سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ماه محرم فرارسیده است و شاید این فرصت بهترین مجال برای معرفی کتاب‌هایی باشد که محبان امام حسین (ع) را سر وجد آورد. این کتاب‌ها به مخاطبان‌شان آگاهی عمیقی می‌بخشند و می‌توانند آن‌ها را از فراز و فرود واقعه کربلا مطلع کنند. بیشتر این کتاب‌هایی که در این گزارش معرفی می‌شوند با زبانی ادبی و بینشی هنرمندانه به نگارش درآمده‌اند.

 نامیرا/ صادق کامیار/ نشر نیستان

وقتی این کتاب را می‏‌خوانید ناخودآگاه حس تنفر و بغض شدیدی نسبت به مردم کوفه پیدا می‌‏کنید. اینکه چگونه هجده هزار نامه برای امام حسین (علیه‌السلام) می‌‏نویسند، ایشان را به کوفه دعوت می‏‌کنند و چگونه بر روی ایشان شمشیر می‏‌کشند! هرگز باور نمی‏‌کنید این حوادث به این سرعت اتفاق افتاده باشد. در سرتاسر داستان خود را در جایگاه انتخاب می‌‏بینید. تماما این سوال در ذهن شما وجود دارد که اگر شما در این موقعیت بودید چه می‌‏کردید؟ نقش خواص در به وجود آمدن واقعه کربلا در این کتاب به خوبی مشهود است. و در پایان داستان، شما به جایی می‏رسید که هرگز تصور آن را نمی‌‏کردید.

جرس فریاد می‌دارد/ جواد هاشمی/ ناشر: شرکت کارآفرینان فرهنگ و هنر

این کتاب اصولا کتاب جامع و کار راه اندازی است. این دو کلمه، بهترین توصیفش می تواند باشد. کتاب مجموعه 720 عزل عاشورایی است که از تمام اعصار و دوره های شعر فارسی جمع آوری شده؛ از فیض کاشانی، تا حمیدرضا برقعی. جمع آوری جامع یک طرف قضیه این کتاب است و روی دیگرش، فهرست بندی جالب آن می‌باشد. کتاب به یاد عدد مقدس کربلا، در چهل منزل تدوین شده؛ چهار سرفصل و موضوع کلی. از مدت ها قبل از عاشورا تا مدت ها بعد از آن (بازگشت اسرار و اربعین)؛ چهل منزلی که هم شامل مناسبت های مهم تقویم عاشوراست و هم بزرگواران شاخص آن حادثه. جامعیت تاریخی و موضوعی کتاب، آن را گزینه مناسبی برای برطرف کردن هر نیازی کرده است.

دو چشم ناتمام/ محبوبه زارع/ بوستان کتاب

عبدالله و قاسم فرزندان امام حسن (علیه السلام) هستند . عبدالله فرزند کوچک امام در پی یافتن پاسخی برای سوالات خود در مورد علت صلح پدر و عدم مبارزه‌اش با ظلم روانه کربلا شد . عبدالله که دلی پر سوال داشت ابتدا از مادر جویای علت صلح پدر می شود مادر توان سخن گفتن را در خود نمی بیند اشک بر چشمانش حلقه می‌زند که من به این کودک چه بگویم تا بفهمد که پدرش چقدر غریب بود .

عبدالله به خودش قول می دهد که حتما از عمویش پرس و جو کند. شبی عبدالله که دیگران توان صبر را نداشت دست ابا عبدالله(علیه السلام) را می‌گیرد و او را در پشت خیام می‌برد تا دیگر کسی مزاحم پرسش او نباشد. عمو چرا بابا نجنگید و صلح کرد؟ اصلا تا قبل از آن بابای من به میدان نبرد رفته است اباعبدالله(علیه السلام) پاسخ می دهد بله پدر شما در میدان جنگ مبارزه کرده است مثلا در جنگ صفین شجاعت بسیاری از خود نشان داد. اما در مورد علت صلح ، پدرت غریب بود به طوری که خود با اشاره به گله گوسفندانی که از جایی کوچ داده می‌شدند فرمود اگر تنها این مقدار یار داشتم جهاد می‌کردم . عبدالله گفت چرا بابا غریب بود؟

قصه غربت داستان بی انتهای علی و اولاد اوست و تنها محدود به جریان عاشورا نیست. نوجوان امام حسن(علیه السلام) از عمو اذن میدان می‌خواهد اما حسین(علیه السلام) نمی پذیرد قاسم پس از اصرار فراوان عاقبت به یاد گفته پدر می افتد که اگر روزی دلت خیلی به درد آمد به سراغ این نامه برو. نامه را یافت به عمو نشان داد و اذن میدان را گرفت عاشقانه به میدان رفت و رجز خوانی کرد و در هنگام شهادت عمو را صدا کرد عمو کمکم کن . حسین(علیه السلام) چون باز شکاری به سوی او رفت و نعش بی جان پسر برادر را بر دوش گرفت .

