به گزارش هنرآنلاین براساس اخبار رسیده، مراسم رونمایی کتاب "نامه آخر" نوشته اعظم بروجردی که توسط انتشارات کتاب جمکران به چاپ رسیده در فرهنگسرای انقلاب اسلامی برگزار می‌شود.

در این آیین که دوشنبه 28 بهمن ماه ساعت 16 با همکاری انتشارات جمکران برگزار می‌شود، اعظم بروجردی نویسنده رمان "نامه آخر" در کنار مریم بصیری نویسنده و کارشناس ادبی و هادی خورشاهیان نویسنده، کارشناس و مجری این اثر را رونمایی می‌کنند. همچنین آرزو افشاریان و امیرحسین فتحی به خوانش بخش‌هایی از این کتاب می‌پردازند.

رمان "نامه آخر" داستانی تمثیلی است که از دو لایه آشکار و پنهان تشکیل شده و با بیان داستانی در چارچوب مشخص، سعی دارد معانی از پیش شناخته شده‌ای را به شکلی همه ‌فهم درآورد و در اختیار خواننده قرار دهد. آنچه در تمثیل به کمک نویسنده می‌آید عدم صراحت او است. "نامه آخر" با روایت داستانی از زندگی پهلوانان و ناپهلوانانی که در جامعه‌ای تعریف شده زندگی می‌کنند و هر یک در زندگی با مشکلاتی مواجه هستند به سراغ امامت و جانشینی ائمه علیهم ‌السلام رفته و این سلسله را تا آخرین امام که غایب است ادامه می‌دهد. ناپهلوانان به دنبال غصب این منصب و نشان پهلوانی هستند و برای رسیدن به هدف‌شان دست به جنایت می‌زنند. این در حالی‌ست که مردم شهر در انتظار آخرین پهلوان به سر می‌برند و برای حل مشکلات‌شان به خانمی پناهنده می‌شوند که کنیز خاتون بوده و او را درک کرده است.

همچنین کتاب "نامه آخر" با ۴۰ درصد تخفیف در اختیار علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت.

فرهنگسرای انقلاب اسلامی در بزرگراه نواب، تقاطع پل کمیل، ابتدای کمیل شرقی واقع شده است و ورود برای عموم در این مراسم آزاد است.

 

"ردی از زنان خاوری" در بازار نشر ایران

تازه‌ترین مجموعه شعر وحید ضیائی با عنوان "ردی از زنان خاوری" از سوی انتشارات آرادمان در بازار نشر کتاب ایران عرضه شده است.

این مجموعه در ۱۰۰ صفحه حاوی ۳۵ شعر است از این شاعر و پژوهشگر معاصر که در سال‌های گذشته بیشتر به مباحث ادبیات خلاقه در شعر توجه داشته است.

از شعرهای مجموعه "ردی از زنان خاوری":

مثل سرمای دوم دی

و رفاقت گلوگیرش با باد‌های قمری‌نشان

هر صبح

چون لقمه‌ای ناشایست

در خاکستری ِ آواز کبوتران بی‌هنگام

نفسم را می‌گیری

هزار اسب تُندپا

نژاده و سرخ‌موی

در من این بی‌خیالی خیابان را می‌دوند

چگونه برای این خیل ِچرتی مدام

چگونه برای این فوجِ در هم تنیده‌ی عبوس

چگونه به گوش گور

از سماع تن

در قونیه‌ی شانه‌هایی ظریف می‌توان گفت؟

مردمی که همدیگر را

تابوت ایستاده می‌بینند

و اجاق‌هاشان

از رس‌های بیگانه با گیس بریده‌ی زن است

حالا که نفت

گوشواره‌ی دیگری‌ست

بیا این کتاب‌ها را بسوزانیم

دهان اجاق خالی‌ست

و دهان آن کودک صغیر: تریاک

کسی این خاورمیانه‌ی فرتوت را خلاص کند

که اشک‌هایش

اندازه‌ی هسته‌ی زیتون است

مثل سرمای دوم دی

های غلیظمان ابری‌ست

که هست و نمی‌بارد

مثل سنگی

که فکر می‌کند از دل دریاست

جا خوش کرده در حدقه‌ی خونین یک چشم

مرا پشت مردمکانت پنهان کن

و حواست باشد

خیره به هیچ چشمی ننگری

سرما تیزی می‌کشد

و کوچه بی‌غیرت‌تر از این حرف‌هاست...