سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، مهدی مظفری‌ساوجی پژوهشگر ادبیات و هنر، شاعر و نویسنده در سال 1356 در ساوه به دنیا آمده است. او در دانشگاه به تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی پرداخته است. در دوره­‌ای از زندگی­‌اش علاقه به کتاب، دیدن فیلم و شنیدن موسیقی باعث می‌شود به طور مستمر از ساوه به تهران بیاید و سرانجام نیز خدمت سربازی این بخت را برای او رقم می­‌زند تا برای همیشه رحل اقامت در پایتخت بیفکند. در یکی از همان رفت و آمدهایی که به تهران داشته، کتاب "یک گفت­‌وگو" (با نجف دریابندری) را پشت ویترین کتابفروشی مروارید می‌بیند و همان موقع جرقه‌ای در ذهنش زده می‌شود همین مقدمه­‌ای می‌شود برای گفت‌وگویی دیگر با نجف دریابندری و مسیری که زندگی مظفری‌ساوجی را به کلی تغییر می‌دهد و حرفه او می‌شود گفت‌وگو با اهالی ادب و هنر. به غیر از کتاب‌هایی که در قالب گفت‌وگو از این محقق و منتقد به چاپ رسیده پژوهش­‌هایی نیز در زمینه شعر و به ویژه غزل فارسی دارد که مهم­‌ترین آن­‌ها کتاب سه جلدی "غزل اجتماعی معاصر" است. همچنین در حوزه شعر تا امروز چندین مجموعه به چاپ رسانده که سه اثر از این میان تاکنون برگزیده کتاب سال شده است. رمان "مردن که جرم نیست" نیز سال 1397 از او منتشر شده. کتاب شعر "باران، با انگشت­‌های لاغر غمگین‌اش" سروده مظفری‌ساوجی در سیزدهمین دوره جایزه کتاب سال شعر به انتخاب خبرنگاران که اسفندماه سال گذشته برگزار شد به عنوان اثر برگزیده معرفی و در مراسمی از او تجلیل شد. کتاب "رنگ‌ها و سایه‌ها" او نیز در سال 1387 برنده جایزه کتاب سال شعر شده بود. نوشتن و انتشار کتاب‌های متعدد در قالب شناخت‌نامه، گفت‌وگو و یادداشت‌های روزانه، بهانه این دیدار با مهدی مظفری ‌ساوجی با محوریت فعالیت‌های مربوط به ادبیات شفاهی است. پرداختن به مبحث شاعری و نویسندگی او مجال دیگری می­‌طلبد؛ اگر چه به شکلی اجمالی لابه­‌لای همین گفت­‌وگو به مباحثی از این دست پرداخته شده است.

 

آقای مظفری‌‌ساوجی، بخش مهمی از فعالیت‌های شما مربوط به "ادب و هنر شفاهی"، یا به عبارتی گفت‌وگو با اهالی فرهنگ و هنر است؛ چه شد به این کار پرداختید؟

