سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: هوشنگ آزادی‌ور متولد 1321 در تهران است. آزادی‌ور یکی از مهمترین شاعران دهه پنجاه است. تنها با یک مجموعه شعر:پنج آواز برای ذوالجناح. هر چند سال گذشته این کتاب به همراه شعرهای جدید او با عنوان "هر قلبی که می تپد عاشق نیست، شاید فقط پمپ خون باشد" در نشر رشدیه بعد از قریب به نیم قرن تجدید چاپ شد.او را اما بیش از همه به دلیل فعالیت‌های سینمایی‌اش می‌شناسند. فیلم‌های داستانی "بلور تار"، "مکان اخلاق" و"استراحتگاه" و همین طور مستندهایی از جمله "گل قالی"، "قالی‌شویان"، "آندره مالرو و تمدن ایران در موزه لوور"، "مهاجرین جنگ"، "جلیل ضیاءپور، نقاش مدرن"، "ضیافت خط و نقش" و... از آثار او به حساب می‌آیند. هوشنگ آزادی‌ور در زمینه ترجمه نیز آثاری همچون "تاریخ جامع سینمای جهان" اثر دیوید کوک، "شب افسون شده" اثر اسلاومیر مروژک، " شب‌جنایتکاران" اثر خوزه تریانا ، "کورش" از نیکوس کازانتزاکیس و "تاریخ تئاتر جهان" اثر اسکار براکت را در کارنامه کاری خودش دارد.

او به ما ابتدا از سال‌های قدیم می‌گوید... سال‌هایی که با دوستان گعده داشتند، شعر می‌خواندند برای یکدیگر و بحث ادبی می‌کردند. می‌گوید: "صحبت‌های ما راجع به شعر، متفاوت از صحبت‌های رایج آن زمان بود. در نوع نگاه به شعر و ادبیات، میان ما شباهت‌ زیادی وجود داشت."

آزادی ور

هوشنگ آزادی‌ورگفت: من برای یافتن واژه‌ها و ترکیباتی که فراموش شده بودند، به سمت شعر کلاسیک رفتم و با این اشعار، افکارم نیز تازه می‌شد. یادم است که یک‌بار توجه کردم و دیدم که یک جمله یک سطری را بدون تغییر معنا در 3 کلمه می‌توان بروز داد. یک ایجازی در آن بود که خیلی به درد شعر من می‌خورد. ما آن موقع کتاب‌هایی که می‌خواندیم را همراه با دانسته‌های‌مان به یکدیگر منتقل می‌کردیم. منوچهر شفیانی هم شاعر دیگری بود که همراه ما بود و در سازمان کتاب‌های جیبی به همراه ما شعر‌خوانی می‌کرد.

منوچهر شفیانی چطور درگذشت؟

می‌پرسیم: شما اطلاع دارید که آقای شفیانی چگونه درگذشت؟

هوشنگ آزادی‌ور جواب می‌دهد: آقای شفیانی به خاطر مصرف بیش از حد هروئین اوردوز کرد و فوت شد. او اصلاً اهل دو و دم نبود و نمی‌دانم که چرا این اتفاق برایش پیش آمد. تا جایی که من خبر دارم، در شبی که آقای شفیانی فوت شد، احمد شاملو هم در کنار او بود که بعد از رفتن آقای شاملو، منوچهر شفیانی اوردوز کرد و از دنیا رفت. ما پس از مرگ آقای شفیانی در یک کافه برای ایشان مجلس شعرخوانی و عزاداری برپا کردیم و یک سری از اشعار کلاسیک قدیمی را خواندیم. آقای شفیانی اولین نفری بود که از میان ما رفت. آقای احمد سبزواری هم از هم‌دوره‌ای‌های ما بود که علیرغم آن‌که سواد آن‌چنانی نداشت ولی شعر را می‌فهمید و علاقه زیادی به شعر داشت.

