یک‌طرفه

مى‌سپارمت به ابر

آهنگ آهسته آهسته چکیدنت، گلویم.

تو عینکم بزن

که شهر با باد هم پیدا نمى‌شود

و شهر حراج مى‌رود، سفید خاک.

من جوش مى‌خورم

به گیسوانم

که هیچ

میان شاخ شاخ دامونش.

شالت را بپیچ دور شانه‌ات

بخار شانه‌ات

بهار زندان‌هاست.

 

 

 

 

 

نوش زمین

 چرا نمى‌سوزند

لامپ چشم‌هایت که همیشه روشنند.

کلمات که خاک گرفته‌اند.

کلمات که از پس تو برنیامدند.

و جیغ کودکى که پشت پلک‌هایت.

و تمام "که"هاى دیگر

که کلمات از پس تو برنیامدند.

زمین، کجایش نوشت کرد،

که خوابم را نیامدى حتى.

سیگار را بهانه نیامدى حتى.

که دود مى‌شوم.

 

انبارم کردى

از هرچه راه و دره

تختخواب که مى‌دانست

هیچ سنگینى، خوابش را به هم نمى‌ریزد.

ریخته‌اى‌ام.

خاک که درگرفت.

خاک که آفتاب را با تو اشتباه کرد…

"تنى که مى‌بخارد"

میان استکانى که سر کشیدى، تمامم.

سر مى‌خورم به بالاترین جیغم، که روز مى‌گیرد.

حالا که شب شود، بى‌خبر کار مى‌کند، ساعت.

جایت نمى‌شوم.

مرا زنگ مى‌زنى

زنگ مى‌خورم

با نوک مژگانت اگر بپیچانیم.

تأیید آن همه شلوغى

نه

تو مُهرم بزن

هرجا که مهتاب نباشد،

مفت است حرف تنم که مى‌بخاردم.

تو کبرت را فوت کن.

حالا که بى‌کله‌ایم،

روى پاهایمان فکر مى‌کنیم.

 

من

مثل جهان غریبه‌ام، دور مى‌خورم.

و غروب

که نه طلوع کردى تو

نه مردمکانت به درخت‌ها.

صندلى‌ها به سفر مى‌روند

و من به عین ۱۲ ساعت مى‌خندم.

من به نهایت بوسیدنت، بوسیدمت.