نهادن خشت اول هر عمارت و بنایی مشکل است و نیازمند بررسی­‌ها، کارشناسی­‌های دقیق و موشکافانه طبیعتا رسیدن به چنین مقصدی ناگزیر راهش از سنجه­‌ها و عیارهای علمی و پژوهشی می­‌گذرد. به ویژه اگر بنا باشد در حوزه فرهنگ وهنر، اثری تاثیرگذار و ماندگار پدید آید. زمانی که گفت‌وگو با اهالی فرهنگ وهنر را شروع کردم، تصور نمی­‌کردم کار تا این حد جدی شود. انگیزه این فعالیت به بیست‌ویکی دو سال پیش برمی‌گردد. به سال­‌های نیمه دوم دهه هفتاد که از ساوه برای خرید کتاب، فیلم و موسیقی به تهران می‌آمدم. آن زمان در شهرها و شهرستان­‌ها مراکزی نظیر شهر کتاب­‌های امروز یا کافه­‌ها و پاتوق­‌های ادبی و هنری وجود نداشت و در خوش‌بینانه­‌ترین حالت شما می­‌توانستید هفته­‌ای یکی دو بار در انجمن­‌های ادبی حضور به هم رسانید. انجمن­‌هایی که جمعی از شاعران میان‌سال یا کهن‌سال سنتی را گردهم می­‌آورد و اگر فرصتی پیش می‌آمد اجازه می­‌دادند که جوان­‌ترها هم شعری بخوانند. شعرهایی که اغلب با طبع شاعران انجمنی سازگار نبود و گاه حتی کار به مجادله می­‌کشید. به همین دلیل من از هر فرصتی استفاده می­‌کردم و برای این که ارتباطم با ادبیات و هنر امروز قطع نشود، به تهران می‌آمدم. خوش‌بختانه فاصله ساوه تا تهران آن­قدر کم بود که اجازه می­‌داد دو سه هفته یک‌بار خودم را به خیابان انقلاب و دیگر مراکز هنری این شهر برسانم. در یکی از رفت و آمدهایی که به تهران داشتم، کتاب "یک گفت­‌وگو" (با نجف دریابندری) را پشت ویترین کتابفروشی انتشارات مروارید دیدم. گفت­‌وگویی که ناصر حریری انجام داده بود. همان موقع جرقه‌ای در ذهنم خورد و فکر کردم خوب است من هم  گفت‌وگویی با نجف دریابندری داشته باشم. کتاب­‌های آقای دریابندری را کم و بیش خوانده بودم و علاقه خاصی به ترجمه‌هایش داشتم. این موضوع در ذهنم ماند تا سال 1381 که برای خدمت سربازی به تهران آمدم. خوش‌بختانه محل خدمتم در خیابان انقلاب، نزدیک دانشگاه بود. تقریبا هر روز به کتابفروشی­‌ها سر می­‌زدم و شب و روزم با کتاب می­‌گذشت. کمتر هفته­‌ای بود که دو سه کتاب نخوانم. یکی از جاهایی هم که به صورت مرتب می­‌رفتم انجمن ادبی پوران فرخزاد بود که در خیابان خردمند جنوبی تشکیل می­‌شد و بسیاری از بزرگان ادبیات و هنر در آن شرکت می­‌کردند. مثلا سیمین بهبهانی، منوچهر آتشی، محمدعلی سپانلو، سیدعلی صالحی، عمران صلاحی، کیومرث منشی­‌زاده، اسدالله امرایی و بسیاری دیگر را اولین بار در آن‌جا دیدم. آدم­‌هایی که پیش از آن فقط نام­ آن‌ها را شنیده یا آثارشان را خوانده بودم و دیدن­‌شان برایم مثل یک رویا بود. آن‌جا بود که کار برایم جدی‌تر شد. البته تا آن موقع سه کتاب چاپ کرده بودم، از جمله "آینه‌های رنگ‌پریده" که قیصر امین‌پور و دیگر دوستان دفتر شعر جوان مانند محمدرضا محمدی‌نیکو و محمدرضا عبدالملکیان آن را بررسی و منتشر کرده بودند. یادم هست مراوداتی هم با کامیار عابدی داشتم و گاهی به او تلفن می­‌کردم یا به کتاب نادر برای دیدارش می‌رفتم. مثلا قبل از آن که "آینه­‌های رنگ­ پریده" را به دفتر شعر جوان بدهم، در اختیار او گذاشتم و او نیز با گشاده‌رویی آن را پذیرفت و چند هفته بعد نظرش را مبنی بر چاپ آن داد. وقتی دیدم نظر او مثبت است دیگر تردید نکردم و کتاب را به دفتر شعر جوان ارائه کردم. گروس عبدالملکیان آن موقع ناظر فنی کتاب­‌های دفتر شعر جوان بود و داشت نخستین قدم­‌های جدی‌اش را در شعر برمی­‌داشت. به هر حال گفت­‌وگوهایم از سال 1382-83 آغاز شد. نخستین گفت‌وگوهایم با هنرمندان و اهل قلم درباره احمد شاملو بود که سال 1386 با عنوان "از بامداد" توسط انتشارات مروارید منتشر شد و سال 1396 چاپ تازه­‌ای از آن به بازار کتاب آمد. ضمن گفت‌وگوهای "از بامداد"، به نجف دریابندری رسیدم. دریابندری در دوره‌ای از زندگی­‌اش(سال­‌های دهه سی) با شاملو حشر و نشر زیادی داشت و حتی با هم به سفر می­‌رفتند. فکر کردم شاید بد نباشد در کنار گفت‌وگو با چهره‌هایی نظیر منوچهر آتشی، مرتضی ممیز، سیمین بهبهانی، ضیا موحد، آیدین آغداشلو، عمران صلاحی، بهاالدین خرمشاهی، فریدون شهبازیان، مسعود کیمیایی و... درباره شاملو، یک گفت‌وگو هم با دریابندری داشته باشم. متاسفانه این تصمیم مقارن شد با سکته مغزی و دوران نقاهت او. هنوز فهیمه راستکار همسر آقای دریابندری، زنده بود. به هر حال آقای دریابندری پیشنهاد مرا نپذیرفت. تماس‌­های من با او ادامه داشت تا این که سال 1384 گفت، اگر شما روزی مصاحبه تازه‌ای از من در روزنامه یا مجله­‌ای دیدید، بیایید با هم گفت‌وگو کنیم. فکر می‌کنم دو سه ماه بیشتر از این حرف نگذشته بود که دیدم روزنامه ایران مصاحبه‌ای با او انجام داده. قرار گذاشتیم و به دیدارش رفتم. اول هم بنا نبود این گفت­‌وگو به شکل کتاب منتشر شود و در واقع گفت­‌وگویی بود که برای روزنامه گرفته شده بود. یادم هست متن پیاده ­شده آن را تلفنی برای صفدر تقی‌زاده خواندم. خیلی سر ذوق آمد و گفت حیف نیست این گفت­‌وگو را در روزنامه چاپ کنی؟ گفتم چه­‌طور؟ گفت آقای دریابندری را متقاعد کن و چند جلسه دیگر با او به گفت­‌وگو بنشین و صحبت‌های او را به شکل کتاب منتشر کن. با همدلی خانم راستکار و یکی دو بار تماس با آقای دریابندری سرانجام قرار شد چند جلسه دیگر با هم بنشینیم و گفت­‌وگو پی گرفته شود. تقریبا بیست جلسه به خانه او رفتم و حدود بیست و سه چهار ساعت پای صحبت­‌های او نشستم. چند ماه بعد متن پیاده شده را برایش بردم.

چه سالی بود؟

1385. ویرایش او هم دو سال و نیم طول کشید و در نهایت کتاب سال 1388 منتشر شد. سال گذشته (1397) نیز به چاپ چهارم رسید. به هر حال این نقطه آغاز جریان فرهنگ شفاهی و گفت‌وگوهایی است که من در دو دهه اخیر انجام داده­‌ام و ادامه دارد. می­‌شود گفت کاملا اتفاقی وارد این مسیر شدم و تا امروز بیش از صد گفت­‌وگو با هنرمندان ایرانی داخل و خارج از کشور انجام داده­‌ام و حاصل آن­‌ها ده­‌ها کتابی است که منتشر شده. در واقع این راه بوده که به من گفته باید چگونه بروم.

تمامی گفت‌­وگوهایی که با اهالی هنر و ادبیات داشتید در قالب کتاب منتشر شده؟

نه. مثلا گفت­‌وگو با شمس لنگرودی، مرتضی کاخی، اسماعیل خویی، مفتون امینی، ابراهیم گلستان و... هنوز منتشر نشده است.

مهدی مظفری

شما هم با آقای گلستان گفت­‌وگو کرده­‌اید؟

بله. بخش مربوط به مهدی اخوان ثالث در کتاب "آفاق و اسرار عزیز شب" توسط انتشارات نگاه منتشر شده. گفت­‌وگوهای دیگری هم درباره "شاهنامه" یا صادق هدایت با او داشته­‌ام. خوش‌بختانه اخیرا اسماعیل خویی ضمن معرفی کارهایی که تاکنون از من منتشر شده ارتباط مرا با آقای گلستان محکم­‌تر کرده و قرار است به‌زودی گفت­‌وگوهایم را با او از سر بگیرم.

