سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: این مصاحبه، گفت و گوی یک شاعر و نویسنده است. مزدک پنجه‌ای بعد از انتشار مجموعه داستان جدید علی رشوند، یعنی "باغ‌های هرانک" که به تازگی در انتشارات" دوات معاصر" منتشر شده است، پای حرف‌های رشوند نشسته است. این نویسنده داستان‌های روستایی در این گفت و گو می‌گوید: "من روستازاده هستم؛ تجربه زندگی در روستا را دارم. هنوز این ارتباط محفوظ است. هنوز در خانه‌ی کاه گلی به یادگار مانده از پدرم زندگی می‌کنم. دست به ترکیب خانه‌ی پدری هم نزدم چراکه باور دارم در اقلیم روستا خانه‌‌های‌کاهگلی متناسب با بافت آن‌جاست، همین خانه‌هاست که قرن‌ها اجداد ما در آن زندگی کرده‌اند."

مشروح این گفت و گو چنین است:

اخیرا مجموعه داستانی از شما تحت عنوان "باغ‌های هرانک" توسط انتشارات" دوات معاصر" منتشر شده است، آن‌چه که در این مجموعه برجسته است نگاه شما به اقلیم و فرهنگی است که درآن رشد و نمو کرد‌ه‌اید، در این باره توضیح می‌دهید...

منطقه "الموت" بیشتر از جنبه تاریخی آن "حسن صباح" و نهضت "اسماعیلیان الموت" در بین محققان و نویسندگان مطرح است اما متاسفانه درباره‌ی اقلیم و فولکور منطقه "الموت" کمتر نوشته شده و مغفول مانده است. اولین نویسنده‌ای که درسال 76 از "الموت" داستان نوشت، دکتر"سیدعلی شهروزی" با

کتاب‌های "بالاخان" و "یارفی" بود و این دو کتاب خیلی در تشویق بنده از نوشتن "الموت" در اولین مجموعه داستانم "راز آتشفشان" (سال 1380) موثر بود به طوری که 23 داستان این مجموعه را با بهره گرفتن از داستان‌هایی که بزرگان "الموت" برایم تعریف کرده بودند، با قوه تخیل و سبک خاص خودم  نوشتم. متعاقبا درسال 1382 "یوسف علیخانی" نیز با مجموعه داستان "قدم بخیر مادربزرگ من بود" نیز وارد این نوع از داستان‌نویسی شدند. "الموت" منطقه بکر و دست نخورده‌ای است؛ مملو از خرده

فرهنگ‌های گونه‌گون که- هم تحت تاثیر استان گیلان و مازندران - هنوز نوشته نشده‌اند و این خوش اقبالی بنده و سایر دوستان نویسنده الموتی تبار  است که می‌توانیم از "الموت" بنویسیم.

بسیاری از داستان‌نویسان از فضای آپارتمانی و شهری می‌نویسند اما داستان‌های شما جملگی در روستا رقم می‌خورد، در این باره چه توضیحی دارید...

من روستازاده هستم؛ تجربه زندگی در روستا را دارم. هنوز این ارتباط محفوظ است. هنوز در خانه‌ی کاه گلی به یادگار مانده از پدرم زندگی می‌کنم. دست به ترکیب خانه‌ی پدری هم نزدم چراکه باور دارم در اقلیم روستا خانه‌‌های‌کاهگلی متناسب با بافت آن‌جاست، همین خانه‌هاست که قرن‌ها اجداد ما در آن زندگی کرده‌اند. درکتابم "سیالان" مفصل درباره‌ی این خانه‌ها نوشته‌ام. خانه‌هایی درنهایت سادگی اما در پیوند با طبیعت و فضای باغ و مزرعه با ایوان‌های بزرگ که درچشم‌اندازش طبیعت را به تماشا می‌نشیند این را مقایسه کنید با بالکن‌های کوچک و حقیر آپارتمان‌های شهری که چه‌قدر با طبیعت فاصله دارد.

