سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: باروخ اسپینوزا (1677-1632) در عمر تقریبا کوتاهش تاثیر شگرفتی بر فیلسوفان بعد از خود گذاشت. دامنه تاثیر اندیشه‌های او تا سده بیستم نیز کشیده شد تا جایی که ژیل دلوز از او به عنوان شاهزاده فلسفه یاد کرد.

 اسپینوزا را یکی از بزرگ‌ترین عقل‌گرایان فلسفه قرن هفده و زمینه‌ساز ظهور عصر روشنگری در قرن هجدهم به‌شمار می‌آورند. هگل، درباره او می‌گوید: "شما یا پیرو اسپینوزا هستید، یا اساسا فیلسوف نیستید."

باروخ کودک بسیار مستعدی بوده است. او در مدرسه تلمودی و توراتی یکی از دانش‌آموزان ممتاز بوده و انتظار می‌رفته است که روزی به کسوت عالمان یهود درآید. با این حال اسپینوزا تحصیلات خود را تا سطوح بالا ادامه نداد. او در سن هفده سالگی تحصیل رسمی را ترک کرد و بعد از آن مشغول به امر تجارت به همراه خانواده‌ی خود شد. اگرچه ظاهرا اسپینوزا خود به این حرفه علاقه‌ای نداشته است.

اسپینوزا به عبری، پرتغالی، فرانسه، ایتالیایی، انگلیسی، لاتین، یونانی باستان، اسپانیایی، هلندی و آلمانی تسلط داشت و با چند زبان دیگر نیز آشنایی داشت.

در مقاله‌ای از کریستین‌پترز به ترجمه ناژین صفوی مقدم می‌خوانیم: اسپینوزای عقلگرا از تبار یهودیان اسپانیایی بود که به سبب اختلاف عقیده اش با عالمان دینی یهودی و قصور در حضور در معبد، از جامعه یهودی رانده شد. او فردی مستقل و به دور از هرگونه جامعه دینی و قوم و تبار بود که همیشه با اتکا به خود و با طرز تفکر خردمندانه و خداپرستانه هر مسئله ای که برایش پیش می آمد را حل می کرد. او چیزی نمی خواهد جز اینکه مطابق حقیقت بیاندیشد و زندگی کند و این موضوع برای او به معنای "در خدا بودن" است. در واقع می توان گفت آغازگر نظام فلسفی اسپینوزا که نقش محوری در سراسر اندیشه او دارد "خدا" است.

اسپینوزا یک دکارتی بود. او تا حدی روش دکارتی را پسندید و کم وبیش در ساختن نظام فلسفی اش از این فیلسوف بهره برد. در مقایسه این دو نظام فلسفی به تفاوت هایی بر می خوریم، مثلا اسپینوزا خلاف دکارت که قائل به جواهر ثلاث (اندیشه، خدا، ماده) بود. تنها معتقد  به یک جوهر با ویژگی وحدت و یگانگی و سرمدیت است. دیگر اینکه در نظام اسپینوزا، خداوند یگانه موجود اصلی در رأس همه موجودات است، اما خدای دکارت فقط ضمانت عینی موجودات است. اسپینوزا از خدا آغاز کرده و همه هستی را از وجود او استنتاج می کند، اما دکارت از خود و اثبات هستی خود آغاز می کند و به خدا می رسد. نا گفته نماند که اسپینوزا برای اثبات مدعای خود در کتاب بزرگش (اخلاق) از روش هندسی استفاده کرده است.

 اسپینوزا از طریق برهان وجودی، خود را به خدا می رساند. در این برهان وجودِ چیزی را توسط تصوری که از آن در ذهن خود داریم اثبات می کند. بدین ترتیب که ما در ذهن خود تصور واضح و متمایزی از خدا هم چون جوهر نامتناهی مطلق داریم که هیچ کمالی را نمی توان از آن سلب کرد. یکی از این کمالات، وجود است. بنابراین خداوند به ضرورت وجود دارد و محال است بتوان او را لاوجود تصور کرد. اما در تصور هیچ یک از موجودات دیگر، وجود نیست و می توان آن ها را معدوم فرض کرد. از این رو، تصور خدا وضع متفاوت و استثنایی از تصور موجودات دیگر است.

مطرود جامعه

اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بی‌اهمیت و زاید خواند و بیان کرد که متن‌های کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسه‌ها ممنوع کردند. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتاب‌های او را در فهرست کتاب‌های ممنوعه قرار داد و پروتستان‌های هلندی نیز این کتاب‌ها را به آتش کشیدند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشه‌گیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه کرد.

روحانیان یهودی درباره او نوشتند:

به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر می‌کنیم، از اجتماع یهودی خارج می‌کنیم و او را لعنت و نفرین می‌کنیم. تمامی لعنت‌های نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون می‌رود بر او لعنت باد و وقتی بازمی‌گردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار می‌دهیم، که هیچ‌کس حق ندارد با او سخن بگوید، چه به طور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچ‌کس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچ‌کس حق ندارد هیچ نوشته‌ای از او را بخواند.

و اسپینوزا نوشت: آزادمرد کسی است که کوچکترین توجهی به مرگ نداشته باشد؛ افکار او به سوی زندگی باشد نه مرگ.