سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: درست یادم نیست چند سالم بود که همراه خانواده به مشهد مقدس سفر کرده بودیم، اما حدس می­زنم زیر ده سال داشتم. حتی یادم نیست در کدام سفر به مشهد بود که ماجرایی را که می­خواهم تعریف کنم اتفاق افتاد، زیرا در دوران کودکی من، ما چند سفر به مشهد داشتیم. اما چیزی را که خیلی خوب به یاد دارم صحنه­ای بود که در آن، توسط مرحوم پدرم که مردی اهل مطالعه و علاقه­مند به کتاب و کتابخانه بود در کتابخانه مسجد گوهرشاد برای نخستین بار با برگه­دان کتابخانه آشنا شدم. ایشان با دقت به من یاد دادند که هر برگه متعلق به یک کتاب است و برگه­ها به نظم الفبا در برگه­دان مرتب شده­اند. در آن زمان تنها فکری که نداشتم این بود که روزی یک کتابدار، آن هم از نوع فهرست‌نویس و بعد هم معلّم کتابداری، آن هم معلم فهرست‌نویسی شوم.

روزها گذشتند و من کارشناسی خود را گرفتم. دانشجوی سال سوم کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی بودم که در کتابخانه دانشکده پزشکی دانشگاه جندی‌شاپور مشغول به کار شدم. به زبانشناسی خیلی علاقه داشتم و برای همین هم در آزمون مقطع کارشناسی ارشد رشته زبان‌شناسی دانشگاه تهران شرکت کردم. البته در همان سال در رشته کتابداری هم شرکت کرده بودم، زیرا نمی­دانم در محیط کتابخانه چه بود که مرا به‌گونه­ای تسخیر کرده بود. در سر جلسه آزمون زبانشناسی بود که خبردار شدم در آزمون کارشناسی ارشد کتابداری پذیرفته شده­ام. با این که مدتی در کتابخانه کار کرده بودم، اما شناخت درستی از رشته کتابداری نداشتم و باز هم می­خواستم در رشته زبانشناسی ادامه تحصیل بدهم. در مصاحبه آزمون کتابداری متوجه شدم که نفر اول هستم. چون می­باید به سر کارم در اهواز بر می­گشتم به یکی از اقوام سپردم که مرا از نتیجه آزمون زبانشناسی آگاه کند. او هم پس از مدتی تماس گرفت و گفت که من در آن آزمون پذیرفته نشده­ام. به­ناچار در رشتۀ کتابداری نام­نویسی کردم و مشغول به تحصیل شدم.

چند سال بعد یکی از دانشجویانم از من پرسید که چرا در رشته زبانشناسی ادامه تحصیل ندادم و من پاسخ دادم که در آزمون آن رشته پذیرفته نشدم. او هم با کمال تعجّب گفت که شما نفر اول شده بودید!

اکنون چند سال از آن ماجرا می­گذرد. من استاد بازنشسته گروه علم اطلاعات و دانش­شناسی (کتابداری و اطلاع­رسانی سابق) دانشگاه شهید چمران اهواز هستم. مؤلف و مترجم 147 مقاله هستم که 30 تای آنها به زبان انگلیسی است. همچنین 59 پایان‌نامه ارشد و دکترا را راهنمایی و 7 کتاب را هم ترجمه کرده­ام. در همایش‌های دوازده کشور اروپایی سخنرانی داشته­ام و هم اکنون سردبیر یک نشریه و عضو هیأت تحریریه 6 نشریۀ تخصصی رشته خودم هستم. برای این همه نعمتی که خدا به من داده اگر تمام عمرم سر از سجده شکر برندارم باز هم کم است. امّا شاید بیش از همه این­ها باید به خاطر این خدا را شکر کنم که مرا به مسیری انداخته است که شاید متعالی­ترین باشد: من معلم هستم و آن هم معلم کتابداری. من در تمام عمر کاریم یا کتابدار یا معلم کتابداری بوده­ام و در هر دو حالت، احساس غرور می­کردم و می­کنم. هنوز هم هنگامی که به کتابخانه­ای وارد می­شوم و در میان قفسه­های پر از کتاب قدم می­زنم همان احساسی را پیدا می­کنم که در آغاز کارم داشتم. احساس می­کنم ما هستیم که این کتاب­ها را آماده و در دسترس خوانندگان قرار می­دهیم. ما هستیم که دانش بشری را که در منابع اطلاعاتی تجسم یافته پردازش می­کنیم و در اختیار کاربران می­گذاریم. اما شاید شگفت­آورتر از این، احساسی است که با دیدن قواعد فهرست‌نویسی انگلوامریکن، سرعنوان‌های موضوعی فارسی، رده­بندی­های دهدهی دیویی و کتابخانه کنگره به من دست می­دهد. هنوز دلم می­خواهد یک کتاب را فهرست‌نویسی توصیفی، بعد سرعنوان­های موضوعی آن را مشخص، و در آخر کار شماره رده­بندی آن را پیدا کنم. بعد به آن برچسب بزنم و در قفسه قرار دهم به این امید که برای آن خواننده­ای پیدا شود. هنوز می­خواهم کتابدار باشم. زیرا می­دانم چه مسؤولیت سنگینی بر دوش ما گذاشته شده است. ما رسولان آگاهی و دشمن جهل و جهل آفرینان هستیم. ما سلاحی داریم که با آن می­توان به مصاف دشمنان آگاهی و علم رفت و پیروز از میدان بازگشت و آن کتاب است، در هر شکلی که باشد.

آری هنوز هم دلم می­خواهد کتابدار باشم. دلم می­خواهد کتاب­ها را فهرست‌نویسی و در قفسه­ها مرتب کنم تا کاربر بهتر بتواند آنچه را که می­خواهد پیدا کند. دلم می­خواهد پشت میز امانت بایستم و به هر کاربری که به سوی من می­آید با لبخند و سخن، خوش­آمد بگویم. دلم می­خواهد در بخش مرجع به پرسش­های کاربران با گشاده­رویی پاسخ دهم. دلم می­خواهد هر مجله­ای را که کاربر می­خواهد در اختیار او بگذارم. آری دلم می­خواهد هیچ نباشم، اما کتابدار باشم.

دکتر مرتضی کوکبی، استاد رشته کتابداری