ویژگی مهم داستان‌های نویسندگان ایرانی که درباره‌ی روستا نوشته و می‌نویسند از جمله می‌توان به "محمود دولت‌آبادی" در رمان "کلیدر" و "جای خالی سلوچ"، دکتر "غلامحسین ساعدی" در "عزادران بَیَل" و داستان‌های "نخل و دار قالیچه و خمره" "هوشنگ مرادی کرمانی"و سایرین و... بیشتر "جنبه‌ی فقر و محرومیت روستا "را درآثار داستانی‌شان برجسته کرده-اند. فقر و محرومیت روستا یک جنبه از

ده‌ها جنبه‌ی روستا است که بیشتر انگشت اشاره نویسندگان تحت تاثیر فضای سیاسی دهه‌های چهل و قبل انقلاب بوده است . در نمای فقر و محرومیت روستا، زندگی جاری‌ست. روستایی با هر میزان درآمد از زندگی‌اش لذت می‌برد و کیفور می‌شود. من در تجربه زندگی روستایی‌ام که شبیه رویا بود، همواره از باردار شدن گاومان، گل دادن درخت‌های‌مان، گندم کاشتن زمین‌های‌مان، تماشای مزرعه یونجه‌مان، وجین کردن جالیزمان به گل نشستن خیارهای جالیز و.... چنان غرق لذت و شادی می‌شدم که حد نداشت و با هیچ‌چیز قابل مقایسه نبود. حتی  با انواع بازی‌ها و سرگرمی‌های روستایی ازقبیل: (قیش بازی -  قره‌قره بازی، قایم باشک‌بازی، شنا در شاه‌رود و...) لذتی داشت که سراسر زندگی و شادی بود. آن‌چه که در داستان نویسندگان، به عنوان فقر و محرومیت روستایی در مقایسه با شهر و شهرنشینی مطرح است؛ اتفاقاً این تضاد در ذهن غالب روستانشینان "الموت" وجود ندارد، هیچ‌وقت در صدد مقایسه این دو نیستند.

آن‌ها دارند به تمام معنا، زندگی می‌کنند و دچار یاس‌های ادبی-  که دستاورد مدرنیته است- هم نمی‌شوند، علتش هم معلوم است؛ روستایی در متن زندگی است واین زمانی برای یاس و ناامیدی ادبی و فلسفی نمی‌گذارد.

من خواننده بسیاری از داستان‌های آپارتمانی و شهرنشینی دوستان نویسنده هستم و خیلی هم کارهای خوب در این زمینه دیدم که منتشر شده است با توجه به کمیت زیاد داستان‌های آپارتمانی این داستان‌ها بیشتر درباره‌ی سطح زندگی شهری است برای همین برخی اذعان  به تکراری بودن فضای این نوع داستان‌ها دارند.

اما رجعت من به روستا یک پشتوانه‌ی فلسفی دارد و آن گریز از فضای تکنولوژی و بیولوژیکی است که تمام زندگی طبیعی انسان را برهم زده است. در نقدهایی که بر داستان‌های نویسندگان می‌نویسم، بیشتر با رویکرد "فلسفه تکنولوژی و بیولوژیکی" آن‌ها را تحلیل می‌کنم و به طور جدی درباره‌ی این دو رویکرد فلسفی در داستان‌های نویسندگان می‌اندیشم. دلیلش هم واضح است ما متعلق به روح زمانه خویش هستیم که ویژگی مهم آن سیطره‌‌‌ی تکنولوژی و بیولوژی به تمام عرصه‌های زندگی و اقلیم‌های جغرافیایی است. به قول پرفسور دنوشر:" تکنولوژی از بیرون و بیولوژی ازدرون جهان و طبیعت را نشانه گرفته است"و ما مشاهده‌گر این گشتل – به مبارزه طلبی طبیعت – از هردو تکنولوژی و بیولوژی هستیم. متاسفانه روستاهای الموت و سایر روستاهای کشور از جمله زادگاهم "هرانک" که دلبسته‌اش هستم از آسیب‌های فراوان و متعدد تکنولوژی و بیولوژی با جلوه‌های متفاوت، تحت عنوان کشاورزی مدرن در امان نبوده‌اند. بستر و بافت روستاهای الموت، با خرده فرهنگ‌ها و باورها، فضای مملواز زندگی را دارد که مرا به نوشتن  از آن‌ها در برابر شهرنشینی ترغیب می‌کند .

