سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، سعید بیابانکی نامی آشنا در عرصه شعر آیینی و طنز است. او بیش از 11 کتاب چاپ شده دارد. "نه ترنجی، نه اناری"، "سکته ملیح، "چقدر پنجره"، "نیمی از خورشید"، "جامه‌دران"، "سنگچین" و "رد پایی بر برف" عناوین برخی از این آثار هستند. بیابانکی این روزها علاوه بر عضویت در شورای شعر وزارت ارشاد، عضو شورای شعر سازمان صداوسیما است و به عنوان کارشناس در حوزه هنری فعالیت دارد. کتاب "سنگچین" این شاعر برنده جایزه "کتاب فصل" و نامزد جایزه "کتاب سال" شده است. بیابانکی را بیشتر به‌ عنوان شاعر آیینی می‌شناسند و او معتقد است، شعر آیینی از اعتقادات ناشی می‌شود. بیابانکی تاکید دارد برای شاعر باقی ماندن باید با مردم زندگی کرد و بخش عمده‌ای از مجراهای شاعرانه و ورودی‌های شعر از زندگی است.

 

آقای بیابانکی، متولد چه سالی هستید و در چه خانواده‌ای بزرگ شدید؟

چهارم مهرماه سال 1347 در سده اصفهان به دنیا آمدم. "سده" نام باستانی شهرمان است که در زمان پیش از انقلاب به همایون‌شهر و پس از انقلاب به خمینی‌شهر تغییر پیدا کرده است. به لحاظ اقتصادی در یک خانواده ضعیف به دنیا آمدم و پدر و مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشتند. پدرم معمار ساختمان بود و مادرم آیات قرآن و شعرهای زیادی را از بر بود. سه برادر دارم و یک خواهر و من کوچک‌ترین عضو خانواده هستم. نیاکان ما اصالتا از منطقه خور و بیابانک بوده‌اند و شغل آن‌ها کشاورزی بوده؛ تا جایی که اطلاع دارم در کار حفر قنات بوده‌اند. از بیابانک کوچ می‌کنند و به سده اصفهان می‌آیند ولی از آن‌جایی که منتسب به منطقه بیابانک بوده‌ا‌ند، نسب بیابانکی را روی آن‌ها می‌گذارند.

ظاهرا نسب شما به یکی از شاعران قدیمی می‌رسد درست است؟

تا جایی که می‌دانم خانواده ما با یغمای جندقی شاعر قرن سیزدهم هجری شمسی، نسبت دارد. نمی‌دانم این نسبت آیا نسبی است یا سببی؟ این نسبت را نخستین بار پیرایه یغمایی به من گفت. او دختر حبیب یغمایی است که در استرالیا زندگی می‌کند. حبیب یغمایی نوه دختری یغمای جندقی است و شعر معروف "زاغ و روباه" را سروده که بیشتر ایرانی‌ها از دروان ابتدایی این شعر را از برند. پیرایه یغمایی از من پرسید شما بچه خور هستید؟ گفتم پدران‌مان اهل آن‌جا بوده‌اند. گفت: پس ما یک جورهایی فامیل هستیم.

آقای بیابانکی، از چه زمانی متوجه علاقه خود به شعر شدید؟

تقریبا در دوره کودکی و نوجوانی هیچ علاقه‌ای به شعر نداشتم ولی عاشق ریاضی بودم. علاقه من به شعر از اواخر دوره راهنمایی و اوایل دوره دبیرستان ایجاد شد که هم‌زمان با انقلاب بود. زمانی که انقلاب 57 اتفاق افتاد، سوم‌راهنمایی بودم. آن زمان فضا یک فضای عجیب و غریب بود. در مدرسه راهنمایی مهرگان سده اصفهان یک گروه داشتیم که معلمی دلسوز به نام موسوی، معلم تربیتی بود. او به ما جرات و جسارت داد تا بتوانیم در گروه‌های مختلف فعالیت داشته باشیم. یکی از گروه‌ها تهیه روزنامه‌دیواری را به عهده داشت و من بخشی از آن روزنامه را می‌نوشتم و مدیریت می‌کردم. خاطرم است نخستین کتاب‌هایی که خواندم کتاب‌های  "اگه بابا بمیره" و "اصیل آباد" نوشته‌ محمدرضا سرشار بود. اصلا از همان زمان بود که وارد حوزه نوشتن و خواندن شدم و هنوز وارد مرحله سرودن نشده بودم. جالب است که آن نشریه دیواری ما در سطح استان اصفهان برگزیده شد و رتبه دوم را کسب کرد. جایزه ما دیدار با امام خمینی(ره) بود. یک روز ما را سوار اتوبوس کردند و به حسینیه جماران بردند. در اتوبوس یک نواری گذاشتند که سرود "بهمن خونین جاویدان" را پخش می‌کرد و هنوز هم پخش نشده بود. گفتند شما باید این سرود را حفظ کنید و جلوی امام خمینی(ره) بخوانید. یک گروه سرود تشکیل دادیم و کاملا خودمان را آماده کردیم ولی وقتی به حسینیه جماران رسیدیم گروهی از رزمنده‌ها هم به آن‌جا آمده بودند و ما زیر دست و پا گم شدیم. حسرت خواندن آن سرود نزد امام خمینی(ره) را از دست دادیم، ولی خاطره آن سال‌ها در ذهنم باقی مانده‌ است. علاقه‌مندی من به شعر تقریبا از اول دبیرستان آغاز شد. به کارهای فنی علاقه‌ داشتم و در هنرستان شهیدرجایی، رشته برق می‌خواندم. عاشق برق‌کشی ساختمان بودم. با این حال فاز فرهنگی در انجمن اسلامی ادامه پیدا کرد و در آن‌جا یک نشریه دیگری را طراحی کردیم که مخاطبان بسیار زیادی داشت. مطالب آن نشریه را من و اصغر فخاری می‌نوشتیم. اولین زمزمه‌های شعر گفتن من از آن‌جا شروع شد که به خاطر این که برخی از فرمول‌های دروس فنی را حفظ کنم بدون این که وزن بدانم در ذهنم به آن‌ها وزن می‌دادم. موزون کردن مطالب کم کم در ذهنم شکل گرفت. یک روز به مدرسه رفتم و دیدم یک اطلاعیه‌ای زده‌اند و نوشته‌اند قرار است یک مسابقه شعر به مناسبت "دهه فجر" برگزار ‌شود. آن موقع علاقه‌مندی من به شعر تقریبا شروع شده بود و از بازار یک کتاب شعر با نام "نجوای جنون" اثر ساعد باقری را خریده بودم. براساس یکی از شعرهای او شعری سرودم و برای آن جشنواره پست کردم. دو روز بعد سر کلاس بودم که مدیر در کلاس را زد و گفت: سعید بیابانکی بیا تلفن با شما کار دارد. واقعیتش ترسیده بودم، چون نمی‌دانستم چه خبر است. یک نفر از پشت تلفن گفت: من اصغر حاج‌حیدری (خاسته) هستم. من او را می‌شناختم چون در محله ما یک شاعر بسیار خوب بود. گفت: شما چند وقت است که شعر می‌گویید؟ گفتم دو روز است که شعر می‌گویم! گفت شعر بسیار خوبی گفته‌ای. نام پدر و مادرم را پرسید و گفت: امشب به در خانه شما می‌آیم. او در یک مدرسه‌ای سرایدار بود. آقای حاج‌حیدری سر شب با موتور به  خانه ما آمد. مادرم گفت: سعید مگر تو شعر می‌گویی؟ آقای حاج‌حیدری جلوی مادرم اصرار داشت که سعید در آینده شاعر بزرگی می‌شود. او از کشف من ذوق کرده بود.

