سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: نشریه کرگدن (درشماره 37، مورخ 5 بهمن) یادداشتی از بهزاد خواجات با عنوان "بازگشت ادبی به سبک هندی در شانزلیزه" منتشر کرده است. خواجات بنا به اقتضای تنفس در فضای شعری‌ای که همچنان مصرانه به آن باور دارد، یعنی شعر دهه هفتاد، وجیزه‌ای انتقادی درباره شعر دیگر و دیگرانِ شعرِ معاصر فارسی منتشر کرده است که اکنون آن را بازخوانی می‌کنیم، هر چند پرداختن به نوشته متشتت بهزاد خواجات به مجالی مفصل‌تر نیاز دارد و در این نوشتار صرفا به 8 گزاره "بازگشت ادبی به سبک هندی در شانزلیزه" می‌پردازیم.

1. مشکل، مشکل قدیمی است... یعنی هر وقت پای "شعر دیگر" به بحث و بررسی مخالفان آن باز می‌شود، این مشکل قدیمی هم سربرمی‌آورد... و آن اینکه شعر دیگر را به واسطه پیش فرضی غلط به شعر حجم منتسب می‌دانند، در صورتی که "شعر دیگر"، شعری است مستقل که به بیانیه شعر حجم هرگز وفادار نیست... علت اصلی این پندار غلط این است که عمدتا مخالفان "شعر دیگر"، این شعر را به واسطه کتاب‌های دیگر خوانده‌اند و اصلا به منابع اصلی رجوع نکرده‌اند... تا کی باید تنها منبع این مخالفان، تاریخ مغلوط و نابسنده‌ی "تاریخ تحلیلی شعر نو" باشد... بر همین مبنا خواجات می‌نویسد: "همیشه اتاق تئوری آنان و مانیفیست نویسی‌شان، پیش از خط تولید شکل گرفته است." اتاق تئوری "شعر دیگر" کجاست؟ آن‌ها کی مانیفیست نوشته‌اند؟ چرا فکر می‌کنید اتاق تئوری شعر دیگر پیش از نوشتن شعرهای‌شان شکل گرفته است؟

2 و3. می‌نویسد: "همان طور که این شاعران خود خواسته اجتماع گریز و عزلت پذیرند، دایره واژگانی شعرشان هم محدود و در تنگناست." به یقین بهزاد خواجات در شعر دیگر غور که هیچ، تاملی اندک نیز نکرده است... یکی از ویژگی‌های بارز و البته آموختنی شعر دیگر، گنجینه واژگانی است که برای اولین بار در زبان فارسی پیش می‌کشد... شاعران ِ شعرِ دیگر، مولف کلماتی هستند که در شعر فارسی معاصر و به نحوی که آن‌ها از آن استفاده کرده‌اند، تجربه نشده است. بگذارید بخوانیم:

پیش آید گاه به گلباد وُ نافه ملحق شوم/ سُریده از لابلای قابدستمال‌های نوبت/ دو زانو/مبهوت آینه/ و جریحه و/ اطلسی شگون همیشه‌ی ریختن من/ نه این تقطیع/شب/ که در جوار گهواره‌ئیش وزانم/ بی ملازمت مژه/ میان بازوهام/ سبزینه‌ی نُقل تابستان شوم و/ تقریبا فنا/ ای قاره‌ی گمشده که در آتیه میلنبانی یله بر دریای قاچ قاچ/ من عشق/ خودم/ طاووسی لال/ به بستر پرهای عاریه/ خمیده  بر اصطکاک رحِم وُ ماه/ به جلگه‌ی گوگرد/ سراسر تن/ مزاری جنگلی/گل سرخی تا به رکاب خون/ (مزه‌ام کن) خدایی/ به قد ناخن کودکم/ تپه‌یی و/ نور هشیوار/ سرزده از دهان جسدها/ این یکی را وابنه/ تا آینه سلامت جهد

جناب خواجات این شعر را خوانده‌اید؟ اصلا این مجموعه شعر را دیده‌اید؟ اگر بخواهید در "شعرِ دیگر" غور کنید، تا دل‌تان بخواهد شعرهایی پیدا می‌کنید که از زبان تازه‌ای در شعر فارسی رونمایی می‌کنند... شما می‌نویسید: "فقدان لحن و تسلط یک من متورم با نوگرایی پس از نیما موانستی ندارد. تمام شاعران بزرگ صاحب لحنی متشخص‌اند، در حالی که شعرهایی از این دست شخصیت زبانی ندارد." و این در حالی است که شاعرانِ دیگر صاحب زبان ویژه  و لحن مشخصی هستند که به جرات می‌توان گفت در سراسر شعر امروز ایران یگانه است... کافی است یکبار دیگر شعر "شقیقه سرخ لیلی" اسلامپور را بخوانید.

