سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ابوالقاسم عارف قزوینی، شاعر و تصنیف ساز در اول بهمن سال 1312 درگذشت. از او به عوان یکی از مهم‌ترین شاعران و تصنیف‌سازان دوران مشروطه یاد می‌شود که سهم بزرگی در پیشبرد تصنیف نویسی داشته است. شاپور جورکش در گفت و گویی در باب این شخصیت ادبی می‌گوید: عارف خنیاگر شوریده‌ای ست که عشق به وطن را هم از راه تجربه‌ عشق تنانه باز می‌شناسد. مهر‌ورزی با شاهزاده خانم های قاجار تنها دلیل موجهی بود که او را به دربار می‌کشاند، در حالی که پیشنهاد مقام و منصب درباری را رد می کرد. از همین روست که زنده یاد سپانلو او را با لرد بایرون مقایسه می‌کند. دستی به چنگ و پایی در جنگ.

او گفت: عارف با دلی شگفت همخانه است: غم پرستی شادخوار و مردم‌گرایی منزوی. آرمانگرایی ماخولیایی . عشرت جویی پاکباز... در زمینه‌های مختلف آنچه عارف می‌سراید بیش از آنکه حاصل تعقل باشد ، دلی ست؛ دلی سودایی و پر شور درست در تناسب با فراز و نشیب های دورانی شور و شرر زا امروز وقتی می‌خوانیم : خون ریزی آن چنان که ز هر سوی جوی خون/ ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست ، در جامع الاطراف بودن این شخصیت تردید می‌کنیم.

شاپور جورکش، شاعر و پژوهشگر گفت: روح زمانه مشروطه گویی چنین دلی را سفارش اجتماعی داده باشد. کمتر عاقل فرزانه‌ای را می‌شناسیم که زندگی خصوصی‌اش چنین با زمانه اش درآمیخته و زبان حال همه مشروطه گرایان باشد: عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده ست... دل جز به سر زلف دلارام نداده ست. صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست.

جورکش گفت: هنر عارف در زمینه‌ی قدرت حسی والایش بود که پا گرفت و سراسر ایران را یک شبه در نوردید. ابزار هنری عارف هم بی تأثیر نبود: به لحاظ مادی یک خنیاگر معمولا متمول تر از شاعرست. حال اگر بخواهیم مقیاسی به دست داشته باشیم دهخدا را در نظر بگیریم که به لحاظ دانش فرهنگ لغتش زبانزد است؛ و از نظر توده گیر شدن هنرش چرند و پرند اقبال عام داشته و حتی در زمینه شعر " یاد آر زشمع مرده" بارز است: در قیاس با عارف هنوز می‌بینیم طیف مخاطبان عارف گسترده‌تر است.

این منتقد توضیح داد: این نه تنها به خاطر ابزار هنری عارف - یعنی خنیا- ست، بلکه به نظر من میزان عواطف و حس عارف در این میان تعیین کننده تر است. به همان میزان که عارف تندخو و عصبی ست، عواطف حسی او هم بیشتر است. ارواحی مثل عارف و فروغ فرخزاد و هدایت را که هر یک به شکلی به زندگی خود پایان دادند از این حیث می توان کنار هم ارزیابی کرد. برخی شاعران اهل دل اند برخی صاحب درد. و برخی گویی برای مرگ و هلاکت آفریده شده اند؛ همان طور که بعضی ناله‌‍‌ها از گلو بر می آیند بعضی از زبان و برخی از نای دل.

جورکش گفت: شعر دوران مشروطه کلا دارای ویژگی و تشخصی ست که از نظر دوران بندی شعر اهمیت دارد، نه به عنوان شعر فرد عارف: شعر ما در زمان رودکی و منوچهری شعری ملموس و کانکریت بود و زمینی. دوران گسست، یعنی دوران سنایی به بعد، شعر را به آسمان برد و عرفان الله محور آن قرار گرفت. دوران مشروطه بعد از دوران گسست ، تنها دوره ای ست که از عرفان می رهد و بر ابژه ی زمین مستقر می شود. بر همین زمینه ی عینی و ملموس است که بعدها نیما تئوری ابژه محور خود را بنا می نهد.

او ادامه داد: از این نظر شعر عارف هم که گاه با همان زیورهای سخن کهن و تشبیه و استعاره های لیلی مجنونی و گل و پروانه ای فارغ از فضای عرفان آراسته بود ، در کنار دیگر شاعران عصر مشروطه اهمیت دارد.

جورکش گفت: آن دسته از شعرهای عارف که حاصل شرایط ماتمی و زاده ی طبع سوگوار او هستند قدرتمندتر از شعرهایی‌اند در ستایش شخص یا مضمونی . بر ما معلوم نیست که آیا عارف بهترین شعرهای خود را به شکل تصنیف و ترانه درآورده و خوانده یا واقعأ آنچه به اسم تصنیف‌های او به جا مانده خونی دیگر دارند؟ قدر مسلم این که ترانه‌های عارف در قیاس با شعرهای دیگر بسیار خون‌دارتر و قدرتمندترند.