سعید بیابانکی

شما شعر را به مسابقه ارسال کردید ولی می‌گویید آقای اصغر حاج‌حیدری (خاسته) که سرایدار مدرسه بودند با مطالعه آن به سراغ شما آمدن؟

او داور مسابقه بود.

نتیجه مسابقه چه شد؟

جالب است که نخستین شعرم در سطح مدارس شهر جایزه اول را گرفت و یک کتاب "مثنوی معنوی" به من جایزه دادند. این‌طور شد که شعر برای من اهمیت پیدا کرد. در مراسم اختتامیه آن مسابقه مرا دعوت کردند تا جایزه‌ام را بدهند. برای نخستین بار بود که می‌خواستم بروم پشت تریبون شعر بخوانم. تا پیش از آن هیچ‌وقت چنین کاری نکرده بودم. شاعران بزرگی نظیر قادر طهماسبی (فرید) در آن‌جا نشسته بودند. زمانی که به پشت تریبون رفتم اصلا نمی‌توانستم سرم را بالا بگیرم، چون می‌ترسیدم، ولی شعرم را خواندم و پایین آمدم. زمانی که داشتم به پایین می‌آمدم جمعیت یک پارچه مرا تحسین می‌کردند. آن موقع 14 یا 15 سال بیشتر نداشتم و این جایزه برای من جرقه خوبی شد. آقای فرید گفت: شعرهایت را برای ما به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بفرست. از آن زمان به بعد یک ارتباط مکاتبه‌ای بین من و کانون برقرار شد. شعر برایم جدی شد و به انجمن سروش در شهر سده رفت و آمد پیدا کردم. در ادامه مرا به‌عنوان یک علاقه‌مند نوجوان به انجمن "صائب اصفهان" معرفی کردند. زمانی که وارد دانشگاه شدم، شعر بخشی از زندگی‌ام شد.

در دانشگاه در چه رشته‌ای درس خواندید؟

دو دوره به دانشگاه رفتم. دوره نخست در آموزشکده شهید مهاجر اصفهان رشته برق قدرت خواندم و بار دوم در دانشگاه اصفهان در رشته مهندسی کامپیوتر تحصیل کردم. زمانی که در دانشگاه اصفهان بودم شعر برایم بسیار جدی شد و نخستین مجموعه شعرم را سال 1369 با عنوان "ردپایی بر برف" توسط حوزه هنری منتشر کردم.

آیا در آن مقطع زمانی از محضر استادی استفاده می‌کردید یا در محافل ادبی حضور داشتید؟

بله. اساسا چرخه و فرایند شاعری، استاد شاگردی است. شما تا زمانی که شاگردی نکنید نمی‌توانید شاعر شوید. حداقل نمی‌توانید شاعر خوبی شوید. در عرصه حرفه‌ای باید حتما استاد داشته باشید و به یک گروه و جریان هنری متصل شوید تا به شما بگویند که در کجاها خوب هستید و در کجاها خوب نیستید. آن موقع در یک شرایطی به صورت مرتب به انجمن ادبی "سروش" می‌رفتم که فکر نمی‌کنم در بین شاعران نسل جدید شخصی حاضر باشد چنین کاری را انجام بدهد. خاطرم است که در یکی از زمستان‌ها سوار دوچرخه می‌شدم و یک مسیر طولانی‌ را در برف سپری می‌کردم. شعر یک مغناطیس عجیب و غریبی داشت که مرا به سمت خود می‌کشید. هر هفته به این انجمن می‌رفتم تا ببینم استادان آن‌جا چه شعر جدیدی می‌خوانند.

چه شاعرانی در آن انجمن، شعر می‌خواندند؟

استادان خلیل بلدی(باغبان)، محمد مستقیمی، اصغر حاج‌حیدری، فتح‌الله حدادیان و رضا جلالی حضور داشتند.

آقای بیابانکی، شما هم در این انجمن شعرخوانی داشتید؟

بله. در انجمن "سروش" هر هفته یک غزل از صائب خوانده می‌شد و روی آن بحث و جدل می‌کردند که بسیار آموزنده بود. هر شخصی سروده‌های خود را می‌خواند و مورد نقد قرار می‌گرفت. آن موقع اوایل کارم بود ولی وقتی شعر می‌خواندم با تشویق زیادی روبه‌رو می‌شدم.

در آن دوره با چه سبک و محتوایی شعر می‌گفتید؟

بیشتر در قالب‌های رباعی، چهارپاره و مثنوی. بعدها کمی به سمت فضاهای مذهبی و گاهی فضای طنز هم کشیده شدم.

آقای بیابانکی گفتید شعر در زمان دانشجویی در دانشگاه اصفهان برای شما جدی شد. در آن زمان چه فعالیت‌های در این زمینه داشتید؟

وقتی در دانشگاه اصفهان دانشجو بودم، جهاد دانشگاهی کنگره‌ای با عنوان "شعر دانشجویان کشور" را هر سال در یک شهر برگزار می‌کرد. سال نخست آن در شهر شیراز بود و سال‌های بعد در شهرهای کرمان، رشت و گرگان. به هر چهار دوره شعر فرستادم و همواره جزو منتخبان بودم. بسیاری از شاعران امروز نظیر عبدالجبار کاکایی، علیرضا قزوه، بهروز یاسمی، محمدکاظم کاظمی، علیرضا سپاهی، مصطفی محدثی، محمد رمضانی‌فرخانی، سیدضیاالدین شفیعی و یدالله گودرزی که سری در سرها دارند از همان کنگره درآمدند. ما هم‌زمان در دانشگاه اصفهان هم به خود مجموعه جهاد دانشگاهی وصل می‌شدیم. قادر طهماسبی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آمده بود و در دانشگاه اصفهان با جهاد دانشگاهی همکاری می‌کرد و یک انجمنی با نام "کلبه پژوهش ادبی" داشت که هر هفته 30-40 نفر دانشجو مشتاق در آن‌جا جمع می‌شدیم، شعر می‌خواندیم و نقد می‌کردیم. زمانی که آقای طهماسبی رفتند، انجمن کمی پراکنده شد ولی محمد مستقیمی مدیریت آن جلسات را ادامه دادند. هم‌زمان با آن دوره قرار شد در کتابخانه عمومی امام صادق(ع) اصفهان، انجمن ادبی کمال شکل بگیرد. استاد خسرو احتشامی، آقای محمد مستقیمی و چند نفر دیگر آمدند این انجمن را راه انداختند. در روزهای اول 7-8 نفر بیشتر به آن‌جا نمی‌آمدند ولی در ادامه انجمن "کمال" تبدیل به یک جمع 200-300 نفره شد. آنقدر استقبال زیاد شد که کم کم روی آن حساس شدند. ضمن این که سنین جوانی به هر حال سن عصیان‌گری و طغیان است و جوان‌ها به آن انجمن می‌آمدند و شعرهای تند سیاسی می‌خواندند. کم کم کار در انجمن "کمال" بالا گرفت و یک روز که خواستیم به انجمن برویم، دیدیم آن‌جا را تعطیل کرده‌اند. آن موقع آقای هاشمی‌رفسنجانی رئیس جمهور کشور بودند و در دوران ریاست جمهوری ایشان فضای فرهنگی سیاسی به شدت بسته بود. چند وقت بعد حوزه هنری در اصفهان تاسیس شد. بچه‌ها گفتند برویم با حوزه هنری صحبت کنیم تا ببینیم آیا ما را حمایت می‌کنند یا نه؟ رفتیم با رئیس حوزه هنری آن‌جا صحبت کردیم و گفتیم انجمن "کمال" را اداره اطلاعات بسته است، آیا شما می‌توانید ما را حمایت کنید؟ در نهایت آن‌ها هم پذیرفتند ولی گفتیم برای شروع مجدد باید یک برنامه بزرگ بگذاریم و برای تولد سهراب سپهری در اردیبهشت‌ماه برنامه گذاشتیم. خودمان پوستر نوشتیم و تکثیر کردیم. آن روز آنقدر جمعیت آمد که همه در خیابان ایستاده بودند. شاید نزدیک به 500-600 نفر آمده بودند و کم کم ما را در آن‌جا جدی گرفتند. در یکی دو سال، شاعران جوان زیادی کشف کردیم. زمانی که دوران دانشجویی‌ام تمام شد، برای سربازی به تهران رفتم و آن جلسه را تحویل دوستان دیگر دادم.

سعید بیابانکیپس سربازی شما با آمدن‌تان به تهران هم‌زمان شد؟

بله.

آقای بیابانکی در زمان سربازی نیز فعالیت ادبی داشتید؟

بله. در سربازی اتفاقات خوشایندی برایم افتاد. در دوران آموزشی سربازی یکی از دوستانم که عضو انجمن "کمال" بود را در خیابان دیدم که شاعر خوبی بود. او به من گفت: فرهنگسرای خاوران تازه افتتاح شده و من خواهش می‌کنم شما بیاید بخش شعر آن‌جا را فعال کنید. گفتم بالاخره یک نفر باید از من بخواهد تا بیایم. گفت: من می‌روم رایزنی می‌کنم تا شما بیایید. بعد او با رئیس فرهنگسرا صحبت کرد و ما محفل ادبی فرهنگسرای خاوران را راه‌ انداختیم. سرباز بودم و عصرها به فرهنگسرا می‌رفتم. نخستین بار بود که داشتم حقوق می‌گرفتم. در آن‌جا یک کنگره دو روزه با نام "حجم سبز" برای سهراب سپهری برگزار کردیم که استقبال بسیار خوبی از آن کنگره صورت گرفت. دو جشنواره "شعر مادر" هم برگزار کردیم که آن زمان همه جا پیچیده بود که خاوران پاتوق شعر شده است. بسیاری از دوستانی که امروز شاعر هستند نظیر اسماعیل امینی، بکتاش آبتین و محسن وطنی در آن‌جا رفت و آمد داشتند. آنقدر بچه‌های زیادی از آن محفل رشد کردند که نهایت ندارد. سال 1376 زمانی که آقای خاتمی پیروز انتخابات شدند، به شوق اصلاحات، تهران را ترک کردم و محفل فرهنگسرای خاوران را به دوستان دیگر تحویل دادم. پس از من عبدالجبار کاکایی این کار را ادامه داد.

وقتی به اصفهان برگشتید به چه کاری مشغول شدید؟

به دعوت مجید زهتاب مدیرکل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در اداره ارشاد اصفهان مشغول به کار شدم. حدود دو سال در سمت مشاور مدیرکل و مدیر روابط عمومی فعالیت ‌کردم. تلاش کردم کارهای بزرگی انجام بدهم و به همین خاطر در دانشگاه اصفهان برای محمدرضا شجریان کنسرت برگزار کردیم. برای نخستین بار ارکستر ملی ایران به رهبری فرهاد فخرالدینی و خوانندگی شجریان را به فضای باز چهل‌ستون بردیم و کنسرت اجرا شد. اتفاقات خوبی در زمینه‌های موسیقی و سینما شکل گرفت.