درباره ابراهیم گلستان کتاب‌های متعددی چاپ شده و گفت‌وگوهای بسیاری با او صورت گرفته است به‌طور قطع ناگفته‌هایی وجود دارد و طبیعتا شما نیز از منظر خودتان با او گفت‌وگو می‌کنید. اما آیا بهتر نیست به سراغ افرادی بروید که اصلا به آن‌ها پرداخته نشده است؟

اتفاقا آخرین باری که با هم صحبت می‌کردیم گفت که در این شصت، هفتاد سال تقریبا تمام حرف‌هایی را که باید بگویم گفته‌ام و گوش شنوایی هم نبوده. بله گفت‌وگوهای متعددی با او انجام شده، هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب. دو گفت‌وگو هم به شکل کتاب از او منتشر شده که یکی "نوشتن با دوربین" پرویز جاهد است و دیگری "از روزگار رفته" حسن فیاد. گفت‌وگوی فیاد که نشر ثالث منتشر کرده، آن‌طور که باید و شاید از آب درنیامده و در سطرها و صفحاتی تعقید دارد که این به گفت‌وگوکننده برمی‌گردد. گفت‌وگوکننده قبل از هر چیز باید یک ویراستار حرفه‌ای باشد و مشرف و محیط به تمام جزییات و جوانب بحثی که دارد انجام می‌دهد.

در گفت‌وگویی که با ابراهیم گلستان داشتید درباره فروغ فرخزاد هم صحبتی به میان آمد؟

گلستان تقریبا تمام ناگفته‌هایش درباره فروغ را گفته و تتمه این ناگفته‌ها هم که بیشتر به مسایل شخصی و خصوصی این دو مربوط می‌شود در کتاب فرزانه میلانی در آمریکا منتشر شده. منظورم نامه‌های فروغ به گلستان و عشق‌ورزی‌های این دو به هم است. انتشار این کتاب صدای پوران، خواهر فروغ را هم درآورد. زنده‌یاد پوران فرخزاد معتقد بود که این نامه‌ها نباید منتشر می‌شد. ولی لابد آقای گلستان نظر دیگری داشته که این نامه‌ها را در اختیار خانم میلانی گذاشته است.

من نیز به شخصه معتقدم نامه‌های فروغ به گلستان نباید چاپ می‌شد.

واقعیت این است که حاشیه‌سازی‌ها و بخش‌های خصوصی زندگی هنرمندان که ما دوست داریم از آن سر دربیاوریم، چندان ارتباطی با ادبیات و هنر ندارد. این مسایل گره‌ای از کار ادبیات و هنر باز نمی‌کند. فروغ بیشتر زوایای پیدا و پنهان روابط عاشقانه‌اش را در نوشته‌ها و شعرهایش منعکس کرده. ابراهیم گلستان هم تا حد امکان به بخش‌های مربوط به زندگی خود و فروغ پرداخته. از یاد نبریم که اگر گلستان نبود، ما هیچ‌وقت فیلم "خانه سیاه است" فروغ یا شاید حتی دو کتاب آخر او را نداشتیم. گلستان، فروغ را از فضای سه دفتر اولش جدا کرد و در مسیری دیگر که سرنوشت شعر ما را تغییر داد انداخت. شما رد پای گذشته را به ندرت در زبان شعر فروغ می‌بینید. فروغ همه المان‌ها و نمادهای فرمی و زبانی شعرش را از زمان خودش گرفته و تقریبا آنچه در دو دفتر آخر او رخنمون شده، تماما تجربه‌های خود اوست. برخلاف اخوان و شاملو و بسیاری دیگر از شاعران امروز که هر کدام به نوعی وابسته به شعر قدیم فارسی هستند. اما فروغ یک زبان تقریبا صددرصد امروزی دارد که پیش از او تجربه نشده و این نشان می‌دهد که این آدم چقدر خلاق بوده که توانسته از هیچ، آثاری تا این حد کم­ نظیر خلق کند. از این لحاظ آثار او راساً ریشه در خلاقیت و نبوغ خودش دارد، برخلاف شاملو و اخوان که مثلا بخشی از خلاقیت و نبوغ خود را از شعر و ادبیات قدیم فارسی اخذ کرده‌اند. دست­کم در حوزه زبان، ما با این مسئله مواجه‎ایم. شاملو متکی به زبان نثرهای قرن چهارم و پنجم است و اخوان نقطه تکامل و اتکای شعرش زبان خراسانی و قصاید شاعرانی نظیر فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و نظایر این‌هاست؛ یا مثلا بخش مهمی از توفیق شعر او معطوف به "شاهنامه" است. امروز تعداد کتاب‌هایی که درباره فروغ منتشر شده، بیش از هر شاعر معاصر دیگری است. او در حالت‌ غریب و رازگونه‌ای از دنیا رفت و همین باعث شد که بیش از دیگران مورد توجه قرار بگیرد. انگار راز سربسته‌ای بود که باید برملا می‌شد. فکر کنید شاعری در 30 سالگی از دنیا رفته و الان به اعتقاد خیلی‌ها بزرگ‌ترین شاعر صد سال اخیر ایران است. یادم هست در یکی از دیدارهایم با دکتر شفیعی‌کدکنی، که مربوط به سال 1383 می‌­شود، او گفت: "امروز صبح از همسرم پرسیدم به نظر تو بزرگ‌ترین شاعر صد سال اخیر ایران چه کسی است؟ چند دقیقه‌ای تامل کرد و گفت فروغ فرخزاد". دکتر شفیعی‌کدکنی به من گفت که "فردا را نمی‌دانم، اما اگر شما الان از من همین سوال را بپرسید همان پاسخی را می‌دهم که همسرم گفته. یعنی به نظر من هم فروغ فرخزاد بهترین شاعر صد سال اخیر ایران است". او لابد این جمله را به استناد دو مجموعه شعر آخر فروغ گفته و هوای تازه­‌ای که "تولدی دیگر" و "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" برای شعر ما به ارمغان آورده. چون فروغ هوا و فضایی را وارد شعر ما کرد که کاملا بی‌سابقه بود. این‌که کسی از هیچ، چیزی خلق کند و در شعر و ادبیات جریان‌ساز شود خیلی فرق می‌کند با کسی که ریشه‌هایش از جای دیگری آب می‌خورد. ریشه‌های فروغ از خلاقیت و نبوغ ملهم از جنون خودش آب می‌خورد.

به نظرم پس از مرگ فروغ، ابراهیم گلستان نیز به نوعی خاموش شد.

