سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: صائب تبریزی و بیدل دهلوی، دو چهره شاخص سبک هندی هستند که هر یک شعرهای متعالی در زمینه به تصویر کشیدن روز عاشورا دارند.

صائب یکی از دو چهره  شاخص سبک هندی‌ست. او بیشتر به تک‌بیت‌هایش در اذهان شعری مردم زنده است اما غزلیات بسیار حائز توجه‌ای دارد. سال وفات او را 1081 ثبت کرده اند. او در یکی از قصایدش درباره امام حسین و حادثه عاشورا سروده است :

چون آسمان کند کمر کینه، استوار

کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب

تیغ یزید را کند از کینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش

پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست

این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار!

 چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟

خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند

کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

 

بیدل دهلوی دیگر چهره درخشان سبک هندی است. برخی او را در خیال‌پردازی‌ها و تصویرسازی‌هایش، آفرینش مضمون و خلق ترکیبات بدیع، چیره‌دست‌تر از صائب نیز می‌دانند. او اهل سنت بوده اما در برخی از اشعارش درباره معصومین گوی سبقت را از بسیاری از شاعران شیعی نیز ربوده است.

به عنوان شاهد مثال به این غزل بیدل که درباره امام حسین(ع) با مهارت تمام سروده است، بنگرید:                                                                                                     

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست

خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز

آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟

ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست