سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، محمود برآبادی نویسنده پیش‌کسوت کودک و نوجوان، بیش از صد کتاب منتشر شده دارد. او نایب رئیس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است. نویسندگی را از دهه 1350 برای کودکان و نوجوانان آغاز کرد و هم‌چنان در این قلمرو پرتلاش است. نخستین کتاب برآبادی با عنوان "حماسه کوچی" در سال 1354 نشر یافت. کتاب "داستان‌های تاریخی" این نویسنده در سال 1376 برگزیده شورای کتاب کودک و نوجوان شد. "هزارپا"، "داستان گل سرخ"، "آن کس که حقیقت را می‌داند"، "علاالدین و چراغ جادو (بازنویسی)، "قائم مقام فراهانی (زندگی‌نامه)"، "ابن سینا (زندگی‌نامه)، "لبخند با بزرگان"، "کارمند نمونه"، "عبدالرحمن جامی (زندگی‌نامه)"،" حکایت‌های شیرین از گنجینه ادب پارسی"، "امیراسماعیل سامانی"، "افسانه‌های مردم ایران"، "سرداران نامی ایران" (۵ جلد)، "عاقبت لوطی صالح"، "بهاری دیگر"، "آتش زیرخاکستر" و "بالایی‌ها و پایینی‌ها" عناوین برخی از آثار این نویسنده محسوب می‌شوند.

 

آقای برآبادی، شما در سال 1331 به دنیا آمدید. از دوران کودکی‌تان برای‌مان بگویید. کتاب و کتابخوانی از چه مقطعی در زندگی شما پررنگ شد؟

پیش از این که به مدرسه بروم در یک روستا به نام "برآباد" زندگی می‌کردیم و بعد به سبزوار نقل مکان کردیم. پدرم در دروازه عراق سبزوار یک مغازه عطاری داشت. کلاس‌های ابتدایی را در مدرسه غفوری شهر سبزوار گذراندم. در مدرسه برحسب تصادف و یا خوش‌شانسی، یک معلم انشا و فارسی داشتیم که علاقه زیادی به نوشتن داشت و ما را هم به این کار تشویق می‌کرد. در کلاس چهارم ابتدایی یک انجمن ادبی تشکیل دادیم و یک روزنامه‌دیواری به نام "کاروان" درست کردیم و چند شماره منتشر شد؛ اداره آموزش و پرورش ما را بابت این کار تشویق کرد. داستان‌هایی که در آن روزنامه‌دیواری می‌نوشتم براساس اتفاق‌هایی بود که در اطراف زندگی خودمان می‌گذشت. مثلا نخستین داستانی که نوشتم درباره زندگی پسری بود که چندان اهل درس خواندن نبود و به‌عنوان یک بچه شر، ‌شناخته می‌شد. این داستان را سر صف برای بچه‌ها خواندم و آقای فقیهی یکی از معلم‌ها مرا تشویق کرد که این کار را ادامه بدهم. این روایت را هم داخل پرانتز بگویم که بعدها وقتی خاطره آقای فقیهی را نوشتم، پسر او مجله را به پدرش نشان داده بود و او با من تماس گرفت و تشکر کرد. دوست داشتم از او به نیکی یاد کنم. آقای فقیهی هم خط خوشی داشت و هم علاقه زیادی به کتاب و نوشتن. او باعث شد که در مدرسه غفوری که در یکی از مناطق محروم شهر سبزوار بود یک روزنامه‌‌دیواری درست کنیم. البته به تشویق او یک کتابخانه هم درست کردیم. مدرسه هم یک مبلغی را کمک کرد و رفتیم کتاب خریدیم. یادم هست چند کتاب از نوشته‌های محمدعلی جمالزاده خریدیم. البته کتابخانه فقط یک قفسه داشت. همه کتاب‌های این کتابخانه را ‌خواندم.

