گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: بهتر بگوییم، معجزه همان عنصر گمشده است که برای طلسم تزاحم چهره می‌کند. به اعتقاد من معجزه همان استادالاساتیدی است که در آثار بزرگان شعر و ادب ما جلوه می‌کند. از سویی دیگر، معجزه به ویژه در هنر و ادبیات همان عنصر گمشده است که هرگز چهره نمی‌کند و در گمگشتگی‌اش شعرها گفته و مقالات نوشته‌اند. به اعتقاد من معجزه در نیمه ابتدایی قرن سابق، هنر و ادبیات را تحت تاثیر خود قرار داده و هیچ کار بایسته و شایسته‌ای چندان که بتوان نام معجزه بر آن نهاد چهره نکرده است. ادبیات باید خوانده شود، دیده شود و با حس حضور خواننده داننده درآمیخته باشد.

با دریغ بسیار در سرزمین ما که عیار فرهنگی‌اش همیشه بالا بوده و تیراژ کتاب در اندازه‌هایی قابل ذکر نمود داشته، در این نیم قرن هرگز آن سنجه پیشین را نداشته است. کتاب دیجیتالی و اساسا تفکر دیجیتالی، هرگز نتوانسته جایگزین کتابی شود که با تورق و تصفح رابطه تنگاتنگ داشته باشد. این یک معجزه که کتاب مرده و آنچه بر حومه‌های ذهن برمی‌نشیند، همانا هنر دیجیتالی است و از این روی به گمان من، معجزه اصلی نه در لابه‌لای صفحات کتاب‌ها که در رایانه‌ها چهره داشته است. من بر این باورم که هنر دیجیتالی، ادبیات ماشینی و در یک کلام هنری که بتواند سنجش عیارهای خویش را به روی ذهن بیاورد، جایگزین هنر اندیشه‌برانگیز شده است. معجزه شعر شاملوست، معجزه شعر اخوان است و معجزه شعر فروغ فرخزاد است که کما هو حقه همچنان زاده شده و مانده‌اند و ورد زبان همه اصحاب بی‌ریا و نایاب شعر امروز شده است.

امروزه روز شعر خوانده نمی‌شود، رمان که به جای خود محفوظ، حتی داستان نیز تورق نمی‌گردد. همه به سوی دستگاه‌های جادویی شعر و ادب دیجیتالی روی آورده‌اند. این معجزه‌ای است که ادبیات ما تحمل کرده و ناگزیر باید از این پس کمربندها را محکم کند و کمربند سبز بر روی همه رنگ‌ها جا خوش کند؛ سبزینه‌ای که همه جا چهره می‌کند و هرگز رنگ دیگری بر خویش نمی‌گیرد.

اما چرا معجزه؟ به دلیل آن که به قول جلال آل‌احمد شعر اگر خوانده یا رمان اگر نوشته نمی‌شود یا داستان کوتاه، نمایشنامه و جز اینها نمی‌تواند ساختار و بافتار خویش را به دست بیاورد، تنها یک دلیل دارد: کاهلی و تنبلی مخاطبان. این بزرگ‌ترین و در عین حال تاسف‌انگیزترین معجزه‌ای است که رخ داده. لا ادری و لا کتاب! نه خوانده می‌شود، نه مخاطب را به خواندن دعوت می‌کند. شمار کتاب‌های چاپ‌شده را می‌نگریم. باعث تاسف است.

کتاب‌ها خمیر می‌شوند و به دست صاحبان ذوق و اندیشه نمی‌رسند. این یک معجزه و این برای کشوری که در دهه پنجاه توانست یکی از غنی‌ترین شمارهای چاپخش کتاب را داشته باشد، موجب درد و دریغ است. معجزه آن جایی رخ می‌دهد که حتی نویسندگان و شاعران نیز خود یگانه و تنها می‌نویسند، یگانه و تنها می‌خوانند و پاسخی از آن سو در کار نیست. به این تکه از گفتار جلال آل احمد در نشریه «اندیشه و هنر» بنگرید که چگونه از دیدگاه خودش کم خواندن و کم نوشتن را توجیه می‌کند:

وقتی شمیم بهار از آل‌احمد درباره کم خواندن و کم نوشتن نویسندگان و خوانندگان می‌پرسد، جلال می‌گوید: ما جنگجویان تنهایی هستیم که از پس مردان تنهاتر از تنها فقط در پی شعر و هنر در کوچه‌های سرد شب می‌دوند و هیچ نمی‌یابند. تاریکی و شب‌درد مانع شحنه‌ها و گزمه‌های جبون است. زمانی که بهار از آل‌احمد درباره تاثیر نقد در ادبیات می‌پرسد، وی می‌گوید: می‌تونم بگم که به اندازه یک اپسیلون بیش نیست، یعنی نبوده، یعنی ما مشت توی تاریکی می‌زنیم رئیس. بهار می‌پرسد معتقدین به این که باشه؟ آل‌احمد پاسخ می‌دهد: شک نیست، من از خدا می‌خوام مشت روی سینی مسی بزنم نه روی نمد. خفقان اینه که فریاد بزنی اما فقط خودت می‌شنوی.