ملکه‌های در باران/ ملکه‌های باکره در باران/ با زنگاری‌ی ارثیه‌ی نقب/ و با خلخال‌های نقره‌ی نور/ و از این‌همه زیور/ و این چند روزه‌ی موعود شرمشان می‌آید/ و سنگینی بخور/ گل را به عتاب از پنجره می‌کشد/ آن عاقبت از کدام دیار می‌آید/ با یک صله‌ی مردار بر دوش/ آن مهمیز/ بر کشاله‌ی سفت منقبض گلوله/ وقتی عروس با آخرین روزهای دوشیزگی‌ش وداع کرد/ لکه لکه لکه‌های حرکت/ لکه‌های آبی موسیقی/ وقتی لیلی / بازوهاش را در باد می‌سوزاند/ و شط خنک از بادهای گردنه/ وقتی لیلی در جامه‌ی ارغوان مویه می‌کند/ و میته را/ آواز همیشه نماز/ و جذبه‌ی خاموش بکر/ بوته‌ی خاری در کنار بستر لیلی می‌گذارد/ تا همیشه از دشت برخیزد/ تا همیشه از بخار/ بشکفد/ و لبهاش از خنکای بهار بترکد/ و کشاله‌ش از هزار شیهه مردار/ و کشاله‌ش سفت و منقبض از هزار شیهه گلوله/ بترکد/ وقتی عروس با آخرین روزهای دوشیزگی‌اش وداع می‌کند / تی‌ی‌مور/ تی‌ی‌مور چی ! /آواز گوزن را می‌شنوی/ آواز آن خراب گرسنه/ آن خرابه /آن دستک نقره‌یی/ آن گوشت/  دانه‌های متبلور نمک/ نمک از چهار  جهت/ نمک از همه‌ی ابعاد/و بدین‌گونه‌ست که موسیقی نمک/ کویر را دیوانه می‌کند/ و کویر با هزار بوته‌ی خار/ و هزار کبوتر آخرین نماز را بر میت می‌گذارد/ آنچه مانده‌ست/ دست نیلوفری گوزن است/ چار پاشنه‌ی مضطرب/ و یک چشم/ دو برادر و سه خواهر و همه مادر/ نخل و شط و نقاب رطوبت/ دو برادر... سه خواهر و دو خنجر/ و دو ماه که همزمان برآید/ و تنها یک اسب که/ بر جنازه‌ی لیلی سم بکوبد/ این دستهای کودکانه‌ی نرگس بر آب‌های کویری/ این آفتاب جمعه/ وقتی با اولین لگام باکره سبک/ در شهاب شیهه می‌کشد/ مرغی اگر/ از شاپرک ساده‌ی مظلوم پرسید/ دستی اگر/ از ملخ/ دریا را دریا دریا/ آبی را سرخ‌تر قرمزتر/ و  حجله را شفاف‌تر و/ معطر/ بوی هزار هزار جمیله/ بوی هزار قنات/بوی نسترن از جلگه‌های شوش/ بوی خون در پرده/ بوی عروسی لیلی می‌آید/ این سرنوشت است/ این/که بگوید و/ بس کند/ شب اگر تیره/ شب اگر نیلوفر /لیلی در لنگر می‌ماند/ لیلی در آب پرسه می‌زند

این شعر فاقد لحن است؟ شخصیت زبانی ندارد؟ اگر فرصت داشتید این شعر را از روی کتاب "پرویز اسلامپور" بخوانید، و به فضای سپید و فاصله‌های آن هم دقت کنید...

چرا فکر می‌کنید تسلط یک من متورم با نوگرایی پس از نیما موانستی ندارد؟ در "شعر دیگر" البته منِ متورمی وجود ندارد و شاید شما باید توضیحات بیشتری در این باره ارائه کنید، اما ذکر این نکته هم بی فایده نخواهد بود که شاید در " نوگرایی پس از نیما" من متورم وجود نداشته باشد، اما در بسیاری از شعرهای خود نیما "منِ شاعر" بیداد می‌کند... شاید به همین دلیل هم هست که نیمای پیشرو در مکتوبات و نظریه‌هایش تا آن حد بر فردیت شاعرِ معاصر تاکید دارد.