پس یکی از دلایلی که به کتاب خواندن علاقه‌مند شدید کتابخانه کوچک مدرسه‌ بوده درسته است؟

بله آن کتابخانه بسیار تاثیرگذار بود ولی برادر بزرگم هم اهل خواندن و نوشتن بود و در یک چاپ‌خانه کار می‌کرد. آن موقع در شهر سبزوار از طرف شاعرها و نویسندگان محلی یک ماهنامه‌ای به نام "پیک سبزوار" منتشر می‌شد که برادرم در آن ماهنامه داستان می‌نوشت و گاهی مرا تشویق می‌کرد که اگر چیزی می‌نویسم به آن‌ها بدهم تا در ستون خوانندگان چاپ کنند. در سبزوار یک کتابفروشی به نام  "سعادت " وجود داشت که به علاقه‌مندان و افراد کتاب‌خوان، کتاب کرایه می‌داد و برادرم از آن‌جا کتاب می‌گرفت که بخواند ولی چون روزها سرکار بود من آن کتاب‌ها را می‌خواندم. به یادم دارم ابتدا کتاب‌های ویکتور هوگو مثل "مردی که می‌خندد" را ‌خواندم و بعد به سراغ کتاب‌های پلیسی رفتم. میکی اسپیلین یک کارآگاهی داشت که نام آن مایک هامر بود و یک سری داستان پلیسی می‌نوشت. همچنین به سراغ کتاب‌های عامه‌پسند آن روزگار نظیر کتاب‌های نویسندگانی چون حسینقلی مستعان، امیر عشیری، رسول ارونقی‌کرمانی و جواد فاضل رفتم و کتاب آن‌ها را خواندم. وقتی وارد دبیرستان شدم، کتاب‌های ارنست همینگوی نظیر کتاب "زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند" را ‌مطالعه کردم. درست است که من در آن سن کم چنین کتاب‌هایی را می‌خواندم ولی واقعا همه آن چیزی که در کتاب بود را دریافت نمی‌کردم چون بعدها وقتی دوباره آن کتاب‌ها را خواندم فهمیدم که خواندن من در آن روزگاران چقدر فرق می‌کرد.

محمود برآبادیآقای برآبادی علاوه بر مطالعه، زمان تحصیل در مدرسه به داستان نوشتن هم اهتمام داشتید؟

بله خاطراتم را در یک کتابچه می‌نوشتم که هنوز آن را دارم. یک سری داستان به سبک آثار پلیسی و عشقی می‌نوشتم ولی ارزش ادبی چندانی نداشت. دوستانم مرا در مدرسه تشویق می‌کردند که داستان‌هایم را بخوانم ولی واقعا به آن معنا ارزش ادبی نداشتند و بیشتر تقلیدی از کار دیگران بود. البته این را هم بگویم یک عامل دیگری که باعث شد تا من به نوشتن علاقه‌مند شوم پدرم بود. زمانی که ما در روستا زندگی می‌کردیم پدرم جزو نادرترین افرادی بود که سواد داشت و کتاب می‌خواند. در خانه چند کتاب مثل "قصص الانبیا"، "خمسه نظامی" و "شاهنامه فردوسی" داشتیم که پدرم آن‌ها را می‌خواند. آن موقع هیچ تفریحی در روستا وجود نداشت. پدرم پای ثابت شب‌نشینی‌هایی بود که در روستا برگزار می‌شد و از روی کتاب‌هایی که می‌خواند برای همه قصه تعریف می‌کرد. هر بار که پدرم آن قصه‌ها را تعریف می‌کرد با وجود این که تکراری بودند ولی برای من تازگی داشتند چون از روایت‌ها یک چیز جدید می‌ساخت. این عوامل باعث شده بودند که من از همان دوران کودکی به نوشتن علاقه‌مند شوم. زمانی که وارد دبیرستان شدم خبرنگار مجله اطلاعات دختران و پسران شدم و خبرهایی که در مدارس شهر سبزوار اتفاق می‌افتاد را تهیه می‌کردم. فعالیت‌هایی که در آن سن داشتم باعث شد که کمی اجتماعی‌تر شوم. از دوره دوم دبیرستان به تهران آمدم و هم‌زمان هم درس می‌خواندم و هم در چاپ‌خانه کار می‌کردم. در چاپ‌خانه‌ای که من حروف‌چین آن بودم، نویسندگان و شاعران زیادی نظیر جعفر کوش‌آبادی، سیاوش کسرایی، جعفر شهری و ابراهیم یونسی رفت و آمد می‌کردند چون کتاب‌های‌شان در آن‌جا چاپ می‌شد. در این فاصله برادرم به تهران آمد. او با یک ناشر آشنا بود و من چند داستان نوشته بودم که برادرم آن داستان‌ها را به دوستش نشان داد و او داستان‌های مرا پسندید.