آن‌طور که در جایی گفته بود، پس از مرگ فروغ چند ماهی در خودش فرو رفته، اما بعد دوباره برگشته و کارش را از سر گرفته است. فروغ سال 1345 فوت شد و شما اگر به کارنامه ابراهیم گلستان از سال 1345 به بعد نگاه کنید، می‌­بینید که او هم فیلم ساخته، هم داستان نوشته و هم به عنوان یک منتقد نکته‌سنج و بی‌پروا همه چیز را زیر نظر داشته و به موقع حرف‌هایش را زده است، گیرم با عتاب و خطاب، یا به شکلی که عده‌ای برنتافتند. البته خیلی از چیزهایی را که نوشته منتشر نکرده و به خودش مربوط است، اما این­‌طور نبوده که سر در جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت غرق شده باشد. اخوان‌ثالث در واپسین سال حیاتش (1368) به اروپا رفت و در شب‌های شعری که برای او تدارک دیده بودند شرکت کرد. یک هفته‌ای در انگلستان، میهمان گلستان بود. بعد که به ایران برگشت، ضمن مصاحبه‌ای گفت که گلستان در کمدی را باز کرده و ردیفی از کتاب‌ها و مطالبی را که نوشته بوده و به هر دلیلی قصد چاپ‌شان را نداشته به او نشان داده. یعنی این‌طور نبوده که مهاجرت او را از نوشتن بازداشته باشد. اگر چاپ نکرده لابد دلیلی برای خودش داشته است. شکی نیست که گلستان، فروغ را دوست داشت. این را همه می‌دانند و چیزی نیست که کسی بخواهد انکار یا کتمان کند. در نامه‌ای که به سیمین دانشور نوشته، از ماجرایی پرده برداشته که خواندنی است. می‌نویسد: "...دو شب هم پیش از مرگ فروغ با هم رفتیم قهوه‌خانه کاسپین در خیابان تخت جمشید ... در آن جا که پارک کردم دیدم حوصله ندارم. به ویژه که فروغ می‌خواست برود مادرش را ببیند، گفتم برویم قهوه بخوریم، رفتیم. آن جا یک زن ارمنی بود که فال قهوه می‌گرفت. این هم راستی از آن حرف‌هاست. به هرحال برای تفریح صدایش زدیم که بیا فال قهوه ما را بگیر. آمد. تا قهوه فروغ را دید گفت من الان حال ندارم و تند بلند شد رفت. فکر کردیم مسخره‌اش کرده بودیم یا از این جور چیزها. دو روز بعد جلال مقدم رفته بود همان جا قهوه بخورد. زن از آشنایی ما با مقدم می‌دانست چون بی‌آن‌که اسم‌مان را بداند باهم دیده بود. زن می‌رود سراغ جلال می‌پرسد از آن زن و مرد دوستت چه خبر؟ جلال می‌گوید کدام. زن نشانه می‌دهد. جلال می‌گوید چرا می‌پرسی؟ زن می‌گوید در فال آن زن حادثه خطرناکی خواندم، دلواپسم. جلال می‌گوید دیروز مرد". به هر حال اگر آدم بخواهد رد پای فروغ را در گفته‌ها و نوشته‌های گلستان دنبال کند به چیزهای شایان توجهی می‌رسد. هم در حوزه علاقه و عشق این دو به یکدیگر و هم در زمینه ادبیات و هنری که مورد توجه هر دو بود. فروغ دریچه تازه‌ای را به روی شعر ما گشود. به نظرم یک دهم توجهی که به شعرهای فروغ شده به گفته‌هایش نشده و این جای تاسف بسیار دارد. برای این که اگر به گفته‌های فروغ، یعنی آنچه در قالب گفت‌وگو با او انجام شده، یا مثلا نامه‌هایش بیشتر اعتنا می‌شد قطعا شعر ما امروز در وضعیت و موقعیتی به مراتب بهتر از امروز قرار داشت. عین همین اتفاق برای نیما افتاده. البته خوش‌بختانه نوشته‌های نیما در مقایسه با گفته‌ها و نوشته‌های او بیشتر خوانده شده است. همیشه وقتی اسم فروغ به گوش می‌رسد نگاه‌ها به سمت "تولدی دیگر" و "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" برمی‌گردد. در حالی که بخش قابل توجهی از تجربه‌هایی که فروغ را به این شعرها رسانده در گفته‌ها و نوشته‌هایش منعکس شده و شوربختانه طیف وسیعی از شاعران امروز از آن غافلند.

شما در حوزه‌های ادبی و هنری با اشخاص مختلفی گفت‌وگو داشتید؛ آدم‌­هایی که انتخاب می­‌کنید به علاقه شخصی‌­تان برمی­‌گردد یا ویژگی‌های دیگری را هم در نظر می‌گیرید؟

اوایل خیلی سخت‌گیری نمی‌کردم، با این حال آدم‌هایی که تا امروز با آن‌ها گفت‌وگو کرده‌ام، همه در نوع خود شاخص و قابل اعتنا هستند. انتخاب افراد یک مقدار به علایق خودم برمی‌گردد. به سیری که طی می­‌کنم و آثاری که می­‌خوانم. در دوره‌ای به تئاتر پرداخته و حتی چند نمایشنامه نوشته بودم که چاپ نشدند.

نوشتن نمایشنامه مربوط به چه سال‌­هایی است؟

نیمه اول دهه هفتاد که هنوز به تهران نیامده بودم و دوره دبیرستان و بعد دانشگاه را در ساوه می‌­گذراندم.

پس فعالیت‌­های نمایشی هم داشتید.

بله. خوش‌بختانه انجمن نمایش ساوه در مقایسه با انجمن ادبی این شهرستان وضعیت بهتری داشت و دوستانی که در آن رفت و آمد می­‌کردند به ­روزتر و مدرن­‌تر بودند. بسیاری از آن دوستان امروز به مراتب بالایی رسیده‌­اند. دکتر مرتضی ذکایی و دکتر منیژه فلاحی نیز در سال­‌های دهه هفتاد خدمات شایانی به تاریخ و ادبیات ساوه کردند و مقالات بسیاری از آن­‌ها در نشریات معتبر داخلی و خارجی منتشر شد. به ویژه دکتر ذکایی که در حوزه تاریخ و ادبیات ساوه جزو سرآمدان این عرصه است. اتفاقا مجموعه مقاله‌­های ساوه‌پژوهی او چند سال پیش منتشر شد.

گویا این کتاب به اهتمام خودتان به چاپ رسیده است؟

سال­‌ها بود که به او می­‌گفتم مقاله­‌های مربوط به ساوه­ را چاپ کند، تا این که آشنایی بیشتر من با چاپ و نشر باعث شد خودم اقدام کنم و در نهایت کتاب به چاپ رسید. دوست داشتم کاری برای آب و خاکی که در آن نشو و نما یافته بودم انجام دهم که دیدم بهترین کار همین نظم و نسق دادن به مقاله­‌های ساوه­‌پژوهی آقای ذکایی است. به ویژه که او حق بزرگی به گردن من داشت و در دوره­‌ای شعرها و نوشته­‌های مرا در هفته­‌نامه­‌ای که زیر نظر خودش بود منتشر می‌­کرد.

