سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: گفت‌وگو با کسی که همیشه به دنبال گفت‌وگو با دیگران بوده است، باید دشوار باشد، آن هم با خبرنگاری که از سال‌های آغازین جوانی و با صرف بیش از 40 سال، محاسن خود را در عرصه روزنامه‌نگاری سفید کرده است. اما با نزدیک شدن به او و نشستن پای صحبت‌هایش، به خلق و خوی صمیمی و رفتار آسان‌گیرش با دیگران پی می‌بریم و متوجه می‌شویم آن گونه که پیش از این تصور می‌شد، هم صحبتی با  او چندان هم دشوار نیست.

به راحتی می‌توان با او سرصحبت را باز کرد و او نیز به سادگی از آن چه که در درونش می‌گذرد یا از آن عبور کرده، سخن می‌گوید و با آنکه کوله باری از تجربه و دایره‌ای وسیع از واژگان و معنا را در اختیار دارد اما آگاهانه از پیچیده‌گویی پرهیز می‌کند و حرف‌هایش را به قدری ساده بیان می‌کند که همه قادر به درکش باشند.

گفت‌وگوی پیش رو با حسن فرازمند روزنامه‌نگار کهنه کار است، کسی که اگر با او وارد صحبت شویم ، این گفت‌و‌گو به سرعت به کوچه پس کوچه‌های شعرکشیده می‌شود، چرا که او خود را بیشتر شاعر می‌داند تا روزنامه‌نگار، گرچه او روزنامه‌نگاری را با هیبتی از تعهد و تعجل پشت سر گذاشته است. ماحصل گفت و گو با او از نظر می گذرد.

 از چه زمانی کار شعر را شروع کردید؟

به نظرم این سوال شروع خوبی برای یک مصاحبه نیست  ، کلیشه ای است  که جوابش پیش از این بارها داده شده است. شما حتی با مراجعه به پشت جلد سومین مجموعه شعرم "نرگس شهلا" می توانید پاسخ این پرسش را یافته و به خوانندگان تان انتقال دهید. حال من یک سوال از شما دارم ، این که چه شد مرا برای مصاحبه انتخاب کردید؟

 من یک شب به طور اتفاقی برای تهیه یک گزارش به انجمن شاعران ایران در خیابان دولت آمده بودم ، آنجا شما شعری خواندید که خیلی با آن ارتباط برقرار کردم؛ شعری بود راجع به شب عروسی دخترتان . آن شب ظاهراً دیگران هم از این شعر بسیار لذت بردند چون خیلی مورد تشویق قرار گرفتید. اسم تان را از اطرافیان جویا شدم و نام تان برایم خیلی آشنا بود، به یاد آوردم در صفحه های ادبی نشریات دیگر چند شعر از شما خوانده بودم، در نشریاتی مانند "رودکی"،"گوهران" و حتی در"روزهای زندگی" ، "اطلاعات هفتگی" و .... اما پدرم شما را از سالها قبل می شناخت و می گفت شعرهای شما از اوایل دهه پنجاه در مطبوعات چاپ می شد.

من پدرتان را نمی شناسم، ولی اگر از هم سن و سالان من باشد حتما من و شعرهایم از آن زمان را به خاطر دارد. آن روزها نخستین شعرهای من با نام "حسن- لرنی" - که همین فامیلی "لَرنی" برای من دردسرهای زیادی درست کرد- در صفحه شعر مجله جوانان چاپ می شد که آن روزها به عنوان موفق ترین صفحه ادبی در کشور مطرح بود و زیر نظر استاد علیرضا طبایی اداره می شد. فکر کنم از اواسط سال 1355 به بعد بود که شعرهایم در این صفحه به چاپ می رسید ، آن هم با عنوان "حسن لرنی- ورامین". من آن موقع در دبیرستان کارخانه قند ورامین - که حالا اسمش دبیرستان شهید شیرازی است- درس می خواندم و از آنجا شعرهایم را برای آقای طبایی می فرستادم و او آنها را چاپ می کرد.