فضای و شرایط کاری آن‌گونه که فکر می‌کردید راحت بود؟

نه. در اداره کل ارشاد اصفهان هر روز با یک چالش و بحران جدید روبه‌رو بودیم.به هر حال اصلاح طلبان پیروز شده بودند و اصولگرایان شکست سختی خورده بودند و مدام چوب لای چرخ دولت تازه نفس خاتمی می‌گذاشتند که کم و بیش همه می‌دانید. نهادهای امنیتی در اختیار مخالفان دولت بود و این یعنی یک چالش بسیار بزرگ. هم‌زمان با روزی که در تهران اجلاس سران برگزار شد، فیلم "آدم برفی" را برای نخستین بار در سینما قدس اصفهان اکران کردیم که آن موقع هنوز در تهران اکران نشده بود. این کار با مخالفت انصار حزب‌الله روبه‌رو شد، به سینما قدس اصفهان حمله کردند و پرده فیلم را پایین کشیدند. در حالی که همین فیلم بعدها بارها از رسانه ملی پخش شد. این درگیری و چالش‌های سیاسی که به نام دفاع از ارزش‌ها صورت می‌گرفت، سال‌ها در اصفهان ادامه داشت. کار کردن در ارشاد اصفهان سخت بود و من پس از مدتی و بنا به دلایلی از ادامه کار در ارشاد اصفهان جا ماندم و از آن‌ مجموعه خارج شدم و وارد حوزه کار مهندسی شدم.

در تمام این مدت شعر گفتن شما ادامه داشت؟

بله. شعر مرا رها نمی‌کرد. یکی از کارهای خوبی که در ارشاد اصفهان انجام دادیم این بود که هشتمین کنگره "شعر دفاع مقدس" را به اصفهان بردیم و میزبانی کردیم. فکر می‌کنم تنها برنامه کنگره‌ای بود که قیصر امین‌پور آمد و در آن شعر خواند. در کل برنامه بسیار موفقی بود. هنرمندان اصفهانی نظیر استاد حسن کسایی و استاد شاه‌زیدی هم آمده بودند.

دومین مجموعه شعری شما با عنوان "نیمی از خورشید" در سال 1376 انتشار یافت. به نظرم با این مجموعه شعر بیشتر دیده شدید؟

بله. این اثر را انتشارات همسایه منتشر کرد. کتاب با کمال تعجب، بسیار خوب دیده شد. استاد حسین آهی برنامه‌ای در تلویزیون داشت و من کتابم را برای برنامه او ارسال کردم و هر هفته منتظر بودم تا ببینم به کتاب من توجه می‌شود یا نه؟ یک روز گفت: این هفته از شاعری جوان، کتابی به دست من رسیده که اوقات خوشی را برایم رقم زده است. اصلا فکر نمی‌کردم که می‌خواهد نام مرا بگوید. یک‌دفعه کتاب "نیمی از خورشید" را جلوی دوربین نشان داد. آن موقع مردم زیاد تلویزیون تماشا می‌کردند و تلویزیون رسانه مسلط بود و همه در اصفهان آن برنامه را دیده بودند.

سعید بیابانکی

به نظر شما چرا این کتاب دیده شد و مخاطبان با آن ارتباط برقرار کردند؟

از کتاب استقبال شد چون انگار یک تنفس هوای تازه‌ بود. یک بخش از کتاب شامل شعرهای عاشورایی با فضا و رویکردی تازه بود. آن موقع هنوز شعر عاشورایی، مذهبی و آیینی این همه فراگیر نشده بود. بخش دیگر آن شعرهای عاشقانه بود که آن زمان خیلی به آن توجه نمی‌شد چون هنوز فضای جنگ در کشور غالب بود. سرمایه‌گذار کتاب "نیمی از خورشید" خودم بود و با فروشی که کتاب داشت سود کردم. نقدهای خوبی بر کتاب نوشته شد.  

اشاره کردید پس از تنگ شدن فضا وارد حوزه کار مهندسی شدید و به سمت کار فنی رفتید. در این باره توضیح دهید. از شعر که دور نشدید؟

مهندسی کامپیوتر خوانده بودم و آن دوره بازار کامپیوتر بسیار رواج داشت. من هم کامپیوتر را در آموزشگاه آموزش می‌دادم و هم به اتفاق دوستانم بخش فروش کامپیوتر راه انداختم. نزدیک 10 سال کار کردیم و عده زیادی را آموزش دادیم. بسیاری از افرادی که آموزش دادیم الان سمت گرفته‌اند. آن سال‌ها کامپیوتر دانستن معادل با مدرک دکترا بود. با این حال شعر را کنار آن کارها ادامه می‌دادم. بعدها به مجموعه شهرداری اصفهان متصل شدم. آن‌ها مرکزی با نام "قلمستان" را راه‌اندازی کردند و بخش "شعر" آن‌جا را به من سپردند. در کنار مهندسی، کار شعر هم انجام می‌دادم، به صورتی که دفتر کارم همیشه محل رفت و آمد شاعران بود. یک‌بار زنده‌یاد محمدرضا آقاسی آمده بود و همه مشتری‌ها نگاه می‌کردند که آقاسی آن‌جا چه‌کار می‌کند! پس از 10 سال که کار کامپیوتر انجام دادم دوباره به تهران آمدم.

چه شد دوباره تصمیم گرفتید به تهران برگردید؟

می‌خواستم شعر را به صورت جدی‌تر پی بگیرم و در مقیاس ملی دنبال کنم؛ اصفهان برای این کارها کوچک بود. از سوی حوزه هنری تهران دعوت شدم تا بروم با آن‌ها در زمینه سایت همکاری کنم. آن سال‌ها فضای مجازی هنوز این‌قدر غلبه نداشت. برای آن‌ها سایت "ادب فارسی" را راه انداختم. به هر حال به مجموعه حوزه هنری وصل شدم و کم کم به رسانه راه پیدا کردم.