او از دوست دیگری هم برای ما حرف زد: بیژن بحری یک بچه بانمکی بود که همیشه حرف‌های خنده‌دار می‌زد. ما برای خندیدن دلیل‌های زیادی داشتیم و اگر دلیلی هم نبود، همچنان می‌خندیدیم. بیژن بحری رشته‌اش فنی بود و در شرکت نفت کار می‌کرد. او از همه ما موفق‌تر شد و ما در همان فقری که خدا به‌مان عطا کرده بود ماندیم. اگر پیشرفتی هم کردیم، در شعر و ادبیات بود. خلاصه من و آقای چالنگی بعد از خدمت به تهران آمدیم و مدام به کافه تهران پالاس می‌رفتیم که تبدیل به پاتوق‌مان شده بود. هر بار که به آن کافه می‌رفتیم، می‌دانستیم که حتماً یک نفر آن‌جا هست که او را می‌شناسیم. من بعد از دوران سرباز معلمی در انتشارات فرانکلین کار می‌کردم و مدتی بعد وارد تلویزیون شدم.

چالنگی و آزادی ور

موسسه انتشارات فرانکلین

هوشنگ‌ آزادی‌ور درباره موسسه انتشارات فرانکلین گفت: بیشتر آن کتاب‌هایی که انتشارات فرانکلین منتشر می‌کرد را می‌خواندیم. فرانکلین برای همه ناشرها کتاب درست می کرد و به بسیاری از کتاب‌های ناشران دیگر را هم نظارت می‌کرد. تا پیش از آن کتاب‌ها شکل و شمایل خاصی نداشتند اما فرانکلین یک نظم و نظام خاصی گذاشت و مقوله‌های ویرایش و کپی‌ رایت را مطرح کرد. تا آن زمان چنین چیزهایی وجود نداشت. انتشارات فرانکلین بیشتر کتاب‌های ناشران دیگر را چاپ می‌کرد. سازمان کتاب‌های جیبی هم بیشتر کتاب‌های آمریکایی را ترجمه و چاپ می‌کرد. سازمان کتاب‌های جیبی خودش جزوی از انتشارات فرانکلین بود. من آن اواخر در فرانکلین ادیتور هم شده بودم. بعدها تلویزیون مرا استخدام کرد و وارد کار سینما هم شدم.

هوشنگ آزادی‌ور گفت: کتاب جیبی را انتشارات فرانکلین به ایران آورد که امکان این را می‌داد که مردم کتاب‌ها را با قیمت‌های پایین‌تر بخوانند.

جریان شعر دیگر

اما جریان "شعر دیگر" چگونه شکل گرفت؟

هوشنگ آزادی‌ور می‌گوید: جریان شعر دیگر حاصل جمع شدن ما گرد یکدیگر بود، جمعی که اساسنامه نداشت و به دنبال اساسنامه هم نبود. عنوان "شعر دیگر" هم همینطوری روی کار ما گذاشته شد. ما پیش خودمان گفتیم که این جنس از شعر، شعر دیگری است که بعدها این اسم روی آن ماند. در کنار شعرهای دیگری که آن زمان چاپ می‌شد، شعر ما به آن صورت خوانده نمی‌شد و با شعرهای معمول زمانه جور در نمی‌آمد. ما تئوری مشخصی هم برای شعرمان نداشتیم و هر کس در ذهن خودش یک تئوری می‌ساخت. من توی ذهن خودم می‌گفتم که شعر از هیچ کجا می‌آید. این در مورد هنرهای دیگر هم صادق است.

آزادی ور توضیح داد: شعر از هیچ کجا می‌آید و بعد برای آن ذهنیت تعریف شده و زبان هم پیدا می‌شود. زبان دغدغه اصلی ما بود چون زبان است که بیان و کلام را می‌سازد. آن زبانی که همه می‌شناسند و با آن سر و کار هم دارند، یک زبان عام است ولی به جز آن زبان دیگری هم وجود دارد که هنوز معنا پیدا نکرده و بعداً در کنار واژه‌های دیگر معنا می‌یابد. زبان عام و شناخته‌شده رایج، یک دستور زبان، قاعده و نظم دارد اما زبان هنر این‌ها را ندارد. زبان شعر هم دستور دارد اما جریان "شعر دیگر" از دستور زبان سرپیچی می‌کرد و به دنبال یافتن زبان دیگری بود.

شاعری به نام احمد شاملو

شعر دیگری‌ها معتقد بودند که پی گرفتن زبان رایج نهایتاً به شاملو می‌رسد و از شاملو به بعد دیگر کسی خواننده آن نخواهد بود، در حالی که جریان "شعر دیگر" از شاملو گذر می‌کند. آزادی‌ور گفت: ما خودمان شعر را از شاملو و اخوان ثالث یاد گرفته بودیم ولی از آن‌ها گذر کردیم و به واژه‌ها و کاربرد‌های تازه رسیدیم، بدون دستور زبان.