اولین شعری که از شما چاپ شد چه بود؟

یک مثنوی بود با نام - اگر اشتباه نکنم - "آهنگ باران" که این طور شروع می شد: "آه ... ای آهنگ دلگیر غروب". بعد از آن بود که سرودن شعرهای نیمایی را شروع کردم و از آن زمان تاکنون دامن نیما را رها نکرده ام.

حسن فرازمند

چرا فقط شعر نیمایی می سرایید؟

 من تمامی زمینه ها و قالب ها را تجربه کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که قالب شعر نیمایی (یا به قول معروف قالب شعر نو) بهترین قالب برای شعر گفتن و تأمین کننده بخش هایی از بلوره های احساس من است، البته می دانم سخت ترین قالب و نوع شعر را انتخاب کرده ام و سرایش شعر در قالب های غزل ، رباعی ، مثنوی و حتی قالب های آزاد و سپید و پسامدرن  کار آسانی است ، اما من عمداً ترجیح دادم که در قالب شعر نو یا همان شعر نیمایی باقی بمانم.

 اصرار شما برای ماندن در قالب نیمایی برای چیست؟

در قالب نیمایی گوشه ها و ظرفیت های بسیار انبوه و ناشناخته ای وجود دارد که هنوز کشف نشده است. قابلیت قالب نیمایی بی نهایت است و به عقیده من به این نوع و قالب شعر خیلی ظلم شد و شاعران آن دوره نیز- از جمله شاملو – با بی دقتی از نیما عبور کردند و به اصطلاح خواستند به حوزه های نوتری وارد شوند ، اما عبور از نیما دستاوردهای چندان ماندگاری در ادبیات نیم قرن اخیرمان ایجاد نکرد و هنوز سرودن در قالب های سنتی مثل غزل ، مثنوی ، چهارپاره و حتی قصیده زمینه مهیاتری برای پرورش استعدادهای شعر جوان امروز است و در این قالب ها از چهره هایی مثل علیرضا بدیع ، علیرضا آذر ، فاضل نظری ، راهله معماریان و مریم جعفرزمانی می توان یاد کرد که البته انبوه آنها بی شمار است و در هر استان و شهرستان از این نوع استعدادها بسیار می توان یافت و بسیاری از آنها نیز در حال دور زدن دایره غزل هستند و از روی دست هم تقلب می کنند ، اما چهره های برجسته غزل جوان امروز تحت تأثیر جریان شعر و غزلی است که حسین منزوی در دهه های 50 تا 70 از خود به جا گذاشت و به عقیده من هنوز سالهای سال، تغزل تحت تأثیر او باقی خواهد ماند.

پس شما معتقدید جریان غزل امروز توسط حسین منزوی آغاز شده است؟

نه، این نوع غزل سرودن و روح تازه دادن به قالب غزل از سالها قبل از حسین منزوی و توسط مرحوم منوچهر نیستانی آغاز شد و او بود که در واقع بیرق غزل امروز و غزل نوین را به دست گرفت  و حسین منزوی و خانم سیمین بهبهانی که به اشتباه او را "نیمای غزل" لقب داده اند نیز از رهروان مرحوم منوچهر نیستانی در غزل هستند و البته این موضوع را با مراجعه به تاریخ سرایش غزل های  نوی  منوچهر نیستانی در دهه 40 و 50 می توان بهتر لمس کرد، در حالی که سرایش غزل های نوین خانم بهبهانی در دهه های 60  تا 80 رخ داد و پیش از آن خانم بهبهانی غزل را به سبک و سیاق شاعران گذشته می سرود ، مثل غزل معروف ایشان با نام "ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا " یا حسین منزوی که غزل های خود را در کتاب "حنجره زخمی تغزل" گردآوری و در اواسط نیمه  1350منتشر کرد، هنوز به آن پختگی لازم زبانی در تغزل نرسیده بود و به همان شیوه تقریباً سنتی غزل می سرود ، با این حال پرتیراژترین کتاب ها و مجموعه های شعر از دهه 50 تاکنون ، مجموعه شعرهای نیمایی است.