همکاری شما با صداوسیما در این مقطع که به تهران آمدید شکل گرفت؟

نه قبل از آمدنم به تهران، بین اصفهان و تهران تردد داشتم. سازمان صداوسیما جشنواره‌ای برای حضرت ابوالفضل (ع) برگزار کرد که علی معلم‌دامغانی مسئول آن برنامه بود. یک شعر برای این رویداد فرستادم. شعرم جزو برگزیده‌ها اعلام شد و به تهران دعوت شدم. آن زمان آقای ضرغامی رئیس سازمان صداوسیما بودند. زمانی که رفتم جایزه‌ام را بگیرم، آقای خجسته رئیس رادیو، به من گفت: شما چقدر صدای خوبی دارید. آیا می‌خواهید با رادیو همکاری کنید؟ گفتم: من عاشق رادیو هستم. گفت: می‌گویم با شما تماس بگیرند. اصلا فکر نمی‌کردم موضوع جدی باشد ولی سه چهار روز بعد با من تماس گرفتند و گفتند بیایید تا از شما تست گویندگی بگیریم. شوق رسانه داشتم و به جام جم رفتم. در آن‌جا یک متنی را جلوی من گذاشتند که در تمام عمرم سخت‌تر از آن متن ندیده بودم ولی همه آن را خواندم. بعد مرا تحسین کردند و گفتند تا به حال 200 نفر آمده‌اند ولی حتی یک نفر هم نتوانسته بود این متن را بخواند، عالی است و شما از نظر ما پذیرفته هستید. دو شب بعد به من آنتن برنامه زنده دادند. ابتدا در رادیو فرهنگ برنامه "شبستانه" را اجرا کردم که پایه آن برنامه موسیقی سنتی و ادبیات بود. مدتی که از اجرای آن برنامه گذشت یک اتفاق عجیب برایم افتاد. سال 1388 یک روز یک ماشین دنبالم آمد و با هم به صداوسیما رفتیم ولی آن‌جا گفتند شما ممنوع‌الورود هستید! هیچ‌کس هم پاسخ‌گو نبود که علت ممنوع بودنم را بدانم. با وجود این که شور و شوق داشتم ولی پشت درهای بسته ماندم. حدود پنج سال طول کشید تا دلیل ممنوعیتم را فهمیدم. آن موقع هم‌زمان در تلویزیون هم برنامه‌های مناسبتی شبکه چهار را اجرا می‌کردم. یک نفر به من گفت یک تعدادی از طرف وزارت اطلاعات ممنوع شده‌اند و باید به رئیس‌جمهور نامه بفرستید. زمانی که آقای حسن روحانی در انتخابات سال 1392 پیروز شدند به ایشان نامه دادم و ماجرا را شرح دادم. یک روز وزارت اطلاعات مرا دعوت کرد. در آن جلسه گفتم: مگر من موضعی گرفته‌ام؟ دلیل ممنوع شدنم را به من بگویید تا روشن شوم. آن روز دلیل روشنی به من نگفتند. انگار خودشان هم بر اثر شنیده‌ها یک عده مثل من و عبدالجبار کاکایی، سهیل محمودی و ساعد باقری را ممنوع کرده بودند. این‌ افراد سرمایه‌های رسانه ملی هستند و ممنوع کردن آن‌ها اشتباه است. سال 92 یا 93 مجدد از لیست سیاه خارج شدم و به صداوسیما برگشتم. دوست داشتم این‌بار پر قدرت‌تر برگردم و کارم را با تلویزیون شروع کنم.

آقای بیابانکی شما با برنامه "نقد شعر" فروغ فرخزاد را به تلویزیون بردید. این برنامه رویکرد متفاوتی داشت و بسیار دیده شد.

شاید موثرترین برنامه‌ای که به طور جدی در تلویزیون برای شعر ساخته شد، همین برنامه "نقد شعر" شبکه چهار بود. این برنامه در زمانی که آقای دکتر غلامی مدیر شبکه بود با نام "نقد چهار" طراحی شد و قرار بود که هر شب به یک هنر بپردازد. آن‌ها پرداختن به شعر کلاسیک را یکی دو دوره انجام داده بودند ولی آن برنامه چندان دیده نشد، چون شعر کلاسیک تمام مشکلات و جنجال‌هایش فروکش کرده بود و فقط شعر معاصر پر از حرف‌های ناگفته بود. مرا به‌عنوان مجری برنامه دعوت کردند و یک سری حرف‌ها زدیم. گفتم ما باید به جریان‌های مختلف شعر بپردازیم تا هم چند صدایی بودن را نمایندگی کنیم و هم برنامه چالش‌برانگیز شود و مخاطب از دیدن آن لذت ببرد. آن‌ها پیشنهاد مرا پذیرفتند ولی گفتند باید با شیب ملایم به سراغ آن برویم تا همان اول کار با حملات سایت‌ها و روزنامه‌های تندرو مواجه نشویم. محور آن برنامه چالش و بحث و جدل بود. قرار نبود که ما در آن برنامه شعرخوانی کنیم، بلکه می‌خواستیم درباره شعر حرف بزنیم. خاطرم است که آقای محمدرضا عبدالملکیان به ما پیشنهاد کرد که اولین برنامه را با یک شاعر بزرگ شروع کنیم تا نشان دهیم اندازه برنامه چیست. نظر او روی مهدی اخوان‌ثالث بود و ما هم برنامه را با این شاعر شروع کردیم. در برنامه بعدی به سهراب سپهری پرداختیم که با استقبال خوبی روبه‌رو شدیم. تقریبا 55 برنامه روی آنتن بردیم. برخی از برنامه‌ها شاعرمحور بود و ما به شعرهای یک شاعر می‌پرداختیم و برخی از برنامه‌ها قالب‌محور بود. تعدادی از برنامه‌ها هم درباره مسایل پیرامون شعر مرتبط بود. طراحی و دعوت از میهمان‌ها بر عهده خودم بود. به مدیر شبکه گفتم در شعر امروز با یک سری اسامی هم‌چون احمد شاملو و فروغ فرخزاد مواجه هستیم که حتی بردن نام آن‌ها جزو خط قرمزهاست. این افراد را نمی‌توانیم حذف کنیم. گفتم وزارت ارشاد به کتاب‌های آن‌ها مجوز می‌دهد ولی آوردن اسم آنان در صداوسیما ممنوع است. ابتدا میهمان‌ها شروع کردند از این افراد نام و شاهد مثال آوردند ولی با واکنش روبه‌رو شدیم. کم کم دیدند قصد ما پرداختن به تمام جریانات است و قرار نیست شخصی را بزرگ کنیم یا بکوبیم. رفته رفته یک فضایی را ایجاد کردیم و خواستیم تابوشکنی کنیم. تابوشکنی ما این بود که تصمیم گرفتیم برنامه‌ای برای فروغ فرخزاد بسازیم. آقای غلامی آدم بسیار شجاعی بود و هرگز پشت ما را خالی نکرد. او مجوز این برنامه را صادر کرد و به سراغ آدم‌هایی رفتیم که  درباره فروغ فرخزاد صحبت کنند. نقش تهیه‌کننده برنامه آقای کورش انصاری هم بسیار تعیین کننده بود. ابتدا با چند نفر ارتباط برقرار کردیم که آن‌ها پیشنهاد ما را نپذیرفتند. به شمس لنگرودی گفتیم و او حافظ موسوی را معرفی کرد. حافظ موسوی ابتدا گفت می‌آیم ولی دو شب قبل از اجرا گفت اجازه بدهید که من نباشم چون مدتی است که از این فضاها فاصله گرفته‌ام و دنبال آرامش هستم. ما دوست داشتیم آدم‌های مختلف از طیف‌های مختلف بیایند. در نهایت محمدحسین جعفریان، بهروز یاسمی و مهرنوش قربانعلی آمدند. اولین خبر آن برنامه را خودمان به خبرگزاری فارس دادیم تا کار کند. وقتی خبر نقد و بررسی آثار فروغ فرخزاد در رسانه ملی را منتشر کردند غوغا به پا شد. بسیاری از روزنامه‌ها آن خبر را در روزنامه‌ها کار کردند. فشارهایی زیادی به ما وارد شد ولی برای اولین بار صدای فروغ فرخزاد را در تلویزیون پخش کردیم و کتاب‌های فروغ را به نظرسنجی گذاشتیم. آن شب یک تعداد عجیب وغریبی به ما پیامک زدند. واقعا این برنامه بازتاب بسیار عجیب و غریبی داشت. در برنامه‌های بعدی به سیاوش کسرایی پرداختیم و صدای او را پخش کردیم. قصد داشتیم که به احمد شاملو بپردازیم ولی برنامه به پایان رسید و آقای غلامی بزرگ‌ترین حامی ما از شبکه چهار رفت. می‌خواستیم در حوزه شعر و ادبیات یک فضای بازی را ایجاد کنیم. فکر می‌کنم اگر فضای نقد و چالش در حوزه ادبیات باز شود، در حوزه سیاست هم می‌تواند الگو شود. جا دارد که از تهیه‌کننده آن برنامه کوروش انصاری تشکر کنم. او آدم بسیار شجاع و کاربلدی است.

