سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: روزگاری نه چندان دور، فاصله میان زن و مرد، به لحاظ عدالت اجتماعی، آن قدر عمیق و وحشت ‌‌ناک بود که هم و غم بیش ‌‌تر زنان، رستن از زنجیر اسارت مردسالارانه ‌‌ی جامعه بود. همان نگاهی که جنبش بزرگ "فیمینیسم" را ایجاد کرد و "سیمون دوبووار" را به نوشتن کتاب "جنس دوم" سوق داد. در روزگار ما، از شدت و حدت این نگاه مردسالارانه، تا حدود زیادی، کاسته شده است؛ هر چند نگاه سنتی در قانون ‌‌های مختلف هم ‌‌چون قانون ارث، میان زنان و مردان تبعیض می ‌‌نهد. از این موارد اندک؛ اما مهم که بگذریم، زنان امروزه هم ‌‌پا و هم ‌‌دوش مردان به فعالیت ‌‌های مختلف اجتماعی می ‌‌پردازند و زنان به شکل کاملا طبیعی، بخش مهمی از زندگی خود را خارج از خانه می ‌‌گذرانند.

در این شرایط پرسش مهمی وجدان بیدار جامعه ‌‌شناسان و کارشناسان مسایل تربیتی را به خود مشغول می ‌‌دارد: "به راستی در نبود مادران در خانه، فرزندان و بویژه دختران، چگونه راه و رسم زندگی و آداب و رسوم مختلف اجتماعی را بیاموزند؟ آش ‌‌پزی و هنرهای دستی چگونه به نسل ‌‌های بعد منتقل شود؟ اگر شبکه ‌‌های اجتماعی و کلاس ‌‌های مختلف این آموزش ‌‌ها را می ‌‌دهند، شوق و عشق به جمع کردن خانواده دور هم و اختصاص دادن عمر گران ‌‌بها به پختن غذا و درست کردن انواع خوراکی ‌‌ها برای فرزندان را از کجا بیاموزند؟ کلام مهربانانه ‌‌ی مادر و عطوفت بی ‌‌نظیر او در رفع مشکلات مهارتی کودکان را کدام شبکه یا کلاس جای ‌‌گزینی تواند بود؟"

 پرسش ‌‌های بی ‌‌پاسخ فراوانی در این ‌‌باره وجود دارد که غیر از رمالان و پیش ‌‌گوها، جامعه ‌‌شناسان هم می ‌‌توانند تحلیل ‌‌شان کنند؛ اما پاسخ دیگر این پرسش ‌‌ها، نزد روشن ‌‌فکران جامعه است. از آن ‌‌جا که اینان هم ‌‌واره از جامعه ‌‌ی خود پیش ‌‌تر می ‌‌روند و افق ‌‌های دوردست را می ‌‌نگرند، می ‌‌توانند با قلم نگران خود، هشداری باشند از فاجعه ‌‌ای محتوم. "کارد زدن به گوجه فرنگی" پاسخ مناسبی برای پرسش ‌‌های مطرح شده است. پاسخی به پرسش ‌‌های حیاتی و مهم در دنیای امروز. دغدغه ‌‌ای که مربوط به قشر خاصی از جامعه نمی ‌‌شود و همه از عوام و خواص ناگزیرند به آن بیندیشند و تکلیف خود را با آن روشن کنند. "آیا زنان ما در زندگی به ظاهر مدرن، نیازی به آموختن و حفظ آداب و سنت ‌‌های کهن از جمله پختن غذاها و خوراکی ‌‌های گوناگون و مفید و جمع کردن اعضای خانواده در یک سفره دارند یا باید شیوه ‌‌ی زندگی مدرن و غیر ایرانی را پیش بگیرند؟ آیا باید از غذاهای آماده و مواد غذایی آماده ‌‌ی طبخ استفاده کنند و در تنهایی و افسردگی سفره بگشایند؟" نویسنده ‌‌ی کتاب در آغاز، در بخشی که به درستی آن را مقدمه نمی ‌‌داند، از دغدغه ‌‌ی خود و علت توجه ‌‌اش به این مسئله می ‌‌نویسد: "این کتاب یک کتاب آش ‌‌پزی دیگر نیست. سرتقی من در انجام این کارها فقط و فقط برای به یاد آوردن چیزهایی است که ما را با کودکی ‌‌های ‌‌مان پیوند می ‌‌دهد و تنها این نیست؛ بل ‌‌که زنده نگه داشتن حلاوت و خاطره ‌‌ی عزیزانی است که آن ‌‌ها را برای ما درست می ‌‌کردند." (ص11)