در ساوه؟

بله. سال 1375 تا حدود 1380 هفته‌­نامه­‌ای بود با عنوان "آوای ساوه" که صفحه ادبی­‌اش زیر نظر آقای ذکایی اداره می­‌شد.

مهدی مظفری

از حشر و نشر خود با اهالی تئاتر و سینما بگویید.

در گیرودار روابط و مراودات، به اکبر رادی و بهرام بیضایی رسیدم و تصمیم گرفتم گفت‌وگوهایی هم با آن­‌ها داشته باشم. البته با بیضایی به دلیل مهاجرت‌ به آمریکا فعلا نتوانسته­‌ام گفت‌وگو کنم. یادم هست موقعی که داشتم "از بامداد" را آماده انتشار می­‌کردم تماسی هم با او گرفتم و قرار شد گفت­‌وگویی نیز با او انجام دهم. اگر اشتباه نکنم "افرا" در تالار وحدت اجرای عمومی داشت. آقای بیضایی دعوتم کرد که به دیدن کارش بروم و همان جا با هم صحبت کنیم. پرسش­‌ها را برداشتم و به دیدارش رفتم. مشغول رتق و فتق امور پشت صحنه بود. فرصتی دست داد و چند دقیقه‌­ای به صحبت نشستیم. قرار شد به شکل کتبی پاسخ­ دهد. دو سه هفته بعد، ضمن عذرخواهی گفت: "اولا پرسش­‌های شما خیلی زیاد است و پاسخ به آن­‌ها در این شلوغی و ترافیک کاری برای من میسر نیست، در ثانی جواب بخشی از این سوالات خارج از تخصص و توان من است". این شد که بیضایی را گذاشتم برای فرصتی دیگر که هنوز دست نداده است. اما با رادی گفت­‌وگوی مفصلی کردم که سال 1388 با عنوان "پشت صحنه آبی" منتشر شد. عنوان اثر را از کتاب خودش الهام گرفته‌­ام، از مجموعه نمایشنامه‌­هایش با عنوان "روی صحنه آبی" که در چهار جلد منتشر شده. به عبارتی می‌­خواستم بگویم این نمایش‌­هایی که شما از آقای رادی روی صحنه می­‌بینید چگونه، ذیل و ضمن چه موقعیت­‌ها و وضعیت­‌هایی خلق شده و روزگاری که او از سر گذرانده و جامعه­‌ای که در آن به سر برده چه حال و روزی داشته. می­‌خواستم آبشخور اندیشه­‌های استاد و آنچه را که در آثار او منعکس شده به نمایش بگذارم. این‌که فرم و محتوای این متن­‌ها از کجا می­‌آید و ریشه در چه موقعیت­‌های کمیک یا تراژیکی دارد. منشا این غم­‌ها و شادی­‌ها، این یاس­‌ها و امیدها کجاست؟ خود مولف چه تحلیل­ و تاویلی از این مناسبات و محاکات دارد و این تحلیل­‌ها و تاویل­‌ها چقدر مطابق و منطبق با کشف و شهود یا رهیافت­‌های مخاطب و منتقد است. این تضادها و تناقض­‌ها، این استعاره­‌ها و نمادها، این تعریض­‌ها و تعارض­‌ها از کجا می­‌آید و می­‌خواهد کدام زخم سربسته یا راز مگویی را افشا کند. چقدر با جامعه در تعاطی و تعامل یا احیانا در تضاد و تقابل است. اصلا چرا این پارادوکس‌­ها به وجود می­‌آیند و جامعه چقدر در شکل­‌گیری و گسترش آن­‌ها نقش دارد و چه جوامعی بیشتر مستعد این گونه انسجام­‌های از هم گسیخته­ هستند. خودش در مواجهه با جامعه و جهان امروز تعبیر جالبی از وضعیت و موقعیت انسان معاصر ارائه کرده، آن را ذیل عنوان "انسان ریخته یا نیمرخ شطرنج" برای مجموعه­‌ای از نامه­‌ها و مقالاتش برگزیده است.

چه شد با آقای اکبر رادی وارد گفت­‌وگو شدید؟ استاد به سختی راضی به مصاحبه می‌­شد.

ماجرا به سال 1383 برمی­‌گردد. دوستی می‌خواست فیلم مستندی برای مسعود کیمیایی بسازد و چون می‌دانست من با اکبر رادی مراوده دارم خواست که قرار دیداری با او بگذارم. با هم به خانه استاد رفتیم و آن گفت‌وگو انجام شد. دو سه ماه بعد به آقای رادی گفتم اگر مایل باشید می‌‌خواهم  گفت‌وگویی در قالب کتاب با هم داشته باشیم. البته گفت­‌وگوی دریابندری و "شناخت‌نامه مسعود کیمیایی" را در دست تالیف و تدوین داشتم، نپذیرفت. تماس‌ها و ملاقات­‌های من با او قطع نشد و پس از دو سال متقاعد شد که با هم به گفت‌وگو بنشینیم. کتاب "پشت صحنه آبی" دو سال بعد از درگذشت استاد، توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید. همیشه ترس از این دارم که دیر بجنبم و فرصت­ از دست برود و جز غبن و غم چیزی به جا نماند. همین ترس باعث شده که برای حفظ صندوقچه اسرار هنرمندان که در سینه آن‌ها محفوظ است، مدام در جوش و خروش باشم و تقریبا هر سال با تنی چند از اهالی فرهنگ و هنر به گفت‌­وگو بنشینم و تا حد ممکن این اسرار و آنچه را که منجر به رخنمون شدن "آن" در آثار هنری‌­شان شده و می‌­شود از دستبرد زمان حفظ کنم.

