روایت زندگی جانباز و آزاده شهید مجید داوودی راسخ روانه بازار نشر شد.

روایت‌هایی از زندگی فرمانده جانباز و آزادة شهید مجید داوودی راسخ توسط انتشارات 27 بعثت منتشر شد.

 

کتاب «بالاتر از ارتفاع» نوشته زهرا زمانی روایت‌هایی از زندگی فرمانده جانباز و آزادة شهید مجید داوودی راسخ در 176 صفحه با شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات ۲۷ بعثت چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب سی و سومین کتاب از مجموعه بیست‌و‌هفتی‌ها است که توسط این انتشارات منتشر شده است.

 

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

بلوز سفید و شلوار خاکی رنگی اش را پوشید. خودش را جلوی آینه برانداز کرد. دستی به ریش های بلند و سر از ته تراشیده‌اش کشید و از خانه زد بیرون. صدای اگزوز موتورش تا فروشگاه محل برای همه آشنا بود. یک سال و چند ماه بود که پاسدار شده بود. بعد از فتح المبین و آزادی خرمشهر دچار موج گرفتگی شده بود. استراحت را قبول نکرد اما تهران ماندنش اجباری شد. محل کارش عوارضی قم بود. مامور ایست و بازرسی بود. هر روز بعد از اینکه از سرِکار برمیگشت یک راست می رفت سراغ رفیقش علی که توی فروشگاه کار می‌کرد. دو سه کلامی هم صحبت می شدند و بعد توی کوچه‌ی پهن کنارِ فروشگاه، بساط گل کوچیک را با بچه ها به پا می‌کردند. دوماه دیگر 18 سال مجید تمام می‌شد.

 آقا سید توی فیروزآبادِ شهرری یک کارگاه تولید کفش و صندل داشت. صندل «کاپیتان» با چند کارگر به اداره‌اش خوب می‌چرخید. روزگار بر وفق مراد خودش و طاهره سادات بود. کمتر پیش می آمد جمعه‌ای را در خانه بمانند. بچه‌هایشان، اکرم سادات و سید حسین دست توی دستش یک هفته پارک ارم، دربند، درکه و پارک جنگی پیشوا می‌رفتند.

دخترشان که قد کشید، خیلی طول نکشید رفت و آمد مهمان‌های غریبه و آشنا به خانه‌شان شروع شد. اکرم بعد از مدتی متوجه شد، قضیه از چه قرار است. از مدرسه که برمی‌گشت، کفش‌های مهمان‌ها را که می‌دید بدون اینکه وارد اتاق شود، با بی حوصلگی راهش را به خانه همسایه کج می‌کرد، جمیله خانم هم عادت کرده بود تا مهمان‌ها بروند، با اکرم هم صحبت می‌شد. آقا سید هم نظرش این بود که ازدواج برای اکرم زود است. می گفت دیپلمت را بگیر و برای ادامه تحصیل برو هند! پزشکی بخوان. برای همین هر بار با همین دلایل خواستگارها  را رد می‌کرد.