چنین فرم نوشتاری را در آثار برخی دیگر از نویسندگان خطه" الموت" نیز می‌توان سراغ گرفت، فکر نمی‌کنید بعد از مدتی این فرم نیز می‌تواند تبدیل به کلیشه شود و جذابیت خود را از دست دهد؟

من تا اینجای کار، سه جور نوشته‌ام. در مجموعه داستان "راز آتشفشان" اول شخص مفرد نوشتم، درکتابم  "سیالان" با سبک نوستالژیک و خاطره‌گونه از "الموت" نوشته‌ام و مجموعه داستان "باغ‌های هرانک" را با سوم شخص و ترکیبی از تخیل و واقعیت نوشته‌ام. در واقع رفتن از عین به ذهن و بالعکس. سعی کرده‌ام تحت تاثیر سبک نوشتاری نویسندگان "الموتی" چون آقایان "شهروزی" و "علیخانی" و سایر نویسندگان که داستان‌های‌شان را می‌خوانم نباشم. موقع نوشتن حسب حس و حالی که دست می‌دهد نوع نوشتن انتخاب می‌شود. نگاه نوستالژیک من در کتابم "سیالان" به الموت، خیلی‌ها آن را تحت تاثیر "هبوط در کویر شریعتی" دانسته‌اند که کتمان نمی‌کنم، اما هرگز چنین قصدی نداشته‌ام، با عینک شریعتی که به کویر نگاه می‌کند؛ من به الموت نگاه کنم. درباره‌ی کلیشه شدن داستان‌هایم نیز باید بگویم اگر داستان، قصه داشته باشد؛ می‌تواند از دام کلیشه بگریزد. داستان‌نویس باید در لابه‌لای داستان‌هایی که می‌نویسد باید قصه داشته باشد، خواه واقعی خواه تخیلی اگر این‌طور باشد سعی خواهم کرد تکراری ننویسم و....

photo_2017-12-16_23-54-37-700x498

گاهی در پی تقابل سنت و مدرنیته، چالشی را پیش روی مخاطب ایجاد می‌کنید که بر جذابیت متن می افزاید، اما گاهی نیز داستان‌های شما صرفا جنبه توصیفی از موقعیت و زیبایی های روستا به خود می گیرد، در حالی که مخاطب از یک اثر داستانی چیزی بیشتر از توصیف صرف می‌خواهد... در این باره چه نظری دارید؟

درچالش بین سنت و مدرنیته همواره در داستان‌هایم سعی کردم دامنه تاثیر تکنولوژی را نشان بدهم که تا کجاها زندگی و حریم روستا را نشانه گرفته است. در سه داستان "تیر برق کوزه، یخچال و سپیده و سعیده" در مجموعه داستان"باغ‌های هرانک" به این وجه تاثیر تکنولوژی در زندگی هرانکی‌ها پرداخته‌ام، خاموش شدن اتوبوس در داستان (سپیده و سعیده ) گرچه مشکلی است که به ندرت اتفاق می‌افتد اما با اتحاد اهالی، اتوبوس از رودخانه بیرون کشیده می‌شود و شب هنگام تمامی مسافران مهمانِ خانه‌های آبادی می‌شوند و در داستان" تیربرق" علاوه بر روشن شدن کوچه‌های تاریک آبادی در شب‌ که تاثیر خوب تکنولوژی هست و مشکل خرابی حدود حیاط خانه‌های آبادی، برای نشاندن تیربرق نیز بروز می‌کند که حق با کیست؟ با تکنولوژی یا اهالی؟ دراین داستان و سایر داستان‌ها فقط شرح موضوع کردم؛ توصیف وضعیت کردم و قضاوت را به عهده‌ی خوانندگان گذاشتم. باورم این است این توصیف‌ها لطمه به داستان نمی‌زند، اگر نباشد؛ حد تاثیر تکنولوژی یا مدرنیته را بایستی جانبدارانه نشان بدهم که در این صورت داستان حالت صدور حکم را پیدا می‌کند. من داستان را بنا به گفته دنوشر "شرح وضعیت دچار شده"می‌دانم و بیشتر از این جنبه داستان‌هایم را می‌نویسم. وضعیتی که در برابرش هستیم چه واکنشی به آن داریم! وضعیت تکنولوژی که در حال رخ دادن است  چه واکنشی نسبت به آن داریم.