با توجه به علاقه‌ای که به ادبیات دارید در دانشگاه به سمت رشته‌های متفاوت دیگری رفتید. چطور شد در رشته جغرافیا و برنامه‌ریزی شهری تحصیل کردید؟

تصویر درستی از درس‌های دوره دانشگاه نداشتم. در دبیرستان رشته ادبی خوانده بودم و شنیده بودم که در دانشگاه رشته‌های حقوق و جغرافیا خوب هستند و فرصت شغلی خوبی دارند. اما من در رشته جغرافیا در دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی فعلی) قبول شدم. از آن‌جایی که توان پرداخت شهریه آن دانشگاه را نداشتم پس از یک سال انصراف دادم و دوباره در کنکور شرکت کردم. سال بعد در رشته جغرافیای انسانی دانشگاه تربیت معلم تهران قبول شدم. در مقطع فوق‌لیسانس به دانشگاه ملی رفتم و رشته برنامه‌ریزی شهری خواندم. در همین فاصله دنبال کار بودم و یکی از استادان که کارمند سازمان ترافیک تهران بود مرا به آن سازمان معرفی کرد و در واحد آموزش سازمان ترافیک تهران استخدام شدم.

شما زمان تحصیل در دانشگاه هم یک مقطعی به زندان افتادید. جریان چه بود؟

زمانی که در دانشگاه تربیت معلم تهران تحصیل می‌کردم فعالیت‌های ادبی و سیاسی  داشتم. یک نشریه‌ای به نام "پگاه" وجود داشت که برخی از دوستان چون محمود معتقدی در آن نشریه مطلب می‌نوشتند. سال 1353 سال جوشش فعالیت‌های دانشجویی در سراسر ایران بود. یک روز ما با تعدادی از دانشجوها تظاهرات کردیم و در آن‌جا دستگیر شدم. 25 ماه در زندان کمیته مشترک و زندان قصر بودم. در واقع به 15ماه زندان محکوم شده بودم ولی پس از تمام شدن آن دوره مرا به زندان اوین منتقل کردند و با نویسندگان، شاعران و افراد سیاسی زیادی آشنا شدم. در نهایت اردیبهشت‌ماه سال 1356 آزاد شدم و دیدم که جامعه در این دو سال با تغییرات زیادی مواجه شده است. سال 1354 زمانی که در زندان بودم اولین کتابم به نام "حماسه کوچی" منتشر شد. آن داستان کمی بوی سیاسی می‌داد و یک عده فکر می‌کردند که زندانی شدن من به آن داستان ارتباط دارد ولی این‌طور نبود.

داستان کتاب "حماسه کوچی" چیست؟

داستان یک سگ کوچک است که که خودش گله را به صحرا می‌برد و شب برمی‌گرداند. یک روز گرگ‌ها به گله حمله می‌کنند و کوچی با همان جثه کوچک خودش در مقابل گرگ‌ها می‌ایستد و از گله دفاع می‌کند و البته خودش کشته می‌شود.

شما بیش از صد اثر چاپ شده دارید و در حوزه‌های مختلف برای کودک، نوجوان و بزرگ‌سال کتاب نوشته‌اید.

بله. یک‌سری داستان‌های تصویری برای کودکان نوشته‌ام و تعدادی کتاب‌ هم برای نوجوانان منتشر کرده‌ام. یک‌سری کتاب آموزشی درباره موضوع "ترافیک شهری" دارم و تعدادی کتاب بازنویسی از متون کهن. یک نویسنده وقتی در یک محیط ادبی زندگی می‌کند و حضور دارد هم خودش داستان می‌نویسد و هم گاهی ناشرها از او می‌خواهند که داستان بنویسد. مثلا انتشارات مدرسه می‌خواهد یک مجموعه راجع به شخصیت‌های علمی و ادبی ایران منتشر کند و نویسنده‌ها را دعوت می‌کند؛ در این زمینه با انتشارات مدرسه همکاری کرده‌ام و چهار کتاب زندگی‌نامه داستانی نظیر "عبدالرحمان جامی"، "قائم مقام فراهانی"، "اسکندر مقدونی" و "عین القضات همدانی" را برای آن‌ها نوشته‌ام.

البته شما تعدادی کتاب دارید که با اسم مستعار منتشر شده است.

بله. چند نام مستعار داشتم که یکی از آن‌ها محسن پورحبیب بود. تعدادی از داستان‌های من به نام "ب.بیدار" منتشر می‌شد و یک‌سری هم به نام مهران بردبار.