 او در ادامه به تفاوت میوه ‌‌های رسمی با انواع دست ‌‌کاری شده و بی ‌‌هویت آن پرداخته و از یک حقیقت انکار ناشدنی پرده برمی ‌‌دارد و آن این است که نسل حاضر بسیاری از طعم ‌‌های اصیل را درنیافته ‌‌اند؛ زیرا دست ‌‌کاری ‌‌های بشر اصالت رنگ و طعم و مزه ‌‌ها را دگرگون کرده است. او سپس ادعای زنان را مبنی بر این ‌‌که وقتی محصولات غذایی و انواع خوراکی ‌‌ها به طور آماده در دست ‌‌رس است، چرا باید وقت خود را در آش ‌‌پزخانه گذراند به چالش می ‌‌کشد و می ‌‌نویسد: "موافق نیستم که بعضی کارها، با توجه به زمانه ‌‌ای که رو به مدرنیزه شدن می ‌‌رود، باید از دور خارج شود. بله ناچاری دور شدن از فضاها را من هم می ‌‌دانم؛ اما نمی ‌‌توانم خالی بودن ذهن ‌‌ام از آن دنیای شیرین کودکی را با چیزهایی که شاید مهم ‌‌تر از آن ‌‌ها نیستند، پر کنم. البته شستن لباس با دست، امروزه کاری غیرمعقول است؛ اما با یک چوب راندن کلیه ‌‌ی کارهایی را که در قدیم مرسوم بود و حالا به دلایل عجیبی به بوته ‌‌ی فراموشی سپرده می ‌‌شود، قبول ندارم."( صص12 و 13) نویسنده با این باور که در کنار زندگی اجتماعی و فعال، می ‌‌توان به تهیه ‌‌ی خوراکی ‌‌ها، پختن غذاها، تزیین خانه و غیره پرداخت، ادامه می ‌‌دهد: "من نه خجالت می ‌‌کشم از انجام این کارهایی که می ‌‌توان آماده ‌‌اش را تهیه کرد و نه فکر می ‌‌کنم وقت ‌‌ام هدر رفته و نه فکر می ‌‌کنم که استثمار شده ‌‌ام. به میل و رغبت خودم و با ایقان به درستی این مراسم و دوست داشتن به ایجاد فضایی دل ‌‌پذیر، آن را تا زمانی که توان دارم ادامه خواهم داد." (صص13 و 14) و در ادامه این کارها را هم ‌‌پای نوشتن و خواندن یک کتاب و دیدن یک تئاتر اثرگذار می ‌‌داند: "این کارها به همان اندازه خانه، اطرافیان و خودم را غنا می ‌‌بخشد که کم از نوشتن و خواندن یک داستان و دیدن تئاتر نیست." (ص14) و در پایان بخش نخست کتاب خود، به یک مسئله ‌‌ی حیاتی اشاره می ‌‌کند و آن تأثیرگذاری چنین کارهایی بر روح و روان آدمی، از بین بردن حس یک ‌‌نواختی زندگی و رنگ دادن به روح زندگی است. امروزه در اوقات فراغت، تک تک افراد خانواده؛ حتی کودکان و سال ‌‌خوردگان سر بر گوشی ‌‌های همراه خود دارند. جمله ‌‌ها کوتاه و در حد رفع تکلیف ‌‌اند و کسالت و خمودگی حاصل از بی ‌‌تحرکی، جمع را فرامی ‌‌گیرد. با اقامه ‌‌ی چنین فعالیت ‌‌هایی در جمع ‌‌های خانوادگی یا دوستانه علاوه بر لذت ‌‌هایی که به حواس بویایی، چشایی و لامسه ‌‌ی خود می ‌‌دهیم، می ‌‌توانیم با تحرک و شرکت در یک کار گروهی؛ حتی اگر تنها بخش خوردن و نوشیدن سهم ما باشد، به دل ‌‌خوشی ‌‌های موجود در زندگی بیاندیشیم. پوچی و روزمرگی را با خوشی کنار عزیزان ‌‌مان پس بزنیم. در کنار چنین طرز تفکر بی ‌‌نظیری، نثر کتاب ساده و روان است. واژگان به سادگی در ذهن جای می ‌‌گیرند و از تکلف زبانی خبری نیست. مصداق آن سخن است که "سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند."