سعید بیابانکیجالب است فعالیت 10 ساله در زمینه کامپیوتر هم‌زمان دنبال کردن شعر و حضور در رسانه ملی. به یاد دارم شما اجرای "در حلقه رندان" را نیز به عهده داشتید.

بله با حوزه هنری وارد همکاری شدم. مدتی کارشناس مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه بودم و حدود سه چهار سال برنامه "در حلقه رندان" را اجرا ‌کردم. یکی از مهم‌ترین فعالیت‌هایم پس از آمدن به تهران، راه‌اندازی کانون ادبی "زمستان" در جنوب شهر تهران در فرهنگسرای رازی بود. برای این برنامه‌ها از اصفهان به تهران می‌آمدم و برمی‌گشتم. آن زمان هنوز انجمن شعر در تهران رایج نبود و گاهی از شمال شهر تهران هم به آن کانون می‌آمدند. جلسات با سه چهار نفر شروع شد و در ادامه به 140-150 نفر مخاطب رسید. پس از مدتی من احساس کردم، کارم را انجام داده‌ام و از آن‌جا خارج شدم.

شما به‌ عنوان شاعر آیینی و طنز شناخته می‌شوید. خودتان را بیشتر شاعر آیینی می‌دانید یا طنز؟

مرا بیشتر به‌عنوان شاعر آیینی می‌شناسند. طنز یک شکل متفاوتی از آفرینش هنری است. به هر حال همواره یک نیش انتقادی در طنز هست و طنز سیاسی معمولا یک پیکان نقدی به سمت اهل سیاست است و مردم از این شعرها بیشتر لذت می‌برند. احساس می‌کنند شاعر حرف دل‌شان را زده است. در مقایسه با سایر شاعران به لحاظ کمی آثار قابل توجهی ندارم ولی به لحاظ مخاطب ممکن است اشعار طنز من 10 برابر اشعار دیگر باشد. زمانی که با محفل "در حلقه رندان" و ابوالفضل زرویی نصرآباد، یوسفعلی میرشکاک و ناصر فیض آشنا شدم کم کم شعر طنز برایم جدی شد و احساس کردم که این زمینه را باید جدی بگیرم. معمولا تمام شاعران آثار هجو و هزل اشعار، غیرقابل چاپ دارند و برای این‌که بتوانند آن اشعار را قابل پخش کنند باید شیب آن را به سمت آثار قابل انتشار ملایم کنند که این کار بسیار سختی است. اما بسیاری از شاعران این اصول و ضوابط را نمی‌دادند. اوایل طنزهایم را در وبلاگی که با نام "سنگ‌چین" داشتم، منتشر می‌کردم. این وبلاگ به تدریج مخاطبان گسترده‌ای پیدا کرد و حداقل روزی 10 هزار بازدیدکننده داشت. یک عده مرا تشویق کردند که شعرهای آن وبلاگ را به صورت کتاب منتشر کنم. در زمان دولت آقای محمود احمدی‌نژاد مجموعه شعر طنز "هی شعر تر انگیزد" را به انتشارات سپیده باوران در مشهد دادم تا آن‌ها کتابم را منتشر کنند. جالب است که وقتی این کتاب برای نخستین بار وارد نمایشگاه بین‌المللی کتاب شد، غوغا به پا کرد. نصف بیشتر شعرهای آن کتاب طنز سیاسی بود. پس از انقلاب جزو اولین کتاب‌هایی بود که این‌قدر تند و تیز نقد سیاسی اجتماعی می‌کرد. پس از این‌که مورد استقبال قرار گرفت دیگر اجازه چاپ پیدا نکرد. کتاب "هی شعر تر انگیزد" چندین سال در محاق توقیف باقی ماند تا این که در دولت آقای روحانی مجدد تجدید چاپ شد و در حال حاضر فکر می‌کنم چاپ چهارم یا پنجم آن در بازار موجود است.

شما حتی گفته‌اید شعر حافظ هم یک جاهایی طنز است.

شیوه نگرش حافظ به پیرامونش طنزآمیز است. طنز یک جاهایی شکل می‌گیرد که تضادها و ناسازگاری‌ها با هم جمع شوند. حافظ این‌ها را کنار هم گذاشته است و می‌گوید: "ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند / امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش". این بیت شعر جمع دو نقیض است. می‌گوید دیشب وضع امام شهر که مظهر پاکی است از همه بدتر بود. زنده‌یاد ابوالفضل زرویی‌نصرآباد این شیوه را در طنز امروز استفاده می‌کرد و من تحت تاثیر مکتب او به این سمت کشیده شدم و شروع به ذوق‌آزمایی کردم.

آقای بیابانکی اگر در مقطع دیگری زندگی می‌کردید باز ممکن بود شاعر آیینی باشید؟

من خودم آدم مذهبی هستم. شما نمی‌توانید به چیزی اعتقاد نداشته باشید و بخواهید اثر هنری بیافرینید یا نمی‌شود معتقد باشید و اثر هنری نیافرینید. شعر آیینی بخشی از اعتقادات ماست و حتما از اعتقادات ناشی می‌شود. ولادیمیر مایاکوفسکی می‌گوید: "شعر، سفارش اجتماع به شاعر است". اجتماع در دوره‌های مختلف چیزهای مختلفی را به شما سفارش می‌دهد. آن‌قدر جو غلبه می‌کند که شما را با خود می‌برد. در دوران جنگ، فضای جنگ ما را با خودش می‌برد. زمانی که جنگ تمام شد دغدغه‌ها چیز دیگری شد و الان شکل دیگری است. به نظرم شاعر باید یک جورهایی جامعه را آیینه‌گی کند. شاعری که آیینه‌گی نکند را شاعر نمی‌دانم چون ما در آینده قضاوت می‌شویم. یکی از انتقاداتی که به امثال شاعران بی‌تفاوت نسبت به اجتماع می‌شود همین است. مثلا می‌گویند در فلان مقطع تاریخی مغول به ایران حمله کرده و تعداد زیادی آدم کشته ولی شاعر آن دوره نشسته و برای معشوق شعر سروده است. به هر حال این یک انتقادی است که به شاعران بی‌تفاوت وارد است. شاعر و شعر او یک جورهایی آیینه زمان است. وقتی شعر آیینه زمان باشد، آیینه تمام زمان‌ها خواهد بود. همواره سعی کرده‌ام نسبت به جامعه، عواطف و احساسات مردم بی‌تفاوت نباشم. با غم‌های مردم غمگین باشم و با شادی‌های‌شان شاد. اگر کاری از دستم بر نیاید سعی می‌کنم حداقل، یاس را به جامعه تزریق نکنم. کار شعر ایجاد امید است وگرنه ناامیدی به اندازه کافی وجود دارد.

برای شاعر باقی ماندن چه ویژگی‌هایی لازم است؟

برای شاعر باقی ماندن باید با مردم زندگی کنید. بخش عمده‌ای از مجراهای شاعرانه و ورودی‌های شعر از زندگی است. نیما یوشیج گفته است: "وروی شعر، زندگی است". شما اگر همان‌گونه که زندگی می‌کنید و باور دارید شعر بگویید زنده می‌مانید و مردم با شعر شما ارتباط برقرار می‌کنند. شعر تنها هنری است که به ماشین تکثیر نیاز ندارد. ماشین تکثیر شعر، مردم هستند. مردم باید شعر را حفظ کنند. مردم چیزی را به دل و حافظه می‌سپارند که از جنس دغدغه‌های عمومی خودشان باشد.

ارزیابی شما از شاعران امروز چیست؟

معتقدم در چهل سال اخیر که خودم هم محصول همین دوره هستم، شاعران خوب زیادی در این مملکت بروز و ظهور پیدا کرده‌اند. شما اگر بخواهید سراغ سده‌های شعر فارسی بروید، در هر صد سال ممکن است دو سه نفر یا اصلا هیچ شاعری زیست نکرده باشد. مثلا شاعران ما در قرن هشتم چند نفر هستند؟ شما در چهل سال اخیر می‌توانید صد شاعر خوب بشمارید. حالا درست است که ما در دوره کلاسیک با شاعرانی مواجه هستیم که دارای سلوک فردی هستند و با روزگار ما قابل مقایسه نیستند ولی ظهور این همه شاعر و شعر خوب از پدیده‌های امروز است. احساس می‌کنم جهان مجازی، کمی کار را خراب کرده است. برخی از افراد معتقدند فضای مجازی خوب عمل کرده ولی من معتقدم که این‌طور نیست. فضای مجازی یک ابزار انتشار عمومی در اختیار همه قرار داده، در حالی که قرار نیست همه شاعر، عکاس و خواننده شوند. من چندان موافق فضای مجازی نیستم. شعر آن‌قدر که در مطبوعات دهه 50 به صورت جدی حضور داشت، الان حضور ندارد. به هر حال مطبوعات یک سردبیر و مدیر مسئول دارد و هر مطلبی قرار نیست که در نشریه منتشر شود. مطلب ابتدا باید ارزیابی و درجه‌بندی شده و بعد منتشر شود چون مطبوعات برای خودشان یک ارزش و اعتبار قائل هستند. در مطبوعات غربال‌گری اتفاق می‌افتد ولی در فضای مجازی غربال‌گری وجود ندارد. در مطبوعات یک نفر مولف است و یک عده‌ای خواننده، اما در فضای مجازی همه مولف هستند. من اعتقاد دارم آدم‌هایی که از دل جهان مجازی در آمده‌اند صرفا کف روی آب هستند. یعنی چند وقت دیگر هیچ خبری از آن‌ها نخواهد بود.

کتاب "سنگچین" شما برنده جایزه "کتاب فصل" و نامزد جایزه "کتاب سال" شد. درباره این کتاب توضیح دهید؟

خودم هنوز هم "سنگچین" را بیشتر از کتاب‌های دیگر دوست دارم. به دلیل حجم زیادی از شعرهایی که در قالب چارپاره در کتاب چاپ شده. این کتاب در سال‌هایی که به شدت فضای شعر کشور غزل زده بود انتشار یافت. چارپاره‌های "سنگچین" که در فضاهای مختلف عاشقانه، بومی، دینی، اجتماعی و فضاهای دیگر شکل گرفته بود برای داوران و مخاطبان تازگی داشت. این اثر نامزد "قلم زرین" هم شد ولی جایزه نگرفت. کتاب "نامه‌های کوفی" نیز قرار بود جایزه "کتاب سال" را ببرد. داوران بعدها به من گفتند در جلسه آخر صورت‌جلسه کردیم که کتاب شما کتاب برگزیده سال است ولی با کمال تعجب یک کتاب دیگری را معرفی کردند. هرگز به این ماجرا اعتراض نکردم ولی معنای این کارها را نمی‌فهمم. احساس می‌کنم در مورد من و امثال من گاهی سیاسی‌کاری شده است. در بین کتاب‌هایم، "سنگچین" و "نامه‌های کوفی"‌ را بیشتر می‌پسندم. بازار هم نسبت به این دو کتاب اقبال بیشتری نشان داده است. کتاب "نامه‌های کوفی" نزدیک به 10 هزار نسخه فروش داشته و از کتاب "سنگچین" هم نزدیک به پنج هزار نسخه فروش رفته است. اگر روی کتاب "سنگچین" تبلیغات بیشتری صورت می‌گرفت، بهتر هم می‌شد.

