سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: آقای "کارل" از یهودیان متمکن آلمانی، یک فرد "خوب" به معنای اعم کلمه، شیفته کتاب و معتقد به پیروزی نهایی انسانیت و جوانمردی بر نفرت و جنگ و خوشبین به آینده‌ای که انسان‌ها براساس "انسانیت" خواهند ساخت، هنگام جنگ جهانی دوم و آغاز اقدام نازی‌ها برای قتل عام یهودیان، برای نجات فکری به سرش می‌زند و در اجرای آن از بهترین دوستانش، خانم و آقای "شوتز" که افرادی محترم و مثل خود کارل اهل مطالعه‌اند کمک می‌گیرد: مخفی شدن در زیرزمین خانه تا وقتی اوضاع تغییر کند و سرنوشت، تیغش را از روی رگ‌های یهودیان بردارد. شنیدن اخبار خونین جنگ برای وی آزاردهنده است و از این رو، رادیویی با خود نمی‌برد و عنان زندگی و حرفه‌اش را به آقا و خانم شوتز می‌سپارد؛ دوستان بزرگواری که با کمال میل حاضر می‌شوند در این دوره بست‌نشینیِ اجباری، غذا و سایر نیازمندی‌های وی را از طریق دریچه مخفیِ کف کتابخانه فراهم کنند. اخبار اما ماه به ماه بدتر می‌شود و یک روز آقای شوتز به او می‌گوید نازی‌ها انگلستان را هم اشغال کرده‌اند!

بیرون زیرزمین اما جنگ تمام شده و آلمان دوباره قد راست ‌کرده و زندگی باز با طعم رفاه آشنا شده و یهودیان دیگر آزار نمی‌بینند؛ ولی کارل، بی‌خبر از همه جا، هنوز در زیرزمین است و گرچه گرفتار بیماری‌های سربرآورده مختلف، شگفت از فداکاری دوستان نازنینش آقا و خانم شوتز که اکنون مصداق عینی انسانیتی‌اند که وی همیشه به آن معتقد بوده است.

در دنیای واقعی اما آقای شوتز همه دارایی‌های کارل از جمله کارخانه اسباب‌بازی سازی او را تصاحب کرده و بانو شوتز، به سیاق سال‌های گذشته، همراهِ غذا و نوشیدنی، هر روز شاخه گلی تقدیم کارل می‌کند؛ محبتی که چشمان وی را از فرط سپاسگزاری خیس می‌کند. او، گرچه بسیار بیمار و نه چندان دور از انتها، شادمان است که ایمانش به "خیر" و حسن نیت نهایی انسان‌ها درست بوده و وقت مرگ، دست این دو دوست فداکار را می‌گیرد و خوشبخت از دنیا می‌رود.

***

داستان کوتاه "بشر دوست"، نوشته رومن گاری (ترجمه زنده‌یاد ابوالحسن نجفی) حدیث تقابل انسانیت اخلاق‌مدارانه خوشبینانه است با منفعت‌طلبی صرفِ آغشته به تزویر و خیانت و جنایت. در عین حال، می‌توان آن را انتقادی اخلاقی از ملت آلمان در نظر گرفت؛ ملتی که در جهان به فلسفه، موسیقی و فرهنگی غنی مشهور است و همزمان، ملتی که پشت سر هیتلر و رژیم توتالیتر نازی ایستاد. گاری در این قصه ساده سه صفحه‌ای با زبان بی‌زبانی آنها را به محاکمه می‌کشد و یهودی بودن آقای کارل هم اشاره‌ای است به هولوکاست و "راه حل نهایی" نازی‌ها برای مسئله یهود. (گاری خود یهودی بود و در زمان جنگ در قامت خلبان در ارتش "فرانسه آزاد" خدمت می‌کرد.)

آقای کارل غرق در ذهنیت آرمانگرای خود، از این حقیقت غافل است که انسان هنگامی شخصیت و افکار و اعتقادات و به قول برخی، ذات خود را عیان می‌کند که در موقعیت‌های دشوار یا وسوسه‌آمیز قرار گیرد و وادار به تصمیم‌گیری شود؛ وادار به انتخاب و آن‌جاست که می‌توان کم و بیش وی را شناخت. او از این نکته غافل است که انسان‌ها در سایه قدرت، بسیار مستعد فساد هستند و "قدرت" در معنای عامش، هر نوع تسلطی است بر دیگران. آقای شوتز از قضا به کتاب و خاصه آثار گوته (که تاکیدی است بر هویت "آلمانی" خانواده شوتز) علاقه فراوانی دارد: اشاره‌ای به این حقیقت که کتابخوان بودن و علاقه به ادبیات و هنر، الزما نمی‌تواند نشانه‌ای از لطافت روح و رقت احساسات و پایبندی افراد به خصائل نیکوکارانه باشد.

رومن گاری که نگاهش به زندگی اساسا تلخ و و پوچ‌گرایانه است، در "بشردوست" عقایدی نظیر پیروزی نهایی انسانیت و جوانمردی و عشق بر غیر آن را توهمی کودکانه می داند و آن را به سخره می‌گیرد؛ تمسخری به درد آمیخته و یأس‌آلود.

از دید او، اعتماد بر هر که خود را دوست نشان می‌دهد گاه اشتباهی‌ مهلک و انسانیت گزاره‌ای‌‌ست ساختگی و دلبخواه. انسان‌هایی که انسانیت‌شان گاه در حد کشتن تدریجی دوست‌شان در زیرزمینی خفه و تصاحب کارخانه و اموال اوست و اگر تم داستان را تعمیم دهیم، به انسان‌هایی می‌رسیم که از زدن و شکنجه و کشتن دیگران ابایی ندارند و با سیستم‌های توتالیتری (نظیر آلمان نازی) روبرو می‌شویم که در وقت موعود، در به راه انداختن جنگ‌های عظیم و کشتار انسان‌ها درنگ نمی‌کنند. چنین افرادی برای منافع‌شان دست به هر کاری می‌زنند و تاریخ نشان‌های زیادی از آنان دارد؛ آنانی که برای نوشیدن از جام "ثروت" و "قدرت" عطشی وصف‌ناپذیر دارند و زمان مستی‌شان، هنگامه سوگواری انسانیت است؛ انسانیتی که مهمترین گزاره‌اش "زندگی کن و بگذار زندگی کنند" است.

گاری در این داستان این نکته اغلب مغفول را گوشزد می‌کند که قدرت و ثروت زود انسان را فاسد می‌کند، مگر اینکه خلافش ثابت شود.