با توجه به این که برای مقاطع مختلف سنی کتاب دارید چه شد بیشتر به سمت نوشتن کتاب برای کودکان و نوجوانان گرایش پیدا کردید؟

مثل بسیاری از جوان‌های آن دوران بدون تربیت برنامه‌ریزی‌شده و به صورت خودرو بزرگ شدم. از هر سمتی که راه باز بود به همان سمت می‌رفتم. در زمینه فعالیت‌های ادبی همه درها را زده‌ام. مدتی شعر می‌گفتم و فیلمنامه می‌نوشتم و کارهای طراحی می‌کردم ولی به بن‌بست می‌خوردم و موفقیتی به دست نمی‌آوردم و به همین خاطر سراغ یک راه دیگر می‌رفتم تا این که کتاب‌های من در زمینه ادبیات کودک نشر یافت و انگیزه‌ای شد که در این رشته کارم را ادامه بدهم.

آقای برآبادی، شما کتاب‌هایی نیز درباره شهرنشینی دارید. نوشتن این آثار به دلیل فعالیت‌تان در شهرداری بوده است.

بله تقریبا دو سال با مجله شهرداری‌ها همکاری می‌کردم و برای آن‌ها یک‌سری مقالات در مورد شهرنشینی به نام "الفبای شهر" می‌نوشتم. آن‌ها به من گفته بودند که ما می‌خواهیم نوشته‌ها ساده و روان باشد. وقتی نوشتن مقالات تمام شد آن‌ها را تبدیل به کتاب کردند که البته کتاب درسی برنامه‌ریزی شهری شد. علاوه‌بر آن یک مجموعه داستان هم با نام "کارمند نمونه" برای بزرگ‌سالان نوشته‌ام. اتفاقاتی که در محیط کارمندی می‌افتاد که نشر فرگون آن را منتشر کرد.

شما جزو نویسنده‌هایی هستید که به اطراف‌تان توجه بسیار زیادی دارید و داستان‌های‌تان شکل رئال دارد.

بله، اغلب گفته می‌شود من جزو نویسنده‌های رئالیسم اجتماعی هستم. هر چند که کارهای فانتزی هم انجام داده‌ام ولی خودم نیز حس می‌کنم که رئال نوشتن برایم راحت‌تر است. ذهنیت من یک ذهنیت رئال است. همان‌طور که گفتم داستان‌های فانتزی هم نوشته‌ام ولی فانتزی‌های بسیار رقیقی هستند چون با منطق خودم فکر می‌کنم غیرواقعی هستند. به همین دلیل سراغ نوشتن داستان‌های فانتزی نمی‌روم.

در آثار شما کتاب‌های چند جلدی هم وجود دارد. آیا به نوشتن کتاب‌های دنباله‌دار علاقه دارید؟

داستان‌های دنباله‌دار معمولا بر دو محور حرکت می‌کنند. گاهی شما یک شخصیت پیدا می‌کنید و می‌آیید اتفاقات را مبتنی بر رفتار آن شخصیت می‌نویسید و یا گاهی در آن مجموعه برای شما موضوع و ماجرا اهمیت دارد. در آن صورت دیگر محور شخصیت نیست، بلکه ماجرا است. من در هر دو سبک کار کرده‌ام. این که چقدر موفق بوده‌ام را باید منتقدان و خوانندگان کتاب بگویند.

محمود برآبادی

یک عده معتقدند داستان‌های دنباله‌دار آن طور که باید و شاید جذابیت خاصی ندارند ولی آن‌هایی که داستان دنباله‌دار می‌نویسند می‌گویند این داستان‌ها کاملا جذابیت دارند. آیا نوشتن داستان‌ دنباله‌دار سخت است؟

بسیاری از دوستان نویسنده هستند که مجموعه کار می‌کنند. وقتی کتاب اول آن‌ها را می‌خوانید خوش‌تان می‌آید ولی کار آن‌ها به مرور ضعیف می‌شود. شاید این تصور که مجموعه کار کردن یعنی سفارشی کار کردن، ارزش کار را پایین بیاورد. مجموعه کار کردن الزاما به این معنی نیست. بسیاری از نویسندگان خارجی بوده‌اند که شخصیت خودشان را در طی یک فرایند مجموعه‌نویسی پیدا کرده‌اند. در حال حاضر مجموعه‌نویسی و یا مجموعه‌سازی در ایران روی بورس است. بسیاری از ناشران ترجیح می‌دهند که مجموعه داشته باشند چون معتقدند که مجموعه در ویترین دیده می‌شود. می‌گویند شما اگر راجع به یک موضوعی یک کتاب بنویسید گم می‌شود، پس بهتر است که مجموعه بنویسید؛ حالا اگر شده چند نویسنده بیایند تحت پوشش یک موضوع و لوگو هر کدام یک داستان بنویسند.