مهم ‌‌ترین نکته درباره ‌‌ی این کتاب احساس سرخوشی و سرزندگی حاصل از اندیشه ‌‌ی مورد بحث است، که به نویسنده منتقل شده است. او در زندگی خود این مدعا را تجربه کرده است، که حتی در یک خانواده ‌‌ی فرهنگی، یک بانوی نویسنده می ‌‌تواند نقش خود را به عنوان یک هم ‌‌سر، یک مادر و حتی یک دوست، به خوبی ایفا کند. با پختن و خانه ‌‌آرایی سبب حال خوش اعضای خانواده شود. در این کتاب غیر از آموزش خشک کردن سبزی، گلاب ‌‌گیری، باقلوا، مسقطی، انواع مربا، پختن انواع نان، انواع ترشی ‌‌ها و غذاها و ... خواننده با شیوه ‌‌ی مهر ورزیدن آشنا می ‌‌شود. بذل محبت به اطرافیان در نقش همسر، مادر، دوست، همسایه و ... آموختن این که زندگی خالی نیست و می ‌‌توان با بهانه ‌‌هایی مهرآفرین، در کنار عزیزان، اوقاتی را به خوشی گذراند. جای فرورفتن در سرداب شبکه ‌‌های مجازی، با شعرهای نابجا و سخنان عاریتی بی ‌‌منبع و مأخذ و اطلاعات فله ‌‌ای بی ‌‌کاربرد، که تنها فضای مغز را اشغال می ‌‌کنند و نوعی اطلاعات ‌‌زدگی از خود به جای می ‌‌گذارند، می ‌‌توان دور یک سفره نشست و از آن ‌‌چه با عشق و با دستان پر مهر همسر و فرزند تهیه شده است، خورد و نوشید. دریافت که این است شعر مجسم. این است اوج لذت؛ اما نکته ‌‌ای که نباید از آن غفلت ورزید، این است که در این کتاب، یک کارکرد مهم دیگر هم دیده می ‌‌شود. آن ‌‌چه امروزه به سادگی فراموش می ‌‌کنیم: اصل و ریشه و فرهنگ ایرانی. این کتاب به شکل غیرمستقیم، تاریخ فرهنگی دوره ‌‌ی معاصر است، که در آداب و رسوم مختلف نمایان می ‌‌شود. قناعت، حیف و میل نکردن، خرید مناسب و به موقع، دانستن خواص میوه ‌‌ها و خوراکی ‌‌ها از نظر پزشکی و ... از دیگر فواید خواندن "کارد زدن به گوجه فرنگی" است.

در خلال این کتاب، تغییر روزگار را کاملا احساس می ‌‌کنیم و درباره ‌‌ی محصولاتی می ‌‌خوانیم که امروزه نوع دیگرشان در دست است. نوع تغییر یافته و غیر طبیعی. برای نمونه گوجه فرنگی: "اگر بگویم گوجه فرنگی ‌‌های آن زمان با حالا فرق می ‌‌کرد، خوش ‌‌مزه ‌‌تر، آب ‌‌دارتر، بزرگ ‌‌ و گرد و پخ بود، شاید بگویید همه چیز آن زمان به نظر آدم ‌‌های مسن بهتر می ‌‌آید. اما باور کنید راست می ‌‌گویم. اصلا گوجه فرنگی بادامی شکل نبود. هرچه بود از ریز و درشت، گرد بود و پوست نازک و آب ‌‌دار..." (ص60) با خواندن این کتاب نتیجه می ‌‌گیریم که باید در رفتارمان تجدیدنظر کنیم. ما به عنوان پدر، مادر، عمو، خاله، دایی، عمه و ... در ذهن کودکان امروز تأثیر بسزایی خواهیم گذاشت. آن ‌‌طور که در این کتاب می ‌‌خوانیم مزه ‌‌ی یک غذا، طعم یک لواشک، رنگ یک خوراکی لذیذ که از دست ما می ‌‌خورند، سال ‌‌های سال در ذهن ‌‌شان خواهد ماند. این ‌‌ها که سازندگان آینده ‌‌ی وطن عزیز و کهن ‌‌مان هستند؛ بنابراین برای خالی نبودن ذهن آن ‌‌ها از خاطرات شیرین و دارای طعم و عطر و رنگ، سستی و رخوت را کنار بزنیم و با تجدید قوا روزگاری شادتر را برای خود، خانواده و فرزتدان دلبندمان فراهم آوریم. پیش از آن ‌‌که این کتاب را تهیه کنید و بخوانید بخشی از نثر زیبای آن را به شما تقدیم می ‌‌کنیم:

"آب لیمو گرفتن بعدها مرسوم شد. در قدیم فقط آب غوره برای طعم ترش دادن به غذاها استفاده می ‌‌شد. در شهر ما لیموی تازه کم بود یا اصلا گیر نمی ‌‌آمد، تا آب ‌‌اش گرفته شود. شوهر کرده بودم و به تهران رفته بودم. روزی خانم جان، صاحبخانه ‌‌ی باسلیقه ‌‌مان را که تهرانی اصیل بود و سن ‌‌اش از مادرم بزرگ ‌‌تر بو دیدم که با کیسه‌ای لیموی تازه به خانه آمد. به کمک ‌‌اش رفتم. وسواسی بود و با احترام اجازه نداد دست به لیموها بزنم. دیدم چگونه آن ‌‌ها را تمیز شست و با آب ‌‌لیموگیری دسته، دانه دانه آب ‌‌اش را گرفت. تنزیبی روی کاسه ‌‌ی بزرگی کشیده بود و آب لیموها را توی آن می ‌‌ریخت تا دُرد و تخم ‌‌اش گرفته شود و آب زلال ‌‌اش را توی شیشه ‌‌های کوچکی می ‌‌ریخت و اگر در داشت، محکم می ‌‌بست. و اگرنه در شیشه را گچ می ‌‌کرد و کنار می ‌‌گذاشت. از او آدرس خواستم بروم و من هم لیمو بخرم... " (صص63 و 64)

محمد مفتاحی