یعنی شما معتقدید که مردم و مخاطبان اقبال بیشتری به شعر نیمایی دارند؟

بله و کافی است که به تجدید چاپ های آثار فریدون مشیری، فروغ فرخزاد ، سهراب سپهری ، مهدی اخوان ثالث و حتی خود نیما  نگاهی بیندازید، البته به غیر از چاپ های قاچاقی که از این آثار توسط ناشران بی شمار از آثار مشیری، فروغ و سهراب و اخوان چاپ و عرضه می شود. همین ها نشانگر این هستند که هنوز هم که هنوز است، شعرهای نیمایی دارد حرف اول را در ادبیات امروز ایران می زند.

حتی بیشتر از غزل امروز؟

بله ، اصلاً شما به این موضوع دقت کنید که برخی از قطعات شعر نیمایی ظرف دهه های اخیر تبدیل به ضرب المثل هم شده است.

حسن فرازمند

می توانید مثال بزنید؟

مثل "کفشهایم کو؟"سهراب سپهری (که حتی اخیراً عنوان فیلم از کیومرث پوراحمد هم شده است)، مثل "به کجا چنین شتابان؟" استاد شفیعی کدکنی، مثل "تا شقایق هست ، زندگی باید کرد" سهراب سپهری، مثل "آی آدمها که در ساحل نشسته" نیما ، مثل" زیبایی ای درخت! " زنده یاد سیاوش کسرایی، "بی تو مهتاب شبی" فریدون مشیری، مثل "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" اخوان ثالث، مثل "چه زود دیر می شود" قیصر امین پور و مثل "تولدی دیگر" فروغ فرخزاد که بعضاً توسط موسیقیدانان بنام روی آنها موسیقی هم گذاشته شده و توسط خوانندگان خوشنام خوانده شده ، مثل آهنگ معروف "پرکن پیاله را" که یکی از آثار نیمایی درخشان فریدون مشیری است که با آهنگی زیبا از استاد فریدون شهبازیان توسط استاد شجریان خوانده شد و از بی نظیرترین آثار موسیقایی دهه های اخیر است یا شعر "زمستان" که توسط مرحوم بانو "پروین" سالها پیش خوانده شد و نیز انبوه بی شمار شعر نیمایی که مردم در حافظه روزانه خود آنها را تکرار و مرور می کنند و به جرأت می توانم بگویم از هیچ یک از قالب ها و نحله های کلاسیک و نوین شعر ظرف صد سال اخیر مثل شعر نیمایی استقبال به عمل نیامده است، حتی از استاد شهریار که خداوند غزل کلاسیک معاصر است دو شعر درخشان نیمایی "ای وای مادرم" و "پیام به انیشتین" در ردیف بهترین آثار نیمایی معاصر است. آیا حالا می توانید ادعا کنید که شعر نیمایی مخاطبی ندارد؟!

شما تحلیل جالبی از وضع شعر نیمایی ارائه دادید، با این حال آنان که امروزه شعر نیمایی می گویند - مثل خود شما- چندان مطرح نیستند ، آن طور که غزلسرایان و سپیدسرایان مطرح هستند و در صحنه حضور دارند.

 من نظر بقیه نیماسرایان را در این زمینه نمی دانم، اما خودم نفس "مطرح بودن" در عصر حاضر را چندان جدی نمی گیرم و برغم آنکه حدود 40 سال است که در حوزه مطبوعات و رسانه فعالیت دارم و شغل اصلی ام این است، اما هرگز حاضر نشده ام از این سکو ، خودم را به سمت مخاطب پرتاب کنم و یا به قول شما مطرح شوم. مسئولیت من سرودن شعر است و رها کردن آن در جامعه، شعرم باید خودش یاد بگیرد که در جامعه چگونه راه بیفتد و راه برود ، من دوست دارم همه چیز به طور طبیعی اتفاق بیفتد و من دنبال شعرم راه نیفتم که آن را به این و آن معرفی کنم و برایش پروپاگان راه بیندازم. من همین روند طبیعی را دوست دارم، همین که کسی مثل شما سالها پیش از من شعری شنیده باشد و آن شعر باعث شود دیگر شعرها و آثار مرا پی گیری کند تا مثلاً به امروز و این گفت و گو برسد.