آیا قبول دارید که شخصیت‌های داستانی شما در حد تیپ و گاه در حد یک نام مانده‌اند؟

آدم‌های داستان‌های مجموعه "باغ‌های هرانک" بیشتر تیپ‌اند و کمتر به عنوان شخصیت برجسته یا قهرمان مطرح هستند. دلیلش این است که فضای زندگی روستاهای حاشیه رودخانه شاه‌رود الموت از جمله هرانک که بیشتر داستان‌هایم در آنجا می‌گذرد، محیط مسالمت‌آمیزی دارد و زیاد چالش برانگیز نیست. دلیلش این است که آب فراوان است و میزان بهره‌مندی از آب در رونق  زندگی خرده مالکی برای همه در یک سطح است. قصد من این است که این  اقلیم را در داستان‌هایم به همان شکلی که هست، نشان بدهم. بنابراین سعی کردم به قول "دنوشر" شرح وضعیت کنم. وضعیتی که آرام است؛ وضعیتی که در متن طبیعت است و اتفاقات آن هول برانگیز نیست. در هرانک و روستاهای حاشیه شاهرود سیل همیشه به عنوان چالش در ْبه یغما بردن حاصل تلاش مردمان جلگه الموت مطرح است. اما حس سخت‌کوشی و قناعت‌طلبی نیز در برابرآن برای مردمان الموت بوده است. در داستان بلند یا رمان "هرانک" که درحال نوشتن آن هستم دو ماجرای عاشقانه یکی در زمان  معاصر، یکی در زمان های خیلی قدیم ، به موازات هم با ، چهار شخصیت مطرح هستند دیگر "شرح وضعیت" برایم برجسته نیست، سرنوشت چهار شخصیت داستان و حوادثی که بر آنها پیش می‌آید برایم مهم و دغدغه هست. لذا نیاز به شخصیت سازی و قهرمان  خاصه کار این داستان است

فکر می‌کنید تفاوت سبک نوشتاری داستان‌های شما با سایر نویسندگان اقلیمی در ایران و خاصه در منطقه خودتان چیست؟

من در نوشتن سعی کردم تقلید کننده هیچ نویسنده‌ای نباشم، سبک نوشتم در این سه اثر داستانی- راز آتشفشان، سیالان و باغ‌های هرانک-  متفاوت است. در تجدید چاپ داستان‌های گذشته‌ام نیز دست تغییر به اثر نزدم؛ چرا که طیف زمانی نویسندگی‌ام را نشان می‌دهد، از کجا به کجا رسیده‌ام. هر اثری محصول زمانه خودش هست و هر داستانم حسی به من القا کرده که بر اساس آن حس نوشته‌ام. موقع نوشتن به مخاطب فکر نمی‌کنم، بلکه آن حس نوشتن برایم مهم است. من در این 16 سال نوشتن، بر اساس حس و حالی که به من دست داده، دست به قلم شده‌ام. هیچ وقت مکلف به نوشتن در ساعت مقرر نیستم. از نویسندگان تاثیر می‌پذیرم اما سبک خاص خودم را دارم. موردی شاید از نویسنده‌ای در لابه‌لای داستان‌هایم استفاده می‌کنم. در مورد نویسندگان الموتی داستان نویس، گر چه در آغاز راه تحت تاثیر داستان "بالان" دکتر شهروزی بودم اما حالا راه خودم را می‌روم.

درباره‌ی "یوسف علیخانی" باید بگویم داستان‌های محکمی دارد. از میلک زادگاهش در اژدهاکشان عروس بید و ....خوب نوشته است، این تفاوت داستان‌ها هم بیشتر به نوع اقلیمی هست که من و یوسف علیخانی در آن زاده شدیم و تجربه زیستن داریم. میلک زادگاه نویسنده یوسف علیخانی، روستایی در دامنه کوه الموت غربی است که بیشتر محصولات آن فندق و زغال اخته و گردو است و مردمانش از آب بهره اندکی دارند. آب نوبه درآنجا یک عرف است .کوه و دامداری در داستان‌های علیخانی برجسته است، اما هرانک زادگاه من در الموت شرقی. کنار قلعه الموت و شاه‌رود که سرسبز و خرم و مملو از آب و گزندگی سیل رودخانه ها همواره چالشی برای اهالی بوده است. اتفاقا فراوانی آب وفور سیل چالش است و برای همین باتوجه به اقلیم هرانک بیشتر داستان‌های من در باغ و مزرعه می گذرد.  من و علیخانی و شهروزی از تجربه‌های متفاوت‌مان در الموت  می‌نویسیم که به نظرم تکمیل کننده هم‌اند .هرکدام‌مان بر اساس خرده فرهنگ‌هایی که داریم قصه خویش را روایت می‌کنیم. امروز برای شناخت ادبیات دهقانی الموت توصیه‌ام به خوانندگان این است که آثار این سه نویسنده خوانده شود.

 

گفت و گو از مزدک پنجه‌ای

mazdak panjehee