ابا عبدالله(علیه السلام) در روز عاشورا با عزیزانش وداع کرد و آماده نبرد شد عبدالله که چندین بار هم‌چون برادرش قاسم درخواست مبارزه خواست اکنون بی صبرانه منتظر شهادت بود اما عمو اذنش نداد. وقتی حسین خونین مورد هجوم دشمن قرار گرفت عبدالله دیگر توان نداشت بنشیند و نظاره گر باشد با پای پیاده به سمت عمو رفت زینب(سلام الله علیها) فریاد کرد عبدالله جان نرو . عبدالله گفت : عموی را می‌کشند؟!

عبدالله زخمی بر زمین افتاد و در آغوش عمو در لحظه شهادت گفت : عمو فهمیدم چرا پدرم غریب بود اما عمو تو از او هم غریب‌تری.

فراموشان / داوود غفارزادگان/ قدیانی

فراموشان داستانی از واقعه کربلاست نوشته داوود غفارزادگان.

با هم سطرهایی از این کتاب را می خوانیم. وقتی نامه رسید، من آنجا بودم. فکر کردم از این پیک های معمولی است. اما نبود. قاصد مرگ بود. از کنار ستون ، امیر را می دیدم. وقتی پیک رفت چیزی نگفت؛ نه انعامی داد، نه خلعتی. مثل جغد چشم دوخته بود به تاریکی.منتظر بودم که صدایم کند، وقتی صدا را شنیدم، زود برگشتم و دیدم که لب های امیر به کبودی می زد گفت که بروم و مروان بن حکم را بیاورم.وقتی مروان آمد امیر نامه را به او داد تا بخواند ...

امام حسین (ع)/ فریبا کلهر/ به نشر

ویژگی این مجموعه این است که ‌شخصیت‌های آن به جای این که با نام‌شان معرفی شوند، با ویژگی‌ها و صفت‌های‌شان به بچه‌ها معرفی می‌شوند.

روز مبارزه‌ی بزرگ، یارانِ مردِ آزاد به میدان رفتند و شهید شدند. خانواده‌ی مرد آزاد به میدان رفتند و شهید شدند. پرچم‌دار دید که دیگر یاوری برای مرد آزاد باقی نمانده است. نگاهش به طرف خیمه‌ها پر کشید. کسی از شکاف خیمه او را نگاه می‌کرد. پرچم‌دار دید که دو چشم درخشان از دور با او حرف می‌زند. پرچم‌دار جلو رفت و دختر مرد آزاد را دید. پرسید: "با من کاری داری عموجان؟" دختر گفت: "تشنه‌ام عموجان آب می‌خواهم." پرچم‌دار سرش را تکان داد و گفت: "برایت آب می‌آورم. همین‌جا منتظرم باش."

بار دیگر مشکی برداشت، سوار بر اسبش شد و به طرف رود آب شیرین رفت. دشمن دوباره جلویش را گرفت. پرچم‌دار به فرمانده‌ی سپاه دشمن گفت: "تمام یاران و جوانان خانواده‌ی مرد آزاد را کشته‌اید، فقط زن‌ها و کودکان باقی مانده‌اند که از تشنگی جگرشان آتش گرفته. می‌خواهم کمی آب برای آن‌ها ببرم."

فرمانده حرفی نزد. یکی از دستیارانش گفت: "اگر همه‌ی زمین پر از آب شود، حتی قطره‌ای از آن را به شما نمی‌دهیم."

پرچم‌دار نمی‌خواست دست خالی برگردد. نمی‌خواست نگاهش به خیمه‌ها بیفتد؛ به جایی که دختر مرد آزاد چشم انتظارش بود، در انتظار قطره‌ای آب.

بار دیگر پرچم‌دار راهش را از میان سربازان باز کرد. به طرف رود رفت. پشت سرش سربازها می‌آمدند. پرچم‌دار ایستاد و با آن‌ها جنگید. تعدادی را کشت و خودش را به رود آب شیرین رساند. مشکش را از آب پر کرد. خواست کمی آب بخورد و برگردد؛ اما در حالی که بچه‌ها تشنه بودند و جگر برادرش از بی‌آبی می‌سوخت، چطور می‌توانست آب بخورد؟ مشک پر از آب را برداشت و پشت اسبش پرید. می‌رفت و آب از داخل مشک بیرون می‌ریخت. سربازی شمشیر کشید و دست راست پرچم‌دار را نشانه گرفت. دست پرچم‌دار جدا شد. پرچم‌دار با دست چپ مشک را گرفت و تاخت. ضربه‌ی دیگری به دست چپش خورد و خون به آسمان پاشید. پرچم‌دار مشک را به دندانش گرفت نگاهش به خیمه‌ها بود. به شکاف کوچکی که دو چشم منتظر بیرون را نگاه می‌کرد. کسی ضربه‌ای به او زد. پرچم‌دار از بالای اسب پایین افتاد و آب از مشک بیرون ریخت.