شما به گنجینه ادبیات فارسی توجه زیادی دارید و به بازنویسی برخی متون پرداختید. 

واقعا برای ادبیات فارسی، واژه "گنجینه" صدق می‌کند. ما فقط بخشی از این آثار را می‌شناسیم. بسیاری از آثار اندازه کتاب‌های "کلیله و دمنه"، "هزار و یک شب" و "جوامع الحکایات " شناخته‌ شده نیستند ولی قصه‌ها، داستان‌ها، حکایت‌ها و منظومه‌های شعری زیادی وجود دارد که قابل امروزی شدن هستند. بخشی از فرایند بازنویسی مربوط به این است که بسیاری از واژه‌هایی که در کتاب‌های قدیمی به کار رفته است برای کودک و نوجوان و حتی بزرگ‌سال امروزی دشوار است، چون واژه‌ها تغییر می‌کند. زبان زنده است و واژه‌ها قدیمی و کهنه می‌شوند. شما اگر کتاب‌های قدیمی را بخوانید باید برخی از واژه‌ها را با مراجعه به فرهنگ لغت در بیاورید. مثلا "تاریخ بیهقی" با وجود این که کتاب ارزشمندی است ولی خواندن آن کمی دشوار است. بیهقی جزو افرادی بوده که به جزییات زیاد ‌پرداخته است. مثلا وقتی می‌خواسته یک سردار را توصیف کند، تمام وسایلی که به او وصل بوده و ابزاری که داشته را با زبان دوران خودش به کار برده است. خواندن بسیاری از آن واژه‌ها برای کودک و نوجوان امروزی دشوار است. اما فقط بحث دشواری و ثقیل بودن واژه‌ها نیست، گاهی مفاهیم و موضوعات هم دیگر کارکرد خودشان را از دست می‌دهند. مثلا در حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی در مورد خشونت زیاد صحبت شده است که ما در زندگی امروزی دیگر به این مسئله بها نمی‌دهیم. کتاب‌هایی مثل "هزار و یک شب" هم هستند که راجع به زنان یک نگاه امروزی ندارند بنابراین باید بازنویسی شوند. کما این که بسیاری از بازنویسی‌ها صورت گرفته و هنوز هم دارد صورت می‌گیرد. به نظر من هنوز هم آثاری وجود دارد که قابلیت بازنویسی دارند.

تعدادی از آثار شما به زبان عربی ترجمه شده‌اند. درباره این اتفاق بگویید.

در روزنامه "اطلاعات" خواندم که یک ناشری در قم دارد یک سری از کتاب‌ها را ترجمه و چاپ می‌کند. وقتی لیست کتاب‌ها را دیدم نام کتاب من نیز به چشم می‌خورد ولی من آن کتاب ترجمه شده را ندیده‌ام.

یعنی از شما اجازه نگرفتند که کتاب‌تان را ترجمه کنند؟

خیر، اجازه نگرفتند.

آقای برآبادی درباره تجربه فیلمنامه‌نویسی‌ توضیح دهید؟

درباره فیلمنامه هم باید بگویم که سال 1368 یا 1369 یک مجموعه تلویزیونی به نام "بچه‌های مدرسه" برای شبکه دو نوشتم که دو سه بار هم پخش شد. یک مجموعه 11 قسمتی به نام "ظلم شاهان" دارم که از شبکه دو پخش شد. علاوه‌بر این‌ها زندگی‌نامه ابوریحان بیرونی را هم نوشته‌ام که قرار بود به شکل انیمیشن ساخته شود ولی ظاهرا در ساخت آن به مشکل برخورده‌اند. چندین فیلمنامه سینمایی هم نوشتم که رد شدند و در حال حاضر دیگر به طور جدی سراغ نوشتن فیلمنامه نمی‌روم. سعی می‌کنم فقط در حوزه داستان کودک و نوجوان کار کنم.