آیا زمان از دست تان نمی رود؟

نه ، من وقتی شعری را می سرایم و تاریخ سرودن آن را در زیر شعر ثبت می کنم یعنی که آن لحظه را به ثبت رسانده ام و درک آن لحظه و این که در آن لحظه چه اتفاقی افتاده است با مخاطبانی است که با این لحظه در جایی برخورد می کنند، من تا کی و تا کجا زنده ام که بلند شوم ، راه بیفتم در جامعه ، در اتوبوس، در مترو ، در رادیو ، در تلویزیون ، در اینترنت و این طرف و آن طرف برای مخاطبان شعر بخوانم؟ "فروغ" شعرهایش را یک بار در یک صفحه سی و سه دور آن روزگار خواند و منتشر کرد و از آن زمان تاکنون صدای فروغ هزاران هزاربار شنیده شده است و یک بار آنها را نوشت و جمع آوری کرد و به دست ناشر سپرد و پس از آن دیگرصرفاً شعرهای فروغ بود که در جامعه برای خودش این شرایط را دست و پا کرد. او وقتی در سی و سه سالگی در تصادفی کشته شد، فقط یک خبر کوتاه و یک عکس سیاه و سفید از او در روزنامه ها منتشر شد که در آن نوشته شد " زنی که گفته می شود نامش فروغ فرخزاد و شاعره هم هست عصر دیروز در بیابان های اطراف گروس (منطقه ای در قلهک تهران) هنگام تصادف رانندگی کشته شد". پس هنگام کشته شدن ، او حتی برای مخاطبان اهل فرهنگ و ادب هم چندان آشنا نبود و پس از آن تصادف به مرور شناخته شد. پس من نتیجه گرفته ام که راه رفتن را به شعرهایم بیاموزم و هیچ وقت دست او را نگیرم و در جامعه راه بیفتم ، به همین دلیل است که مرا در رسانه ها ، در محافل ادبی و هنری زیاد نمی بینید  و اگرهم به انجمن شاعران ایران می روم، دلیلش این است که احساس می کنم آنجا هنوز می توان نفس نیمایی کشید و فرصت برای شعر نیمایی هنوز فراهم است.

 مگر در جاهای دیگر فرصت برای خوانش شعر نیمایی نیست؟

در جاهای دیگر به شعر نیمایی به چشم برادر ناتنی نگاه می کنند و اکثر آنها هم یادشان می رود که محبوب ترین نوع شعر در روزگار ما هنوز شعر نیمایی است و هنوز شعر نیمایی است که پرمخاطب ترین شعر معاصر است. حتی شعر شاعران نیمایی سرای بعد از انقلاب نیز از محبوبیت ویژه ای برخوردار است مثل شعرهای نیمایی قیصرامین پور، بیوک ملکی و اساساً نسل های اخیر با شعر نیمایی از دوران دبستان آشنا شده و انس گرفته اند و شعر "باز باران با ترانه" گلچین گیلانی را به خاطر ریتم و آهنگ و مترنّم بودنش و موضوع لطیف آن از تمامی شعرهای مندرج در کتاب فارسی بیشتر حفظ کرده اند و هنوز هم می خوانند. پس اُنس با شعر نیمایی یک جریان نهادینه شده در ادبیات امروز است و مخاطبان بسیار گسترده تری از دیگر نحله های شعر امروز دارد.

 شما خیلی روی شعر نیمایی تعصب دارید و پیگیر آن هستید و همه چیز را به زلف نیما گره می زنید، آیا ممکن است روزی از این همه تأکید و تعصب دست بردارید؟

اگر قالبی با استعدادتر و باظرفیت تر از قالب شعر نیمایی بیابم، حتماً این کار را خواهم کرد ، ولی تجربه 40 سال نیماسرایی به من نشان داده ، قالبی بهتر از آن نیست.

