سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: امروز سالروز تولد شاعر بزرگ معاصر، فروغ فرخزاد است. او هشتم دی ماه سال 1313 در محله امیریه تهران به دنیا آمد. او کار شاعری را با سه مجموعه شعر "اسیر"، "دیوار" و "عصیان" شروع کرد که معمولا از آن‌ها با عنوان بی اهمیت‌ترین دفترهای شعرش یاد می‌شود. آنچه او را شاعری ماندگار کرد دو دفتر شعر آخر او یعنی "تولدی دیگر" و  "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" بود.

احمد شاملو درباره فروغ می‌گوید: "شاعری که پس از تولد دوباره خویش بیش از پنج یا شش سال نزیست، اما با مجالی که بی‌رحمانه اندک بود توانست به صورت یکی از درخشان‌ترین چهره‌های شعر امروز تثبیت شود. با مرگ او موسیقی درخشانی که خاص شعر معصومانه‌اش بود غیرقابل تقلید ماند و از گسترش بازایستاد."

مهدی اخوان ثالث شاعر هم‌عصر فروغ درباره او گفته است: "او زنی معترض به ستمی که بر زنان می‌رفت بود و می‌خواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه می‌شد اعتراض کند. این را در کتاب‌هایش می‌توانیم ببینیم، از "اسیر" گرفته تا "دیوار" و زندگی و طرز فکر خیامی‌اش را در "عصیان". بعد هم که خواست اسلوب و کار تازه‌ای را ارائه دهد بسیار لطیف و پرشور و حال شعر می‌گفت. او شاعر خوبی بود، به‌خصوص شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعرش ناب و نجیب بود."

محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است: "می‌بینیم که فروغ با گسترشی که در کیفیت افاعیل قائل شده‌است بیش‌تر از نیما که اغلب به توسعه کمی افاعیل گراییده بود وزن شعر را گسترش داده‌است و یکی از خصوصیات فراموش‌شده شعر قرن چهارم را که به علت کلیشه‌وار شدن زبان شعری در دوره‌های بعد فراموش شده بود زنده کرد و از حد رایج و مشخص آن هم توسعه بیش‌تری بخشید."

بخشی از شعر بلند "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد":

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک اسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی

 

 زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

 ساعت چهار بار نواخت

امروز روز اول دی ماه است

من راز فصل‌ها را می‌دانم

و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذیرنده

اشارتی ست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

 

 

 

 در کوچه باد می‌آمد

در کوچه باد می‌آمد

و من به جفت گیری گل‌ها می‌اندیشم

به غنچه هایی با ساق‌های لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی از کنار درختان خیس می گذرد

مردی که رشته‌های آبی رگ‌هایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش

بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

-سلام

- سلام

و من به جفت گیری گل ها می‌اندیشم

 

 

در آستانه فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان

صبور ،

سنگین ،

سرگردان .

فرمان ایست داد .

چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت

زنده نبوده است.