سعید بیابانکی

آقای بیابانکی در تمام این سال‌ها وسوسه نشدید داستان‌نویسی را به صورت حرفه‌ای دنبال کنید؟

قبل از این که به صورت جدی وارد عرصه شاعری شوم تک و توک داستان می‌نوشتم. سال‌هایی که تازه دانشجو شده بودم یک سری داستان کوتاه طنز می‌نوشتم که برخی از آن‌ها در مجله جوانان چاپ می‌شد. تعدادی از شبه داستان‌هایی که نوشته بودم را بعدها در قالب یک کتابی با نام "ضد حالات" در انتشارات مروارید منتشر کردم ولی هیچ‌وقت داستان‌نویسی را به صورت حرفه‌ای دنبال نکردم. یک جورهایی انگار از نویسندگی به سمت شاعری آمدم. الان هم ممکن است یک‌دفعه رمان بنویسم. مدت کمی در روزنامه جام جم ستون‌نویسی می‌کردم ولی با افزایش ممیزی‌ها تصمیم گرفتم که دیگر ننویسم.

درباره دریافت نشان درجه یک طلایی که از دانشگاه اصفهان گرفتید، بگویید.

زمانی که در دانشگاه اصفهان بودم قرار شد که دانشگاه‌ها برای خودشان آرم و سرود بسازند. از آن‌جایی که دانشجوی دانشگاه اصفهان بودم شعر سرود آن دانشگاه را به من سپردند. یک شعری با نام "باغ پنجم" سرودم و به ستایش این مجموعه فرهنگی، علمی و دانشگاهی پرداختم. آن شعر بعدها آهنگسازی شد و به‌ عنوان سرود معروف شد. نام "باغ پنجم" روی سر درهای دانشگاه اصفهان کاشی‌کاری شده است. مدتی بعد کلیپ آن را ساختند و در حال حاضر بسیاری از مراسم‌ها با پخش این سرود آغاز می‌شود. به همین خاطر که هم دانشجوی دانشگاه اصفهان  بودم و هم چنین شعری سرودم، دانشگاه اصفهان به من نشان درجه یک طلایی داد.

آیا گرفتن این نشان در روند کاری شما تاثیرگذار بود؟

خیر، تاثیر چندان زیادی نداشت.

شما با تعدادی از خواننده‌ها هم همکاری کرده‌اید و خواننده‌ها در آثارشان از ترانه‌های شما استفاده کرده‌اند. آیا این همکاری ادامه دارد؟ ضمن این که عضو شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، هستید.

به دعوت زنده‌یاد استاد مشفق کاشانی به شورای شعر وزارت ارشاد پیوستم. زمانی که وارد شورا شدم جوان‌ترین عضو بودم که اتفاق بسیار خوشایندی بود. چون زمانی که برای نخستین بار در دانشگاه اصفهان در حضور استاد مشفق کاشانی شعر خواندم با استقبال و تحسین بسیار زیادی از طرف او روبه‌رو شدم. زمانی که مرا دعوت به همکاری کردند بسیار خوشحال شدم که قرار است در رکاب استاد باشم. فکر می‌کردم شورای شعر کارهای گسترده‌تری در حوزه شعر انجام می‌دهد ولی بعدها متوجه شدم فقط در حوزه آثار شعری که قرار است به صورت صوتی ضبط شود، فعالیت می‌کند. پیش از آن زمان همکاری مختصری با خواننده‌های موسیقی داشتم ولی هرگز خودم را ترانه‌سرای حرفه‌ای نمی‌دانم. برخی از آثار من را آقایان علیرضا افتخاری، حسام‌الدین سراج، حجت اشرف‌زاده، مجید اخشابی و حمید غلامعلی خوانده‌اند. بهترین آثار مرا آقای افتخاری خوانده است. با این حال ترانه‌سرایی هیچ‌وقت برای من جاذبه نداشته چون بیشتر عرصه فانتزی است. هر از گاهی هم که به من پیشنهاد همکاری می‌دهند، سعی می‌کنم کارم را بسیار خوب انجام بدهم.

آیا شعر گفتن در زندگی شما هم‌چنان ادامه دارد؟

بله ادامه دارد. شعر بسیار لذت‌بخش است و زندگی را برای آدم شیرین‌تر می‌کند. من نمی‌دانم چه چیزی در شعر وجود دارد که این‌قدر جذاب است. شاید شعر تنها هنری باشد که به خلوت انسان‌ها راه پیدا می‌کند. من یک شعری را در خانه خودم در اصفهان می‌سرایم و بعد می‌بینم آن شعر تا یکی از روستاهای خراسان هم رفته است. شعر جاهایی می‌رود که خود شاعر هرگز نمی‌رود. شعر پدیده عجیب و غریبی است. شما هر وقت یک شعر تازه‌ای می‌آفریند مثل این است که خداوند یک فرزنده تازه‌ای به شما داده است.

در حال حاضر کتابی در دست چاپ دارید؟

یک مجموعه شعر آماده دارم ولی هنوز تصمیم به چاپ آن نگرفته‌ام.

آیا تصمیم ندارید که یک مجموعه از کل آثارتان منتشر کنید؟

اگر بخواهم چنین کاری را بکنم باید یک سری کارهای حقوقی آن را انجام بدهم. با ناشران متعددی کار کرده‌ام و باید یک ناشر بزرگ پیدا شود تا کارهای حقوقی کتاب‌ها را انجام بدهد چون اگر کل آثارم را چاپ کنم دیگر آن کتاب‌ها فروش نمی‌رود.