 آیا شعر سپید و آزاد، این ظرفیت ها را ندارد؟

 شعر سپید که همه تلاشش این بوده است وانمود کند از قالب و وزن رهاست که البته من این فرضیه را قبول ندارم ، چون اساساً در زبان فارسی واژۀ بدون وزن نداریم. از سوی دیگر شعر آزاد هم ترکیبی است از وزن های مختلف، که درهم تنیده می شود، پس این ها نمی توانند "قالب" محسوب شوند. در این نوع شعرها همه بار و مسئولیت وزن ، قافیه ، ردیف ، ریتم ، طنطنه و زیبایی های پنهان و پیدای شعر بر دوش "مضمون" می افتد که تاکنون جز در چند مورد در حوزۀ شعر سپید و آزاد، آثار به ذهن ماندنی و مخاطب عام برانگیز خلق نشده است. البته مخاطب خاص دارد اما فقط "خاص" است و فکر نمی کنم تا قرن های آینده هم مادری برای خواب کردن کودک خود لالایی اش را با شعر سپید یا شعر آزاد بخواند و فکر نمی کنم شعر سپید و آزاد و دیگر نحله های خلق شده پس از شعر سپید، بتوانند در عموم مردم اثری ماندگار بگذارند.

 با این تفاسیر شما تأکید دارید بگویید که شعر نیمایی شعر اول و آخر روزگار ماست؟

من چنین ادعایی ندارم و اصولاً هم نمی توان از این ادعاها کرد، یادم هست سالها پیش احمد شاملو ادعا کرد و تأکید کرد که " دیگر روزگار غزل سرآمده است" اما درخشش چهره هایی چون منوچهر نیستانی و بعد از آن خانم سیمین بهبهانی و حسین منزوی، این ادعای احمد شاملو را باطل کرد، روزگاری نیز می گفتند و هنوز می گویند که عمر قصیده سرآمده است. شما بیایید انجمن شاعران و قصیده های روح پرور حامد احمدی ، محسن بی غم و بهمن هاشمی را از نزدیک بشنوید و ببینید آنها دارند چه آثار نو و تروتازه ای را در سنتی ترین قالب شعر ایران خلق و عرضه می کنند. روزگاری نیز می گفتند عمر رباعی و دوبیتی سرآمده است، شما بروید رباعیات سالهای اخیر رباعی سرایان را مطالعه کنید و ببینید چه کولاکی در رباعی سرایی دارند بپا می کنند و چه نوآوری هایی دارند که البته بعضی هایشان فانتزی و توهین آمیز به قالب رباعی هم هست و شاید بعدها از میان همین ها جایگاه ویژه ای برای این نوع رباعی سرایی ایجاد شود.

 با این حال هنوز شما معتقدید که شعر نیمایی پرمخاطب ترین شعر معاصر است؟

بله ، چون دارم با چشمان خودم می بینم که زیباترین آثار سپیدسرایان و آزادسرایان بیش از هزار نسخه چاپ نمی شود و آن هزار نسخه هم برای این که روی دست ناشر و صاحب اثر باقی نماند، بیشتر اهداء می شود، اما خروار خروار کتاب های شعر نیمایی در جلوی دانشگاه تهران تخلیه و عرضه می شود و به فروش می رسد. البته ناگفته نماند ، آثار شاعران نیماسرا در دهه های 40 و 50 نیز با بحران مخاطب  روبرو بودند و خریداران زیادی نداشت، در حالی که در همان سالها مجموعه "کاروان شعر" مهدی سهیلی به چاپ های متعدد رسید و همچنین کتاب "با من طلوع کن" و "اشک مهتاب" و "طلوع محمد" و دیگر آثارش، اما آثار شاعرانی چون "نصرت رحمانی" به تدریج به جرگه کتاب های پرفروش شعر نیمایی درآمد.

 ارادت شما به کدامیک از نیماسرایان بیشتر است؟

به همه نیماسرایان دهه های گذشته و امروز ارادت ویژه دارم، اما به مردم گرایی ها و مردم سرایی های نصرت رحمانی، تا آنجا که فیل اش یاد هندوستان روشنفکری نکرده بود علاقه ویژه ای دارم ، همچنین به آثار فروغ و نیمایی های شاملو و نیمایی های یدالله رویایی و همه آثار اخوان و مشیری و البته این ها نقش های اصلی را در شعر نیمایی داشته اند ولی من به نقش دومی ها ، نقش سومی ها و حتی سیاه لشکرهای شعر نیمایی هم علاقه مندم و ضعیف ترین شعر سیاهی لشکرهای نیمایی را برتر از شعر سپیدسرایان و آزادسرایان مدعی یافته ام.