چند سال پیش هم در سبزوار برای شما مراسم بزرگ‌داشت برگزار کردند.

بله، این بزرگ‌داشت توسط همشهری‌های من در سبزوار برگزار شد، در حالی که فکر می‌کردم آن‌ها مرا به یاد نمی‌آورند. فکر می‌کردم ممکن است فقط چند نفر از دوستانم مرا بشناسند و انتظار نداشتم تمام ارگان‌های شهر مثل دانشگاه‌ها، شورای شهر و وزارت ارشاد اقدام کنند چون ارتباطم با سبزوار کمرنگ شده است.

شما در حال حاضر نایب رئیس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان هستید. درباره جایزه‌ آستر یدلیندگرن برای‌مان بگویید.

ما برای معرفی نماینده‌های ایران در جایزه‌ آسترید لیندگرن یک نشست برگزار کردیم که محمدرضا شمس به‌عنوان نویسنده و مهدی حجوانی به‌عنوان مروج کتابخوانی انتخاب شدند. هیات مدیره یک آیین‌نامه تدوین کرده است که یک‌سری ملاک و معیار گذاشته و امتیاز می‌دهد. براساس آن معیارها به یک تعداد نویسنده می‌رسیم و در جلسات هیات مدیره راجع به آن افراد بحث می‌کنیم. ما در هر دوره دو برابر آن افراد، کاندید مشخص می‌کنیم و بعد با آن‌ها تماس می‌گیریم. اگر نفر اول بپذیرد که او انتخاب می‌شود، وگرنه ما نفر دوم را جایگزین می‌کنیم. یکی از شرط‌های هیات مدیره برای کاندیدهای انتخاب شده این است که خودشان پرونده‌شان را آماده کنند چون انجمن بودجه کافی برای این کار ندارد. شرط دوم نیز این است که ما هر نفر را فقط یک بار به این جایزه معرفی می‌کنیم. بعضی از نهادهایی که اجازه معرفی دارند مثل شورای کتاب کودک، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات، ممکن است افراد تکراری هم معرفی کنند. استدلال‌شان این است که فلان آدم را آنقدر معرفی می‌کنیم که بالاخره جایزه بگیرد. اما ما در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان به این نتیجه رسیدیم که هر بار یک نویسنده جدید معرفی کنیم چون هدف ما این است که نویسندگان جدیدی مطرح شوند. در واقع مطرح شدن نویسندگان برای ما یک اصل است.

شما کلاس آموزش نویسندگی دارید؟

خیر.

آیا کلاس‌های آموزش نویسندگی را در نوشتن تاثیرگذار می‌دانید؟

کلاس‌های آموزشی به تنهایی نمی‌تواند نویسنده یا شاعر تربیت کند، اما می‌تواند تکنیک‌ها و ظرایف کار را به هنرآموز آموزش دهد. باید هم‌پای شرکت در این کلاس‌ها خواند و نوشت و پی‌گیرانه و طولانی مدت این کار را ادامه داد. هیچ چیزی در نوشتن مثل تجربه شخصی سازنده نیست. در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان کلاس‌های قصه‌خوانی داریم که بچه‌ها در آن کلاس‌ها می‌آیند قصه‌های خودشان را می‌خوانند و همه نقد می‌کنند. ضمن این‌که کلاس‌های آموزشی هم داریم که یک مدرس خاصی می‌آید داستان کودک، داستان نوجوان و داستان تاریخی را تدریس می‌کند. به نظرم این کلاس‌ها خوب است. علاوه‌بر این‌ها، ما کتاب‌‌های تئوری و نظری زیادی راجع به ادبیات داریم. زمانی که ما کار نوشتن را شروع کردیم فقط دو کتاب "هنر داستان‌نویسی" نوشته ابراهیم یونسی و "طلا در مس" نوشته رضا براهنی وجود داشت ولی الان کتاب‌های تئوریک زیادی وجود دارد. اگر فردی آن‌ها را بخواند امکان یادگیری برای او وجود دارد. کلاس‌های آموزشی هم به ویژه اگر حالت کارگاهی داشته باشد مفید است. در هر صورت استعداد و پی‌گیری لازمه اصلی یادگیری نوشتن است. شما اگر به این کار عشق نداشته باشید نمی‌توانید پی‌گیر شوید. من گاهی که با دوستان نویسنده جوان صحبت می‌کنم، می‌گویم اگر به هر دلیلی نتوانید خواندن و نوشتن را به طور جدی ادامه بدهید، نباید انتظار داشته باشید که نویسنده شوید.