4و5. چرا می‌نویسید: "تمسک به عرفان گرایی نتیجه‌ای نیست که شعر مدرن بدان دست یابد، بلکه موتور محرکه‌ای است که برای این شاعران فقدان مسئله و سوژه را تامین می‌کند."؟ یعنی امر میستیک نمی‌تواند تاملات مدرن برانگیزد؟ شما در ادبیات مدرن نگاه عارفانه، امر شهودی و دیریاب کم پیدا می‌کنید؟  

در فیه مافیه می‌خوانیم: "همچنانکه آن حکایت که بچه در صحرا به مادر گفت که مرا در شب تاریک سیاهی هولی، مانند دیو روی می نماید و عظیم می ترسم.  مادر گفت که مترس چون آن صورت را ببینی دلیر بر وی حمله کن، پیدا شود که خیال است. گفت: ای مادر، و اگر آن سیاه را مادرش چنین وصیت کرده باشد من چه کنم؟" جناب خواجات شعر مدرن، یا اصلا هنر مدرن به چنین تخیل زایا و فرهیخته‌ای نیاز ندارد؟

می‌نویسید: "در زیر ساخت ذهنی اغلب این اشعار یک انسان پیشامدرن نفس می‌کشد." و به این نکته التفات ندارید که گاه برای اینکه صاحب رویکرد پیشرویی در دریافت‌های هنری باشیم، لازم است انسان پیشامدرن باشیم و از دریچه‌ای بدوی به پدیده‌ها و محیط اطراف‌مان نگاه کنیم... اگر شاعران دیگر، در فضایی مدرن تنفس می‌کردند، آیا به زعم شما می‌توانستند سنگیت سنگ را بر بسازند؟ یکی از آبشخورهای فکری شاعران دیگر در رویکرد پدیدارشناسانه‌شان به اشیا و طبیعت از همین نکته‌ای که می‌گویید آب می‌خورد.

6. در نوشته شما این تناقض وجود دارد که از طرفی می‌گویید شعر شاعران دیگر فاقد لحن و شخصیت زبانی است و از سوی دیگر می‌نویسید: "زبان این اشعار پس از مدتی چنان اتوماتیزه و تک ساحتی می‌شود که در خود شاعران اصلی این پدیده به پایان می‌رسد و اتمام نوزایی و نوپویی زبان یعنی کمبود یا فقدان بایستگی ایده‌ها." فارغ از وجوه سلبی که شما برای اولین بار در شعر دیگر کشف یا به عبارت بهتر بر آن تحمیل کردید، اگر برآن باشید که "اتوماتیزه" و "تک ساحتی" بودن آن را تشریح کنید، به یقین به زبانی ویژه و لحنی متشخص دست پیدا می‌کنید، چرا که پیش از آن، زبانِ مورد بحث در سیستم و نظام ویژه‌ای شکل گرفته است و از پس بسامد، تکرار و برجسته سازی عناصر زبانی است که "اتوماتیزه" و "تک ساحتی" بودن آن جلوه‌گر می‌شود.

7. "و حالا مدتی است که دوباره تب شعر دیگر بالا گرفته و این به گمان من مضحک است، آن هم از پس چند جریان مهم که در شعر دو دهه اخیر اتفاق افتاده و امکانات بسیار متنوعی در اختیار ما گذارده است. این بازگشت ادبی برای چیست؟" وقتی خواجات می‌نویسد: " آن هم از پس چند جریان مهم که در شعر دو دهه اخیر اتفاق افتاده" اردوگاه حمله‌اش را برای اولین بار در نوشته‌اش مشخص می‌کند: شعر دهه هفتاد... جناب خواجات شما استاد دانشگاه هستید؟ لطفا "چند جریان مهم که در شعر دو دهه اخیر اتفاق افتاده" را نام ببرید؟ چرا با رودربایستی و مجامله می‌نویسید؛ بگویید جریان مهم شعر دهه هفتاد و خلاص. در ابتدای نوشته‌تان درباره این بحث می‌کنید که اصولا در شعر معاصر فارسی با مقوله جریان شعری رو به رو نیستیم و به دلیل پراکندگی، بی نظمی و روند نا موزون آن‌ها، پیشنهاد می‌کنید از واژه پدیده استفاده کنیم و به همین دلیل "جریان شعر دیگر" را "پدیده شعر دیگر" می‌نویسید... شعر دهه هفتاد روند معقول کودکی، نوجوانی و پیری داشته است که "جریان" خطابش می‌کنید؟ بعضی از شاعران دهه هفتاد صرفا به خاطر بزرگداشت همیشگی شعر دهه هفتاد هرگز در شعرشان قدمی رو به جلو ننهاده‌اند به این دلیل که می‌خواهند در مرز و محدوده‌های شعر 20 سال پیش‌شان بمانند؟ اگر قرار باشد از خط قرمزی عبور کنیم و دوباره خط قرمزی دیگری برای شعر ترسیم کنیم، همان بهتر که در محفوظات سنتی خود باقی بمانیم... اگر شعر دهه هفتاد به سنت شعر فارسی پیوسته چرا باید با هر ضرب و زوری که شده آن را بیرون بکشیم؟ شعر دهه هفتاد را بزرگ نکنید جناب خواجات... در میان انبوهی از تلقی‌های ساده انگارانه در باب ماهیت شعر، در اجراهای این نوع شعر، بعضا به دلیل استعداد و خلاقیت ذاتی بعضی از شاعران موسوم به دهه هفتاد، شعرهای کم و بیش خواندنی نوشته شده است و پیشنهادهای ناقصی هم ارائه می‌کند... شعر دهه هفتاد هرگز جریان مهم، اصیل، خلاق یا تحول سازی در شعر فارسی معاصر نبوده است... اگر بود "شعر دیگر" در "زمان منقضی"ای که می‌فرمایید مورد توجه قرار نمی‌گرفت... البته شعر دهه هفتاد هم پیشنهادهایی دارد، همچنان که معمولا نحله‌های مختلف شعری پیشنهادی را پیش می‌کشند، اما در شعر معاصر فارسی، "شعر دیگر" به شدت پیشنهادهای تامل برانگیزتر و تازه‌تری دارد... چرا همه چیز را از دریچه تاریخ تقویمی نگاه کنیم، گاه رویدادی ادبی که مربوط به سال‌ها یا دهه‌های پیش است، می‌تواند روح تازه‌ای در ذهن پویای یک شاعر معاصر برانگیزد... "شعر دیگر" شدیدا آموختنی است و پیشنهادهای بدیع و عمیقی دارد.

8.  نوشته‌اید: "چالش معنایی‌‌اش [ یا چالش معنایی ِشعر دیگر] در حیطه کشفِ سنگیت سنگ است، در حالی که من سنگیت سنگ را در دستی رصد می‌کنم که آماده پرتاب است." در آخرین سطور یادداشت‌تان برای اولین و آخرین بار به یکی از ویژگی‌های شعر دیگر اشاره می‌کنید... یعنی همین جا... همین جا که می‌گویید "[چالش معنایی ِشعر دیگر] در حیطه کشفِ سنگیت سنگ است"  نکته اما اینجاست که لب کلام را درنیافتید جناب خواجات... اگر قرار باشد شما سنگیت سنگ را در دستی رصد کنید که آماده پرتاب است که دیگر به سنگیت سنگ توجه نکرده‌اید... شما بیش از سنگ، به دست، صاحب آن دست و البته هدف او توجه کرده‌اید... با این رویکرد هرگز سنگیت سنگ کشف نمی‌شود... سنگیت سنگ زمانی کشف می‌شود که شاعر از عمر چند صد میلیون سالی آن حیرت کند، نه این که در پی آن باشد در دست چه کسی قرار گرفته است... در دالان تنگ و باریک ادبیات متعهد (ادبیاتی که آشکارا سیاسی یا اجتماعی است و ذیل هر نوع تفسیر برون ذاتی، تفسیر می‌شود) به دنبال ادبیات ناب هستید؟ چرا لقمه را دور دهان‌تان می‌پیچانید... دارید برعکس راه می‌روید...

 "شعر دیگر" را می‌توان با نگاهی منصفانه، مورد مداقه قرار داد و واکاوی انتقادی کرد اما نگاهِ شما به این نوع از شعر، نگاهی است از سرناآگاهی، شتابزده و متعصبانه.

مجتبا هوشیار محبوب