حسن فرازمند

 آیا به ذهن تان خطور نکرده که دیگر دوره نیماسرایی به پایان رسیده است؟

نه برعکس ،فکر می کنم الان وقت آن است که عرصه ای تازه از شعر نیمایی ایجاد شود و نیماسرایان یک بار دیگر نشان دهند که شعر نیمایی قدَرترین قالب و کاربردی ترین قالب در شعر معاصر است ، که البته فعلاً در نبودن نیروهای لازم برای این روزگار، خودم در تلاش هستم که نگذارم عرصه خالی شود و گاهی یک تنه و به عنوان نماینده شعر نیمایی در انجمن شاعران ایران آثارم را می خوانم. دیگر تقریباً تمامی کسانی که با نام "حسن فرازمند" آشنا هستند می دانند که من مترادف با شعر نیمایی هستم، گرچه در غزل هم تجربه هایی اندک دارم.

تاکنون چه آثاری از شما منتشر شده است؟

من برخلاف همه شاعران عجله ای برای داشتن دفتر و دیوان نداشته ام و پس از30 سال تجربه اندوزی ، در سال 1386 نخستین دفترشعرم با همت  و مقدمه مرحوم "عمران صلاحی" به نام "کلوزآپ" منتشر شد و بعد از آن در سال 90 مجموعه شعر "برگ و باد" و سپس در سال 92 مجموعه شعر "نرگس شهلا" توسط انجمن شاعران ایران منتشر شد.

 آیا مثل آثار نیماسرایان گذشته از آثار شما استقبال شده است؟

همان استقبالی که از آثار نخستین نیماسرایی ها در ایران می شده است الان از آثار من هم شده است و هنوز زود است که به استقبال عمومی دوستداران شعر نیمایی از کتاب ها و آثار بیندیشیم، من بعد از این 40 سال هم هنوز فکر می کنم به نیمه های راه هم نرسیده ام و راه طولانی و پرفراز ونشیبی روبروی خود دارم ، به ویژه که می دانم سخت ترین قالب را برای خود انتخاب کرده ام، قالبی که کسی با این حرف ها حاضر نیست به طرف آن برود.

اولین شعر نیمایی که از شما انتشار یافت را به یاد دارید؟

بله ، شعر کوتاهی بود که توسط نصرت رحمانی در سال 1355 در صفحه "شعر امروز" مجله "زن روز" به چاپ رسید و این شعر کوتاه را در آن گفته بودم :

"ای شقایق

قیمت تو چند است ؟

- قیمت من ارزان

قد یک لبخند است."

 با همین زبان کار خود را ادامه دادید؟

نه ، آن روزها تحت تأثیر شعرهای کوتاه نیمایی مرحوم "محمد زُهری" و مجموعه شعر "مشت در جیب" او بودم ، اما مرحوم نصرت رحمانی زیاد تأکید داشت از سیطره زبانی شاعران بیرون بیایم و به زبانی مستقل برای خود فکر کنم و در این باره خیلی با من جروبحث می کرد و گاهی شعرهایم را پاره می کرد و می ریخت در سطل آشغال و می گفت: من شعرهای خودت را چاپ خواهم کرد و نه شعرهایی که تحت تأثیر این و آن می سرایی، البته آقای طبایی هم در آن روزها در مجله جوانان همین حساسیت ها را داشت.

 کدامیک از شاعران روزگار در شکل گیری زبان امروز شما نقش بیشتری داشتند؟

بیشتر از همه "عمران صلاحی" برای من حرص و جوش می خورد و معتقد بود من تا رسیدن به یک زبان مستقل و ویژه برای خودم فاصله ای ندارم، خیلی مرا آب و تاب می داد و در نظم و نسق بخشیدن به شعرهایم از هیچ کوششی دریغ نمی کرد، حتی وقتی دید که من به خاطر مشکلات مالی در تکمیل خانه ام  در روستای کهریزک ورامین (زادگاهم) وامانده ام، 8 هزار تومان پول بلاعوض آن روز ها را به من داد که بتوانم خانه ام را بسازم و زن و بچه ام را ببرم در آن، تا دغدغه هایم کمتر شود و بتوانم به شعرهایم بیشتر برسم ، البته قیصر هم 6 هزار تومان داد، آقای حمید سبزواری هم 3 هزار تومان و سید محمد میرزمانی (آهنگساز) هم 5 هزار تومان داد تا خانه روستایی من در کهریزک تکمیل شد و رفتم و در آن مستقر شدم. البته هم قیصر و هم عمران تا وقتی زنده بودند اجازه ندادند من این موضوع را علنی کنم، حتی وقتی من به عمران گفتم درباره این که شماها پول تکمیل خانه ام را داده اید شعری ساخته ام، او گفت: بسیار خوب اما تا وقتی من زنده ام آن را منتشر نکن و حاضر نشد آن را بخواند یا بشنود.

