سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: به همه چیز از زاویه تردید نگاه کنیم؟ آیا تمام روزهایی که وجه مناسبتی دارند، صرفا اهمیتی تقویمی دارند؟ تاریخ به روایت تقویم مجموعه متلونی است از مناسبت‌ها، جشن‌ها و پاسداشت‌هایی که بخش عمده آن در همین ملفوظات باقی می‌ماند. همین و بس.

اگر این روزها به تقویم‌مان نگاه کنیم به یکی از همین روزها بر می‌خوریم: 16 آذر؛روز دانشجو. حافظه ما اما ضعیف‌تر از این حرف‌هاست که بتوانیم این روزها را به یاد آوریم و محتوای خیلی از این مناسبت‌ها را بررسی کنیم. به قول مختاری فقید "حافظه تاریخی ما" همیشه مظلوم بوده است.

پیشینه این روز را باید در 61 سال پیش، چهار ماه پس از کودتای 28 مرداد، جست‌وجو کرد. سالی که سه دانشجو در اعتراض به دیدار علنی معاون رئیس جمهور وقت آمریکا، ریچارد نیکسون، کشته شدند؛ دانشجویانی از جنس حزب توده و جبهه ملی که در دانشگاه تهران درس می‌خواندند. این اتفاق درست یک دهه پس از زمانی رخ داد که حزب توده به طور گسترده در میان بسیاری، از جمله دانشجویان نفوذ پیدا کرده بود. چنبره این حزب از لحاظ سیاسی در دوران نخست وزیری دکتر مصدق رو به افول گذاشت و این جبهه ملی ایران بود که میان دانشجویان محبوبیت پیدا کرد. تاثیر این دو حزب به لحاظ سیاسی بسیاری از دانشجویان را دانشجویانی معترض نسبت به مناسبات حاکم آن روز و روزگار بار آورد. یکی از تجسمات عینی این اعتراضات را باید در 16 آذر 1332 کاوید؛ زمانی که ایران درصدد تجدید روابط با انگلستان بود. در بلبشوهای سیاسی دانشجویان در اوایل دهه سی و زمانی که ریچارد نیکسون قصد ملاقات با مقامات ایرانی را داشت اعتراضات دانشجویی سراسر دانشگاه تهران را ناآرام کرد. درست یک روز پیش از ورود نیکسون بود که "احمد قندچی"، "مهدی شریعت رضوی" و "مصطفی بزرگ‌نیا" طی تیراندازی‌های نیروهای امنیتی کشته شدند.

با این توضیح باید برای "دانشجو"یی که این روز را به مناسبتی تاریخی تبدیل کرد ویژگی‌هایی را برشماریم که به یقین مهم‌ترین آن‌ها روحیه ناآرام، اعتراضی و انقلابی او نسبت به مناسباتی دانست که درصدد ایجاد خفقان و فضای اختناق در محیط‌ آکادمیک و در سطحی وسیع‌تر یعنی جامعه است.

اما انقلابی‌گری دانشجویان و قوه محرکه اعتراضات مدنی بحثی دامنه تر از این‌ دارد. اتفاقا جنبش‌های دانشجویی در اقصی نقاط جهان نیز از مهمترین جریان‌های سیاسی به شمار می‌روند. شاید برای همین است که د رکشورهای دیگر نیز -همچنان که ما-همیشه حزب‌های مختلف سیاسی روی تشکل‌های دانشجویی حساب ویژه‌ای باز می‌کنند. یکی از مهمترین این تحرکات سیاسی(تحرکاتی که دانشجویان قوه محرکه آن بودند) انقلاب دانشجویی-کارگری می 1968 در فرانسه بود؛ جنبشی که اگرچه در سطح کوچک یک گروه دانشجو آغاز شد اما در فرجام کار پای میلیون‌ها فرانسوی معترض را به خیابان‌ها کشاند. هرچند مخالفان این رویداد، اعتراضات سیاسی این جنبش سیاسی را به کارناوالی سطحی تشبیه می‌کنند اما از طرفی بسیاری آن را از مهم‌ترین رخدادهای دوره معاصر فرانسه در جهت گسترش آزادی می‌دانند. این اتفاق در کشورهای آلمان و آمریکا نیز -هر کدام به شکلی متفاوت- افتاد، چنانچه به عنوان مثال در جنبش‌‍‌های دانشجویی دهه 60 آمریکا، خشونت کمتری توصیف می‌شود. این تفاوت‌ها هر کدام می‌توانند موضوع مهمی برای شناخت ماهیت جنبش‌های دانشجویی مختلف باشد.

