سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "شب‌ یلدا" یا "شب‌ چله" بلندترین شب سال و یکی از بزرگ‌ترین و قدیمی‌ترین آیین‌های ایرانی است. در واقع شب یلدا، زمانی بین غروب آفتاب آخرین روز پاییز تا طلوع آفتاب نخستین روز زمستان محسوب می‌شود. در این شب، طی‌ شدن بلندترین شب سال و ورود به زمستان از سوی خانواده‌های ایرانی جشن گرفته می‌شود.

شب یلدا دارای آیین و رسوم متفاوتی است، یکی از این رسم‌ها خواندن اشعار حافظ است. شب یلدا یا نخستین شب زمستان از دیرباز در ادبیات فارسی جایگاه داشته است. البته در ادبیات کهن به طولانی و غمگین بودن آن و در دوره معاصر به جشن شب یلدا توجه شده است. 

نمونه چند دوبیتی و بخش‌هایی از شعر یلدایی کلاسیک و معاصر:

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شـب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

حافظ

 

هدیه دادی دیده‌ی نویی به من

یک نگاه تازه‌ای بر قاب من

این دلم وابسته شد به این سخن

دم گرفت آرامشی از این سخن

دختر شب‌های سرد ماه دی

خو گرفت با شعر تو در ماه دی

حرف دل را از دلت تو پس زدی

غم به روی غم، غمی را پس زدی

من به دنیای تو مجذوبم هنوز

به دیار قلب تو، حس دارم هنوز

تو شدی سهراب شعر این زمان

یک جهانی در جهان در این زمان

در دلم راهی پر از پیچ مسیر عشق بود

شوق دیدار دلی، احساس گون از عشق بود

شامگاهان قلب من غوغا به پا می‌کرد، وای

خواب من تعبیر بی‌تاب غمی از عشق بود

سهراب سپهری

 

باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش          

صبح صادق ندمد تا شـب یلدا نرود

سعدی

 

مهره مهر چو از حقه مینا بنمود          

ماه من طلعت صبح از شـب یلدا بنمود

خواجوی کرمانی

 

شب هجرانت ای دلبر، شـب یلداست پنداری    

رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

اوحدی مراغه‌ای

 

با زلف تو قصه ایست ما را مشکل          

همچون شب یلدا به درازی مشهور

عبید زاکانی

 

شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری          

که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را

سلمان ساوجی

 

چه عجب گر دل من روز ندید            

زلف تو صد شـب یـلدا دارد

فیض کاشانی

 

شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد      

در پس و پیش هزاران شـب یـلدا ببرد

وحشی بافقی

 

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن        

صد شب یلداست در هر گوشه‌ی زندان مرا

عرفی شیرازی

 

من از روز جزا واقف نبودم             

شب یلدای هجران آفریدند

فروغی بسطامی

 

بر رخ تو کآفت جان من است         

از شب یـلدا سپه آورده‌ای!

امیرخسرو دهلوی

 

دور است کاروان سحر زینجا            

شمعی بباید این شب یلـدا را

پروین اعتصامی

 

در شب یلدای عشقت شب نشین باده‌ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام‌ها جان داده‌ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده‌ام

مینا معمارطلوعی

 

از برگ برگ ِ دفتر من پرت می‌شوند

معشوق‌های خسته‌ی پایان گرفته‌ام

یلدای چشم‌های تو را گریه می‌کنند

موهای رنگ و بوی زمستان گرفته‌ام

سیدمهدی موسوی

 

یلدای چشم‌های تو برفی‌ترین شب است

یلدای چشم‌های تو طوفان می‌آورد

امشب تمام وسوسه‌ها در نگاه توست

ابلیس هم به دین تو ایمان می‌آورد

مهران حسینی

 

یلدای گیسوان من آغاز می‌شود

پاییز بی‌بهار به پایان رسیده است

کاری نکن که شهر خبردارمان شود

خواب از سر تمام کلاغان پریده است

مهتاب بازوند