سرویس سینمایی هنرآنلاین: دستمایه اولیه فیلم "وارونگی" ساخته بهنام بهزادی ما را به یاد مضامین آشنای آثار برادران داردن می‌اندازد.

اینجا هم شخصیت دختر در تلاش و مبارزه برای به دست آوردن یک خواسته عادی و معمولی در زندگی روزمره‌اش است و ما شاهد تحول بطئی و تدریجی نیلوفر (سحر دولتشاهی) هستیم که می‌کوشد به عنوان کوچک‌ترین عضو یک خانواده از زیر سلطه دیگران به درآید و خودش برای زندگی‌اش تصمیم بگیرد. بنابراین کل داستان چیزی نیست جز کشمکش شخصیت با محیط پیرامونش تا تصوری را که دیگران از او در جایگاه یک فرد منفعل و مطیع در ذهن دارند، دگرگون سازد.

بهنام بهزادی به درستی این خط داستانی کمرنگش را در یک مسیر سرراست و مونوتون و بدون هرگونه فرازوفرود دراماتیکی پیش می‌برد و از نقاط عطف و بزنگاه‌های مهم و برجسته در روایتش پرهیز چشم می‌پوشد تا ما را وارد زندگی معمولی یک دختر کند که هرگز با اتفاق بزرگی روبرو نبوده و تمام عمرش در وقایع و روابط پیش‌پاافتاده و بی‌اهمیت گذشته است و حالا می‌خواهد تغییر مهمی در زندگی‌اش به وجود آورد و همین میل او به برهم زدن شکل یکنواخت و تثبیت‌شده از شیوه همیشگی‌اش است که به او این ارزش را می‌بخشد تا داستانی پیرامون انتخابش شکل بگیرد.

اما آنچه اجازه نمی‌دهد با خصلت تکان‌دهنده و شگرف فیلم‌های داردن‌ها در فیلم بهزادی روبرو باشیم این است که برادران داردن موفق می‌شوند که همان مسئله کوچک و ساده شخصیت را به یک چالش مهم و بنیادینی تبدیل کند که ابعاد گسترده و جهان‌شمول بیابد و کل جهان فیلم چنان تحت تأثیر دغدغه ساده شخصیت قرار می‌گیرد و بر آن متمرکز می‌شود که مخاطب احساس می‌کند هیچ موضوع مهم‌تری پیش رویش وجود ندارد و گویی تمام مسائل و مفاهیم بشری در همین خواسته کوچک یک نفر خلاصه شده است، اما بهزادی نمی‌تواند تلاش نیلوفر در راه رسیدن به دلمشغولی شخصی‌اش را به زمینه‌ای برای بروز مخمصه‌های اخلاقی، چالش‌های انسانی و تنگناهای عاطفی در بستری از ملالت و رخوت و روزمرگی تبدیل کند.

هرچند دستیابی به اینکه تمام عناصر و اجزای فیلم به گونه‌ای چیده شود که همچون گوشه‌ای از زندگی ساده و روزمره به نظر برسد، کار دشوار و پیچیده‌ای است که بهزادی به خوبی از پس آن برمی‌آید اما آنچه نمی‌گذارد فیلم از سطح یک اثر معمولی فراتر برود، این است که فیلمساز فراموش می‌کند که چطور داستان ساده و عادی‌اش را به کوه یخی تبدیل کند که نیمی از آن زیر آب فرو رفته است و ما را برای دستیابی به زیر متن پنهان داستان وادارد تا دست به کندوکاو و جستجویی تازه در مضامین آشنا و رایج بزنیم.

فیلم با وجودی که مفهوم عمیق و جدی و مهمی را بیان می‌کند اما نشانه‌های جسارت و خلاقیت و تجربه گری که از بهنام بهزادی انتظار می‌رود، دیده نمی‌شود. درواقع فیلم آن‌قدر ساده و معمولی و سهل‌الوصول به نظر می‌رسد و دنیای درونی آن بسته و محدود می‌شود که هیچ جایی برای کشف و کلنجار مخاطب باقی نمی‌گذارد و فاقد جاهای خالی و سطرهای نانوشته میان جملات است که تماشاگر بتواند آن را با توجه به داده‌های فیلم پر کند و به اعماق لایه‌های ناگفته و بیان ناشدنی داستان نفوذ کند و درک و دریافتمان از آنچه در ظاهر دیده‌ایم، دگرگون بسازد.