کودکان امروز را چگونه می‌توان کتابخوان کرد؟

در حال حاضر وسایل سرگرم‌کننده زیادی مثل شبکه‌های متعدد تلویزیونی، بازی‌های رایانه‌ای و فضاهای مجازی وجود دارد که بیشتر اوقات فراغت کودکان و نوجوانان را می‌گیرد. برنامه‌های درسی مدارس هم به‌گونه‌ای است که جایی برای مطالعه غیردرسی نمی‌گذارد. نباید انتظار داشت که کودکان و نوجوانان مثل گذشته سراغ کتاب بروند. باید اجازه داد که کتاب‌های مورد علاقه آن‌ها منتشر شود. ممیزی کتاب‌ها به‌ویژه کتاب‌های کودک باعث شده که آثار مورد پسند کودکان کمتر منتشر شود. نویسندگان باید سراغ موضوعاتی بروند که به ذایقه مخاطب امروز نزدیک است و خانواده‌ها هم باید کتاب خواندن را جزو سرگرمی‌های خود به حساب آورند تا کودکان آن‌ها را سرمشق قرار دهند.

محمود برآبادی

آقای برآبادی از کتاب‌های در دست چاپ و انتشار خود بگویید؟

در حال حاضر برای انتشارات مدرسه یک داستان تاریخی به نام "کامران میرزا" می‌نویسم که داستان آن در دوره ناصرالدین‌‌شاه اتفاق می‌افتد. درست در مورد روزی است که ناصرالدین شاه را ترور می‌کنند. انتشارات قدیانی هم یک مجموعه کتاب از من به نام "مرجع ترافیک" منتشر می‌کند که تاکنون دو جلد آن منتشر شده و دو جلد دیگرش زیر چاپ است.

تصمیم ندارید اشعار خود را چاپ کنید؟

شعرهایی که گفتم شعرهای دوره نوجوانی بود. شعری که قابل عرضه و باارزش باشد ندارم و به طور کلی شعر را کنار گذاشته‌ام.

آیا از این راهی که طی کرده‌اید راضی هستید؟

بله. من به این سمت کشیده شدم. در آن زمان حق انتخاب نداشتم و به نوعی هل داده شدم. اگر حق انتخاب داشتم نیز شاید همین راه را می‌آمدم ولی بسیار تخصصی‌تر این کار را انجام می‌دادم و به این در و آن در نمی‌زدم. من سراغ نقاشی و خط هم رفتم. این پراکنده کاری باعث شد که نتوانم در یک رشته مشخص عمیق شوم و زیاد کار کنم. از این بابت هیچ شکایتی نمی‌توانم داشته باشم چون ناگزیر بودم. اگر تجربه امروز را داشتم سعی می‌کردم تخصصی‌تر کار کنم و از پراکنده کاری جلوگیری کنم.

در بین آثارتان کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟

معمولا این اتفاق می‌افتد که آن داستان‌هایی که خودم دوست دارم را خوانندگان دوست ندارند. این مسئله نشان می‌دهد که ممکن است من از سلیقه مخاطب دور شده باشم و یا سلیقه مخاطب امروزی بسیار ایزوله شده است. یعنی یک‌سری سلیقه خاص از طریق رسانه‌ها و به ویژه رسانه‌های پر مخاطب مثل صداوسیما ترویج شده است. رادیو و تلویزیون هر چند می‌خواهد مستقل باشد ولی در نهایت پیرو آن خواسته‌ای می‌شود که فرهنگ غرب ترویج می‌کند. بنابراین گاهی می‌بینیم یک سلیقه‌ای در جامعه به وجود می‌آید که خوانندگان آن را می‌پسندند. مثلا وقتی از کتاب‌دار سوال می‌پرسیم که بچه‌ها چه نوع کتابی را بیشتر می‌خرند، از پاسخ آن‌ها تعجب می‌کنیم چون آن کتاب‌ها از بین کتاب‌های نویسندگان برجسته ما نیستند. ضمن این که باید این نکته را در نظر داشت که همه کتابخانه‌ها نیازهای خواننده را برآورده نمی‌کنند.