کتاب "از بامداد" مجموعه گفت­‌وگوهای شما با هنرمندان و اهل قلم درباره احمد شاملو را دربرمی‌­گیرد. چهره‌­هایی نظیر منوچهر آتشی، آیدین آغداشلو، سیمین بهبهانی، بهاالدین خرمشاهی، ایران درودی، فریدون شهبازیان، عمران صلاحی، ایرج کابلی، مرتضی کاخی، مسعود کیمیایی، مرتضی ممیز، ضیا موحد، و حافظ موسوی. گویا همین گفت‌­وگوها بود که سنگ بنای کتاب‌­های دیگر شما در حوزه ادب و هنر شفاهی را گذاشت. چه شد که به فکر تالیف این کتاب افتادید؟

این اثر در واقع حاصل تلاش‌­های من در تالیف کتاب دیگری است که هرگز منتشر نشد. کتابی با عنوان "ترانه‌های خونین بامداد" که مجموعه مقالات مرا پیرامون شاملو دربرمی­‌گیرد و بعدها بخشی از آن­‌ها در روزنامه­‌های شرق، کارگزاران، اعتماد، روزگار و... منتشر شد و همراه با دیگر مقالاتم در کتابی با عنوان "واقعیت این است که..." گرد آمده است و هنوز به چاپ نرسیده. اگر این کتاب نبود بعید می‌د‌انم که به کتاب "از بامداد" می­‌رسیدم. نحوه شکل‌گیری کتاب نیز به این شکل بود که "ترانه­‌های خونین بامداد" را به آیدا دادم و قرار شد نظرش را درباره چاپ آن بگوید. دو سه هفته بعد دوباره به دیدارش رفتم. یادم هست آن روز ناهار را با هم خوردیم. نظرش درباره چاپ کتاب مثبت بود. در ضمن سال‌شمار زندگی و آثار شاملو را که دو سه ماه وقت صرف پژوهش آن کرده بودم، اصلاح کرده بود. آیدا واقعا یک زن کامل است و همه گفته‌­های شاملو در ستایش او صدق می­‌کند.

چرا "ترانه­‌های خونین بامداد" را چاپ نکردید و چه شد که از این کتاب به "از بامداد" رسیدید؟

راستش فصل‌­ها و سطرهایی از آن شتاب‌زده نوشته شده بود یا شاید من در بازخوانی­‌های مکرر به این نتیجه رسیده بودم. این شد که تصمیم گرفتم از چاپ آن صرف­‌نظر کنم و بعضی از مقاله­‌هایش را در نشریات منتشر کنم. به هر حال ضمن همین جست­‌وجوها و به سبب علاقه­‌ای که به شاملو داشتم تصمیم گرفتم به زندگی و آثار او نزدیک­‌تر شوم و این میسر نبود مگر آن که دوستان و هنرمندانی را که با او حشر و نشر و معاشرت داشتند از نزدیک ببینم و پای دیدگاه­‌ها و خاطرات­‌شان بنشینم. این شد که در واقع جرقه این کتاب در ذهن من زده شد و بعد از حدود چهار یا پنج سال شکل نهایی کار تحویل انتشارات مروارید شد.

به نظر می‌­رسد جای بعضی از آدم­‌ها در این کتاب خالی است. افرادی هم‌چون محمود دولت­‌آبادی، جواد مجابی، اردشیر محصص، علی­رضا اسپهبد، ضیاالدین جاوید، مسعود خیام، و از همه مهم­‌تر آیدا سرکیسیان به عنوان همسر شاملو.

بسیاری از افرادی که نام بردید معتقد بودند که نظرات­‌شان را درباره شاملو گفته‌اند و حرف تازه‌­ای برای گفتن نمانده و اعتقاد و علاقه­‌ای به تکرار مکررات ندارند. از میان این آدم­‌ها علی­رضا اسپهبد تقاضای مبلغی به عنوان حق­‌الزحمه کرد که متاسفانه چون در توانم نبود حاضر به گفت­‌وگو نشد. یادم هست یک روز عصر به خانه­‌اش رفتم و بیش از دو ساعت درباره شاملو صحبت کردیم بی­‌آن‌که اجازه بدهد ضبط کنم. جای تاسف است که روزگار یا به قول خاقانی جهان دون با هنرمندان ما چنین ستیهنده سر ناسازگاری دارد و برای آیندگان جز افسوس و غبن به جا نمی­‌گذارد، وگرنه هنرمند شاخصی نظیر اسپهبد، آن هم در سن بیش از پنجاه سالگی، نباید درگیرودار معیشت روزمره­‌اش می­‌بود و روزگار به عسر و حرج می­‌گذراند. متاسفانه این مشکل را هنرمندان بزرگ دیگر ما هم در مقاطعی از زندگی­‌شان داشته­‌اند، آدم­‌هایی مانند نیما، هدایت، شاملو، اخوان و بسیاری دیگر. مشکل ریشه­‌داری هم هست و تقریبا عمرش به درازای تاریخ بشر یا دست کم تاریخ این مرز پر گهر می‌­رسد.

فکر می‌کنم بعد از این کتاب بود که به فکر گرفتن گفت‌­وگوهایی درباره زندگی و شعر مهدی اخوان ثالث افتادید و در نهایت به کتاب "آفاق و اسرار عزیز شب" رسیدید.

بله. خوش‌بختانه کتاب­‌هایم چاپ شده بود و هنرمندان و اهل قلم با روی بازتری مرا به حضور می­‌پذیرفتند.

قبل از این کتاب دو اثر نیز در حوزه شناخت‌نامه از شما منتشر شده، یکی "شناخت‌نامه ایران درودی»" و دیگری "شناخت‌نامه مسعود کیمیایی". درباره این کتاب‌­ها هم اگر صحبتی دارید بفرمایید.

واسطه آشنایی من با کیمیایی، کتاب "از بامداد" بود و شرح کامل این آشنایی و نحوه تالیف شناخت‌نامه او در مقدمه کتاب آمده. کیمیایی آدم بسیار خون‌گرم و مهربانی است. زمانی خیلی به دیدارش می­‌رفتم و تقریبا هفته یا دو هفته‌­ای یک­ بار او را می­‌دیدم. اما متاسفانه مشغله­‌های فراوان مانع شده که بیشتر استاد را ببینم. سال 1396 کتاب دیگری از من با عنوان "کتاب مسعود کیمیایی" از سوی نشر آبان منتشر شد که مجموعه نقدها و مقالاتم درباره کیمیایی و نقدهای او در مورد بعضی از کتاب­‌هایم در آن ارائه شده است.

