سرویس سینمایی هنرآنلاین: در سی و پنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر بخشی برای نمایش تعدادی از فیلم‌های کلاسیک وجود دارد که تماشای آن‌ها بر روی پرده لذت مضاعفی به دنبال دارد و پیشنهاد می‌کنم که این فرصت کمیاب را از دست ندهید. یکی از این فیلم‌های بی‌نظیر "روز برمی‌آید" ساخته مارسل کارنه است که از شاهکارهای دیدنی زوج ژاک پره‌ور و مارسل کارنه است که از مهم‌ترین آثار تاریخ سینمای فرانسه به حساب می‌آید و به عنوان یکی از بهترین نمونه‌ها از سبک "رئالیسم شاعرانه" تأثیر عجیبی بر فیلم‌های نئورئالیستی ایتالیا در دهه چهل، سینمای هنری اروپا در دهه‌های پنجاه و شصت، نوآرهای دهه چهل و پنجاه امریکا و سینمای موج نوی فرانسه گذاشته است.

فیلم "روز برمی‌آید" نیز مانند بقیه آثار رئالیسم شاعرانه درباره فردی برخاسته از طبقه کارگر و فرودستی است که در حاشیه جامعه زندگی می‌کند. مردی سرخورده و طردشده از اجتماع که در دل زندگی پر از نومیدی و حرمان خود برای لحظات کوتاه و گذرایی با عشقی پرشور و رمانتیک مواجه می‌شود و به امید آن راه فرار و نجات می‌جوید، اما در‌‌نهایت در راه‌‌ همان عشق جان خود را از دست می‌دهد و در فرار به سوی زندگی بهتر ناکام می‌ماند. مثلث جاودانه یک زن، یک مرد و سرنوشت که از مؤلفه‌های خاص ژاک پره‌ور است، با تلخ اندیشی و بدبینی ذاتی کارنه از عشق نه فرشته‌ای برای نجات و امید که بهانه‌ای برای تعجیل در مرگی که انتظار قهرمان را می‌کشد، می‌سازد.

کارنه به کمک لحن سرد و غمبار، تقدیرگرایی رمانتیسم، فیلمبرداری تیره و تار، سایه‌روشن‌های دلمرده، موسیقی کابوس‌وار و تهدیدکننده و پایان‌های جبرگرایانه چنان فضای دلگیر، حسرت‌آمیز و شاعرانه‌ای را به فیلم‌هایش می‌بخشد که به خوبی می‌تواند مضمون محال بودن خوشبختی و عشق‌ نافرجام را به ما القا کند.

ژان گابن در این فیلم مردی کم‌حرف، عبوس و خشن، اما بااحساس است که به خوبی می‌تواند چهره ظاهراً سرد و بی‌تفاوت خود را در لحظه به صورتی رمانتیک یا خشمگین تبدیل کند و از قالب مردی بی‌اعتنا و خشن به عاشقی پرشور و زخم‌خورده درآید. گابن نوعی خودآگاهی به سرنوشت تلخ خود در نقش و بازی‌اش می‌افزاید که مسیر بی‌بازگشت او به سوی مرگ را برای مخاطب قابل پیشگویی می‌سازد و تلخی و تیرگی فیلم را ابعاد عمیق‌تری می‌بخشد.

صحنه‌آرایی الکساندر ترونر که تقریباً طراح دائمی کارنه بود، در فضاهای داخلی و بسته این فیلم نیز حس خفقان و درماندگی قهرمان در میان مردم بی‌رحم و خشنی را شدت می‌بخشد که حتی از عشق هم زنجیری برای زندانی کردن دیگران می‌سازند. در این زمینه می‌توان به تحلیل آندره بازن رجوع کرد که بیان می‌کند واقع‌گرایی کارنه برخلاف اکسپرسیونیست‌های آلمانی نه در جهت تغییر به گونه‌ای فرمی و تصویری، بلکه با آزاد کردن شاعرانگی ذاتی واقعیت و واداشتن آن به برملا کردن پیوندهای پنهانی‌اش با درام صورت می‌گیرد. پس هرچند فیلم در یک اتاق می‌گذرد که ژان گابن در آن پناه گرفته است تا به دست پلیس نیفتد اما به‌تدریج اتاق از مأمنی آرام‌بخش به زندانی جانکاه تغییر ماهیت می‌دهد و تمام وسایل و اثاثیه داخلی‌اش کارکرد دگرگونه‌ای در جهت القای حس اسارت و دلتنگی شخصیت را در مکانی محبوس می‌یابد که بتدریج به گور ابدی او تبدیل می‌شود.

فیلم از لحاظ الگوی روایی با وارونه کردن کارکردهای عناصر زمانی و مکانی به حس و حال تراژیک و بدبینانه‌ای می‌رسد که به خوبی نگاه ناامید، تلخ و پوچ‌گرای دوران پر تب و تاب فرانسه پیش از جنگ را نشان می‌دهد. داستان از شب می‌آغازد و در اتاقی در ساختمانی دلگیر باز می‌شود و جنازه‌ای روی پله‌ها می‌افتد و در بسته می‌شود. سپس روایت خود را داخل اتاق و در تنهایی مردی حبس می‌کند که به اندازه یک شب فرصت دارد تا گذشته‌اش را پیش چشمانش احیا کند. اما این مرور گذشته بیش از آنکه در جهت افشاگری از راز جنایتی باشد که مرد به آن دست زده است، تلاش نومیدانه او را جهت کندوکاو در گذشته‌ای پر از سرخوردگی و ناکامی می‌نمایاند تا شاید لحظه امیدبخشی را بیابد که هاله مرگ پیرامونش را از او دور کند.

اما هر چه بیشتر در گذشته قدم برمی‌داریم، انگیزه‌ها و دلایل عمیق‌تری برای شتاب مرد به سوی تباهی خودخواسته‌اش می‌یابیم. به همین دلیل فیلم در جایی تمام می‌شود که روشنایی صبح برمی‌آید و در بسته اتاق باز می‌شود اما گشایشی در کار نیست و حس اسارت و تنگی نفس ما برطرف نمی‌شود و با چنین رویکردی است که کارنه موفق می‌شود به واسطه فرم روایی بسته خود، نه فقط ترس‌ها و حسرت‌ها و امیدهای مردم فرانسه در آن دوره تلخ و دشوار را بازنمایاند، بلکه در نگرشی فراگیر تجربه زیستن در جهان ناامن را به صورت تنگنایی گریزناپذیر نشان دهد که آدمی جز با تباهی خودخواسته‌اش از آن خلاصی ندارد.