شعر در سال‌های کودکی

هوشنگ آزادی‌ور گفت: من از 5،6 سالگی شعر را از طریق تصنیف‌هایی که منتشر می‌شد دوشت داشتم و با دقت به دنبال معانی تصنیف‌ها بودم. آن موقع همه رادیو نداشتند و تصنیف‌ فروش‌ها  با یک چهار چرخ برقی وارد کوچه‌ها می‌شدند و شعر می‌خواندند و از این طریق تصنیف‌ها را می‌فروختند. من همیشه به دنبال تصنیف‌ فروش‌ها بودم. من در 6 سالگی تمام شعرهای تصنیف آن زمان را همراه با آهنگ‌های‌شان حفظ بودم. آن‌چه که برای من اهمیت داشت، واژه بود و معنا در درجه دوم قرار می‌گرفت. هنوز هم که تصنیف می‌شنوم، دقتم به واژه‌های شعر است و شعر را از ابتدا تا انتها دنبال نمی‌کنم.

چالنگی و آزادی ور

درویش بی ریش

هوشنگ آزادی‌ور می‌گوید: زندگی من عارفانه بود و من در حقیقت، درویش بی ریش بودم، منتها من هیچوقت خودم را در بند یک سری قواعد نکردم. الآن هر کسی از ظن خودش به عرفان نگاه کرده و تعریفش می‌کند و من هم به یک نحو دیگری در جست‌وجوی عرفان هستم.

شما اگر یک لیوان را بر زمین بزنید و آن لیوان بشکند و خرد شود، دانه‌هایش به تدریج به خاک می‌چسبد و تجزیه می‌شود و در نهایت جان می‌گیرد. در واقع "جان" از این‌جا پیدا می‌شود. تمام پدیده‌های جهان هستی دانه‌هایی ریز یا درشت هستند. این ریز و درشت شدن دانه‌ها ساخته خود ماست. ما وقتی با میکروسکوپ به چشم یک مگس نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که آن چشم از یک تپش ساخته شده است. در واقع "تپش" است که جهان را جاری می‌کند و نشان از زندگی ماورایی و قبل از پیدایش می‌دهد. موقعی که تپش پیدا می‌شود، تکثیر شده و به شکل‌های مختلف در می‌آید. من در خاک، میوه یا جسم یک جور روح می‌بینم که این روح همان تپش است.

آزادی ور توضیح می‌دهد: الآن نیمی از اشیاء جهان از نفت ساخته شده‌اند که این نفت همان تپش درونی اشیائی است که از آن تولید شده‌اند. علم امروز به دنبال همین چیزها می‌گردد. به دنبال آن می‌گردد که دم و دستگاه‌های عظیمی درست کند که خبر از تپش بدهند. من خدا را اینطوری می‌بینیم. خدا اولین تپش است.

 معنا، شعر سرودن و همه چیز در زمین خلاصه می‌شود. برای ما هستی همان چیزی است که در زمین وجود دارد. واژه‌ها، شکل‌ها، تکثیرها، ساختن‌ها و... همه برای زمین هستند و همه‌شان از زمین روییده‌اند. به نظرم علاوه‌ بر آن هستی‌ای که فلسفه‌ای تعریف می‌کند، یک هستی دیگری هم وجود دارد که می‌تواند بِروید، تپش ایجاد کند و تکثیر شود. هستی اصلی ما آنجاست.

آزادی‌ور در پایان از آخرین وضعیت کتاب‌هایش به ما گفت. او گفت: از میان کتاب‌های من، حدوداً یه ماه پیش کتاب ترجمه "تاریخ سینمای جهان" تجدید چاپ شد. اما سه کتاب دیگر دارم که قرار بوده تجدید چاپ شوند و خبری ازشان نیست. یک کتاب " روی دستم مانده است. کتاب ترجمه "رومئو و ژولیت" قرار بود در همین روزها چاپ مجدد بشود. کتاب "شب جنایتکاران" هم همین وضعیت را دارد. همچنین کتاب "تاریخ تئاتر جهان" هم سه جلد است که پس از اتمام هر جلد، جلد بعدی آن تجدید چاپ می‌شود.