هنوز هم در ورامین زندگی می کنید؟ 

بله ، هنوز در نزدیکی همان زادگاهم در ورامین هستم، در محله روغنکشی و کارخانه قند.

چرا به تهران مهاجرت نکردید؟

"شهلا" ؛ همسرم در ورامین راحت تر است و من هم به خاطر این که او راحت باشد بیش از 37 سال است که راه "تهران – ورامین" را می روم و برمی گردم، او از آشنایان قدیمی زندگی ام بود که در آنجا با او ازدواج کردم.

خسته نشده اید از این راه؟

نه ، در طول مسیر به "شهلا" فکر می کنم و فکر کردن به زندگی قشنگ مان نمی گذارد خسته شوم و همیشه مسیر "تهران – ورامین" برای من منشاء و الهام بخش آثارم بوده است.

شعار می دهید یا اغراق می کنید؟

نه ، این یک واقعیت است ، من 37 سال است برغم تمامی مشکلات و پیچ و خم ها و کشاکش روزگار در کنار "شهلا" به سعادتی ناب دست یافته ام . بیشتر دوستان اطرافم هم درباره آن زیاد بحث می کردند و هنگامی که برخی از آنها به زندگی من در ورامین مراجعه کردند ، دریافتند  زندگی من با "شهلا" همان طور است که در تمامی شعرها و آثارم وانمود کرده ام و هیچ شعار و اغراقی در کار نیست.

ظاهرا همسرتان را فقط ستایش کرده اید؟

نه ، فقط ستایش نکرده ام، اگر کتاب "برگ و باد" را بخوانید به شعری بر می خورید که چنین است:

" برو ای باد، نایست

برو ای ماه نکش

سَرَک از پنجره در خانه ما

به کسی ربط ندارد

اختلاف من و شهلا".

یا شعرهایی از این دست که نشان می دهد من چقدر با او درگیری داشته و دارم ولی به قول ساعد باقری " داستان عشق اما، داستان دیگری است". "شهلا" زمینه بسیاری از الهام ها و دستیابی من به بسیاری از منابعی است که در خیال من هم نمی گنجیده است، مثلاً وقتی او به من می گوید"راحتم بگذار..." ، همین خمیرمایه شعری می شود که من بگویم:

" راحتم بگذار

راحتم بگذار می خواهم کمی

با خودم خلوت کنم

با نمی باران درآمیزم

وبه آن پاییز هایی که گذشت

برگ و بار تازه ای ریزم".

یک بار وقتی داشتیم خرید می کردیم، باران گرفت، او با من همچنان به کار خرید ادامه داد و با شیرینی خاصی گفت: " این مردم که این قدر دعا می کنند باران ببارد، حالا چرا این قدر رفته اند زیر چترهایشان؟"... کمی روی حرف او مکث کردم و با خودم گفتم "عجب سئوال فلسفی و کلیدی زیبایی!" و همانجا بود که شعر معروف "باران و چتر" را ساختم و سرودم:

"ما که شرمنده اخلاق زلال و غم باران هایم

و نبارد اگر امسال ، همه می میریم

پس چرا لحظه بارش

این همه چتر به سر می گیریم؟"

به همین ترتیب ، حرف های بسیار ساده و پیش پا افتاده او هرکدام برای من تبدیل به منشاء الهام یک اثر تازه می شوند.

برای او هم این شعرها را می خوانید؟

نه، او اصلا این نوع شعر را دوست ندارد و منتقد سرسخت این نوع آثار است، او معتقد است شعر یعنی غزل‌های استاد شهریار و ... و از این پایین تر هم نمی‌آید.

باران رادمنش