با ایران درودی چطور آشنا شدید؟

نخستین بار اسم ایران درودی را در پیشانی شعری که احمد شاملو در کتاب "ابراهیم در آتش" به او تقدیم کرده بود دیدم. این شعر به شدت مرا تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که بگردم دنبال ایران درودی و ببینم این آدم کیست که شاملو چنین شعر درخشانی را به او تقدیم کرده. این شد که بعدها، موقعی که داشتم گفت‌وگوهای کتاب "ازبامداد" را می­‌گرفتم تلفن خانم درودی را پیدا کردم و به دیدارش رفتم. کتاب "گفت‌وگو با ایران درودی" توسط انتشارات ثالث به چاپ رسیده. قبل از این کتاب، همان‎طور که پیش‌تر اشاره شد، شناخت‌نامه او را منتشر کرده بودم و در حقیقت کتاب اخیر تکمله آن کتاب است و ناگفته‌هایی که دوست داشتم ثبت و ضبط شود و در اذهان بماند.

در ادامه، گفت‌وگو با ضیا موحد با عنوان "پنهان در آینه" به وسیله نشر هرمس از شما به بازار آمد.

تالیف این کتاب هم باز به نوعی به "از بامداد" برمی­‌گردد. در ادامه گفت­‌وگویی که با ضیا موحد درباره شاملو داشتم فکر کردم بد نیست گفت­‌وگوی مفصلی درباره آثارش داشته باشم. موضوع را با او در میان گذاشتم که خوش‌بختانه پذیرفت. برای گفت­‌وگو با موحد به موسسه حکمت و فلسفه می­‌رفتم و تقریبا هفته‌ای دو بار خدمت استاد می­‌رسیدم و پای صحبت­‌هایش می­‌نشستم. البته یادداشت­‌های روزانه مفصلی هم از این دیدارها دارم که شاید بعدها منتشر کنم. ضیا موحد آدم قابل توجهی است و در چند حوزه به شکل تخصصی کار کرده و مصاحبت با او همیشه مغتنم بوده و هست. آدم هیچ­‌وقت دست خالی از پیش او برنمی­‌گردد. خیلی خوش محضر است و خوش­ مصاحبت. علاوه بر دیدگاه­‌های تخصصی­‌اش درباره ادبیات، فلسفه، منطق و ریاضی، شاعر خیلی خوبی است.

سال 1396 نیز انتشارات آبان کتاب "گفت‌وگو با عباس کیارستمی" را از شما منتشر کرد.

با کیارستمی از سال­‌های اول دهه هشتاد مراوده داشتم و کم و بیش می­‌دیدمش. اولین بار برای "شناخت‌نامه مسعود کیمیایی" با او تماس گرفتم تا گفت­‌وگویی درباره کیمیایی با هم داشته باشیم که اول پذیرفت اما وقتی با پرسش­‌ها مواجه شد قبول نکرد و گفت پاسخ به این پرسش­‌ها کار من نیست و شما باید برای پیدا کردن پاسخ چنین پرسش­‌هایی به منتقدان مراجعه کنید. در نهایت قبول کرد که طرح جلد کتاب کیمیایی را بزند. شرح مفصل این صحبت­‌ها در ابتدای کتاب "گفت­‌وگو با عباس کیارستمی" ذیل یادداشت­‌های روزانه آمده است و این‌جا مکرر نمی­‌کنم. خلاصه این که مراودات من با کیارستمی در نهایت یکی به همین گفت­‌وگو انجامید و یکی هم به دو طرح جلدی که برای کتاب­‌هایم زد. طرح جلد "قصه انسان و پایداری­‌اش"(شناخت‌نامه ایران درودی) که اخیرا به شکلی دیگر برای "گفت­‌وگو با ایران درودی" هم از آن استفاده شده.

مهدی مظفری

روند این گفت‌وگوها به چه شکلی پیش می‌رود؟ آیا به شکل هم‌زمان انجام می‌شوند؟ یا مثلا وقتی یک گفت‌وگو تمام می‌شود سراغ شخصیت دیگری می‌روید؟

همیشه فکر می­‌کنم وقت کم می­‌آورم و به همین دلیل از سر اشتیاق و علاقه، هم‌زمان 5-6 کار را با هم پیش می‌برم. مثلا این روزها هم‌زمان دارم روی گفت‌وگوهای مرتضی کاخی، اسماعیل خویی، مفتون امینی، ابراهیم گلستان و شناخت‌نامه­‌های صادق هدایت و سیدمرتضی آوینی کار می‌کنم.

کتاب آوینی باید اثر جالبی باشد. از این نظر که جنس آن با کتاب‌­های دیگر شما در حوزه شناخت‌نامه فرق می‌­کند.

این­‌ها همه نورهایی هستند که در عبور از یک منشور، طیف­‌های مختلفی از خود را بروز داده­‌اند و هر کدام فکر و فضایی را روشن کرده و در این گمراهه­ یا بی‌راه­‌ها که جز وحشت نمی­‌افزایند کوکب هدایتی هستند که ما سرگردان یا سردرگم نشویم. درخت­‌های گوناگونی هستند که از یک ریشه، یعنی فرهنگ و تمدن کهن ایران و زبان فارسی، آب می­‌خورند، منتها با برگ و بار مختلف. ممکن است یکی سیب یا انار دهد و دیگری فقط به افکندن سایه‌­ای کوچک در وانفسای این هرم و حرارت­‌های تابسوز و جان‌گداز اکتفا کند. مهم آبی است که در رگ و ریشه این درختان دویده و به هویت و هستی ما برگ، بار و اعتبار بخشیده و اجازه می­‌دهد در هجوم این­ همه تنهایی و بی­‌پناهی گاهی در سایه‌سارشان بنشینیم و نفسی تازه کنیم. مهم این است که کفر نعمت نکنیم و بر سر این شاخساران سربلند با متر و معیارهایی که اجازه نمی­‌دهند بیشتر از نوک دماغ­‌مان را ببینیم بیخ و بن نبریم. بنابراین به لحاظ جان‌مایه، تفاوتی میان کیارستمی، کیمیایی، آوینی، درودی، صفارزاده، موحد، بهبهانی، معلم دامغانی، شاملو، اخوان، موسوی‌گرمارودی و نظایر این­‌ها نیست و مثل بسیاری از اعاظم و اکابر این ملک قایل به حذف یا حک و اصلاح، مطابق میل و تمنیات شخصی یا خصوصی نیستم و ترجیح می­‌دهم همه این صداها و احیانا تضادها و تضارب­ آرا زیر یک سقف جمع شوند و در یک میزگرد، بی­‌مجادله و البته بی­‌مجامله صحبت‌های هم را بشنوند و مسایل و مشکلات را حل و فصل کنند. اجازه بدهید درباره آوینی در فرصت دیگری صحبت کنیم. در مظلومیت او همین بس که وقتی فیلم "عروس" بهروز افخمی با نقش­‌آفرینی نیکی کریمی بر پرده سینماها نشست و آوینی نقد ستایش­‌آمیزی بر آن نوشت یکی از روزنامه­‌های وقت نوشت: "آقای آوینی از فیلم عروس خوش­تان آمده یا از خود عروس".