نادر فتوره چی در پیشگفتار کتاب " جنبش دانشجویی در آمریکا " با پیش کشیدن این سوال که  "آیا انتخاب مشی رادیکال در سپر کنش سیاسی/اجتماعی، فرجامی مستدام و درون ماندگار دارد"، می‌نویسد:"این پرسش از مسیر نشان دادن این واقعیت صورت می‌گیرد که جنبش‌های دهه 60 در آمریکا- با وجود آنکه از خشونت ذاتی کمتری در مقایسه با بدیل‌هایش در فرانسه و آلمان برخوردار بود- راه به ناکامی در آنچه که "تغییرات اساسی و بنیادین" نامیده و هدف‌گذاری شده بود،  برده است. بنابراین مکاشفه در بن‌مایه‌های ایدئولوژیک و سرچشمه‌های نظری آن می‌تواند نه زینتی صرفا در افق دانایی مخاطب، که در قامت تجربه‌ای زیسته برای آنانی که در پی حرکت‌های رادیکال‌اند، پر اهمیت باشد." (جنبش دانشجویی در آمریکا: رویدادها و قطعاتی از دهه 60، انتشارات رخداد نو، 1391) 

به زعم نادر فتوره‌چی" علی رغم وجود جریان‌های رادیکال دانشجویی در ایران معاصر، آنان هرگز نکوشیده‌اند که در پی تبارشناسی حرکت و تجربیات"دیگران" و واکاوی و آسیب‌شناسی آنها برآیند؛ و به این سبب یکی از پردامنه‌ترین و تاثیرگذارترین حرکت‌های اعتراضی دانشجویان و جوانان در عصر حاضر- که هم به واسطه همراهی توأم جوانان و دانشجویان و هم به دلیل ریشه‌های چپ‌گرایانه‌اش در دل باثبات‌ترین نظام سرمایه‌داری یکتاست- از چشمان مخاطب ایرانی مغفول مانده است." (همان)

واقعیت این است، که دانشجوی ایرانی(منظور اکثریت و وجه غالب این جرگه است)، حتی دانشجویی که از یدک کشیدن این عنوان به خود می‌بالد، چیزی به نام توشه معرفتی برای خودش فراهم نکرده است، چه برسد به آنکه به دنبال آن باشد با چه چیز این توشه را پر کند. شاید از همین روست که اصولا آنچه به عنوان "علوم انسانی" می‌شناسیمش از بی اعتبارترین و کم رونق‌ترین شاخه‌ها نزد دانشجویان ممتاز (به لحاظ آکادمیک) به حساب می‌آید.

به نظر می‌آید، در زمانه اکنون یکی از مهم‌ترین مسائلی که باید در "روز دانشجو" پیش کشید این باشد که دانشجوی امروز باید بیشتر از تمامی وقت‌ها بر آنچه آگاهی و شعورمندی خوانده می‌شود، تمرکز کند. شاید به این ترتیب ایده‌های "تشکل‌های دانشجویی" ما نیز قدرتمندتر از همیشه در جهت دادن به رویدادهای اجتماعی/سیاسی ما ظهور و بروز کند.

گیرم از نو اما باید به تاریخی که به زعم " ویکو"، فیلسوف ایتالیایی، در حال چرخیدن است، نگاهی دوباره بیندازیم!