آری! این سخن آل‌احمد نشان می‌دهد که چگونه در جامعه ما مشت کوفتن روی نمد، جایش را به مشت کوفتن روی مس داده است. به قول زنده‌یاد رضا براهنی، طلا در مس و جنون نوشتن. پس روشن است که معجزه در نخواندن است. در پنجاه سال اخیر هیچ چیز خوانده نشد. من بنده شصت سال نوشتم، از نقد تئاتر تا نقد کتاب تا نقد نقاشی و جز اینها فراوان، اما نه آدمی نه صدایی. من به یاد ندارم که حتی یک حرکت جزئی از سوی مخاطبان برای من حروله رفته باشد. هر چه نوشتم به سوی خودم برگشت و این معجزه است.

مگر ممکن است در ادبیات معاصر ایران که پشتوانه‌اش به آل‌احمدها، بهارها، اخوان‌ها و شاملوها می‌رسد، هیچ چیز خوانده نشود؟ یا اگر هم خوانده می‌شود باز به سوی خود نویسنده پرتاب شود. این فاجعه است، معجزه است! باش یا که باشند، بارشند. پس تا اینجا روشن شد که غرض ما از معجزه چیست. از سوی دیگر ما باید قرین تفکر و اندیشه‌ای باشیم که به ضرب و زور ما را به خواندن تشویق نکند. مگر می‌توان رمان‌های سیمین دانشور را نخواند؟ یا مگر می‌توان داستان های احمد محمود را فراموش کرد؟ یا از سویی دیگر هوشنگ گلشیری را به طاق نسیان کوفت؟ الله اعلم! از سوی ما که هرگز امکان ندارد. من بنده کمترین که انگ نقاد وقاد نیز بر دوشم خورده، هرگز مجاب نمی‌شوم که وقت نیست، همه چیز دیجیتالی شده و جز اینها بسیار. موضوع این است که معجزه‌ای پناه دهد به پا و سرم، مگر آنکه دست تطاول به خود گشاده منم. غرض من از این وجیزه این است که به این نکته برسیم که معجزه در ادبیات معاصر ما در این پنجاه سال اخیر هرگز چهره نکرده. الرجال لا رجال!

به اعتقاد من ادبیات معاصر ما در شکل‌گیری انقلاب ما نقشی اساسی داشته و شعر امروز نقشی اساسی در ساختمان ادبیات معاصر ایران، شعر ایران و انقلاب ایران داشته است. پس برای من معجزه در شعر امروز همین کوته‌بینی‌ها و کوته‌نگری‌هاست، وگرنه شما به دهه چهل که مراجعه می‌کنید، درمی‌یابید که لااقل شعرها خوانده می‌شوند و شعرا از خود واکنش نشان می‌دهند. اگر در مجله فردوسی هفته‌ای سپانلو براهنی را به زیر اخیه می‌کشد، بلافاصله هفته بعدش این براهنی است که واکنش نشان می‌دهد. همه چیز در داد و دهش است. هرگز لحظه‌ای آرامش دروغین وجود ندارد اما تا بخواهی شور و حال و حالیاشناسی و نقد حال یعنی همین و نه اینکه مانند الان همه چیز دروغین و پوشالی و نادرست است.

این یادداشت را با یادکردی از جلال آل‌احمد به پایان می‌رسانیم؛ آنجا که می‌گوید رئیس، تاریخ یعنی راستین‌گویی و راستین‌شناسی و تو که صاحب این قلمی باید بدانی که راستگویی و راستی‌شناسی را باید از اعماق تاریخ بیرون بیاوری و باید خود تاریخ‌شناس باشی.

پایان این رقیمه فقط یک نکته است؛ معجزه نه در لفظ لغت که در ساختار و فریفتار تفکری است که می‌تواند دگرگون کند و ناز طبیب را هم نکشد. خود طبیب باشد، خود منتقد باشد و خود نقاد وقاد.