اولویت شما در این گفت‌وگوها چه مباحثی است؟ چقدر بازار و ذائقه مخاطب برای­‌ شما مهم است؟

بازار کتاب همیشه جزو اولویت­‌های دوم و سوم من بوده و همیشه آنچه برایم اهمیت داشته پربارتر شدن این درخت بوده است، درخت فرهنگ و هنر این سرزمین که گفتم ریشه در فرهنگ و تمدن کهن ایران و زبان با شکوه فارسی دارد. از این نظر بیشتر در پی‌ارزش تاریخی گفت‌وگو هستم و می‌خواهم گفت‌وگوهایم مسیرهای تازه­‌ای پیش روی دانشجویان و دیگر علاقه‌مندان به چنین مسایل و مباحثی بگذارد.

چهره­‌ای بوده که دوست داشته باشید با او گفت­‌وگو کنید و به هر دلیل میسر نشده باشد؟

بله، خیلی‌­ها هستند. مثلا خیلی دوست دارم با دکتر شفیعی‌کدکنی گفت­‌وگو کنم و بارها صحبتش به میان آمده، اما آقای دکتر با وجود آن‌که اعتقاد زیادی به فرهنگ شفاهی دارد تا امروز حاضر به گفت­‌وگو نشده است.

پیش آمده از طی کردن ادامه این مسیر منصرف شوید؟

این مسیر را اول با اتکا به خدا و بعد خودم پیش برده­‌ام و تقریبا هیچ کمکی از کسی نگرفته­‌ام. از این لحاظ یک آدم خود ساخته­‌ام. همین قدر بگویم اگر کسی در این مسیر بود که به لحاظ مادی گوشه­‌ای از کار را می‌گرفت الان شاید با چند برابر این کارها و کتاب­‌ها روبه­‌رو بودیم، اما چه می­‌شود کرد. فضل و دانش در این سرزمین همواره گناهی نابخشودنی بوده و همیشه در معرض ضرب و جرح و اغلب نیز صدمات جبران­‌ناپذیری از این رهگذر خورده. متاسفانه جامعه به کارهای هنری جدی، به ویژه پژوهش و نقد، اهمیتی نمی­‌دهد و آن­قدر سرگرم شیرین­‌کاری­‌های تلویزیونی و طنزهای سریالی است که مجالی برای پرداختن به کتاب و کتابخوانی نمی‌­ماند.

تا به حال پیش آمده که گفت‌وگوی سفارشی انجام دهید، یا کتاب سفارشی بنویسید؟

نه. البته نمی‌­خواهم روی این نه خیلی پافشاری کنم. برای این‌که گاه پیش آمده یا می­‌آید که آدم از سر ناچاری و به قول شاملو غم نان به کارهایی بپردازد که شاید خیلی با ذوق و سلیقه­‌اش سازگار نباشد و جبر زندگی او را ناچار به مسیری دیگر بکشاند. این هم از برکات زندگی در این ملک است. در حال حاضر به شدت روی گفت‌وگوها حساس شده‌ام و آدم‌ها را با وسواس زیاد انتخاب می‌کنم. معمولا سراغ طیفی می‌روم که سن و سالی از آن‌ها گذشته. مثلا خیلی دوست داشتم با  داریوش شایگان گفت‌وگو کنم که متاسفانه اجل پیش‌دستی کرد و این فرصت را از من گرفت. به همین دلیل بیشتر روی آدم‌هایی متمرکز می‌شوم که سن و سالی از آن­‌ها گذشته و به نسبت فرصت کمتری دارند. یا مثلا بیژن الهی گزینه‌ خوبی بود که خیلی ناگهانی رخ در نقاب خاک کشید. دوست قدیمی و صمیمی کیمیایی بود و کافی بود آقای کیمیایی تماسی با او بگیرد. اتفاقا کیمیایی چند بار به من گفت که الهی را دریاب و حتی یک ­بار قرار شد به اتفاق هم پیش او برویم. اما غفلت من غبن بزرگی را برای همیشه روی دستم گذاشت.

شما فعالیت‌هایی هم در زمینه پژوهش ادبی انجام داده‌اید که مهم­‌ترین آن­‌ها "شهد اما شوکران" است که بعدها با عنوان "غزل اجتماعی معاصر" توسط انتشارات نگاه تجدید چاپ شد. کتابی که در سال­‌های اخیر نگاه­‌های بسیاری را از منوچهر آتشی و شفیعی‌کدکنی بگیرید تا مرتضی کاخی و بهاالدین خرمشاهی، یا مثلا محمدعلی بهمنی و فاضل نظری به خود معطوف کرد و بسیاری دیگر که دیدگاه‌­های­شان را به شکل مکتوب منتشر کرده­‌اند.

این کتاب نخستین بار در سال 1383 توسط کتاب‌سرای تندیس به چاپ رسید. همان­‌طور که شما هم گفتید در سال 1393 با عنوان "غزل اجتماعی معاصر" توسط نگاه تجدید چاپ شد. چاپ اول کتاب 800 صفحه بود و چاپ دوم و سوم آن به حدود 2 هزار صفحه رسید. این کتاب چهار بخش دارد، بخش اول به بررسی غزل فارسی از ابتدا تا امروز اختصاص دارد و ریشه­‌هایی که ما را به نوع اجتماعی غزل در سده­‌های پیشین شعر فارسی می­‌برد. در بخش­‌های دوم و سوم و چهارم گزیده غزل اجتماعی امروز از عهد مشروطه تا پایان دولت اصلاحات به ترتیب از 1285 تا 1332(کودتای 28 مرداد)، از 1332 تا 1357( انقلاب) و از 1357 تا 1384(پایان دولت اصلاحات) آمده است. 

فرصت نشد در این گفت‌وگو به بخش دیگری از فعالیت‌های شما که شعر و رمان است و آثاری که در این دو حوزه منتشر کرده‌اید بپردازیم.

اجازه بدهید این بحث را در گفت‌وگویی دیگر پی بگیریم. پرداختن به شعر یا رمان مجال دیگری می‌طلبد.